responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 5884

 

حدیث منزلت ، از احادیث مشهور نبوى و مورد قبولِ عالمان شیعه و سنّى. این حدیث به معرفى جایگاه و منزلت امام على علیه‌السلام، نسبت وى با نبى مكرم اسلام و برترى موقعیت آن حضرت بر دیگر اصحاب پرداخته و از نظر عالمان شیعى از احادیث متواتر و از جمله دلایل احقیت امام على علیه‌السلام براى جانشینى پیامبر اكرم به‌شمار آمده است.

از مشهورترین نقلهاى این حدیث آن است كه پیامبر اكرم خطاب به حضرت على علیه‌السلام فرمود: «أنتَ مِنّى بِمَنزلةِ هارونَ مِنْ مُوسى، اِلّاأنـّه لانَبىَّ بَعدى» (رجوع کنید به صنعانى، ج 5، ص 405ـ406؛ بخارى، 1407، ج 7، جزء4، قسم 1، ص 301؛ ابونعیم اصفهانى،ج 4، ص 375، ج 7، ص 195ـ197؛ ج 8، ص 307؛ بیهقى، ج 13، ص 275ـ276؛ خطیب بغدادى، ج 4، ص 465، 642، ج 5، ص 332، ج10، ص 499؛ هیثمى، ج 9، ص 109؛ متقى، ج 11، ص 599، ج 13، ص 151، 192).

این حدیث با تعابیر و الفاظ مختلف و در زمانها و مكانهاى گوناگون از پیامبر اكرم نقل شده است، از جمله روز پیمان اول برادرى (قبل از هجرت به مدینه)، روز پیمان دوم برادرى (پنج ماه بعد از هجرت به مدینه)، در منزل امّ سلمه، به هنگام تعیین سرپرست براى دختر حمزه، و از همه مشهورتر در غزوه تبوك (رجوع کنید به ابن‌حنبل، ج 1، ص 277، ج 3، ص 417، ج 7، ص 513، 591؛ بخارى، 1401، ج 5، ص 129؛ مسلم‌بن حجاج، ج 2، ص 1870ـ 1871؛ ترمذى، ج 5، ص 638، 640ـ641؛ نسائى، ص 50 ـ61؛ حاكم‌نیشابورى، ج3، ص133ـ134؛ احمدبن‌عبداللّه طبرى، ج3، ص117ـ119؛ ابن‌كثیر، ج5، ص7ـ8؛ هیثمى، ج9، ص 110؛ عینى، ج16، ص301؛ سیوطى، 1370ش، ص 168؛ همو، 1421، ج 3، ص 236، 291؛ متقى، ج 13، ص 163، 171ـ172؛ نیز رجوع کنید به میرحامد حسین، ج 2، دفتر1، ص 29ـ59؛ شرف‌الدین، ص130؛ حسینى میلانى، ج 18، ص 363ـ411).

نقلهای‌مختلف حدیث منزلت،همگى،این مضمون‌مشترك را دارند كه جایگاه و منزلت امام على علیه‌السلام نسبت به پیامبر، همانند جایگاه هارون نسبت‌به موسى است. اختلافات اندكى هم كه در تعابیر این حدیث وجود دارد، از تكرار آن در مناسبتهاى مختلف و نیز نقل به معنا در احادیث، نشئت گرفته است.

حدیث مزبور در منابع تاریخى و روایى و كلامى گزارش شده است (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌حنبل، ج 1، ص 277، ج 3، ص 417؛
بخارى، 1401، همانجا؛
ترمذى، ج 5، ص 638؛
كلینى، ج8، ص106ـ107؛
باقلانى، ص457؛
قاضى عبدالجباربن احمد، ج 10، قسم 1، ص 158؛
خطیب بغدادى، ج 4، ص465؛
فخررازى، ج 2، ص 257؛
تفتازانى، ج 5، ص 296)، حتى برخى دانشمندان شیعه، كتابهاى مستقلى درباره آن نگاشته‌اند، از جمله میرحامدحسین (متوفى 1306) یك جلد از مجموعه عبقات‌الانوار را به این حدیث اختصاص داده است. حاكم حسكانى (محدّث مشهور، متوفى قرن پنجم؛
ج 1، ص 195) از استادش، ابوحازم حافظ عبدوى، نقل نموده كه وى حدیث منزلت را به پنج هزار سند روایت كرده است. بنابه نقل دیگرى، 88 نفر از مشهورترین راویان، این حدیث را نقل كرده‌اند (رجوع کنید به حسینى میلانى، ج 17، ص 23ـ28). افرادى چون ابن‌تیمیه (ج 7، ص 326)، عبدالحق دهلوى، گنجىِ شافعى، ابوالقاسم علی ‌بن محسِّن تنوخى و سیوطى نیز به صحت و شهرت آن گواهى داده‌اند (رجوع کنید به میرحامد حسین، ج 2، دفتر1، ص 204ـ 206؛
حسینى میلانى، ج 17، ص 151ـ162). به علاوه، محمد بن اسماعیل بخارى در صحیح خویش این حدیث را نقل كرده است (رجوع کنید به ج 4، ص 208، ج 5، ص 129).

این حدیث در كتابهاى سیره و تاریخ، به‌ویژه كتابهاى اهل سنّت، نیز نقل شده است (رجوع کنید به حاكم نیشابورى، ج 3، ص 133ـ 134؛
مفید، ص 81ـ84؛
ابن‌عبدالبرّ، ج 3، ص 1097ـ1098؛
ابن‌اثیر، 1399ـ1402، ج 2، ص 278؛
سبط ابن‌جوزى، ص 27ـ 28؛
ابن ‌ابی ‌الحدید، ج 13، ص 211؛
جوینى خراسانى، ج 1، ص 122؛
هیثمى، ج 9، ص 111؛
ابن‌حجر عسقلانى، ج 2، ص 509؛
سیوطى، 1370ش، همانجا؛
حلبى، ج3، ص 187ـ 188؛
قندوزى، ج1، ص111ـ112، 137؛
حسینى فیروزآبادى، ج 1، ص 347ـ364؛
خضرى، ص 169). ابن ‌ابی‌الحدید (همانجا) آن را مورد اتفاق جمیع فرق اسلامى، و ابن‌عبدالبرّ (ج 3، ص 1097) آن را از درست‌ترین و استوارترین روایات دانسته است. در برخى منابع، طرق این حدیث به ‌تفصیل ذكر شده است (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌عبدالبرّ، همانجا؛
ابن‌عساكر، ج 1، ص 306ـ391). حاكم نیشابورى (ج 3، ص 134) طریق حدیث را صحیح دانسته و حافظ ذهبى نیز در تلخیص المستدرك (رجوع کنید به حاكم نیشابورى، همانجا) بر صحت آن تأكید كرده است، حتى مخالفان و معاندان امام على علیه‌السلام نیز نتوانسته‌اند این حدیث را رد كنند و ناگزیر به پذیرش آن شده و گاه، ناخواسته، آن را نقل كرده‌اند. بنابه نقل خطیب بغدادى (ج 8، ص 262)، ولیدبن عبدالملك اموى هم اصل این حدیث را پذیرفته و لفظ «هارون» را به «قارون» تبدیل كرده بوده است. مأمون عباسى نیز به هنگام احتجاج با فقها، به این حدیث استناد كرده است (ابن‌عبدربّه، ج 5، ص 357ـ358). بنابه نقل خطیب بغدادى (ج 8، ص 498)، عمر با استناد به حدیث منزلت، فردى را كه به على علیه‌السلام دشنام می‌داد منافق خواند.

معاویه هم حدیث منزلت را انكار نكرد و وقتى از سعدبن ابی‌وقاص پرسید: «چرا على را دشنام نمی‌دهى؟» سعد پاسخ گفت: «به‌سبب سه فضیلتى كه رسول خدا براى على ذكر كرده است»، آنگاه حدیث منزلت را نقل كرد و معاویه نیز از واداشتن سعدبه دشنام‌گویى على علیه‌السلام دست برداشت (ابن‌اثیر، 1970ـ1973، ج4، ص104ـ105؛
ابن‌حجر عسقلانى، همانجا؛
قندوزى، ج 1، ص 161؛
شرف‌الدین، ص 132ـ133).

پس در بین صحابه نیز افرادى چون سعدبن ابی‌وقاص بودند كه با وجود مخالفت صریح با امام على و تن زدن از بیعت با آن حضرت، حدیث منزلت را نقل می‌كردند و آن را از افتخارات امام على می‌دانستند. سعد از مهم‌ترین راویان این حدیث است و فرزندان سعد و افرادى چون سعیدبن مسیب و عایشه این حدیث را از وى نقل كرده‌اند (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج 4، ص 642، ج 5، ص 332، ج10، ص 499).

سعیدبن مسیب حدیث منزلت را از عامر، فرزند سعد، روایت كرده و بعد، براى اطمینان، نزد سعد رفته و پرسیده: «آیا خود او حدیث را از پیامبر شنیده؟» و سعد بر صحت حدیث تأكید كرده است (رجوع کنید به صنعانى، ج 11، ص 226؛
ابن‌حنبل، ج 1، ص 282، 285؛
مسلم‌ بن حجاج، ج 2، ص1870؛
ابن‌اثیر، 1970ـ 1973، ج 4، ص 106؛
ابن‌طاووس، ج 1، ص70، 74).

زیدبن ارقم نیز از جمله اصحابى است كه این حدیث را نقل كرده و در گزارش خود این مطلب را نیز افزوده است كه وقتى رسول‌خدا، حضرت‌علی‌را به‌جاى خود در مدینه گماشت، گروهى تصور كردند كه پیامبر از على ناراحت است. وقتى این سخن به گوش حضرت على رسید، آن را نزد پیامبر باز گفت و رسول خدا در پاسخ، حدیث‌منزلت را بیان فرمود (رجوع کنید به هیثمى، ج9، ص111).

حاكم نیشابورى این حدیث را صحیح‌الاِسناد دانسته و از ابن‌عباس نقل كرده كه پیامبر اكرم در غزوه تبوك این حدیث را فرموده است. ابن‌عباس همچنین نقل كرده است كه رسول اكرم در ادامه، به على فرمود: «شایسته نیست من بروم جز آنكه تو جانشین من باشى» و نیز فرمود: «پس از من تو ولىّ هر زن و مرد مؤمن خواهى بود» (رجوع کنید به ابن‌حنبل، ج1، ص545؛
حاكم‌نیشابورى، ج3، ص134؛
ابن‌كثیر، ج 7، ص 351؛
براى نقلهاى دیگر قسمت دوم عبارت پیامبر رجوع کنید به نسائى، ص64؛
محمدبن جریر طبرى، ج3، ص 129؛
ابن‌حجر هیتمى، ص 124؛
قزوینى، ص 82ـ87).

این حدیث، علاوه بر فضیلت امام‌على، برخلافت و عصمت ایشان نیز دلالت دارد، زیرا پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله، به‌جز نبوت، همه فضائل و ویژگیها و مناصب هارون را براى حضرت على ثابت كرده است. بنا بر آیات قرآن، حضرت موسى از خدا خواست تا برادرش، هارون، را وزیر او سازد و در امر رسالت شریكش گرداند تا یاری‌اش دهد (طه: 29ـ32). خدا با درخواست او موافقت كرد (طه: 36) و هارون، در غیاب موسى، جانشین او شد (اعراف: 142)؛
بنابراین، تمام مناصب حضرت موسى براى برادرش نیز بوده است و اگر او بعد از موسى زنده می‌ماند، جانشین وى می‌شد (هارون چهل سال پیش از موسى درگذشت).

هارون نزد موسى داراى مقامها و جایگاههاى فراوان بوده است و از اینجا می‌توان به عظمت مقام امام على و سزاوارى او بر خلافت بعد از رسول‌اكرم پی‌برد. با تكیه بر ماجراى هارون و موسى در قرآن، هارون وزیر و شریك موسى در كارش بود، پس على نیز در امر خلافت و ولایت، جز نبوت، شریك پیامبر بود (رجوع کنید به میرحامد حسین، ج 2، دفتر1، ص 86ـ88)؛
هارون دومین شخصیت بعد از موسى در میان بنی‌اسرائیل بود، على هم در میان امت پیامبر چنین بود؛
هارون برادر موسى بود و على به دلیل حدیث متواتر مؤاخات، كه در كتب شیعه و سنّى نقل شده است، برادر رسول خدا بود؛
هارون برترین فرد قوم موسى نزد خدا و پیامبرش بود، على نیز چنین بود (رجوع کنید به همان، ج 2، دفتر1، ص 104ـ110)؛
هارون خلیفه موسى در غیبتش به‌طور مطلق بود، على نیز چنین بود، به‌ویژه با تصریح پیامبر كه فرمود : «لاینبغى أن أذهب اِلّا و أنت خَلیفَتى» (رجوع کنید به ابن‌حنبل، همانجا)؛
هارون عالم‌ترین فرد قوم موسى بود، على هم به تصریح پیامبر عالم‌ترین فرد بعد از پیامبر بود (رجوع کنید به متقى، ج 11، ص 614؛
میرحامد حسین، ج 2، دفتر1، ص 113ـ129)؛
اطاعت از هارون بر یوشع‌بن نون (وصى موسى) و امت موسى واجب بود، اطاعت از على نیز با فرض وصایت ابوبكر، عمر، عثمان یا هر فرد دیگرى، بر آنها واجب بود (رجوع کنید به میرحامد حسین، ج 2، دفتر1، ص 88ـ93)؛
هارون محبوب‌ترین فرد نزد خدا و موسى بود، على نیز این‌گونه بود؛
خدا پشت موسى را با برادرش، هارون، نیرومند و محكم ساخت و پشت پیامبر اكرم را با على؛
هارون معصوم از خطا و نسیان بود، و على نیز چنین بود (رجوع کنید به همان، ج 2، دفتر1، ص100ـ104).

صحت این حدیث را بیشتر عالمان اهل‌سنّت پذیرفته‌اند. با وجود این، درباره دلالت حدیث بر امامت سیاسى حضرت على، با عالمان شیعى اختلاف‌نظر دارند. گروهى این حدیث را تنها ناظر بر ماجراى غزوه تبوك دانسته (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌تیمیه، ج 7، ص 322) و عده‌اى دایره را تنگ‌تر گرفته و گفته‌اند پیامبر، على را فقط جانشین خود در شهر مدینه یا در میان خاندانش قرار داد (رجوع کنید به باقلانى، ص 457؛
میرحامد حسین، ج 2، دفتر1، ص 74ـ76). با این همه، بسیارى از آنان، این حدیث را منحصر به ماجراى تبوك نمی‌دانند و معتقدند كه پیامبر در مناسبتهاى دیگر نیز چنین فرموده است. به هرحال، همه آنان جانشینى على به‌جاى پیامبر را فی‌الجمله باور دارند و با عالمان شیعى هم‌رأی‌اند، هرچند در تفصیل و جزئیات اختلاف‌نظر دارند. ابن‌ابی‌الحدید (ج13،ص211) در تأیید وزارت حضرت على، به كتاب و سنّت استناد كرده و از كتاب به آیات 29 تا 32 سوره طه (آیات مربوط به موسى و هارون)، و از سنّت به حدیث منزلت استشهاد كرده و بر آن است كه تمام مراتب هارون براى امام على ثابت می‌شود و اگر پیامبر، خاتم‌الانبیا نبود، حتى حضرت على، در امر رسالتش هم شریك می‌شد.

برخى عالمان سنّى در سندیت حدیث تشكیك كرده و برخى آن را از آحاد شمرده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به آمدى، ص 167). برخى نیز به رأى آمدى استناد كرده و گفته‌اند پذیرفتن صحت حدیث بدان معنا نیست كه تمام مناصب و مقامهاى حضرت رسول، جز نبوت، براى على ثابت شود، بلكه ظاهر حدیث دلالت می‌كند كه على فقط در مدت غیبت پیامبر و رفتنش به تبوك، آن هم درخصوص امور مربوط به خانواده پیامبر، خلیفه و جانشین آن حضرت بوده است، چنان‌كه هارون در مدت غیبت موسى خلیفه او بود و نیز بر فرض كه این، خلافت عام باشد، این عام با كلمه «الّا» در مورد نبوت تخصیص خورده است و به‌همین دلیل در باقى موارد، یا حجت نیست یا حجیت آن ضعیف است. آنان همچنین دلیل نقضى می‌آورند كه پیامبر بارها در امور مختلف، كسانى را غیر از على، جانشین خود ساخت، ولى لازمه این كار، آن نبود كه آنان مستحق خلافت باشند (رجوع کنید به باقلانى، ص 459ـ462؛
جرجانى، ج 8، ص 362ـ363؛
ابن‌حجر هیتمى، ص 49ـ50؛
حلبى، ج 3، ص 188).

از دیگر اشكالاتى كه بر دلالت حدیث منزلت وارد شده، این است كه هارون مرتبه خلافت و سایر مراتب را در زمان زندگى حضرت موسى داشته است، زیرا وى قبل از موسى درگذشت، پس ممكن است على نیز منزلتهاى هارون را در زمان حیات رسول خدا دارا بوده باشد؛
بنابراین، حدیث منزلت را نمی‌توان نص بر خلافت بعد از وفات پیامبر دانست (رجوع کنید به قاضى عبدالجباربن احمد، ج 10، قسم 1، ص 159ـ160؛
جرجانى، ص 8، 363؛
میرحامد حسین، ج 2، دفتر1، ص 86).

عالمان شیعه به اشكالات مزبور چنین پاسخ داده‌اند :

1) كلمه استثنا (اِلّا أنـَّه لانبىَّ بعدى) صراحت در عموم دارد و این شئونات در زمان حیات و بعد از وفات رسول خدا براى على ثابت است، وگرنه احتیاجى به استثنا نبود. به قول طبرسى در اسرارالامامة (ص 252)، محدّثان اجماع دارند كه حدیث منزلت از پیامبر صادر شده است و پیامبر در ماجراى غزوه تبوك، على را در مدینه جانشین خویش كرد و او را عزل نكرد. بنابراین، او خلیفه آن حضرت در مدینه بود و كسى كه بعد از پیامبر و به جاى او، با اجازه شخص پیامبر جانشین او در مدینه است، جانشین او در سایر شهرها و كشورها نیز خواهد بود. اینكه پیامبر، على را جانشین خویش كرد، به سبب هیبت خاص على بود كه منافقان جرأت نداشتند با وجود آن حضرت، دست به كارى بزنند (رجوع کنید به سماوى، ج 1 ص 239)، حتى پیامبر اسامى فرزندان على را همچون اسامى فرزندان هارون قرار داد و آنان را حسن و حسین نامید و فرمود: من آنها را به اسامى فرزندان هارون، یعنى شُبَّر و شُبَیر، نامیدم (رجوع کنید به ابن‌حنبل، ج 1، ص 158؛
حاكم نیشابورى، ج 3، ص 168؛
متقى، ج 12، ص 117ـ118؛
مجلسى، ج 101، ص110ـ112).

2) با توجه به مقایسه على علیه‌السلام با هارون و دلالتِ ظواهر آیات قرآن (رجوع کنید به طه: 29ـ32، 36؛
اعراف: 142)، اطاعت از على واجب است و او خلیفه رسول خدا و شریك در امر او، به جز نبوت، است. كسى كه حدیث منزلت را بشنود و آیات مذكور را نیز در كنار آن بگذارد، تمام این منزلتها به ذهن او متبادر می‌شود و شكى در اراده آن منزلتها در این كلام پیامبر باقى نمی‌ماند. به‌علاوه، پیامبر به‌روشنى بیان داشت: «شایسته نیست من بروم، جز آنكه تو جانشین من باشى» و بسیارى از بزرگان اهل سنّت نیز آن را صحیح می‌دانند. پیامبر در اینجا آشكارا فرموده است كه اگر او را جانشین خود نكنند، كار ناشایستى انجام داده‌اند، و چنین چیزى امكان ندارد، چون پیامبر از طرف خدا مأمور تعیین جانشین است، چنان‌كه در تفسیر آیه 67 سوره مائده بیان شده است (یااَیها الرَّسول بَلِّغ...) و هركس در عبارات «فما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» و «اِنَّهُ لاینْبَغى اَنْ اَذهَبَ اِلّا و اَنتَ خَلیفَتى» تدبر كند، درمی‌یابد كه هردو یك هدف دارند (شرف‌الدین، ص 131). شاید باتوجه به دلالت روشن این حدیث بر شایستگى امام على براى جانشینى و خلافت بود كه حتى مأمون، خلیفه عباسى، در مناظره با علماى عصر خود، با استفاده از این حدیث، احقیت حضرت على علیه‌السلام بر خلافت را ثابت كرد (رجوع کنید به ابن‌عبدربّه، ج 5، ص 357ـ358).

3) علماى شیعه در پاسخ به كسانى كه با استناد به رأى آمدى، حدیث منزلت را از آحاد دانسته‌اند، گفته‌اند: بی‌تردید این حدیث، صحیح، مستفیض، بلكه متواتر است و به قول محدّثان، این روایت از «أصَحّ السّنن و أثبت الآثار» است و حتى ذهبى در تلخیص المستدرك (حاكم نیشابورى، ج 3، ص 134) به صحت آن گواهى داده است. اگر این حدیث صحیح نبود، بخارى آن را نقل نمی‌كرد. به‌علاوه، معاویه، دشمن سرسخت امام على، كه دستور به سبّ و لعن و جعل حدیث برضد آن حضرت داده بود، نه تنها حدیث منزلت را انكار نكرد، بلكه خودش نیز آن را روایت كرد (ابن‌حجر هیتمى، ص 179). بسیارى دیگر از صحابه نیز آن را نقل كرده‌اند و ازاین‌رو، تشكیك سندى آمدى درخور اعتنا نیست.

4) در پاسخ به این اشكال كه مورد حدیث، خاص است و شامل همه موارد نمی‌شود و عام مخصوص در باقى موارد حجت نیست، گفته شده است اهل زبان و عرف عرب چنین اختصاصى از حدیث نمی‌فهمند، بلكه با التفات به استثنا شدن نبوت، دلالت آن را بر عموم منزلتها و جایگاهها بیشتر و قوی‌تر می‌دانند. پس اینكه گفته شده است حدیث بر مورد خاص دلالت دارد، از دو جهت نادرست است: 1) حدیث عام است و مورد مخصصى در آن نیست؛
2) تنها به غزوه تبوك منحصر نمی‌شود و چه در كتب اهل سنّت و چه شیعه آمده كه پیامبر این مطلب را بارها در جاهاى مختلف فرموده است.

اما این مدعا كه عام مخصوص، در باقى موارد حجت نیست، درصورتى كه مخصص مجمل نباشد و به خصوص اگر متصل باشد، صحیح نیست، چنان كه در حدیث منزلت این‌گونه است. به‌علاوه، عرف‌چنین می‌فهمد و نیز سیره مستمر مسلمانان و غیر آنان این است كه به عموماتِ تخصیص خورده احتجاج می‌كنند. به علاوه، اگر قرار باشد این‌گونه عمومات از درجه اعتبار و حجیت ساقط شوند، باب علم فقه و سایر علوم بسته خواهد شد (رجوع کنید به میرحامد حسین، ج 2، دفتر1، ص 79ـ 86؛
شرف‌الدین، ص 136ـ138). خود صحابه نیز چنین دریافتى از روایت داشته‌اند. مثلاً، وقتى از جابربن عبداللّه انصارى درباره معناى حدیث منزلت پرسیدند، پاسخ داد پیامبر با این سخن على را جانشین خویش در میان امتش، در زندگانى و پس از مرگ خود، قرار داده و اطاعت از او را بر شما واجب گردانده است (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ص 74).

در منابع شیعى و سنّى، حدیثى از امام سجاد با اندكى تفاوت نقل شده است (رجوع کنید به همانجا؛
خطیب بغدادى، ج10، ص 499). ابن‌بابویه (ص 74ـ75) در ذیل این حدیث بیان می‌دارد كه ما و مخالفان، بر حدیث منزلت اجماع داریم و این حدیث دلالت می‌كند بر اینكه در هر حال، منزلت على نسبت به پیامبر همانند منزلت هارون به موسى در تمام حالاتش است (براى بیان اشكالات در این باره و رد آنها رجوع کنید به همان، ص 75ـ79). ابن‌ابی‌الحدید (ج 13، ص210ـ 212) نیز در شرح خطبه معروف به قاصعه (رجوع کنید به نهج‌البلاغه، خطبه 192)، ذیل این جمله امیرمؤمنان علیه‌السلام به‌نقل از پیامبر اكرم كه «انّك لَسْتَ بنَبىٍّ و للنّك لَوَزیرٌ» حدیث منزلت را به عنوان حدیث مُجْمَعٌ علیه آورده و آن را دالّ بر عموم‌المنزله دانسته است.


منابع :
(1) علاوه بر قرآن؛
(2) علی‌بن محمد آمدى، الامامة من أبكار الأفكار فى اصول‌الدّین، چاپ محمد زبیدى، بیروت 1412/1992؛
(3) ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغة، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره 1385ـ1387/1965ـ1967، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(4) ابن‌اثیر، اسدالغابة فى معرفة الصحابة، چاپ محمد ابراهیم بنا و محمد احمد عاشور، قاهره 1970ـ1973؛
(5) همو، الكامل فی‌التاریخ، بیروت 1385ـ1386/ 1965ـ1966، چاپ افست 1399ـ1402/ 1979ـ1982؛
(6) ابن‌بابویه، معانی‌الأخبار، چاپ علی‌اكبر غفارى، قم 1361ش؛
(7) ابن‌تیمیه، منهاج‌السنة النبویة، چاپ محمد رشاد سالم، (ریاض) 1406/1986؛
(8) ابن‌حجر عسقلانى، كتاب الاصابة فى تمییزالصحابة، مصر 1328، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(9) ابن‌حجر هیتمى، الصواعق المحرقة فی‌الرد على اهل ‌البدع و الزندقة، چاپ عبدالوهاب عبداللطیف، قاهره 1385/1965؛
(10) ابن‌حنبل، مسندالامام احمدبن محمدبن حنبل، بیروت 1414/1993؛
(11) ابن‌طاووس، الطرائف فى معرفة مذاهب الطوائف، چاپ على عاشور، بیروت 1420/1999؛
(12) ابن‌عبدالبرّ، الاستیعاب فى معرفة الاصحاب، چاپ على محمد بجاوى، بیروت 1412/1992؛
(13) ابن‌عبدربّه، العقدالفرید، ج 5، چاپ عبدالمجید ترحینى، بیروت 1404/1983؛
(14) ابن‌عساكر، ترجمةالامام علی‌بن ابی‌طالب علیه‌السلام من تاریخ مدینة دمشق، چاپ محمدباقر محمودى، ج 1، بیروت 1398/1978؛
(15) ابن‌كثیر، البدایة و النهایة، بیروت 1411/ 1990؛
(16) ابونعیم اصفهانى، حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء، بیروت 1407/1987؛
(17) محمدبن طیب باقلانى، كتاب تمهید الاوائل و تلخیص الدلائل، چاپ عمادالدین احمد حیدر، بیروت 1414/1993؛
(18) محمدبن اسماعیل بخارى، صحیح‌البخارى، (چاپ محمد ذهنی‌افندى)، استانبول 1401/1981، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(19) همو، كتاب‌التاریخ الكبیر، (بیروت?1407/ 1986)؛
(20) احمدبن حسین بیهقى، السنن‌الكبرى، بیروت 1424/2003؛
(21) محمدبن عیسى ترمذى، الجامع‌الصحیح و هو سنن الترمذى، ج 5، چاپ ابراهیم عطوه عوض، بیروت (بی‌تا.)؛
(22) مسعودبن عمر تفتازانى، شرح ‌المقاصد، چاپ عبدالرحمان عمیره، قاهره 1409/1989؛
(23) چاپ افست قم 1370ـ1371ش؛
(24) علی‌بن محمد جرجانى، شرح المواقف، چاپ محمد بدرالدین نعسانى حلبى، مصر 1325/ 1907، چاپ افست قم 1370ش؛
(25) ابراهیم‌بن محمد جوینى خراسانى، فرائدالسمطین فى فضائل المرتضى و البتول و السبطین و الائمة من ذریتهم علیهم‌السلام، چاپ محمدباقر محمودى، بیروت 1398ـ1400/ 1978ـ1980؛
(26) محمدبن عبداللّه حاكم نیشابورى، المستدرك علی‌الصحیحین، و بذیله التلخیص للحافظ‌ الذهبى، بیروت : دارالمعرفة، (بی‌تا.)؛
(27) عبیداللّه‌بن عبداللّه حسكانى، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، چاپ محمدباقر محمودى، تهران 1411/1990؛
(28) مرتضى حسینى فیروزآبادى، فضائل الخمسة من الصحاح‌الستة، بیروت 1402/1982؛
(29) على حسینى میلانى، نفحات الازهار فى خلاصة عبقات الانوار، قم 1384ش؛
(30) علی‌بن ابراهیم حلبى، السیرةالحلبیة، چاپ عبداللّه محمد خلیلى، بیروت 1422/2002؛
(31) محمد خضرى، اتمام الوفاء فى سیرةالخلفاء، بیروت 1402/1982؛
(32) خطیب بغدادى؛
(33) سبط ابن‌جوزى، تذكرةالخواص، بیروت 1401/1981؛
(34) مهدى سماوى، الامامة فى ضوء الكتاب و السّنة، ج 1، كویت 1399/1979؛
(35) عبدالرحمان‌بن ابی‌بكر سیوطى، تاریخ‌الخلفاء، چاپ محمد محیی‌الدین عبدالحمید، قم 1370ش؛
(36) همو، الدرالمنثور فی‌التفسیر بالمأثور، چاپ نجدت نجیب، بیروت 1421/2001؛
(37) عبدالحسین شرف‌الدین، المراجعات، چاپ حسین راضى، قم 1416؛
(38) عبدالرزاق‌بن همام صنعانى، المصنَّف، چاپ حبیب‌الرحمان اعظمى، بیروت 1403 / 1983؛
(39) حسن‌بن على طبرسى، اسرارالامامة، مشهد 1380ش؛
(40) احمدبن عبداللّه طبرى، الریاض النضرة فى مناقب العَشرَة، بیروت 1405/1984؛
(41) محمدبن جریر طبرى، تاریخ (بیروت)؛
(42) علی‌بن ابی ‌طالب (ع)، امام اول، نهج‌البلاغه، ترجمه جعفر شهیدى، تهران 1371ش؛
(43) محمودبن احمد عینى، عمدةالقارى: شرح صحیح‌البخارى، چاپ عبداللّه محمود محمد عمر، بیروت 1421/2001؛
(44) محمدبن عمر فخررازى، البراهین در علم كلام، چاپ محمدباقر سبزوارى، تهران 1341 ـ 1342ش؛
(45) قاضى عبدالجباربن احمد، المغنى فى ابواب التوحید و العدل، ج 10، چاپ محمود محمد قاسم، (بی‌جا، بی‌تا.)؛
(46) علاءالدین قزوینى، مع‌الدكتور موسی‌الموسوى فى كتابه‌الشیعة و التصحیح، قم 1414/1994؛
(47) سلیمان‌بن ابراهیم قندوزى، ینابیع المَودَّةِ لِذَوىِ القُربى، چاپ على جمال اشرف حسینى، قم 1416؛
(48) كلینى؛
(49) علی‌بن حسام‌الدین متقى، كنزالعمال فى سنن الاقوال و الافعال، چاپ بكرى حیانى و صفوة سقا، بیروت 1409/1989؛
(50) مجلسى؛
(51) مسلم‌بن حجاج، صحیح مسلم، چاپ محمد فؤاد عبدالباقى، استانبول 1413/1992؛
(52) محمدبن محمد مفید، الارشاد، قم: مكتبة بصیرتى، (بی‌تا.)؛
(53) میرحامد حسین، عبقات الانوار فى امامة الائمة الاطهار علیهم‌السلام، ج 2، دفتر1، چاپ عبدالرحیم مبارك و دیگران، مشهد 1383ش؛
(54) احمدبن على نسائى، تهذیب خصائص الامام على، چاپ ابواسحاق حوینى اثرى، بیروت 1406/1986؛
(55) علی‌بن ابوبكر هیثمى، مجمع‌الزوائد و منبع‌الفوائد، بیروت 1402/1982.

/ على آقانورى /

نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 5884
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست