responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6000

 

سلمان جابرى ، از وزيران شاه‌اسماعيل دوم* و سلطان‌محمد خدابنده*. ميرزا سلمان پسر على جابرى اصفهانى بود كه وزارت ابراهيم‌خان ذوالقدر (حاكم فارس) را به‌عهده داشت. ميرزاسلمان از اعيان و اشراف اصفهان بود و سلسله نسب خود را به جابربن عبداللّه انصارى مي‌رساند (افوشته‌اى نطنزى، ص 144؛ اسكندرمنشى، ج 1، ص 163، 288). وى در كودكى و نوجوانى به كسب علم و دانش در شيراز مشغول شد و با كمك ميرزاعطاءاللّه، وزير آذربايجان، به خدمت شاه‌طهماسب اول درآمد و مورد توجه او قرار گرفت. پس از چندى، شغل نظارت اكثر بيوتات سلطنتى به سلمان محول شد و همواره در مجلس شاه حضور داشت (اسكندرمنشى، ج 1، ص 163).

پس از درگذشت شاه‌طهماسب و در زمان شاه‌اسماعيل دوم، ميرزا سلمان در 985 به وزارت ديوان اعلى منصوب شد (حسن‌بيگ روملو، ج 3، ص 1536) و قرار شد به امور فقرا رسيدگى كند (منجم يزدى، ص 34). با مرگ شاه‌اسماعيل دوم در همان سال، خواهرش پريخان خانم، امور سلطنت را به عهده گرفت و قرار شد ميرزاسلمان به شيراز برود و خبر درگذشت شاه را به برادرش، سلطان‌محمد خدابنده، بدهد. در آنجا وى از نفوذ خيرالنساء* (مهد عليا)، همسر سلطان محمد خدابنده، آگاه شد. بنابراين، براى جلب حمايت همسر شاه او را در جريان وقايع قزوين و اقتدار پري‌خان خانم و اطاعت امرا از او گذاشت و از اين راه توجه شاه جديد را به خود جلب نمود، به‌طورى كه شاه او را كفيل امور سلطنت كرد و به او منصب وزارت داد (افوشته‌اى نطنزى، ص 65؛ اسكندرمنشى، ج 1، ص 223ـ224).

با جلوس سلطان محمد خدابنده، مهدعليا ميرزا سلمان را ركن‌السلطنه و اعتمادالدوله خطاب كرد (اسكندر منشى، ج 1، ص 226). ميرزاسلمان صاحب طبل و عَلَم گرديد (مستوفى بافقى، ج 3( 1)، ص 172) و روز به روز نفوذ و قدرتش رو به افزايش بود، به‌نحوى كه پس از چندى شمار سپاهيان خاصه‌اش به پنج‌هزار رسيد (افوشته‌اى نطنزى، ص 146). در سال 986، ميرزا سلمان به همراه حمزه‌ميرزا* و مهدعليا براى دفع حملۀ عثمانيها به قراباغ رفتن، اما اختلاف اميران و ميرزا سلمان با مهدعليا باعث ناتمام ماندن لشكركشى و بازگشت آنان به پايتخت شد (حسينى قمى، ج 2، ص 681، 686؛ اسكندرمنشى، ج 1، ص 235، 238ـ239). كدورت ايجاد شده باعث بي‌اعتمادى مهدعليا به آنان شد، به‌طورى كه از آن پس در اكثر كارهاى مالى و كشورى از مصلحت‌انديشى آنان پرهيز كرد و درصدد بود امرا را بركنار و افراد ديگرى را جايگزين آنان كند. امرا با آگاهى از اين موضوع به خانۀ ميرزا سلمان رفتند و براى از بين بردن مهدعليا هم‌قسم شدند. در 987، برخى يوزباشيان و قورچيان به‌سبب دريافت نكردن حقوق، دست به خشونت زدند و به سوى حرم شاهى رفتند. ميرزا سلمان از مهدعليا خواست مبلغى به او دهد تا شورشيان را آرام و از حرم دور كند، ولى مهدعليا قبول نكرد. ازاين‌رو، ميرزا سلمان به همراه برخى مقربان درگاه، پنهانى از دولت‌خانه بيرون رفتند و شورشيان به حرم حمله كردند و مهدعليا و مادرش را به قتل رساندند (حسينى قمى، ج 2، ص 695ـ697). به عقيدۀ برخى مورخان، اين قتل به تحريك ميرزا سلمان صورت گرفته است (رجوع کنید به منجم يزدى، ص 48؛ واله اصفهانى، ص 595).

با فروكش كردن آشوب، سلطان محمد خدابنده مجددآ امراى صاحب قدرت را به كارهاى گذشته‌شان برگرداند و در جمادي‌الآخرۀ 987، ميرزا سلمان را در مقامش ابقا كرد و وى بي‌هيچ منازعى بر مسند وزارت تكيه زد و بيشتر از قبل صاحب اعتبار شد (حسينى قمى، ج 2، ص 699؛ اسكندرمنشى، ج 1، ص 252).

در 988، ميرزا سلمان به‌واسطۀ آگاهى از طرفدارى شاملوها از عباس‌ميرزا (بعدآ شاه‌عباس) و محاصرۀ خراسان از سوى آنان، از اوضاع متشنجى كه بين طوايف شاملو و استاجلو در تبريز به وجود آمده بود، نهايت استفاده را كرد و به هنگام مخالفت اميرخان و امراى تركمان با بزرگان طوايف شاملو و استاجلو، كه در اردوى حمزه‌ميرزا در تبريز بودند، ميرزاسلمان براى تضعيف قدرت طايفۀ شاملو، جانب اميرخان تركمان را گرفت و ديگر امرا را در سركوبى حسين‌بيگ شاملو، وزير حمزه‌ميرزا، همراهى كرد كه اين كار به كشته شدن حسين‌بيگ منجر شد. پس از آن، ميرزاسلمان علاوه بر وزارت ديوان اعلى، وزارت حمزه‌ميرزا را نيز برعهده گرفت (حسينى قمى، ج 2، ص 708؛ اسكندرمنشى، ج 1، ص 258ـ259).

در همان ايام، ميرزا سلمان براى جلوگيرى از قدرتمند شدن شاملوها و استاجلوها در خراسان، درصدد برآمد اتحاد امراى خراسان را بشكند، لذا براى هر شهرى در آن منطقه امير جديدى معيّن كرد. امراى بركنار شده با همكارى عليقلي‌خان شاملو در حدود سبزوار، طى جنگى مانع ورود امراى منصوب شده از سوى ميرزاسلمان به شهرهاى خراسان شدند (افوشته‌اى نطنزى، ص 137؛ منجم يزدى، ص 47). پس از آن، ميرزاسلمان از عليقلي‌خان شاملو خواست كه عباس‌ميرزا را به قزوين بفرستد، ولى عليقلي‌خان ضمن سر باز زدن از اين كار، بقيۀ اميران خراسان و حتى بزرگان شاملوى هرات را عليه ميرزاسلمان شوراند (رجوع کنید به منجم يزدى، ص 45). در 989، در حالي‌كه ميرزا سلمان به همراه شاه و حمزه‌ميرزا در آذربايجان بودند و به امور گرجستان و حملۀ عثمانيها رسيدگى مي‌كردند، عليقلي‌خان شاملو، عباس‌ميرزا را در شهر هرات بر تخت سلطنت نشاند و به نام او خطبه خواند و سكه زد (اسكندرمنشى، ج 1، ص 278). در همين سال، ميرزا سلمان حاكم گرجستان را مطيع و خراج‌گزار دولت صفوى كرد (حسيني‌قمى، ج 2، ص 715؛ اسكندرمنشى، ج 1، ص 271) و پس از بازگشت به قزوين، دخترش صفيه‌خانم را، كه ده ساله بود، به عقد حمزه‌ميرزا درآورد (منجم يزدى، ص 44). سپس، ميرزا سلمان و ساير حاميان حمزه‌ميرزا مصمم به دفع امراى خراسان شدند (اسكندربيگ منشى، ج 1، ص280، 282؛ قاضي‌احمد قمى، ج 2، ص 725). اردوى شاهى در رجب 990 از قزوين به سوى خراسان حركت كرد. در سفر به خراسان، ميرزا سلمان در دامغان بيمار شد و خوابى ديد كه از مرگ او خبر مي‌داد. بنابراين، به منزل ميرشمس‌الدين صدر رفت و همۀ املاكى را كه در شيراز و اصفهان داشت، وقف حضرات چهارده معصوم عليهم‌السلام كرد و پسرانش را متولى و ناظر آن گردانيد و مقرر كرد كه دوازده وقفيۀ معتبر بنويسند و هر كدام را به يكى از مشاهد متبركه بفرستند. همچنين، بعضى املاك و اسبابش را به دختر و زن خود داد و مابقى را در اختيار حمزه‌ميرزا قرار داد. ميرزاسلمان پيش از حركت از دامغان، شاهوردي‌بيگ يكان را ــ كه فرستادۀ عليقلي‌خان و مرشدقلي‌خان بود و براى صلح آمده بودــ كشت. عليقلي‌خان و مرشدقلي‌خان كه با عباس‌ميرزا در سبزوار بودند، با شنيدن قتل فرستاده‌شان عقب‌نشينى كردند. سپس ميرزا سلمان به اتفاق حمزه‌ميرزا به سوى سبزوار حركت كرد (حسينى قمى، ج 2، ص 726).

در سبزوار ميان امرا و ميرزاسلمان بر سر حمله به تربت اختلاف افتاد. امرا مخالف حمله بودند اما ميرزاسلمان پس از دو روز توقف، به همراه شاه و حمزه‌ميرزا و سپاهيان صفوى قلعه تربت را ــكه مرشدقلى استاجلو در آن پناه گرفته بودــ محاصره كرد (جنابدى، ص 619). پس از پنج ماه و هفت روز محاصره، ميرزاسلمان با مرشدقلي‌خان پيمان صلح بست. ميرزاسلمان و حمزه‌ميرزا تا 991 در تربت بودند، تا اينكه از استقرار حدود هشت هزار سپاهى اردوى عباس‌ميرزا در حوالى غوريان آگاه شدند. با شنيدن اين خبر، آنان از رفتن به مشهد صرف‌نظر كردند و به سرعت براى مقابله با لشكريان عباس‌ميرزا به سوى تايباد رفتند (حسيني‌قمى، ج 2، ص 734ـ737؛ منجم يزدى، ص 62ـ63).

از سوى ديگر، عليقلي‌خان شاملو در اين ايام به خيال آنكه ميرزاسلمان و حمزه‌ميرزا راهى مشهد هستند، در حوالى غوريان به خوش‌گذرانى مشغول بود تا اينكه در چهارشنبه 12 ربيع‌الآخر 991 سپاهيان حمزه‌ميرزا و ميرزاسلمان با نيروهاى او روبه‌رو شدند و آنان را شكست دادند و عليقلي‌خان به هرات گريخت. در فتح‌نامه‌هايى كه به دستور سلمان‌ميرزا ارسال گرديد، هيچ اشاره‌اى به شاه، حمزه‌ميرزا و ديگر امراى سپاه نشد. همين امر باعث ناخرسندى اميران گرديد و كدورتى كه بين آنان و ميرزاسلمان در تربت به وجود آمده بود، در غوريان شدت گرفت. ميرزاسلمان صريحآ آنان را به نفاق متهم كرد و به شاه و حمزه‌ميرزا اعلام كرد، تا زمانى كه قلي‌بيگ قورچي‌باشى، شاهرخ‌خان مهردار و محمدخان تركمان دفع نشوند، سلطنت به حمزه‌ميرزا نمي‌رسد. در واقع او مي‌خواست از اين راه قدرتش را تحكيم كند و از سركشى طوايف قزلباش جلوگيرى نمايد.

در سوم ربيع‌الآخر 991، ميرزا سلمان به همراه موكب شاهى در نزديكى هرات مستقر شد. او به‌رغم پادرميانى امرا براى نجات جان اسيران، دستور قتل اسراى شاملو و استاجلوى هرات را صادر كرد و حدود 150 تن از استاجلويان كه در قلعۀ اسفراين اسير بودند، به قتل رسيدند. اين كار او باعث كدورت بيشتر امرا شد (حسيني‌قمى، ج 2، ص740ـ742؛ اسكندرمنشى، ج 1، ص 285ـ286)، تا جايى كه نقشۀ قتل او را ريختند (همانجاها؛ جنابدى، ص 624ـ625). محرك قتل او مقصودبيگ، وزير قورچي‌باشى، بود. او به همۀ اميران خاطرنشان كرد كه ميرزا سلمان درصدد است خراسان را به دست آورد، سپس به عراق برود و قزلباشان را سركوب كند (حسيني‌قمى، ج 2، ص 743؛ منجم يزدى، ص 64). او با تمام طوايف و امرا دربارۀ اين قتل همفكرى و مشورت كرد و حتى شاهرخ خان ذوالقدر را كه از طرفداران ميرزا سلمان بود، همراه خود نمود و تاجيكان را نيز در اين قتل شركت داد. پس از آن، يوسف‌بيگ، پسر قورچي‌باشى، را تشويق به كشتن ميرزاسلمان كرد. مهاجمان هنگامى كه ميرزا سلمان مي‌خواست براى زيارت قبر خواجه عبداللّه انصارى به گازرگاه هرات رود، در كمين او نشستند (حسينى قمى، ج 2، ص 743؛ اسكندرمنشى، ج 1، ص 287)، اما ميرزا سلمان از اين توطئه آگاه شد و با اضطراب به هرات بازگشت. هرچند آنان سعى كردند در راه بازگشت او را به قتل برسانند، موفق نشدند. ميرزاسلمان، شاه و شاهزاده را از موضوع خبردار كرد، شاه نيز با احضار سران توطئه از آنان خواست تا از سوءقصد به جان وزير دست بردارند (حسيني‌قمى، ج 2، ص 744؛ منجم يزدى، ص 64؛ اسكندر منشى، ج 1، ص 287). ميرزا سلمان نيز چون فكر مي‌كرد شاه و شاهزاده پشتيبان او هستند، به فكر چارۀ ديگر نبود. در همان شب، برخى اميران از شاه و حمزه‌ميرزا درخواست كردند تا ميرزا سلمان را به آنان تحويل دهد. شاه و شاهزاده مخالفت كردند و امرا نيز از ترس غلامان شاهى، آن شب به منازل خود رفتند (منجم يزدى، ص 64؛ اسكندرمنشى، ج 1، ص 287). ميرزاسلمان چون مي‌دانست كه اين امور ساخته و پرداختۀ امراست و بدون قتل او به چيز ديگرى رضايت نخواهند داد، راضى شد كه آنچه دارد واگذار كند و در گوشه و محلى ساكن شود (اسكندرمنشى، همانجا)، اما قلي‌بيگ افشار قورچي‌باشى همراه با اميران قزلباش و صدر و قاضي‌عسكر قسم‌نامه‌اى را در محكوم كردن ميرزا سلمان و حمايت اميران از شاه و شاهزاده نوشتند و مهر كردند و به همراه سليمان كمونه و شاه‌قلى سلطان روملو ــكه از ريش‌سفيدان طوايف بودندــ نزد شاه و حمزه‌ميرزا فرستادند (حسينى قمى، ج 2، ص 746). حمزه‌ميرزا چون فهميد اميران به هيچ‌وجه به وزارت و اقتدار ميرزاسلمان راضى نيستند (اسكندرمنشى، ج 1، ص 288)، وى را در اختيار نمايندگان امراى شورشى قرار داد (حسينى قمى، ج 2، ص 746؛ قس اسكندرمنشى، ج 1، ص 288، كه گفته است تحويل ميرزا سلمان به قزلباشان به سبب نارضايتى شاه و حمزه‌ميرزا از وى بود).

نمايندگان امرا نخست ميرزاسلمان را به محلى در اطراف هرات بردند و از او خواستند مقدار دارايى و املاك خود را اعلام كند (حسينى قمى، ج 2، ص 746). در اين اثنا، پسران او هم دستگير و زندانى شدند (حسينى عاملى، ص 152؛ اسكندربيگ منشى، ج 1، ص 288). در عصر شنبه 21 ربيع‌الآخر 991، امراى قزلباش از ترس اينكه مبادا ‌ميرزا سلمان نجات پيدا كند، او را به قتل رساندند (حسينى قمى، ج 2، ص 746). بنابه قول افوشته‌اى نطنزى، امراى ياغى بدن وى را مثله كردند و سرش را در سبدى گذاشتند و نزد دشمنانش به هرات فرستادند (ص 147ـ148). شورشيان همچنين پس از قتل وزير، علما را حاضر كردند و دختر ميرزاسلمان را كه در عقد حمزه‌ميرزا بود، مطلقه كردند. سپس جنازۀ ميرزا سلمان را به مشهد منتقل نمودند و در گنبد ميرولي‌بيگ در آستانۀ مقدس امام رضا عليه‌السلام دفن كردند (افوشته‌اى نطنزى، ص 148؛ حسينى قمى، ج 2، ص 746؛ اسكندرمنشى، ج 1، ص 288).

ميرزا سلمان جابرى شاعرى توانا بود و اكثر اوقات در كار وزارتش پاسخ عرايض مردم را به نظم مي‌داد. وى به شعرا التفات داشت. اشعارى هم در پاسخ اشعار محتشم كاشانى و ملاحسن كاشى سروده است (واله داغستانى، ج 2، ص1000ـ1001؛ حسينى عاملى، ص 152؛ صادقى كتابدار، ص 41ـ42).

در يك نقاشى منسوب به شيخ‌محمد به نام شاهزاده و گدا، تصوير مردى فقير روى تپه ديده مي‌شود که يك گوى را به شاهزاده مي‌دهد. ظاهرآ اين تصوير ميرزا سلمان است كه پيشتر شيخ‌محمد در قزوين با او ديدار كرده است. اين نقاشى استعاره‌اى است براى يادآورى علاقۀ ميرزاسلمان به حمزه‌ميرزا و اشاره به توطئۀ سرداران و امراى قزلباش عليه او (ابوالعلاء سودآور، ص 235).


منابع :
(1) اسكندربيك منشى؛
(2) محمودبن هدايت‌اللّه افوشته‌اى نطنزى، نقاوةالاثار فى ذكرالاخيار، چاپ احسان اشراقى، تهران 1373ش؛
(3) حسن‌بيگ روملو، احسن‌التواريخ، چاپ عبدالحسين نوايى، تهران 1384ش؛
(4) محمدشفيع حسينى عاملى قزوينى، محافل المؤمنين فى ذيل مجالس المؤمنين، چاپ ابراهيم عرب‌پور و منصور جغتايى، تهران 1383ش؛
(5) احمدبن شرف‌الدين الحسين الحسينى قمى، خلاصةالتواريخ، چاپ احسان اشراقى، تهران 1363ش؛
(6) ابوالعلاء سودآور، هنرهاى دربارى ايران، ترجمه ناهيد محمد شميرانى، تهران 1380ش؛
(7) كتابدار صادقى، تذكره مجمع‌الخواص، چاپ عبدالرسول خيام‌پور، تبريز 1327ش؛
(8) محمدمفيد مستوفى بافقى، جامع مفيدى، چاپ ايرج افشار، تهران 1340ش؛
(9) جلال منجم يزدى، تاريخ عباسى (روزنامه ملاجلال)، چاپ سيف‌اللّه وحيدنيا، تهران 1366ش؛
(10) محمد يوسف واله اصفهانى، خلدبرين (ايران در روزگار صفويان)، چاپ ميرهاشم محدث، تهران 1372ش؛
(11) عليقلى واله داغستانى، رياض‌الشعرا، چاپ محسن ناجى نصرآبادى، تهران 1384ش.

/ سيدسعيد ميرمحمدصادق /

تاریخ انتشار اینترنتی:



17/08/1388

نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6000
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست