حسن بزرگ ، مشهور به شیخ حسن جلایر و حسن ایلكانى، بنیانگذار سلسله جلایریان*. وى فرزند امیرحسین گوركان و الجاى خاتون، دختر ارغونشاه، بود. از تاریخ تولد و آغاز زندگى وى اطلاعى در دست نیست. پس از مرگ پدرش، به خدمت ابوسعید ایلخان در آمد. در 723، وى بغداد خاتون*، دختر امیرچوپان*، را به همسرى برگزید. در 725، ابوسعید نیز بغداد خاتون را از امیر چوپان خواستگارى كرد. امیر چوپان، ناگزیر، حسن بزرگ و بغداد خاتون را به قراباغ فرستاد. در 728، امیر چوپان به دستور ابوسعید كشته شد. سپس ابوسعید، قاضى مباركشاه را از بغداد نزد حسن بزرگ فرستاد تا بغداد خاتون را از او خواستگارى كند. حسن بزرگ ناگزیر از همسرش جدا شد و ابوسعید با بغداد خاتون ازدواج كرد (حافظ ابرو، بخش 1، ص 117ـ118، 133، 139ـ140؛ دولتشاه سمرقندى، ص 519؛ عبدالرزاق سمرقندى، ج 1، ص 59، 76ـ77). سپس حسن بزرگ در قتل نوادگان امیر چوپان شركت جست (عبدالرزاق سمرقندى، ج 1، ص 83). در این زمان، وى حكومت آذربایجان، ارّان، موغان و شیروان را داشت و به این سبب، درباریان ابوسعید به او حسد میورزیدند. در 732، وى متهم شد كه در نهان با بغداد خاتون رابطه دارد و خیال شورش در سر میپروراند. ابوسعید مصمم به كشتن حسن بزرگ شد اما با پادرمیانى مادر او، كه عمه خودش نیز بود، از قتل وى منصرف شد و او را به همراه مادرش در قلعه كُماخ، در ارزنجان، زندانى كرد. اسارت وى یك سال طول كشید. در 733، ابوسعید وى را به حكومت روم (آسیاى صغیر) منصوب نمود و تا هنگام مرگ ابوسعید، در این مقام باقیماند (حافظ ابرو، بخش1، ص 142؛ عبدالرزاق سمرقندى، ج1، ص 95ـ96؛ میرخواند، ج 5، ص 532).
با درگذشت ابوسعید در 736، قدرت مركزى از هم گسیخت و قلمرو ایلخانان* دچار نابسامانى شد. میان امراى ایلخانى نیز درگیرى به وجود آمد (فریومدى، ص 341). بنا بر وصیت ابوسعید، اَرپاخان، یكى از شاهزادگان مغول، به سلطنت رسید (حافظ ابرو، بخش 1، ص 145ـ146؛ میرخواند، ج 5، ص534ـ 535). در دوره حكومت وى حسن بزرگ عنوان الوسبیگ (از مهمترین مناصب دوره ایلخانى) داشت (حافظ ابرو، بخش 1، ص 152؛ رومر، ص 5).
امیرعلى پادشاه/ علیپاشا (دایى ابوسعید و رئیس قبیله اویرات) كه با ارپاخان دشمنى داشت، موسیخان، نواده بایدو*، را شاه اعلام كرد. سپس جمعى از لشكریان ارپاخان را به سوى خود خواند. در نبردى كه در 736 میان لشكریان ارپاخان و امیرعلى پادشاه درگرفت، ارپاخان شكست خورد و گریخت و افراد شرفالدین محمدشاه اینجو، از امراى آل اینجو، او را كشتند و امیرعلى پادشاه به سلطنت رسید (حافظ ابرو، بخش 1، ص 148ـ151). سپس اویراتها به تبریز حمله كردند و ظلم را از حد گذراندند. امیر حاجى طغاى، پسر امیر سوبتاى (حاكم ارمنستان و دیاربكر)، و مردم براى مبارزه با امیرعلى پادشاه به حسن بزرگ متوسل شدند. حسن بزرگ از روم به ایران آمد و محمدخان مغول، از شاهزادگان مغول، را شاه خواند و شمسالدین زكریا، از نوادگان رشیدالدین فضلاللّه همدانى*، را وزیر او كرد و خود قدرت را در دست گرفت. آنگاه با سیورغان، شاهزاده مغول و پسر ساتیبیك*، برضد امیرعلى پادشاه متحد شد و به تبریز لشكر كشید. آنان در نبردى پنج روزه امیرعلى پادشاه را شكست دادند و به قتل رساندند (همان، بخش 1، ص 152ـ 153؛ عبدالرزاق سمرقندى، ج 1، ص 131ـ133؛ غیاثى، ص82). حسن بزرگ در تبریز مستقر شد و دلشادخاتون* را به همسرى خود درآورد (حافظ ابرو، بخش 1، ص 153؛ عبدالرزاق سمرقندى، ج 1، ص 133).
موقعیت جدید حسن بزرگ حسادت سرداران ابوسعید را برانگیخت. امیران مخالف او، از جمله ارغونشاه و امیرشیخ على (امیرالامراى خراسان و مازندران)، تغاتیمور* (حاكم خراسان) را به سلطنت برگزیدند و به نام او سكه زدند و خطبه خواندند (شبانكارهاى، ص 308؛ قطبى اهرى، ص 163). در 737، سپاهیان تغاتیمور سلطانیه را گرفتند و به سوى ارّان حركت كردند. حسن بزرگ براى مقابله با سپاه تغاتیمور، با سیورغان و ساتیبیك، دختر اولجایتو، در ارّان تجدیدعهد كرد. سپس در مراغه با سپاه تغاتیمور روبهرو شد. در جریان این نبرد، تغاتیمور به خراسان گریخت و موسیخان و امیر شیخ على كشته شدند و بدین ترتیب، دو تن از مخالفان حسن بزرگ از میان رفتند. حسن بزرگ در 738 بر عراق و آذربایجان مسلط شد، در حالى كه دو مدعى داشت: تغاتیمور در خراسان و شیخ حسن چوپانى (حسن كوچك؛ رجوع کنید به چوپانیان*) در مغرب (حافظابرو، بخش 1، ص 154ـ156؛ عبدالرزاق سمرقندى، ج 1، ص 135ـ137؛ خواندمیر، ج 3، ص 226ـ227).
در 738 حسن كوچك اتحاد چوپانیان را با حسن بزرگ گسست و به آذربایجان حمله كرد و آنجا را از تصرف حسن بزرگ خارج ساخت. حسن بزرگ به تبریز و سپس به قزوین رفت و سرانجام در سلطانیه مستقر شد (حافظ ابرو، ص 157ـ159؛ عبدالرزاق سمرقندى، ج 1، ص 137ـ140؛ قس خواندمیر، ج 3، ص 227ـ228).
چون حسن بزرگ به صلح چوپانیان اعتماد نداشت، در 739 تغاتیمور را به پادشاهى برگزید و او را به سلطانیه دعوت كرد و از جانب دیگر با ارغونشاه، حاكم طوس، متحد شد. سپس تغاتیمور و حسن بزرگ نزد ملكناصر محمد قلاوون، سلطان مصر، پیك فرستادند و اعلام فرمانبردارى كردند. حسن بزرگ به بغداد رفت و در آنجا به نام وى سكه زد. آنان از سلطان مصر خواستند سپاهى براى كمك به پایان دادن به شورشها روانه كند (ابنخلدون، ج 5، ص 623؛ حافظ ابرو، بخش 1، ص 159؛ عزاوى، ج 2، ص 30ـ31)، اما این اتحاد با فتنهانگیزیهاى خواجه علاءالدین، وزیر تغاتیمور، و حیلهگرى حسن كوچك از میان رفت و تغاتیمور به خراسان بازگشت. حسن بزرگ نیز جهانتیمور آلافرنگ، ملقب به عزالدین، از نوادگان گیخاتو، را به سلطنت برگزید (حافظ ابرو، بخش 1، ص 161ـ162؛ عبدالرزاق سمرقندى، ج 1، ص 141ـ144؛ میرخواند، ج 5، ص 549). پس از آن، حسن بزرگ به بغداد رفت و بر عراق عرب و خوزستان و دیاربكر مسلط شد. در 740 حسن بزرگ همراه جهانتیمور به جنگ حسن كوچك رفت اما از او شكست خورد و تا بغداد عقبنشینى كرد و تبریز در اختیار حسن كوچك باقیماند. به دنبال این شكست، حسن بزرگ، جهانتیمور را خلع كرد (حافظابرو، بخش 1، ص 162ـ163؛ عبدالرزاق سمرقندى، ج 1، ص 155ـ156؛ خواندمیر، ج 3، ص 230) و به این ترتیب، سلسله جلایریان را به مركزیت بغداد ایجاد نمود.
در 741 حسن بزرگ به جنگ حسن كوچك رفت و او را شكست داد. حسن كوچك به روم گریخت و در 744 در آنجا كشته شد. در 754 نیز یحیى كَرّابى، امیر سلسله سربداران*، تغاتیمور را كشت. به این ترتیب، دو تن از مخالفان جدّى حسن بزرگ از میان رفتند (دولتشاه سمرقندى، ص 237؛ خواندمیر، ج 3، ص 230ـ231؛ قس عبدالرزاق سمرقندى، ج 1، ص 258ـ 259). از آن پس، حسن بزرگ درگیریهاى مختصرى داشت، اما توانست بر عراق عرب، دیاربكر و خوزستان حكومت كند. رفتار او در سالهاى آرام پایانى سلطنتش توأم با عدالت بود. وى به شعر علاقه داشت و سلمان ساوجى* شاعر دربارش بود. حسن بزرگ در 757 درگذشت و در نجف اشرف به خاك سپرده شد (حافظ ابرو، بخش 1، ص 184؛ دولتشاه سمرقندى، ص 257؛ عبدالرزاق سمرقندى، ج 1، ص 288).
منابع : (1) ابنخلدون؛ (2) عبداللّهبن لطفاللّه حافظابرو، ذیل جامعالتواریخ رشیدى، بخش 1، چاپ خانبابا بیانى، تهران 1317ش؛ (3) خواندمیر؛ (4) دولتشاه سمرقندى، كتاب تذكرةالشعراء، چاپ ادوارد براون، لیدن 1319/1901؛ (5) محمدبن على شبانكارهاى، مجمعالانساب، چاپ میرهاشم محدث، تهران 1363ش؛ (6) عبدالرزاق سمرقندى، مطلع سعدین و مجمع بحرین، ج 1، چاپ عبدالحسین نوائى، تهران 1353ش؛ (7) عباس عزاوى، تاریخ العراق بیناحتلالین، بغداد 1353ـ 1376/1935ـ1956، چاپ افست قم 1369ش؛ (8) عبداللّهبن فتحاللّه غیاثى، التاریخالغیاثى : الفصل الخامس من سنة 656ـ891ه / 1258ـ1486م، چاپ طارق نافع حمدانى، بغداد 1975؛ (9) غیاثالدین فریومدى، ذیل مجمعالانساب شبانكارهاى، در محمدبن على شبانكارهاى، مجمع الانساب، چاپ میرهاشم محدث، تهران 1363ش؛ (10) ابوبكر قطبى اهرى، تاریخ شیخ اویس، با مقدمه و ترجمه انگلیسى یوهانزفن لون، لاهه 1373؛ (11) میرخواند؛
(12) H. R. Roemer, "The Jalayirids, Muzaffarids and Sarbadars", in The Cambridge history of Iran, vol.6, ed. Peter Jackson and Laurence Lockhart, Cambridge 1986.