خالدالشيبانى ، امير و والى معروف عصر عباسى. نام كامل وى خالدبن يزيدبن مَزْيَدبن زائده و از قبيلۀ بنوشيبان* بود. نسب اين قبيله به بنومُرّةبن ذُهْلبن شيبان (رجوع کنید به كلبى، ص 498ـ512) ميرسد. از تاريخ ولادت وى اطلاعى در دست نيست، اما او را كوچكترين پسر يزيد*بن مزيد (متوفى 185) دانستهاند (جومرد، ص 272؛ غندور، ص150). وى از خاندان نظامى معروفى در اواخر عصر اموى و عصر اول عباسى بود (رجوع کنید به ابنحزم، ص 326). عموى پدرش، مَعْن*بن زائده، از سرداران معروف عصر اموى (14ـ132)، پدرش يزيدبن مزيد، از امراى مشهور نظامى دوران هارونالرشيد (حك : 170ـ193)، و برادرانش از فرماندهان نظامى مشهور دوران هارون بودند. بدينترتيب و با وجود نفوذ خانوادگياش، ورود او به دستگاه خلافت، از روزگار جوانى بوده است، هرچند كه چگونگى آن روشن نيست.
نخستين روايات مربوط به فعاليت سياسى و حكومتى او به اوايل خلافت مأمون (حك : 198ـ218) بازميگردد. گفته شده كه نفوذ سياسى خانوادۀ وى از زمان مرگ هارونالرشيد (193) تا ورود مأمون به بغداد (204)، به علت غلبۀ عناصر ايرانى بر دربار عباسيان، كاهش يافت و تنها با زوال قدرت ايرانيان (بهطور مشخص خاندان بنيسهل) احيا گشت (رجوع کنید به جومرد، ص 271؛ غندور، همانجا). اين مدعا با گزارش يعقوبى تعارض دارد. براساس اين گزارش، حسنبن سهل در 199 خالد را به حكومت كوفه گماشت (ج 2، ص 447). در واقع، استحكام موقعيت دربارى وى به گونهاى بود كه در سال 206، مأمون او را مأمور كرد تا به همراه عمربن فرج رخَّجى و در رأس سپاهى متشكل از بنيربيعه و برخى ديگر از قبايل عرب، براى تصدى امور حكومتى مصر به آن ديار رود (رجوع کنید به يعقوبى، ج 2، ص 456؛ كندى، ص 174). او در مصر با مشكلات بسيارى روبهرو شد، زيرا بهرغم اعلام اطاعت عليبن عبدالعزيز جروى (شورشى مصر سفلا) از مأمون، عبيداللّهبن سرى، والى بركنار شده مصر، به هيچ روى حاضر به تسليم نبود و مكاتبات چند ماهۀ خالد و عمربن فرج با او نيز راه بهجايى نبرد (رجوع کنید به يعقوبى، ج 2، ص 456ـ457). طولانى شدن اقامت خالد و عمر در مصر سفلا و بينتيجه ماندن تلاشهايشان براى تسليم عبيداللّهبن سرى به جنگ منجر شد. به گفتۀ يعقوبى (همانجا)، عمربن فرج در جنگ شركت نجست، سپاه خالد به اتكاى حمايت و پشتيبانى نيروهاى عليبن عبدالعزيز جروى، شروع به پيشروى به سمت فسطاط (مقر عبيداللّهبن سرى) نمودند اما پس از دو مرحله نبرد (از ربيعالاول تا رمضان 207) و در پى خيانت عليبن عبدالعزيز، شكست خوردند و خالد اسير گشت (رجوع کنید به كندى، ص 174ـ176؛ يعقوبى، همانجا). يعقوبى از نيكرفتارى فراوان عبيداللّهبن سرى با خالد سخن گفته و بر آن است كه خالد بعدها همواره سپاسگزار وى بود (رجوع کنید به ج 2، ص 457). كندى نيز بر آن است كه عبيداللّه، خالد را گرامى داشت، اموال غارت شدهاش را به او بازگرداند و او را ميان ماندن و رفتن مخيّر كرد (ص 176). شايد اين نيكرفتارى ناشى از موقعيت ممتاز حكومتى خالد بوده است اما ماندن در مصر، براى خالد كه شكست خورده بود، به صلاح نمينمود و ازاينرو از راه دريا، به مكه و از آنجا به بغداد بازگشت (رجوع کنید به كندى؛ يعقوبى، همانجاها).
ناكامى در مصر، ظاهرآ در كاهش منزلت حكومتى خالد تأثير چندانى نداشت و او همچنان مأمورى مورد اعتماد بهشمار ميرفت. در اين خصوص، گزارش ابنطيفور (ص 101ـ102) شايان توجه است. براساس اين گزارش، در سال 210 او يكى از دو مأمورِ (دومى احمدبن يحييبن معاذ بود) ويژۀ حفاظت از ابراهيمبن مهدى، عموى شورشى و دستگيرشده خليفه، بود (قس يعقوبى، ج 2، ص 458، كه دستگيرى ابراهيم را در 208 دانسته است). همچنين برخى روايات دربارۀ اعزام خالد به يك مأموريت مهم نظامى در همين ايام، مؤيد موقعيت حكومتى با اهميت اوست. در مورد محل مأموريت مذكور ابهام وجود دارد. برخى گزارشها حاكى از منصوب شدن او به حكومت موصل و ديار ربيعه است (ابنخلّكان، ج 6، ص 341؛ كتبى، ج 4، ص 1294؛ نيز رجوع کنید به غندور، ص 154 پانويس 1). با اين حال، اين مسئله كه در تاريخ الموصل و آثار كسانى چون يعقوبى، تنوخى، مسعودى، ابنطيفور، و ابوالفرج اصفهانى كه به سرگذشت او پرداختهاند، هيچ سخنى از حكومت وى در موصل به ميان نيامده و نيز آنچه كه درباره همراهى ابوالشمقمق شاعر (متوفى 180) با وى در اين سفر گفته شده (رجوع کنید به كتبى، همانجا)، صحت چنين مأموريتى را مورد ترديد قرار ميدهد. در روايتى بهجاى مانده از قرن پنجم، اين مأموريت مربوط به زمان هارونالرشيد دانسته شده است (فصول من تاريخ الباب و شروان، ص 2)، كه اگرچه با روزگار حيات ابوالشمقمق شاعر متناسب است، بسيار دور از ذهن مينمايد. محتمل است كه اين مأموريت، همان مأموريت ارمينيه باشد كه يعقوبى (رجوع کنید به ج 2، ص 463ـ464) ذيل وقايع 214 بدان پرداخته و بلاذرى (ص 211) نيز بدون ذكر تاريخ، از آن ياد كرده است (قس فصول من تاريخ الباب و شروان، همانجا؛ زامباور، ص 274). بهنظر ميرسد كه انتخاب خالد براى اين مأموريت، بيش از هر چيز به سابقۀ خانوادگى وى در امر حكومت اين منطقه (براى اطلاع از حكومت پدر و دو تن از برادرانش رجوع کنید به ابنفقيه، ص 294؛ زامباور، همانجا) بازميگشت و خليفه اميد داشت كه آشنايى خالد و طايفهاش با آن ديار، در فرو نشاندن آشوبهاى مكرر منطقه مؤثر واقع شود. اينكه اقوام خالد كه در عراق زندانى بودند، هنگام عزيمت وى به ارمينيه از زندان آزاد گرديدند و همراه سپاه وى اعزام شدند (رجوع کنید به يعقوبى، ج 2، ص 463)، شايد گوياى اين چارهانديشى باشد.
دربارۀ نحوۀ حكومت او در ارمينيه روايات متفاوتى وجود دارد. بلاذرى (رجوع کنید به همانجا) از مناسبات دوستانه و نزديك خالد با اهالى آنجا سخن گفته اما در برخى روايات (رجوع کنید به فصول من تاريخ الباب و شروان، همانجا)، از شدت عمل و خشونت او و نيز هراس مردم از وى ياد شده است. اين تفاوت احتمالا ناشى از تفاوت عملكرد خالد در شهرهاى مختلف بوده است. وى در برخى نواحى ارمينيه (براى اطلاع از اين نواحى رجوع کنید به ابنرسته، ص 106) نظير خِلاط، نَشَوى و كسال، با مشكل چندانى مواجه نشد اما در جُرزان كار به درگيريهاى مكرر و خشونت كشيده شد (رجوع کنید به يعقوبى، ج 2، ص 464). به هر حال، اين حكومت چندان به طول نينجاميد (قس روايت عجيب فصول من تاريخ الباب و شروان، همانجا، كه مدت حكومت وى را تا 220 دانسته است) و خالد يا به دليل مسامحه با شورشيان (رجوع کنید به بلاذرى، همانجا) يا سعايت بدخواهان (رجوع کنید به يعقوبى، همانجا) يا ناتوانى در سركوب شورشها عزل شد.
گفته شده كه مأمون پس از عزل وى از حكومت ارمينيه، او را نزد برادرش معتصم فرستاد (يعقوبى، همانجا) و ظاهرآ تا پايان خلافت مأمون، منصب حكومتى ديگرى به وى واگذار نشد. روشن نيست وى با چه حكمى و براى انجام چه مسئوليتى نزد معتصم فرستاده شد، اما سابقۀ حضور وى در دستگاه معتصم بعدها در دوران خلافت وى (218ـ227) مؤثر واقع شد و او را در زمرۀ معدود دولتمردان عربى قرار داد كه در دربار تركسالار معتصم، موقعيتى ممتاز داشتند (رجوع کنید به جومرد، ص 276). يعقوبى از انتصاب وى به حكومت ارمينيه و بخشى از ديار ربيعه (احتمالا در 223) سخن گفته، اما بر آن است كه مخالفت شديد اهالى منطقه با اين انتصاب، خليفه را به تجديدنظر در اين تصميم واداشت و خالد خيلى زود بازگشت (ج 2، ص 475؛ قس زامباور، ص 274، 277). ابوالفرج اصفهانى نيز از انتصاب وى (بدون اشاره به سال آن) به حكومت مَصيصَه (از ثغور شام، نزديك طرطوس، و بين انطاكيه و سرزمين روم) و نواحى آن ياد كرده (ج 16، ص 315) و شايد آنچه كه در مورد شركت او در غزاى روم و جنگ با لشكر توفيلبن ميخائيل و منهزم ساختن روميان گفته شده (ابيتمام، ص 32، 34؛ نيز رجوع کنید به جومرد، ص 274)، مربوط به همين دوران بوده است. براساس روايت ابوالفرج اصفهانى، خليفه از اين انتصاب چنان رضايتى داشت كه نميتوانست شادى خود را پنهان كند (رجوع کنید به همانجا). اين شادى چندان به طول نينجاميد زيرا به خليفه خبر رسيد كه خالد دست به اختلاس اموال حكومتى زده است. خالد به عراق احضار شد و اگرچه اتهام وى در محكمه به اثبات نرسيد، خليفه (احتمالا با اهدافى ديگر) ضمن عزل او از حكمرانى، دستور مصادرۀ اموالش و مجازات وى را صادر كرد (تنوخى، ج 7، ص 191). ظاهرآ اموال و خدم و حشم وى بسيار بود، زيرا ابنحزم (ص 327) هنگام سخن گفتن از خانۀ وى در بغداد، از بيش از صد حلقه چاه و نيز مسجد بزرگى در اين خانه ياد كرده است. ادبار خالد در اين دوران از خلال روايتى از اغانى به روشنى آشكار است، آنجا كه از نامۀ توهينآميز رئيس ديوان رسائل معتصم به خالد سخن به ميان آورده است (رجوع کنید به ج 23، ص 53). گفته شده كه خليفه تصميم به تبعيد او گرفت و خالد تبعيد به مكه را درخواست كرد (المستدرك على انساب الاشراف، ج 14، ص 144). قاضى احمدبن ابيدؤاد كه اتهام اختلاس را كذب و خالد را بيگناه ميدانست، سرانجام خليفه را به عفو و اعاده حيثيت از خالد در انظار عموم واداشت (رجوع کنید به تنوخى، ج 7، ص 191ـ192)، هرچند كه وى تا درگذشت معتصم، از داشتن مناصب حكومتى محروم ماند (فصول من تاريخ الباب و شروان، همانجا).
خالد به دستور جانشين معتصم، واثق (حك : 227ـ232)، در سال 230 بار ديگر به ولايت دو منطقۀ پرآشوب ارمينيه و ديار ربيعه، كه بهعلت شورش اسحاقبن اسماعيل آشفتهتر شده بود، منصوب گرديد (يعقوبى، ج 2، ص 481؛ قس فصول من تاريخ الباب و شروان، همانجا: سال 227). خبر حركت خالد در رأس لشكرى عظيم، شورشيان را به وحشت افكند، چنانكه بسيارى از آنان با ارسال نامه و هدايا اظهار اطاعت كردند، اما خالد اعلام كرد كه هيچ اظهار اطاعتى را مگر به صورت حضورى نميپذيرد (يعقوبى، همانجا). بهنظر ميرسد خالد كه تجربۀ زيادى در امر حكومت ارمينيه داشت، اين بار در مطيع كردن شورشيان و بسط سلطه خلافت در شهرهاى شورشى، سرعت و مهارت بيشترى از خود نشان داده است (رجوع کنید به فصول من تاريخ الباب و شروان، همانجا)؛ اما چون در همان ايام دچار بيمارى شد، نتوانست عمليات را ادامه دهد. بنابه روايتى، وى براى ادامۀ كار، پسرش، على، را به فرماندهى سپاهيان گماشت (رجوع کنید به همان، ص 3). ظاهرآ على اقتدار پدرش را نداشت، چون مرگ خالد اندكى بعد، شيرازۀ امور را گسست و سپاهيان پراكنده شدند. تاريخ درگذشت او را 230 و محل دفنش را منطقۀ دَبيل، در ارمينيه، ذكر كردهاند (يعقوبى، همانجا؛ ابنخلّكان، ج 6، ص 342؛ قس فصول من تاريخ الباب و شروان، همانجا، كه تاريخ 228 را نيز ذكر كرده است). با درگذشت خالد، اگرچه اوضاع ارمينيه چنان بحرانى شد كه يعقوبى با عبارت «بدترين وضع» آن را توصيف كرده است (همانجا)، دولتمردان عباسى همچنان خاندان وى را بهترين گزينه براى حكومت ارمينيه تلقى ميكردند. چنانكه بلافاصله پس از درگذشت خالد، خليفه، پسر ارشد وى (محمد) را كه والى جزيره بود، به جانشينى پدر گماشت و اختيارات خالد را به او واگذار كرد (رجوع کنید به يعقوبى؛ فصول من تاريخالباب و شروان، همانجاها).
خالدالشيبانى را ميتوان در زمرۀ وفادارترين امراى نظامى عباسى به شمار آورد. به استثناى اتهام اختلاس وى در روزگار معتصم، در هيچيك از روايات بهجايمانده از احوال وى، سخنى از تمرد، طغيان و سوءاستفاده در ميان نيست و سوابق خدمات طولانى و پياپى وى به عباسيان در روزگار سه خليفه، حاكى از وفادارى او به خلافت و متقابلا اعتماد دربار عباسى به اوست. خالد اميرى خوشنام بود كه او را با صفاتى چون نجابت، بزرگوارى، شجاعت، حلم و سخاوت ستودهاند (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج 16، ص 315؛ فصول من تاريخ الباب و شروان، ص 2). سخاوت او در مورد شعرا از حد ميگذشت. اين سخاوت شايد به شيوۀ متداول اعراب آن روزگار، عاملى براى تفاخر و تضعيف رقبا بوده است، چنانكه حكايت معروف پذيرايى شايان توجه خالد از عمارةبن عقيلبن بلالبن جرير شاعر، به همان اندازه كه در شهرت او به سخاوت و حتى ترقى منزلت دربارياش تأثير داشت، رقيب او تميمبن خزيمةبن خازم (از سرداران مأمون) را به بدنامىِ لئامت و سرزنش خليفه و مردم گرفتار ساخت (رجوع کنید به ابنطيفور، ص 154ـ156؛ ابوالفرج اصفهانى، ج 24، ص 253ـ254). بيشترين سخاوت او مربوط به ابيتمام، شاعر معروف قرن سوم، بود كه مهمترين مديحهسراى وى به شمار ميآمد و در برابر گشادهدستى خالد، خود را غلام و بندۀ او (رجوع کنید به صولى، ص 158، براى حكاياتى كه صولى در مورد اين دو ذكر كرده رجوع کنید به ص 158ـ166) ميناميد. بيش از ده قصيده از ديوان اشعار وى در مدح خالد و خاندان اوست (رجوع کنید به ابيتمام، ص 32ـ35، 79ـ86؛ جومرد، ص 272). او اشعارى هم در رثاى خالد سروده (رجوع کنید به ابيتمام، ص 308ـ313).
از خالد چهار پسر به نامهاى محمد، على، يزيد و هيثم به جاى ماند (فصول من تاريخ الباب و شروان، ص 3؛ قس ابنحزم، ص 326، كه به جاى هيثم از احمد نام برده است) كه همگى از جمله امراى نظامى عباسيان بودند (ابنحزم، همانجا). دو تن از ايشان بعدها ولايت ارمينيه يافتند و بهتدريج سلسلۀ حكومتى را پى نهادند كه در خاندانشان موروثى شد (رجوع کنید به شروانشاهان*؛ نيز رجوع کنید به زامباور، ص 277ـ278).
منابع : (1) حبيببن اوسطائى، ابيتمام ديوان ابيتمام، چاپ شاهين عطيه، بيروت، بيتا.؛ (2) ابنحزم، جمهرة انسابالعرب، بيروت 1403/1983؛ (3) ابنخلكان، وفيات الاعيان و انباء ابناءالزمان، چاپ احسان عباس، بيروت، بيتا؛ (4) ابنرسته احمدبن عمر، الاعلاقالنفيسه، ليدن 1967 افست؛ (5) ابنطيفور (ابيالفضل احمدبن طاهر)، كتاب بغداد، چاپ سيد عزّتالعطار الحسينى، 1368 / 1949 ؛ (6) ابن فقيه (ابيبكر احمدبن محمدالهمدان) مختصر كتابالبلدان، افست ليدن 1967؛ (7) ابوالفرج الاصفهانى (عليبن حسين)، الاغانى، بيتا، بيجا.؛ (8) احمدبن يحييبن جابر بلاذرى، فتوحالبلدان، چاپ دخويه، ليدن 1866 (چاپ دوم 1413/1992 فرانكفورت)؛ (9) ابيعلى المحسنبن عليالتنوخى، نشوارالمحاضره و اخبارالمذاكره، چاپ عبّودالشالجى، 1393/1973 بيجا؛ (10) عبدالجبار الجومرد، غرةالعرب من شيبان، يزيدبن مزيد، بيروت 1340/1961؛ (11) زامباور، معجم الانساب و الاسرات الحاكمه فى التاريخ الاسلامى، چاپ زكى محمدحسن، حسن احمد محمود، اسماعيل كاشف، حافظ احمد حمدى، بيروت 1400/1980؛ (12) ابيبكر محمدبن يحيى الصولى، اخبار أبيتمام، چاپ خليل محمود عساكر، محمد عبده عزام، نظير الاسلام الهندى، بيروت (بيتا)؛ (13) محمدالفردوس العظم، المستدرك على انساب الاشراف البلاذرى، دمشق 2001؛ (14) محمديوسف غندور، الشيياتيون فيالعصر العبات الاول، بيروت 1407/1986؛ (15) فصول من تاريخ الباب و شروان، چاپ و. مينورسكى، بيتا، بيجا؛ (16) محمدبن شاكر الكتبى، فوات الوفيات، چاپ احسان عباس، بيروت، بيتا؛ (17) هشامبن محمدبن السائل الكبى، جمهرةالنسب، چاپ ناجى حسن، بيروت 1407/1986؛ (18) ابنعمر محمدبن يوسف الكندى، كتابالولاة و كتاب القضاة، چاپ رفن كست، بيروت 1908؛ (19) يعقوبى، تاريخ .