در میان پژوهشگران مسلمان تردیدى نیست كه عدهاى در ساختن، پرداختن و پراكندن حدیث، به انگیزههاى گوناگون، كوشیدهاند؛ اما درباره آغاز این جریان، اتفاقنظر وجود ندارد. بر پایه حدیثى از امام على علیهالسلام (رجوع کنید به نهجالبلاغة، خطبه 210؛ ابنشاذان، ص 202؛ كلینى، ج 1، ص 62) وضع و جعل در عهد پیامبر صلیاللّهعلیهوآله آغاز شد. طبق حدیث مذكور، در زمان پیامبر به آن حضرت روایات دروغین نسبت میدادند، تا آنجا كه پیامبر به خطابه ایستاد و به مردم هشدار داد كه نسبتدهندگان دروغ به او بسیار شدهاند و بدانند كه جایگاهشان دوزخ خواهد بود. سپس امیر مؤمنان علیهالسلام افزود كه این رفتار ناشایست، پس از آن حضرت، گسترش نیز یافت. اما عالمان و محدّثان اهل سنّت از حدیث یاد شده آغاز و انجام را روایت نكرده و به نقل «مَن كَذَب علىَّ...» (هركس بر من دروغ ببندد...» بسنده كردهاند. در عین حال، این نقل را با طرق بسیار گزارش كرده و حتى بر تواتر آن تأكید كردهاند (ابنجوزى، ج 1، ص 56ـ57؛ قاسمى، ص 179).
در میان عالمان اهل سنّت، شیخمحمد عبده از كسانى است كه آغاز جعل و وضع را روزگار رسولاللّه میدانست (رجوع کنید به حمزه، ص 133). ابوزهو نیز، گو اینكه جریان وضع و جعل را به شكل گسترده آن، پس از «فتنه» (واقعه قتل عثمان) میداند اما وجود آن را در زمان رسولاللّه نفى نمیكند (رجوع کنید به 1378، ص 480؛ نیز رجوع کنید به مهدویراد، 1427، ص 197ـ198). پژوهشیان دیگر غالباً وضع و جعل را در هنگام بروز «فتنه» و حتى بعد از آن میدانند، تا بهروزگار صحابیان جریان جعل و وضع و مآلاً كذب بر رسولاللّه نسبت داده نشود، چرا كه لازمه این امر آلوده شدن ساحت برخى از صحابیان به كذب و مخدوش شدن آموزه «عدالت صحابه» است (رجوع کنید به سباعى، ص93؛ فلّاته، ج 1، ص175). بارى، از جمله پژوهشهاى مهم در روزگار معاصر، بررسى، جریان وضع و جعل است. این بحث و فحص، خود نوعى موضعگیرى و پاسخدهى یا پاسخیابى در برابر خاورشناسان و كسانى است كه بر آن طریق رفتهاند، چرا كه آنان این فرضیه را پیش كشیدند كه چون حدیث یك قرن تمام نگاشته نشد، پس از آن، راویان از «حفظ» (و نه از روى نوشته) گزارش میكردند و میتوانستند هر سخنى را به جاى حدیث عرضه كنند (رجوع کنید به سباعى، ص 92 به بعد؛ ابوشهبه كه یكسر به ارزیابى روایاتى پرداخته كه كسانى بدانها طعن زده بودند؛ عمرى، ص 10 به بعد). اینك در این بخش، منابعى گزارش میشود كه موضوع اصلى آنها وضع و جعل حدیث است، با توجه به شبهات و آراى جدید.
الاخبار الدخیلة، از شیخ محمدتقى شوشترى (تهران 1390)، محقق، محدّث و رجالى بزرگ شیعه در روزگار معاصر. وى بیشتر با كتاب بسیار محققانه قاموسالرجال شناخته شده، اما آثار دیگر وى نیز سرشار از تحقیقات رشیق و تأملات دقیق و نكتهیابیها و باریكنگریهاى راهگشاست. الأخبار الدخیلة حاصل سالها تأمل، تتبع و تحقیق شوشترى در متون حدیثى شیعه است. او كتاب را به سه باب تقسیم كرده است: احادیثِ تحریف شده، احادیث مجعول، و دعاهاى محرّف و مجهول. باب اول دوازده فصل، باب دوم چهار فصل و باب سوم دو فصل دارد. ملاكها و معیارهاى مؤلف گاه سندى است و گاه متنى. شوشترى به یمن سالها تأمل در روایات و تحلیل محتوایى متون احادیث، در نقد متن و شناخت تصحیفات و تحریفات چیرگى شگفتى داشته است. او مسلّمات تاریخى، حكم عقل و باورهاى استوار و قطعى مذهب را در نقدِ احادیثِ برساخته، استادانه بهكار گرفته است. كتاب الاخبار الدخیلة، برخلاف اسم آن، فقط درباره احادیثِ بر ساخته نیست و درباره احادیث تحریف شده یا روایاتى كه كلماتى از آنها تصحیف شده نیز در آن سخن رفته است. توجه شوشترى به بخشهایى از متون دعاها درخور تأمل است، كما اینكه نقدهاى او از روایات تفسیر «منسوب به امام حسن عسكرى علیهالسلام» نیز جالب توجه است. بر این كتاب یك جلدى، پس از چاپ با كمك علیاكبر غفارى، یك مستدرك سه جلدى افزوده شد (براى نمونههایى از نكته سنجیهاى مؤلف رجوع کنید به ج 1، ص 168ـ169).
الموضوعات فى الآثار و الأخبار، تألیف هاشم معروف حسنى (بیروت 1973). این كتاب از معدود آثار مستقلى است كه به جریان وضع پرداخته و این پدیده را در میراث حدیثى اسلامى واقعبینانه و به دور از گرایشهاى مسلكى و مذهبى گزارش كرده است. مؤلف نشان داده كه چگونه جریان وضع در گذر زمان گسترشیافته و گاه وسیلهاى در دست حاكمان، و گاه ابزار سرخوشیها و شادخواریها و عیاشیهاى دیگران شده است. وى، نگرانى خود را از اینكه محققان و محدّثان شیعه به جریان وضع نپرداخته و درباره آن پژوهش نكردهاند، ابراز داشته و در بررسیهاى خود نشان داده كه جریان وضع ریشه در روزگار رسولاللّه صلیاللّهعلیهوآله داشته است. سپس به نقد آراى عالمان اهل سنّت درباره آغاز وضع پرداخته و بهویژه مطالب مصطفى سباعى را عالمانه و دقیق به نقد كشیده است. به گفته وى (ص 96)، اگر واقع صادق تاریخ را نادیده بگیریم و دوران پیامبر اكرم را پیراسته از دروغسازى بدانیم، باز هم نمیتوانیم، بر پایه ادّله قوى، پیراستگى عصر صحابه را از دروغ و جعل حدیث اثبات كنیم. او به اندكى از بسیار بسنده كرده است تا نشان دهد كه چگونه برخى از صحابیان براى پیشبرد مقاصد خود حدیث میساختند. او نقش تازه مسلمانان یهودیتبار را نیز در گسترش مجعولات نادیده نگرفته و نشان داده كه فردى چون كعبالأحبار چه اندازه حدیث ساخته و در میان مسلمانان به عنوان كلام پیامبر پخش كرده است. او سپس به انگیزههاى جعل و وضع، و ارزیابى دیدگاهها در اینباره پرداخته است. پس از این مباحث، كه جنبه مقدمه دارد، مؤلف نمونههاى عینى احادیث مجعول را از منابع شیعى ارائه كرده و دلایل خود را بر مجعول بودن آنها آورده است، نمونههاى برگزیده او غالباً از «مناقب» و «مطاعن» است، كه در آن هم روش نقد سند و هم روش نقد متن به كار گرفته شده است. كتاب الموضوعات از كاستیها و گاه دورى از معیارها و ملاكها و نیز از تهافت و تناقض به دور نیست، با اینهمه در این موضوع، اثرى است خواندنى.
الوضع فى الحدیث، از عمربن حسن عثمان فلّاته (دمشق 1401، 3ج)، مفصّلترین كتاب در موضوع جعل و وضع در حدیث است. مؤلف، پس از بحثهاى مقدماتى درباره حدیث و مترادفات و اقسام آن، به واژه وضع پرداخته، وجه تسمیه احادیث موضوعه را توضیح داده و سایر واژههاى دالّ بر وضع را نیز برشمرده، سپس عُرف محدّثان را درباره واضع مطرح كردهاست و اینكه محدّثان به چه كسى واضع میگویند. آغاز وضع و جریانهاى حدیثساز، بحث مهم بعدى است كه مؤلف در آن سخنان اسلاف خود را تكرار كرده و ضمن مطالب بسیار سودمند، نسبتهاى نادرست و ناروا به شیعه را آورده است. جلد دوم كتاب به بحث از احادیث موضوعه و راههاى شناخت آنها اختصاص دارد. مؤلف از كسانى كه از آنها «نسخه»هاى موضوع گزارش شده، فهرست مفصّلى ترتیبدادهاست. هر چند نقلها و گزارشهاى منابع اهلسنّت ــ كه پژوهش مؤلف ناظر به آنهاست ــ در مواردى از این دست باید با احتیاط تلقى شود، اما وجود 120 راوىِ موصوف به صفت وضع، شگفتآور و درخور توجه است.
چگونگى نسخههاى موضوع و اقسام این نسخهها، از دیگر مباحث كتاب است. نقد و بررسى كتابهاى ششگانه با این موضع كه در صحیح بخارى و مسلم حدیث موضوع نیست و در چهار كتاب دیگر هم بسیار اندك است، پیگیرى شده و اساسآ مؤلف این بحث را بر الموضوعات ابنجوزى بنا نهاده و احادیثى را آورده كه ابنجوزى موضوع یا حدیث «مشكلدار» تلقى كرده است. ادامه كتاب درباره راویان متهم به كذب و جعل، و به طور خاص «راویان متهم به كذب و جعل در كتابهاى ششگانه»، است. در اینجا نیز همان اندك راویانى از كتابهاى ششگانه كه داراى باورهاى شیعى بودهاند، كمابیش متهم به كذب و وضع شدهاند. كتاب الوضع فى الحدیث، صرف نظر از كژاندیشیها و وارونه نویسیهایش، كتابى است تفصیلى و مستند به منابع بسیار.
الرسائل العشر فى الأحادیث الموضوعة فى كتب السُنة، سیدعلى حسینی میلانى (قم 1428). از همان روزگار پس از رحلت پیامبر صلیاللّهعلیهوآله، و بهویژه در دوران امویان، جریانى شكل گرفت كه بر پایه تكذیب و تردید و تشریك، در مقام انكار فضائل و مناقب اهلبیت پیامبر اكرم و بهویژه امام على علیهالسلام برآمد. گام نخست آنان تكذیب بود، اگر امكان نداشت، در چگونگى روایت و محتوا و مفهوم احادیث نبوى ایجاد تردید میكرد و اگر این نیز دشوار بود، همگون آن فضیلت یا با اندك مشابهتى براى دیگران برمیساخت. معاویه فضیلتسازى و فضیلت ستیزى را به مثابه مرامنامه رسمى آن روز ابلاغ كرد (ابنابیالحدید، ج11، ص44ـ45). شناخت این جریان و اقدامات آن میتواند تنبهآفرین باشد. كتاب الرسائل با این سمت و سو نگاشته شده و مشتمل است بر ده رساله درباره ده حدیث برساخته با همان آهنگِ یاد شده، مانند حدیث «اصحابى كالنجوم»، «الاقتداء بالشیخین»، «علیكم بسنتى و سنة الخلفاء الراشدین». مؤلف در ارزیابى و نقد و تحلیل سند و متن این «احادیث»، بر پایه منابع مهم اهل سنّت بحث كرده و آراى محدّثان و عالمان بزرگ اهل سنّت را در این باره ارزیابى نموده است. این كتاب مطالب شایان توجهى نیز در «رجال اسانید» دارد.
الوضّاعون و احادیثهم الموضوعة من كتاب الغدیر للشیخ الأمینى، فراهم آورده سیدرامى یوزبكى (1999). عبدالحسین امینى، نویسنده پرآوازه كتاب الغدیر*، در مواردى از كتاب خود به موضوع «جعل وضع» در حدیث پرداخته است. از جمله در مقابل داوریها و ادعاهاى نارواى برخى نویسندگان كه از یك سو جعل و وضع را به شیعه نسبت داده و از سوى دیگر بسیارى از رجال شیعه را «كذاب» معرفى كردهاند، در جلد پنجم كتاب خود بحث «سلسلة الكذابین و الوضاعین» را مطرح نموده و در آن از 702 نفر یاد كرده است، كه بر پایه منابع حدیثى و رجالى اهل سنّت، متهم به وضع و جعل و كذباند. بحثهاى الغدیر درباره وضع و جعل در كتاب الوضّاعون... گرد آمده است. فصل اول كتاب درباره شناخت حدیث موضوع است و آغاز و زمینههاى شكلگیرى آن و نیز مراحلجریان وضع و جعل. در فصل دوم، پساز مقدمهاى درباره راویانِ وضّاع و دروغ گستر، فهرست یاد شده به ترتیب حروف الفبا ارائه شده و ضمن بازنگرى در منابع و افزودن برخى منابع و مصادر، توضیحات لازم در زیرنویس آمده است. در پایان كتاب نمونههایى از احادیث بر ساخته آنان ذكر شده است.
موسوعة الأحادیث و الآثار الضعیفة و الموضوعة، از علیحسن على حلبى و همكاران (ریاض 1419، 16ج). این كتاب گستردهترین مجموعه حاوى احادیث موضوع و ضعیف است، با ذكر منابع و مصادر آنها. مؤلفان در مقدمهاى مفصّل به موضوعات سودمندى پرداختهاند، مانند تأكید رسولاكرم صلیاللّهعلیهوآله بر كتابت و مذاكره و فهم حدیث، ارزیابى و نقد و تحلیل روایات منع كتابت حدیث، و جریان جعل و وضع حدیث. سپس به كوششهاى محدّثان در صیانت از روایات و تنظیم و تدوین معیارها و ملاكهاى نقد اسانید و متن اشاره كرده و شیوه خود را در استخراج و تنظیم مباحث بر پایه كتابهاى حدیثى، موضوعات، علل و نیز كتابهاى فقهى و تفسیرى گزارش كرده و دو فهرست سودمند و كارآمد نیز افزودهاند: یكى كتابشناسى احادیث موضوعه و اخبار ضعیف، دیگرى فهرست مؤلفان مرتبط با احادیث موضوعه بر پایه زمان نگارش از آغاز تاكنون. از این فهرست دانسته میشود كه كهنترین متنى كه محدّثان، باتوجه به سند آن، بر «موضوع» بودنش حكم كردهاند، نسخه نُبیطبن شُریط اَشجعى است. وى از صحابیان بوده (ابناثیر، ج 5، ص 14) و این نسخه را پسرش از او گزارش كرده است (حلبى و همكاران، ج 1، ص 49). پس از آن كهنترین كتاب موجود در احادیث موضوعه، الأربعون الودعانیة، نوشته ابونصر محمدبن علیبن ودعان موصلى (متوفى 494)، است كه رجالیان و محققان او را به كذب و درهمآمیختن كلمات نبوى با سخنان حكما و دیگران متهم كردهاند (رجوع کنید به ذهبى، ج 19، ص 164ـ167)؛ در عین حال، با توجه به محتواى این رساله گفته شده است كه سبب تشكیك در این رساله، شیعه بودن ابنودعان و مخالفت او با جریان حاكم بوده است (ابنودعان، مقدمه محمدجواد حسینی جلالى، ص 190).
در موسوعه، روایات موضوع یا ضعیف را، بدون داورى، به نظم الفبایى آورده و تمام منابعى را كه در آنها درباره این حدیث سخن گفته شده گزارش كردهاند.
د) تجدید نظرطلبى درباره حدیث در روزگار معاصر
احساس ضرورت بازنگرى در میراث حدیثى، بهویژه در میان اهلسنّت و با توجه به پژوهشهاى پرسش برانگیز خاورشناسان، در دوره اخیر موجب پدید آمدن جریانها و آثارى شد كه مجموعآ میتوان آنها را جریانها و آثار تجدیدنظرطلبانه نامید. این آثار، برخى در واكنش به شبههها و پرسشها و احیاناً اعتراضهاى نسل جدید است؛ برخى حاصل تأملات انتقادىِ درباره بخش عظیمى از میراث حدیثى است و برخى صرفاً تأمل در این میراث و معطوف به درك ضرورتهاست. در سدههاى گذشته، موضوع عدالت صحابه و اندكى بعد موضوع صحت روایات صحاح ششگانه، بهویژه صحیح بخارى و مسلم، در میان اهل سنّت، تأمل برانگیز شد. اساساً در روزگار صحابیان، بلكه در عهد تابعین نیز، موضوع عدالت تمام صحابه، به صورتى كه بعدها پذیرفته شد مطرح نبود و فرایندى بدینسان نیز نداشت. درستى این ادعا روشنتر از آن است كه نیازمند مستندات و مدارك فراوان باشد؛ نقد صحابیان بر آرا و رفتارها و نقلها و باورهاى یكدیگر را میتوان ابتداییترین نشانه این موضوع دانست. اثر مهم بدرالدین زركشى، یعنى الأجابةُ لایرادِ ما استَدْرَكَتْهُ عائشةُ على الصحابة (قاهره 1421)، حاوى مصادیق بسیارى است. همچنین در زمانهاى معاصر و نزدیك به تدوین جوامع ششگانه، این كتابها حتى «صحیحین»، یكسر پذیرفته نشد و دستكم در منابع اولیه مرتبط با «موضوعات» (مثلا الموضوعات ابنجوزى)، بر روایات این جوامع انگشت طعن و وضع نهاده شد. عالمان و محدّثان اهل سنّت در ارزیابى محتواى جوامع ششگانه، گاه به نقد شروط گزینش حدیث از سوى آنان پرداخته و گاه رجال اسانید آنها را ضعیف دانسته و گاه با نقد متن نشان دادهاند كه این احادیث پذیرفتنى نیستند (براى نمونه رجوع کنید به ابنحجر عسقلانى، 1300ـ 1301، ج 13، ص 336، 402ـ403؛ نیز رجوع کنید به بحث عالمانه و بسیار مهم میرحامد حسین درباره جوامع ششگانه اهل سنّت در استخراج المرام من استقصاء الافهام، ج 2، ص 355ـ ج 3، ص 7ـ165).
در روزگار معاصر بسیارى از عالمان اهل سنّت به این نكته راه بردند كه آموزه عدالت صحابه و نیز صحتِ روایاتِ جوامعِ حدیثى ششگانه با مشكل جدّى روبهروست. برخى از آنها تلاش كردند بههر نحوى و با هر ترفندى بر درستى این دو نظر پافشارى كنند و تا آنجا پیش رفتند كه حتى راه را بر عقل بستند و از ثقه بودن رجال اسانید این روایات سخن گفتند (براى نمونه رجوع کنید به تلاش حیرتآور ابوشهبه در دفاعٌ عنالسنة و دفاع مصطفى سباعى در السنة و مكانتها فى التشریعالاسلامى). اما برخى دیگر كوشیدند واقع صادق «دیدگاهها» و حد و حدود استوارى و نااستوارى آنها و نیز چگونگى منابع و مصادر حدیثى را دریابند و در پرتو آگاهیهاى دینشناسانه به نقد آنچه آمده است بپردازند. در این سمتگیرى نیز برخى از نفى سنّت، بهطور مطلق سخن گفتند و گروهى با حزم و احتیاط، ضمن پذیرش استوارىِ بسیارى از روایات، از پذیرفتن بخشهایى مهم تن زدند.
گویا در روزگار معاصر، شیخمحمد عبده و شاگردان او نخستین اظهارنظرها را كردند. عبده با اظهار این باور كه اكنون مسلمانان امام و پیشوایى جز قرآن ندارند (ج 1، ص 734)، تأكید میكرد كه فقیهان بدون تأمل در نصوص و با جمود بر الفاظ، دین الهى را ضایع كردهاند (رجوع کنید به ج 3، ص 194ـ195). یك بار نیز كه كسى از او اجازه روایت خواسته بود، ضمن بیاساس خواندن اینگونه اجازه روایت، تأكید كرده بود كه روایت حدیث جز پس از تأمل و دقت و تحلیل و احتیاط و تحریر روا نیست. آنگاه توصیه كرده بود هر چه را كه من بدینسان فهمیدهام از من بگیر و روایت كن و در همین روایت كردن هم تحقیق را از دست نده (رجوع کنید به ج 3، ص 198). این نگرش، در جهان اهل سنّت موجى ایجاد كرد و كسانى را بدان سو كشاند. ابوالاعلى مودودى، در سلسله مقالاتى در مجله خود، ترجمانالقرآن، رفتار و مواضع برخى از صحابیان را به نقد كشید، بهویژه رفتار عثمان را در روزگار حاكمتیش برخلاف نصوص قرآن و سنّت پیامبر صلیاللّهعلیهو آله تلقى كرد و آن روزگار را دوران ملوكیت نامید نه خلافت. بیشتر عالمان اهلسنّت بر این نگرش او به شدت اعتراض كردند. مودودى سپس آن مجموعه مقالات را به صورت كتاب منتشر كرد و در فصلى از آن به اعتراضها پاسخ گفت و آموزه «عدالت صحابیان» را تأویل كرد. به گفته او، اگر ما خود، ناهنجاریها، نارواییها، طعنزدنهاى صحابه به یكدیگر و نیز وجود روایات دروغ، خلاف عقل و متضاد با حق در منابع و مصادر حدیثى و تاریخى را به درستى و استوارى تحلیل و عرضه نكنیم، «شرقشناسان غربى و مؤلفان مسلمانى كه داراى ذهن و مزاج غیرمعتدلاند، آن را با شیوه نادرست و وارونه ارائه خواهند كرد» (ص 365 به بعد).
مجله المنار در شمارههاى متعدد، زمینههاى گفتگو درباره حجیت سنّت را پدید آورد. محمد رشیدرضا، مدیر مجله، خود به این بحثها دامن میزد و به مقالات گوناگون مجال نشر میداد. توفیق محمد صدقى، در همین مجله، مقالاتى در نقد میراث حدیثى نوشت. رشیدرضا در مقالهاى (رجوع کنید به المنار، ج 9، ش 12، ذیحجه 1324، ص 929) تأكید كرد كه سنّت، در كنار قرآن، یكى از سرچشمههاى شناخت دین است و ما با قرآن از سنّت بینیاز نیستیم. او (1322، ص 705) احادیث پیامبر را از مقوله وحى میدانست، ولى براى «خبر واحد» قائل به حجیت مطلق نبود (1335، ص 342ـ 348)، ضمن آنكه خبر واحدى را كه با قراین گوناگون، از جمله عقل بشرى، تأیید میشود، پذیرفتنى میدانست. از جنبهاى دیگر، او سنّت پیامبر صلیاللّه علیهوآله را به سنّت عملى و قولى تقسیم میكرد و معتقد بود سنّت عملى زمانْ شمول و مكانْ شمول است، اما سنّت قولى چنین نیست؛ از سنّت قولى میتوان بهره گرفت و هدایتهاى آن را فراگفت، اما نمیشود بدان احتجاج كرد و از اینرو صحابیان به ضبط آن همت نكردند و حتى از نگارش و تدوین آن روى برتافتند (رجوع کنید به المنار، ج 9، ش 12، همانجا). او بر پایه همین دیدگاه خود (یعنى كتابت نشدن سخنان پیامبر و حتى نهى رسولاللّه از آن و عدمگرایش صحابیان به تدوین و نگارش آن)، نتیجه گرفت كه سنّت قولى پیامبر حجیت ندارد. آنگاه به نقد روایات بسیارى در صحاح اهل سنّت پرداخت و برخى از آنها را نپذیرفت (رجوع کنید به 1327، ص 698ـ 699). رشیدرضا در برابر اسرائیلیات و روایات دخیل نیز موضعى تند داشت و تأكید میكرد كه مراد از قاعده «عدالت صحابیان» اغلبِ صحابهاند نه همه آنها، زیرا در میان صحابیان، در همان روزگار پیامبراكرم، كسانى به نفاق شناخته میشدند، و شگفتا كه محدّثان نقلهاى بیبنیاد كعبالأحبار و وهببن منبّه و همّامبن منبّه را درج كرده و وثاقت آنها را باور كردهاند. گفتنى است كه رشیدرضا با این همه اظهار احتیاط در نقل احادیث آحاد و طعن بر برخى ناقلان، ابوهریره را ستوده و از او دفاع كرده است (رجوع کنید به 1334، ص 97). مصطفى سباعى، احتمالا بر پایه مذكرات خود با رشیدرضا، مدعى شده است كه وى در سالهاى پایانى عمر خود از مواضع آغازینش، یعنى قابل احتجاج نبودن سنّت قولى، عدول كرده بود.
شیخمحمد غزالى، یكى از چهرههاى شاخص این جریان، در السنةالنبویة بر حجیت سنّت تأكید میورزد و به میراث مكتوب حدیثى ارج مینهد، اما بر آن است كه سنّت محكیه باید با اجتهاد فقیهان تحلیل و تفسیر شود و با جمود بر ظاهر، هر چه در كتابها آمده است، تلقى به قبول نگردد. غزالى با نقد تفكر سلفیگرى معاصر كوشیده است فهم و دریافت محتواى متون حدیثى را روشمند كند و همگان را به تدبر و تفكر بر پایه معیارها و ملاكهایى فراخواند. سنجش احادیث با قرآن مهمترین معیارى است كه غزالى بدان تكیه كرده است. او از نقد روایات صحابه ابا نداشته و هر روایت را به صرف اینكه در صحاح آمده نپذیرفته است (رجوع کنید به ص 15ـ16، 25ـ26). او در كتاب دیگرش، فقه السیرة (قاهره 1972)، نیز به نقد و تحلیلِ روایات تاریخى درباره سیره پیامبر پرداخته است، مانند قصه غَرانیق، داستان شقالصدر و ملاقات رسولاللّه با بَحیرا در سفر تجارى شام. كتاب دیگر غزالى، السنة النبویة بین اهل الفقه و اهلالحدیث (قاهره 1410)، بر شمارى از حدیثگرایان سلفى گران آمد و افزون بر نقدهاى ضمنى، آثار انتقادى مستقلى نیز درباره آن تدوین كردند، از آن جمله است: جنایة الشیخ محمدالغزالى على الحدیث و اهله، از اشرفبن عبدالمقصودبن عبدالحلیم (مصر 1410)؛ برائة اهل الفقه و اهل الحدیث من اوهام محمدالغزالى، از ابوسلام مصطفى سلامه (مكه 1409)؛ و الغزالى و السنة النبویة بین اهل الفقه و اهل الحدیث: نظرات و ملاحظات، تألیف منذر ابوشقرا (دمشق 1424). در نوشته اخیر، مؤلف در مواردى نقدهاى غزالى را پذیرفته است.
جریانِ نقدِ منابعِ حدیثى با نگاههاى متفاوت، بیش از هر جایى از پژوهشهاى مصریان سر برآورد و مهمترین عامل زمینهساز آن مباحثات مجله المنار بود. جمال بنّا، نویسنده پركار مصرى، در كتاب نحو فقه جدید (قاهره، بیتا.)، از پژوهشهاى اسماعیل منصور و موضع او درباره سنّت یاد كرده است. اسماعیل منصور، با پیشینه رسمى تحصیلات پزشكى و حقوق و فلسفه، به مطالعه و پژوهش درباره قرآن و حدیث پرداخته و پس از تألیف كتاب شفاء الصدر بنفى عذاب القبر (قاهره، بیتا.)، اثر تفصیلى خود را با عنوان تبصیر الأمّة بحقیقة السنة (قاهره، بیتا.) نگاشت. او در این كتاب، گو اینكه بارها بر «بسندگى قرآن در هدایتآفرینى بدون سنّت» تأكید كرده و اشكالهاى عالمان اسلامى را به این نظریه پاسخ گفته، با تأكید بر واقعیت وضع و جعل و گستردگى آن، دستیابى به سنّتِ منقول مطمئن را دشوار خوانده است. با این همه، حجیت سنّت را انكار نكرده و معتقد بوده است كه سنّت منقول را باید واقعگرایانه، با شیوه علمى و دقیق و به دور از تقلید و اعتمادهاى بیپایه، بررسى كرد، زیرا بین آنچه از زبان رسولاللّه تراویده و آنچه در كتابهاى منسوب به آن بزرگوار آمده است، فرق بسیارى وجود دارد. بر پایه گزارش جمال بنّا (ج 2، ص 37ـ61)، اسماعیل منصور بخش عظیمى از كتابش را به نقادى روایاتِ منابع كهن حدیثى بر پایه معیارها و قواعد نقد متن اختصاص داده و احادیث بسیارى را، كه بیشتر آنها در صحیحین نقل شده، رد كرده است؛ از آن جمله است روایات «رؤیت»، جمله بسیار مشهور أُمِرْتُ أَنْ اقاتِلَ الناسَ حتى یشهدوا أن لاالهالّااللّه و أنَّ محمداً رسولُ اللّه (براى این حدیث رجوع کنید به بخارى، ج 1، ص 11؛ این حدیث هر چند در منابع روایى و به ویژه فقهى شیعه نقل شده، اما حتى یك سند و طریق شیعى ندارد).
محمود ابوریه، مؤلف معاصر مصرى، نیز از اولین كسانى است كه با صراحت و گاه با لحنى گزنده و تند، در دو كتاب خود، اضواء على السنة المحمدیة (قاهره 1980) و ابوهُرَیرة شیخالمَضیرة (مصر 1969) مطالب كتابهایى حدیثى اهلسنّت را به نقد كشیده است.
ابوریه (ص 15) سخنان پیامبر را در امور دنیوى صرفآ ارشادى و غیردینى دانسته، كه نه واجب است و نه مستحب. عصمت پیامبر نیز در نظر او منحصر به امر تبلیغ دین است (همانجا). بهعلاوه، نهى آن حضرت از كتابتِ سخنانش را قطعى شمرده و از اینروى بر آن است كه حدیث در قرن اول نگاشته نشد و البته، مشكلات سیاسى در پیداشت (رجوع کنید به ص 19ـ26). جعل و وضع را نیز واقعیتى انكارپذیر دانسته و بر نقش حاكمان اموى و عباسى در این جریان و نیز در نشر اسرائیلیات تأكید ورزیده است (رجوع کنید به ص 91ـ92، 118ـ120).
او بر این باور است كه دروغبستن بر پیامبر صلیاللّهعلیهو آله در روزگار آن حضرت آغاز شد (ص 38ـ39) و سپس گسترش یافت. صحابیان از نظر باور و عمل و نیز روایت حدیث از رسولاللّه، یكسان نبودند (رجوع کنید به ص 41ـ42)، آنها یكدیگر را نقد میكردند و روایات اقران خود را به سهولت نمیپذیرفتند (رجوع کنید به ص 46ـ 48). پس آموزه عدالت تمام صحابه بیبنیاد است و همانگونه است اعتماد بر تمام آنچه در منابع حدیثى از ایشان روایت شدهاست (رجوع کنید به ص312ـ314). ابوریه سپس نتیجه میگیرد كه ابتلاى مهم عالم اسلام دو چیز است: باور به عدالت تمام صحابه، و پذیرش كوركورانه و غیرمنتقدانه كتابهاى حدیثى كه آكنده از غث و سمین است (رجوع کنید به ص 312). از طرفى، چون راوى بخش عظیمى از روایات كتابهاى حدیثى ابوهریره است و ابوریه به نقد گسترده وى پرداخته بود، كتابش با اعتراض شدید روبهرو شد و دست كم پانزده نقد و رد بر آن چاپ شد؛ هر چند كتاب او توجه بسیارى از عالمان و محققان را به خود جلب كرد و بسیارى او را ستودند (براى آگاهى از مجموعه این واكنشها و اظهارات ابوریه در اینباره رجوع کنید به مقدمه او بر چاپهاى بعدى هر دو كتابش). اقدام ابوریه، بهرغم مناقشاتى كه به نقدها و استنتاجاتش وارد است، مجموعآ مثبت تلقى شده است. گستردهترین و مفصّلترین كتاب را در نقد ابوریه عبدالرحمانبن یحیى معلمى یمانى با عنوان الأنوارالكاشفة لِمافى كتاب الأضواء علیالسنّة من الزلل و التضلیل و المجازفة (بیروت 1402) نگاشت. بخش عظیمى از كتاب ابوشهبه و مصطفى سباعى نیز در نقد و رد كتابهاى ابوریه است. كتاب مفصّل دفاعٌ عن ابیهریرة به قلم عبدالمنعم صالحالعلى عزّى (بغداد 1981) نیز ناظر به همه این بحثها و مجادلات است. مؤلف تلاش عظیمى به كار بسته است تا نشان دهد ابوهریره فردى ثقه و صادق بوده است. از آن بالاتر، او در جلد دوم (ص 171ـ235) مدعى شده است كه امامان شیعه و نیز شیعیانِ آغازین او را مدح كردهاند (نیز رجوع کنید به ابوهریره*).
اسماعیل كردى، از نویسندگان نواندیش و معاصر سوریه، نیز با تألیف كتاب روشمند و مستند نحو تفعیل قواعد نقد متن الحدیث: دراسة تطبیقیة على بعض أحادیث الصحیحین (دمشق 2002) همین سمت و سو را برگزید. او در مقدمه كتابش از افراط و تفریط درباره سنّت سخن گفته و تأكید كرده است كه اظهارنظر پیشینیان درباره صحیحین، كه آن دو صحیحترین كتاب بعد از قرآناند، به انگیزه تأیید تمام مطالب این دو كتاب نبوده است، ولى با گذشت زمان ــچنانكه در موارد دیگرى از میراثهاى مقدّس نیز روى داده ــ هالهاى از قداست برگرد این دو كتاب كشیده شد و هرگونه نقدوتحلیل درباره محتواى آنها را غیرممكن ساخت. وى (ص39) توضیح داده است كه اغلب روایات كتابهاى حدیثى، از جمله صحیح بخارى و مسلم، احادیث آحادند و بر فرض حجیت، افاده علم نمیكنند و این دقیقه را همه عالمان، از عصر صحابه تاكنون، پذیرفتهاند. تأكید دیگر كُردى این است كه اگر ما به نقد سازنده و دقیق و برپایه معیارهاى مقبول نپردازیم، دیگران چنین خواهند كرد، بیآنكه انگیزه حراست از جایگاه میراث ما را داشته باشند و یكسر بدان خط بطلان خواهند كشید. او سپس از مواضع برخى عالمان گزارش بهدست میدهد كه بهصحیح نبودن تمام احادیث كتابهاى مسلم و بخارى تصریح كردهاند و در پى آن، برخى احادیث مختلف و متعارض دو كتاب یاد شده را همراه با نقد و ارزیابى آنها میآورد. مهمترین و كارآمدترین بخش كتاب كُردى فصل ششم آن است كه بیش از دو سوم كتاب را فراگرفته و مشتمل است بر معیارهاى نقد و رد احادیث كه عالمان و بزرگان اهلسنّت بر آن تأكید كردهاند ــاز جمله ابنقَیم جوزیه در المنارالمُنیف (بیروت 2004)ــ و نیز عرضه احادیث صحیحین بر آن قواعد.
محمد سعید عشماوى از دیگر نمایندگان همین جریان است. نگاهى به آثار او نشان میدهد كه از روایات نبوى بهره میگیرد و در پژوهشهاى او مراجعه به سنّت یك اصل است، اما در تعامل با خبر واحد به صراحت اظهار میدارد كه بخش زیادى از احادیث، از گونه آحادند كه ظن آفریناند نه یقینآور. در نتیجه، نه در امور اعتقادى و نه در واجبات دینى، نمیتوان بدانها استناد كرد. این احادیث صرفاً از باب ارشاد به خیرند، آنهم تا مرز عدم تصادم و تعارض با پدیدههاى نوظهور و اوضاع اجتماعى مقرر و غیره ( 1415الف، ص 82 به بعد، 92 به بعد). مثلاً، او ( 1415ب، ص41، 51) حد و حدود حجاب را بر پایه آنچه در احادیث آمده است نمیپذیرد. عشماوى (1416، ص 39؛ نیز رجوع کنید به همو، الربا و الفائدة فى الاسلام، ص 8) عدم كتابت حدیث در سده اول را از جمله علل ناهنجارى نقل و آمیختگى سره با ناسره دانسته و بر آن است كه این ماجرا مانع شكلگیرى حدیث متواتر شده است و احادیث آحاد هم با این وضع، شایسته احتجاج نیستند.
سامر اسلامبولى، نویسنده تركتبار مقیم دمشق، با نگاشتن كتاب شایان توجه تحریرالعقل من النقل و قراءة نقدیة لمجموعة من أحادیث البخارى و مسلم (دمشق 2000) به نقد بنیادى «صحیحین» پرداخته است. از میان مباحث او، كه نااستوار و ناپذیرفتنى است، ارزیابى باور شیعه به عصمت اهلبیت علیهمالسلام بر پایه آیه تطهیر است. او در ضمن بحث، نقلهاى مرتبط با «مسحور شدن» پیامبر صلیاللّهعلیهوآله را ــكه نصوص آن در صحاح اهلسنّت آمده ــ آورده و آنها را به شدت نقد و رد كرده، چرا كه از نظر او اینهمه ساخته و پرداخته یهودیان است. آنگاه بحث اساسى او درباره صحیح بخارى و مسلم و ارزیابى انتقادى روایات دو كتاب یاد شده بر پایه آموزههاى قرآن و داورى عقل است.
اسلامبولى در برخى دیگر از آثارش نیز به ارزیابى روایات كتابهاى صحاح پرداخته و بر این رأى تأكید كرده است كه براى فهم درست اخبار، چارهاى جز این نیست كه هیچ حدیثى بدوننقد و تحلیل پذیرفته نشود و اگر مقتضاى حدیثى (حتى احادیث صحاح) با مقتضاى عقل در تضاد و تناقض بود، عقل تعطیل نشود.
بدینترتیب، جریان تجدیدنظرطلبى اعتدالى، سنّت را یكسر نفى نمیكند و بیشتر بر اصلاح میراث حدیثى تأكید میورزد. این نكته گفتنى است كه واقعِ صادقِ میراث حدیثى اهلسنّت، براى حراست و كارآمدى، راهى جز این ندارد و پذیرش یكسره آن میراث، یا میراث موجود در صحاح، ممكن نیست. اما جریان افراطى، به استناد شواهد تاریخىِ چگونگى شكلگیرى سنّت محكیه، یكسر به نفى آن راه برده و از «قرآن بسندگى» سخن به میان آورده است. گفته شد كه در روزگار معاصر، محمد توفیق صدقى اولین كسى بود كه با مقاله «الاسلام هوالقرآن وحده» (رجوع کنید به المنار، ج 9، ش 7، ص 515ـ 524) چنین اظهار داشت كه در فهم دین و دینى زیستن نیازى به سنّت نیست و قرآن براى مؤمنان بسنده است. برخى عالمان اهلسنّت از او انتقاد كردند و او به این نقدها پاسخ گفت و بر درستى دیدگاهش تأكید كرد. جریان دیگرى نیز با همین دیدگاه به عنوان قرآنیون در شبهقاره هند شكل گرفت. عبداللّه جكْرالَوى، احمدالدین اَمْرَتْسَرى (از شاگردان جكرالوى) و حافظ اسلم جراجپورى از كسانى بودند كه شعار قرآن بسندگى را فراز آوردند. در میان عالمان شبهقاره هند، از همه پرشورتر و پركارتر غلام احمد پرویز بود، كه خود تحتتأثیر سیداحمدخان* و چراغعلى* قرارداشت (درباره آراى او رجوع کنید به پرویز*، غلام احمد).
در جهان عرب، افزون بر توفیق صدقى، از محمود ابوریه و احمدزكى ابوشادى نیز نام بردهاند (رجوع کنید به الهیبخش، ص 165ـ 179)؛ هر چند مراجعه به آثار هر دو، این انتساب را رد میكند. اسماعیل ادهم نیز از كسانى است كه گفته میشود، در كتاب مصادر التاریخ الاسلامى به انكار حجیت سنّت پرداخته، اما آنچه از محتواى آثار او گزارش كردهاند (گویا آن آثار باقى نمانده است) به تردید در محتواى صحاح مرتبط است نه خود سنّت (رجوع کنید به همان، ص 180). الهیبخش از كسان دیگرى نیز در این سمت و سوى یاد كرده، ولى از آنچه از اندیشههاى آنان گزارش كرده است، انكار سنّت برنمیآید. این افراد بیشترین تأكیدشان بر نااستوارى میراث حدیثى است و كسانى چون توفیق صدقى بسیار اندكاند. احمد صبحى منصور كتابى با عنوان القرآن و كَفى مصدرآ للتشریع الاسلامى (بیروت 2005) نوشته است، مشتمل بر سه فصل. در فصل اول از جایگاه والاى قرآن در زندگى انسان سخن گفته و تأكید كرده است كه قرآن به استقلال، مبین خود بوده و هرچه را كه بشر بدان نیازمند است ارائه كرده است. در فصل دوم، با عنوان القرآن و النبى و الرسول، در مقام اثبات این ادعاست كه آنچه را پیامبر، بیرون از چهارچوب وحى، بیان كرده ارشادات و هدایتهاى غیرالزامى است و اساساً پیامبر در تشریع اجتهاد نمیكند و اجتهادات او فقط در حوزه تطبیق است. دیگر اینكه اطاعت رسولاكرم صلیاللّهوعلیه و آله منحصر به سنّت عملى آن حضرت است كه در روزگارش نقش بسته و به اطاعت از آن امر كرده است. فصل سوم، به نقد مهمترین مصدر حدیثى سنّت، یعنى صحیح بخارى، اختصاص دارد. او پس از ارزیابى روایات این كتاب، میپرسد چگونه احادیث این كتاب میتوانند دومین منبع شناخت دین باشند و نتیجه میگیرد كه دین و شناخت دینى یك سرچشمه بیشتر ندارد و آن هم قرآن است. تأمل در كتاب احمد صبحى حاكى از آن است كه او به «میراث حدیثىِ» موجود اعتراض دارد، ولى براى حل مشكل، صورت مسئله را پاك كرده و یكسر به سراغ «نفى سنّت» رفته و با برداشتهاى نارسا و نادرست از آیات، براى اثبات دیدگاه خود تلاش كرده است.
نیازى عزالدین، دیگر نویسنده معاصر اهلسنّت است كه به عدم حجیت سنّت گرایش پیدا كرده و در جهت استوارسازى دیدگاهش چندین كتاب نوشته است. او در آغاز كتاب دینالسلطان، كه با سنّت مرتبط است (ص 8)، اظهار كرده كه بارها به قرآن مراجعه كرده و هرگز نصّى نیافته است كه به تدوین احادیث نبوى، و به فراگرفتن سنّت، به عنوان عامل فهم دین و مرجع فهم و تفسیر قرآن، امر كند. در نگاه قرآن، پیامبر صلیاللّهوعلیهوآله نقشى محدود، در حد بیان حدود و نماز و مناسك حج و امثال آن، داشته و نه افزون بر آن. نیازى به نقد سنّت موجود بر پایه جوامع حدیثى، به ویژه كتابهاى بخارى و مسلم، پرداخته و ابتدا بر این نكته تأكید كرده كه سلطه همواره رجال دین را در اختیار داشته و میكوشیده است سیاست را با ثقافت همراه كند؛ از این رو، رجال دینى را به كار میگرفته است تا احادیثى در جهت اهداف آنها جعل كنند و چه باك از اینكه بدان احادیث ساختگى، اَسناد صحیحى هم بیفزایند. از همینرو، در منابع حدیثى، روایاتى متناقض با سایر احادیث دیده میشود. احادیثى هست كه مؤمنان را به فراگرفتن دانش از كتابهاى اهل كتاب فراخوانده، و این فرمان ساختگى، منشأ ورود اسرائیلیات به متون حدیثى شده است (فصل چهارم كتاب به ذكر نمونههاى اقتباس شده از تورات در صحیحین اختصاص دارد). احادیثى هست كه چهرهاى زشت از رسولاللّه رقم میزند، احادیثى كه با خلق و خوى پیامبر (به تعبیر قرآن در آیه 4 سوره قلم: «خُلُقٍ عظیم») در تعارض است. مثلاً روایاتى كه براساس آن پیامبر بر دیگران فخر فروخته و نوعى خود برتربینى بروز داده است. به نظر نیازى عزالدین (ص 450، 465 به بعد)، سلاطین این همه را وضع كردهاند تا تكبر ورزیدنها، فخرفروشیها و حرمتشكنیهاى خود را توجیه كنند. در عین حال باید گفت این نمونهها و اساسآ این واقعیت كه بسیارى از احادیثِ جوامع حدیثى از استوارى شایستهاى برخوردار نیستند، ما را به این نتیجه نمیرساند كه اولاً همه میراث حدیثى را غیرمستند تلقى كنیم و ثانیاً به بینیازى از سنّت پیامبر فتوا دهیم.
آخرین نمونه این گزارش، كتاب ابنقرناس به نام الحدیث و القرآن (بغداد 2008) است. پیش از این، او كتاب سنة الاولین (بغداد 2006) را تألیف كرده و كوشیده بود شخصیت پیامبر صلیاللّهعلیهوآله را با مجموعهاى از خصلتهاى فوقالعاده بارز بشرى، كه گاه بر ابعاد الهى و ملكوتیاش نیز سایه میافكند، معرفى كند. ادعاى مهم او این است كه كتابهاى حدیث مشتمل است بر مجموعهاى از امثال و حِكَم جاهلى، اسرائیلیات، قصههاى برگرفته از كتابهاى پیشین و غیره. آنگاه بخش درخورتوجهى از احادیث بخارى را گزینش كرده و به استناد یافتههاى قرآنى و تاریخى و عقلى، در آنها مناقشه و نهایتآ آنها را رد كرده است. نیازى، در بابى دیگر، احادیثى را گزارش كرده كه نقش صاحبان سلطه در جعل و وضع آنها نمایان است. در باب دیگر، احادیثى را گزارش كرده كه شخصیت و چهره رسولاللّه را ترسیم میكند (همه به نقل از صحیح بخارى، و حقآ هولانگیز و نپذیرفتنى). نویسنده بر آن است كه حدیث در سالهاى آغازین ظهور و بروز اسلام قداستى نداشته و اندك اندك، در گذر زمان، قداست یافته است. او در سنةالاولین نیز این موضوع را بهتفصیل بیان كرده و با آوردن احادیثى، همراه با نقد و رد آنها، كوشیده است نشان دهد كه سنّت یكسر ناپذیرفتنى است. نمونههاى گزیده او، به طور عمده از صحیح بخارى و بخشى نیز از كافى كلینى است. آنچه از كافى برگزیده، در موضوع امامت و علم غیب امام است و البته او محتواى این روایات را درنیافته است. نتیجهگیرى او از احادیث اهل سنّت نیز بههیچروى درست نیست، گو اینكه نقد و رد او از احادیث بخارى، در موارد بسیارى پذیرفتنى است. سخن نهایى وى نیز بر پایهاى باطل (منع پیامبر از نوشتن سخنانش) بنیان نهاده شده است. او مینویسد پیامبر كتابت گفتارها، افعال و تقریراتش را منع كرد تا آنها را هالهاى از قداست نگیرد و جزئى از دین به شمار نیاید، و اگر حدیث سرچشمه شناخت دین بود، رسولاللّه به نگاشتن آن فرمان میداد، چنانكه به نوشتن قرآن امر كرد. افزون بر این، او اظهار كرده كه چون احادیث با متن قرآن در تضاد است نمیتواند جزئى از دین باشد. این در حالى است كه، بر پایه اسناد انكارناپذیر، رسول خدا به نگاشتن سنّت خود امر كرد، ولى پس از آن حضرت، جریانهایى رخ داد و متعاقب آن، حدیث در حوزه میراث اهلسنّت و حتى در میراث اهلبیت علیهمالسلام، دستخوش وضع و جعل شد؛ اما این امر نمیتواند دلیلى بر بطلان حجیت سنّت باشد (رجوع کنید به تدوین حدیث*؛ سنّت*).
در جامعه علمى و فرهنگى شیعه نیز نشانههایى از تجدیدنظرطلبى بروز كرده و برپایه آن آثارى پدید آمده است، اما از لونى دیگر و با آهنگى دیگر و در زمینهاى متفاوت. در یكى دو دهه اخیر، كسانى از اهل علم، چه در حوزههاى علمى و چه در مجامع علمى دیگر، به نقد و تحلیل و پیرایش میراث حدیثى شیعه فراخوانده و آثارى پدید آوردهاند. رهیافت كلى این افراد، بازنگرى در منابع حدیثى و به كارگیرى معیارها و سازوكارهایى افزون بر ملاكهاى رایج، براى شناخت روایات صحیح و جداسازى آنها از روایات مجعول و محرّف و امثال آن است؛ دیدگاهها و آراى اینان ــكه برخى روشمند و برخى یكسونگرانه و دستكم نابهنجار در مبانى و روش است ــ در مراكز علمى و تحقیقى، بازتاب یافته و با نقدها، و اظهارنظرهاى مخالف نیز مواجه شده است.
پیشتر از شیخمحمدتقى شوشترى و هاشم معروف حسنى در عرصه نقد حدیث یاد شد، اما در این جریان، محمدباقر بهبودى، دانشآموخته حوزه علمیه مشهد و سپس نجف، در خور ذكر است. وى سالهایى دراز به كار تصحیح و نشر متون حدیثى، از جمله مجلدات متعدد بحارالانوار، اهتمام و اشتغال داشته است. او با این رویكرد كه عالمان شیعه خود باید متون و منابع حدیثى شیعه را نقادى و تهذیب كنند، اقدام به پیرایش كتابهاى چهارگانه حدیثى شیعه و نشر كتابى با عنوان صحیحالكافى كرد و با ذكر دلایل و توجیهاتى خاص، بخش عمدهاى از روایات كافى كلینى را رد كرد. كتاب او، نقدهایى را در پى داشت و بهویژه از حیث مبانى و روش، اشكالات جدى بر آن وارد شد. چاپ بعدى این كتاب، همراه با ترجمه فارسى، به گزیده كافى تغییر نام یافت. بهبودى در كتاب دیگرى با عنوان معرفةالحدیث نیز آراى خود را بیان كرده است (براى نمونهاى از نقدهاى منتشر شده درباره دیدگاه او رجوع کنید به مقالات جعفر سبحانى، محمدعلى جاودان، سیدمحمد جواد شبیرى در كیهان فرهنگى، سال 3، ش 8، آبان 1365، ص 34ـ35، ش 9، آذر 1365، ص 34ـ 36، ش 10، دى 1365، ص 12ـ17، 36ـ 39). محمد آصف محسنى، دانشآموخته حوزه علمیه نجف و از عالمان شیعى افغانستان نیز به انگیزه بازنگرى در احادیث، كتاب مشرعة بحارالانوار را تدوین كرده و شمارى از روایات را در پرتو بررسیهاى رجالى، سندى و گاه مضمونى به نقد كشیده است. او همچنین در مقام سامان دادن مجموعهاى است بزرگ با جهتگیرى تنظیم روایات معتبر با عنوان «الجواهر المنتخبة فى الروایات المعتبرة». برخى نوشتههاى نعمتالله صالحى نجفآبادى (متوفى 1385ش)، بهویژه نقادى او از روایاتى كه آنها را از مقوله غلو میشناساند، در همین جریان قابل بررسى و ارزیابى است. در هر صورت، برخورد نقادانه با میراث حدیثى شیعه، به دلیل تفاوت مبنا در تدوین، سیر تاریخى و بهویژه دیدگاه انتقادى عالمان در مواجهه با این میراث از همان آغاز تا دوره معاصر، نیازمند دقت نظر و همهجانبهنگرى است.
منابع: (1) ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغة، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره 1385 ـ 1387/ 1965ـ1967، چاپ افست بیروت (بیتا.)؛ (2) ابناثیر، اسدالغابة فى معرفة الصحابة، تهران: انتشارات اسماعیلیان، (بیتا.)؛ (3) ابنجوزى، كتاب الموضوعات، چاپ عبدالرحمان محمد عثمان، مدینه 1386ـ 1388/ 1966ـ 1968؛ (4) ابنحجر عسقلانى، فتح البارى: شرح صحیح البخارى، بولاق 1300ـ1301، چاپ افست (بیتا.)؛ (5) همو، كتاب تهذیب التهذیب، (بیروت) 1404/ 1984؛ (6) ابنسعد (بیروت)؛ (7) ابنشاذان، مختصر اثبات الرجعة، از باسم موسوى، در تراثنا، سال 4، ش 2 (ربیعالآخر ـ جمادیالآخره 1409)؛ (8) ابنعبدالبرّ، جامع بیان العلم و فضله و ما ینبغى فى روایته و حمله، قدم له و علق علیه محمد عبدالقادر احمد عطا، بیروت 1418/ 1997؛ (9) ابنودعان، الاربعون الودعانیة، چاپ محمدجواد حسینى جلالى، در میراث حدیث شیعه، دفتر 17، به كوشش مهدى مهریزى و على صدرایى خویى، قم : دارالحدیث، 1386ش؛ (10) محمود ابوریه، اضواء على السنة المحمدیة، قاهره ( 1980)؛ (11) محمد محمد ابوزهو، الحدیث و المحدثون، او، عنایة الامة الاسلامیة بالسنة النبویة، قاهره 1378؛ (12) همو، مكانةالسنة فیالاسلام، بیروت 1404/ 1984؛ (13) احمد زكى ابوشادى، ثورة الاسلام، بیروت: دار مكتبة الحیاة، (بیتا.)؛ (14) محمد ابوشهبه، دفاعٌ عن السنة و ردّ شُبَه المستشرقین و الكُتّاب المعاصرین و بیان الشبه الواردة على السنة قدیماً و حدیثاً و ردّها ردّاً علمیاً صحیحاً، بیروت 1411/ 1991؛ (15) خلدون احدب، التصنیف فى السنة النبویة و علومها، من بدایة المنتصف الثانى للقرن الرابع عشر الهجرى و الى نهایة الربع الاول من القرن الخامس عشر الهجرى، بیروت 1427؛ (16) احمد صبحى منصور، القرآن و كفى مصدرآ للتشریع الاسلامى، بیروت 2005؛ (17) محمد مصطفى اعظمى، دراسات فى الحدیث النبوى و تاریخ تدوینه، ریاض [? 1396[؛ (18) خادم حسین الهیبخش، القرآنیون و شُبَهاتهم حول السنة، طائف 1421/ 2000؛ (19) محمدبن اسماعیل بخارى، صحیح البخارى، (چاپ محمد ذهنى افندى)، استانبول 1401/ 1981؛ (20) جمال بنّا، نحو فقه جدید، قاهره: دارالفكر الاسلامى، (بیتا.)؛ (21) هاشم معروف حسنى، دراسات فى الحدیث و المحدثین، بیروت : دارالتعارف للمطبوعات، (بیتا.)؛ (22) همو، الموضوعات فى الآثار و الاخبار، بیروت 1973 ؛ (23) محمدرضا حسینى جلالى، تدوین السنة الشریفة، قم 1376ش؛ (24) على حسن حلبى، ابراهیم طه قیسى، و حمدى محمد مراد، موسوعة الاحادیث و الآثار الضعیفة و الموضوعة، ریاض 1419 ؛ (25) محمد حمزه، الحدیث النبوى و مكانته فى الفكر الاسلامى الحدیث، بیروت 2005؛ (26) محمد خضرى، تاریخ التشریع الاسلامى، مصر 1373/ 1954؛ (27) احمدبن على خطیب بغدادى، تقیید العلم، چاپ یوسف عش، (بیروت) 1974؛ (28) ذهبى؛ (29) محمد رشیدرضا، «الاحتجاج باحادیث الآحاد فى العقائد و تحقیق معنى الظن و الیقین و التواتر»، المنار، ج19، ش6 (محرّم 1335)؛ (30) همو، «حقیقة الجن و الشیاطین»، همان، ج7، ش18 (رمضان 1322)؛ (31) همو، «السنة و صحتها و الشریعة و متانتها: ردّ على دعاة النصرانیة بمصر»، همان، ج 19، ش 2 (رمضان 1334)، همو، «النسخ و اخبار الآحاد»، همان، ج12، ش 9 (رمضان 1327)؛ (32) رفعت فوزى عبدالمطلب، توثیق السنة فى القرن الثانى الهجرى: اسسه و اتجاهاته، (قاهره) 1400/ 1981؛ (33) مصطفى سباعى، السنة و مكانتها فى التشریع الاسلامى، بیروت 1419/ 1998؛ (34) عبدالرحمان بن ابیبكر سیوطى، مفتاح الجنة فى الاحتجاج بالسنة، مدینه 1399؛ (35) محمدبن ادریس شافعى، الاُمّ، بیروت 1403/ 1983؛ (36) مكى شامى، السنة النبویة و مطاعن المبتدعة فیها، عمان 1420/ 1999؛ (37) محمدتقى شوشترى، الاخبار الدخیلة، علق علیه على اكبر غفارى، تهران 1390؛ (38) على شهرستانى، منبع تدوین الحدیث: اسباب و نتائج، بیروت 1418/ 1997؛ (39) صبحى صالح، علوم الحدیث و مصطلحه، دمشق 1379/ 1959، چاپ افست قم 1363ش؛ (40) محمد توفیق صدقى، «الاسلام هو القرآن وحده»، المنار، ج9، ش 7 (رجب 1324)؛ (41) عبدالمنعم صالح العلى، دفاع عن ابیهریرة، بغداد 1981؛ (42) محمد عبده، الاعمال الكاملة للامام محمد عبده، چاپ محمد عماره، بیروت 1972ـ1974؛ (43) نیازى عزالدین، دین السلطان، دمشق 1997؛ (44) محمد سعید عشماوى، اصول الشریعة، قاهره 1416/ 1996؛ (45) همو، حجیة الحدیث، قاهره 1415الف؛ (46) همو، حقیقة الحجاب، قاهره 1415ب؛ (47) همو، الربا و الفائدة فى الاسلام، بیروت؛ (48) محییالدین عطیه، صلاحالدین حفنى، و محمد خیر رمضان یوسف، دلیل مؤلفات الحدیث الشریف المطبوعة القدیمة و الحدیثة، بیروت 1416/ 1995؛ (49) علیبن ابیطالب (ع)، امام اول، نهجالبلاغة، چاپ صبحى صالح، بیروت 1387/ 1967، چاپ افست قم (بیتا.)؛ (50) اكرم عمرى، بحوث فى تاریخ السنة المشرفة، بغداد 1972؛ (51) محمد غزالى، السنة النبویة بین اهل الفقه و اهل الحدیث، قاهره 1410؛ (52) عمر فلّاته، الوضع فى الحدیث، دمشق 1401؛ (53) محمد جمالالدین قاسمى، قواعد التحدیث من فنون مصطلح الحدیث، چاپ محمد بهجة بیطار، بیروت 1407/ 1987، چاپ افست 1414/ 1993؛ (54) اسماعیل كردى، نحو تفعیل قواعد نقد متن الحدیث: دراسة تطبیقیة على بعض احادیث الصحیحین، دمشق 2002؛ (55) كلینى؛ (56) یوسف مرعشلى، مصادر الدراسات الاسلامیة و نظام المكتبات و المعلومات، ج1، بیروت 1427/ 2006؛ (57) ابوالاعلى مودودى، خلافت و ملوكیت، ترجمه خلیل احمد حامدى، (تهران) 1405؛ (58) محمدعلى مهدویراد، تدوین الحدیث عند الشیعة الامامیة: بدایته المبكّرفى عهدالرسول و مصیره حتى الكلینى، بیروت 1427؛ (59) همو، «تدوین حدیث: منع تدوین حدیث؛ (60) توجیهها، نقدها»، علوم حدیث، ش5 (پاییز 1376)، ش6 (زمستان 1376)؛ (61) میرحامد حسین، استخراج المرام من استقصاء الافهام، قم 1383؛ (62) محمد خیربن رمضان یوسف، المعجم المصنف لمؤلفات الحدیث الشریف، ریاض 1423.