responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 5704

 

حافظ ، شمس‌الدین محمد(1)، بزرگ‌ترین غزل‌سراى زبان فارسى و یكى از بزرگ‌ترین شاعران جهان.

این مقاله شامل این بخشهاست:

1) زندگى و احوال شخصى

2) شعر و فكر

3) حافظ و عرفان

4) منتقدان و مخالفان حافظ

5) تفأل به دیوان حافظ

6) حافظیه

1) زندگى و احوال شخصى. در منابع معتبر نسبت او شیرازى و تخلصش حافظ آمده است. وى پس از وفات، به خواجه شیراز و لسان‌الغیب شهرت یافت. تاریخ ولادتش معلوم نیست و از جزئیات احوال شخصى او نیز آگاهى ما بسیار اندك است. در سال وفات او نیز در تذكره‌ها اختلاف هست. كسانى كه به دوران حیات او نزدیك بوده‌اند، چون محمد گلندام، دوست حافظ و گردآورنده دیوان وى، در مقدمه‌اى كه بر دیوان او نگاشته (حافظ، چاپ قزوینى و غنى، ص قح ـ قى)، و خوافى (ج3، ص132) و جامى (ص 612) و خواندمیر (ج 3، ص316) و مؤلف شرح سودى بر حافظ در مقدمه این اثر، و حاجی‌خلیفه (ج 1، ستون 783) وفات او را 792 نوشته‌اند، ولى برخى مؤلفان منابع جدیدتر، از جمله لطفعلی‌خان آذربیگدلى (ص272) و رضاقلیخان هدایت (1336ـ1340ش، ج2، بخش1، ص 19)، وفات او را 791 نوشته‌اند. ظاهرآ مبناى این تاریخ، یك دوبیتى است كه در آخر بعضى نسخه‌هاى خطى جدیدتر و برخى نسخه‌هاى چاپى دیوان آمده و معلوم نیست چه كسى و در چه زمانى آن را ساخته است. در این قطعه، مادّه تاریخ وفات حافظ «بجو تاریخش از خاك مصلى» است كه به‌حساب جُمَّل (جُمَل) برابر با عدد 791 است (رجوع کنید به حافظ، چاپ قزوینى و غنى، مقدمه گلندام، حاشیه قزوینى، ص قح ـ قى). این دو بیت در بعضى نسخه‌هاى مقدمه گلندام نیز دیده می‌شود، ولى تصریح وى به سال «اثنى و تسعین و سبعمائه» (792) و مادّه تاریخ «به سال با وصاد و ذال ابجد»، در قطعه‌اى كه به این مناسبت نقل كرده است، بر نادرستى تاریخ 791 دلالت دارد (رجوع کنید به همانجا؛
نیز رجوع کنید به خوافى، همانجا).

تاریخ ولادت حافظ، چنان‌كه گفته شد، معلوم نیست، ولى چون در اشعارش غالبآ به پیرى خود اشاره كرده است، و اگر این دوران را باتوجه به تاریخ وفاتش، به تقریب، هفتاد سالگى او بدانیم، وى باید در حدود سالهاى 720ـ725 به‌دنیا آمده باشد. عبدالنبى فخرالزمانى، مؤلف تذكره میخانه (ص90)، وفات خواجه را در 65 سالگى او دانسته و به این حساب ولادت او در 727 بوده است، ولى از سوى دیگر در دیوان خواجه قطعه‌اى خطاب به جلال‌الدین مسعودشاه، پسر شرف‌الدین محمودشاه و برادر ارشد شیخ ابواسحاق اینجو، مندرج است (رجوع کنید به چاپ قزوینى و غنى، ص 374) كه در آن به سه سال خدمت خود در دربار شاه و دستگاه وزیر اشاره دارد و چون مسعودشاه در 743 از بغداد به شیراز رفت و در رمضان همان سال كشته شد (رجوع کنید به غنى، ج 1، ص 49ـ50)، حافظ در 740 به خدمت دربار پیوسته بوده یا به نوعى با آن ارتباط داشته است و در این هنگام بایستى لااقل بیست سالى از عمرش گذشته باشد. با این حساب، در حدود 720 به دنیا آمده و در حدود 72 سالگى درگذشته است. ذبیح‌اللّه صفا (ج 3، بخش 2، ص 1066، نیز رجوع کنید به ص 1066، پانویس 1)، با استناد به قول عبدالنبى فخرالزمانى، كه ذكر آن گذشت، ولادت حافظ را در حدود 726 و 727 نوشته است، كه از این قرار در سیزده یا چهارده سالگى بایستى به خدمت شاه و وزیر رفته باشد، و این تا اندازه‌اى غیرمعهود به‌نظر می‌رسد.

به گفته عبدالنبى فخرالزمانى (ص 85)، نام پدر حافظ بهاءالدین و اصالتاً از مردم اصفهان بوده و به تجارت اشتغال داشته و جدّ او در زمان اتابكان فارس به شیراز آمده و ساكن آن شهر شده است. مادرش از كازرون بوده و در شیراز سكونت داشته است. پس از وفات پدر، محمد با مادر و دو برادر خود زندگى می‌كرده و روزگار كودكى را به سختى می‌گذرانده است (همانجا). حافظ در اشعارش از مرگ این دو برادر یاد كرده، كه یكى در جوانى درگذشته (رجوع کنید به چاپ خانلرى، ج 2، ص 1083) و دیگرى، خواجه خلیل عادل، در 775 در 59 سالگى وفات یافته است (رجوع کنید به چاپ قزوینى و غنى، ص 368). مؤلف تاریخ فرشته (ج 1، ص 302) از خواهر او و فرزندان این خواهر ذكرى به میان آورده است، بی‌آنكه نامى از آنان ببرد.

آنچه در منابع نسبتآ قدیم‌تر درباره خانواده حافظ آمده، همینهاست كه یاد كرده شد.

بعضى مؤلفان كوشیده‌اند كه پاره‌اى اشارات در غزلیات خواجه را به وضع خانوادگى او مربوط بدانند، ولى این‌گونه برداشتها و دریافتها بیشتر بر استنباطات شخصى مبتنى است. سخن حافظ بسیار كنایه‌آمیز و پرابهام است و غالباً وجوه مختلف دارد و به آسانى نمی‌توان مضامین شعر او را به احوال و رویدادهاى زمانى و مكانى خاص محدود كرد، مگر اینكه اشارت تاریخى صریح در آن باشد. با این‌همه، در چند مورد از سروده‌هاى او نكاتى دیده می‌شود كه به‌روشنى ناظر بر زن و فرزند و اوضاع زندگى اوست. در غزلى (رجوع کنید به چاپ قزوینى و غنى، ص 223) كه در دوران وزارت قوام‌الدین حسن (متوفى 754) سروده است، خواجه از «سروى» كه در خانه دارد سخن گفته و در غزلى دیگر (همان، ص 146) از اینكه اختر بدمهر یار عزیزى را از چنگ او به‌در برده و آن شادكامى ناپایدار و گذرا بوده شكایت كرده است. در غزل دیگر (همان، ص 91ـ92) به درگذشت فرزندى كه قرّةالعین و میوه دل او بوده و اكنون در لحد جاى گرفته اشاره كرده و در غزلى دیگر (همان، ص 38ـ39) در ماتم فرزند و «رودعزیز» خود زارى كرده است. از این اشارات می‌توان دریافت كه او همسرى داشته كه در نیمه‌هاى عمر درگذشته، و فرزندانى داشته كه یكى در كودكى (همان، ص370) و دیگرى در جوانى وفات یافته است.

از كودكى و جوانى حافظ نیز آگاهى درستى نداریم. عبدالنبى فخرالزمانى در تذكره میخانه، كه در این مورد منبع اصلى اطلاع ماست، آورده است (ص 85ـ 86) كه وى در كودكى روزها در دكان خمیرگیرى كار می‌كرد و در اوقات فراغت به مكتب‌خانه‌اى كه نزدیك دكان بود، می‌رفت و خواندن و نوشتن و مقدمات علوم را در آنجا می‌آموخت و از همان روزگار در شعر طبع‌آزمایى می‌نمود، ولى نكته شایسته توجه در این باره آن است كه وى حافظ قرآن بوده و تخلص او نیز حاكى از همین حقیقت است و حفظ قرآن باید از كودكى و سالهاى اولیه عمر آغاز شود و مستلزم صرف وقت و ممارست مداوم است؛
ازاین‌رو، شاید بتوان گفت كه این بخش از عمر او بیشتر صرف قرائت قرآن و تحصیل مقدمات علوم می‌شده است تا كسب ضروریات زندگى. وى در دوران جوانى ظاهرآ یكسره مشغول كسب فضائل و تكمیل مراتب علمى بوده و از عباراتى كه گلندام در مقدمه قدیم دیوان (چاپ قزوینى و غنى، ص قز) آورده است چنین برمی‌آید كه حافظ از شاگردان مولانا قوام‌الدین عبداللّه، دانشمند مشهور به ابن‌الفقیه نجم (متوفى 772)، بوده است، اما جنید شیرازى، شاگرد مولانا قوام‌الدین، در كتاب شدّالازار كه به‌سال 791 تألیف شده، از حافظ نامى نیاورده است. تقی‌الدین محمد اوحدى بلیانى نیز در عرفات‌العاشقین (گ 155ر) قوام‌الدین عبداللّه را استاد حافظ دانسته و اینكه هدایت در تذكره ریاض‌العارفین (ص 286) حافظ را در تحصیل مراتب حكمت در شمار شاگردان شمس‌الدین عبداللّه شیرازى آورده، ظاهراً مقصودش همین قوام‌الدین بوده و در نقل نام وى سهوى روى داده است. فرصت شیرازى، از مؤلفان متأخر، میرسید شریف جرجانى* را نیز از استادان حافظ ذكر كرده است (رجوع کنید به ص469ـ470)، لیكن میرسید شریف بسیار جوان‌تر از حافظ بوده است و این نسبت پذیرفتنى نیست. حافظ خود بارها در سروده‌هاى خود از اشتغال به كسب علم و تحصیل معارف دینى سخن گفته و از قیل و قال بحث، طاق و رواق مدرسه، علم و فضلى كه در چهل سال گرد آورده، رتبت دانشش كه به افلاك رسیده، و قرآنى كه با چهارده روایت در سینه دارد، یاد كرده است. در مقدمه قدیم دیوان (چاپ قزوینى و غنى، ص قو) نیز آمده است كه وى به‌سبب تحصیل و مطالعه مدام، فرصت نداشت سروده‌هاى خود را در یك جا ثبت و مدون سازد. الكشّاف عن حقیقة التنزیل اثر زمخشرى و مفتاح العلومِ سكاكى، كه حافظ به بحث و نظر در آنها اشتغال داشته است، هر دو از كتابهاى مهم و معتبر آن روزگار بودند و معلوم می‌شود كه حافظ در تمامى علوم شرعى و رسمى و عرفى آن دوران، از تفسیر و كلام و منطق و حكمت تا نحو و معانى و بیان و شعر و ادب، داراى تحصیلات كامل و صاحب‌نظر بوده است و چنان‌كه از اشارات خود او برمی‌آید، هر صبح مجلس درس قرآن داشته است (رجوع کنید به چاپ قزوینى و غنى، ص 164، 183). در بعضى نسخه‌هاى كهن‌تر مقدمه قدیم (رجوع کنید به چاپ خانلرى، ج 2، توضیحات خانلرى، ص 1145ـ1146) آمده است كه حافظ به‌سبب اشتغالاتى از قبیل «ملازمت شغل تعلیم سلطان» به گردآورى اشعار خود نپرداخت و از این عبارت معلوم می‌شود كه وى در دربار شاهى نیز عهده‌دار تعلیم و تدریس بوده است.

وى با اغلب سلاطین عصر خود، جز با امیر مبارزالدین و شاه‌محمود پسر او و شاه‌زین‌العابدین پسر شاه‌شجاع، و نیز با بیشتر وزیران مناسبات صمیمانه داشته و مورد عنایت آنان بوده است. خواجه علاوه بر چند قصیده‌اى كه در مدح شاه شیخ ابواسحاق اینجو (رجوع کنید به چاپ قزوینى و غنى، ص قكو ـ قلب)، شاه‌شجاع (همان، ص قیو ـ قكا) و قوام‌الدین صاحب دیوان (صاحب عیار)، وزیر شاه‌شجاع (همان، ص قكب ـ قكو) سروده، در غزلیات خود نیز از شاهان و وزیرانى به‌نیكى یاد كرده است، از جمله، شاه‌شجاع (همان، ص 191ـ193)، نصرةالدین یحیی‌بن مظفر (همان، ص 144، 207، 270، 301)، شاه‌منصور نواده امیرمبارزالدین (همان، ص 104ـ105، 163ـ166، 224ـ226، 263، 365)، سلطان غضنفر پسر شاه منصور (همان، ص 226)، عمادالدین محمود از وزیران شاه‌شیخ ابواسحاق (همان، ص 148ـ149)، حاجی‌قوام‌الدین حسن وزیر دیگر شیخ‌ابواسحاق (همان، ص 9ـ10، 210، 223ـ224)، برهان‌الدین وزیر امیرمبارزالدین (همان، ص 249ـ250، 324ـ 325)، قوام‌الدین محمد صاحب عیار وزیر شاه‌شجاع (همان، ص 76ـ 77، 106ـ107، 366، 373ـ374) و جلال‌الدین تورانشاه وزیر دیگر شاه‌شجاع (همان، ص 235ـ236، 244ـ 245، 248ـ249،340ـ341، 343ـ344؛
نیز رجوع کنید به غنى، ج 1، ص 266ـ277). از سلاطین دیگر، جز آنان كه در فارس و شیراز حكومت داشتند، سلطان اویس ایلكانى، از سلاطین جلایریان* و ممدوح سلمان ساوجى* (حافظ، چاپ قزوینى و غنى، ص110ـ 111)، و پسر او سلطان احمدبن اویس (همان، ص 333ـ 334) را، كه آذربایجان و عراق را در تصرف داشتند، مدح گفته است. در غزلى (رجوع کنید به همان، ص 268ـ269) به «بزم اتابك»، «شوكت پورِ پشنگ» و «نشست خسروى»او اشاره كرده، كه ظاهرآ مقصود او تهنیت جلوس اتابك پیراحمدبن اتابك پشنگ (در 792)، از اتابكان لرستان، است و ازاین‌رو، این غزل را از آخرین سروده‌هاى حافظ باید شمرد. چند تن از سلاطین معاصر حافظ بیرون از فارس، و حتى بیرون از حدود ایران، خواستار دیدار او بودند و چنین به‌نظر می‌رسد كه او نیز به سفر كردن و دور شدن از شیراز در مواقعى بی‌میل نبوده است. در غزلى كه ظاهرآ براى سلطان‌احمدبن اویس سروده تمایل خود را به سفر به بغداد و تبریز ابراز داشته است (رجوع کنید به همان، ص30، 129). حافظ همچنین در زمان محمودشاه، از سلاطین بهمنى دكن، كه شعرشناس و دانش‌پرور بود، به هندوستان دعوت شد و هزینه سفر او را نیز میرفضل‌اللّه انجو، وزیر محمودشاه، به شیراز فرستاد. حافظ دعوت را پذیرفت، از شیراز به لار و از لار به هورمز (هرمز) رفت، ولى هنگامى كه به كشتى نشست، دریا طوفانى شد و موجب هراس او گردید. پس، به بهانه اینكه با بعضى دوستان وداع نكرده است، كشتى را ترك كرد و غزلى را كه در همان احوال سروده بود، به دست یكى از آشنایان همسفر، براى میرفضل‌اللّه فرستاد و خود به شیراز بازگشت (رجوع کنید به همان، ص 103؛
فرشته، ج 1، ص 302). در غزلى دیگر (رجوع کنید به چاپ قزوینى و غنى، ص 152ـ153) از «شوق مجلس سلطان غیاث‌الدین» و از «قند پارسى كه به بنگاله می‌رود» سخن گفته است كه ظاهرآ مقصود، دربار سلطان غیاث‌الدین‌بن سكندر، پادشاه بنگال (حك : 768ـ775)، است (رجوع کنید به فرشته، ج 1، ص 296ـ297) و مؤید رسیدن شعر و آوازه او به آن نواحى نیز هست. از ابیاتى از یكى از غزلهاى او (رجوع کنید به چاپ قزوینى و غنى، ص 224) چنین برمی‌آید كه تورانشاه‌بن قطب‌الدین تهمتن، پادشاه جزیره هرمز، ملقب به «ملك‌البحر» (رجوع کنید به غنى، ج 1، ص 254)، نیز خواستار دیدار حافظ بوده و او را بدان ناحیه دعوت كرده بوده است.

با آنكه حافظ به شیراز دلبستگى تمام داشت و دورى از یار و دیار بر او دشوار بود (رجوع کنید به حافظ، چاپ قزوینى و غنى، ص70، 189) و با آنكه به عمر خویش از وطن سفر نكرده بود، ظاهرآ دوبار از شیراز بیرون رفت: یك بار به عزم سفر هند (كه ذكر آن گذشت) و بار دیگر به یزد به قصد پیوستن به دستگاه شاه‌یحیى (برادرزاده شاه‌شجاع) و ظاهرآ به‌سبب آزردگى از شیرازیان یا شاید از شاه‌شجاع (رجوع کنید به همان، ص 197، 236، 259)، كه تاریخ دقیق آن معلوم نیست، ولى ظاهرآ در اواخر عمر او بوده، زیرا در غزل شِكوِه‌آمیزى كه در این احوال سروده به پیرى خود اشاره كرده است (رجوع کنید به همان، ص 229). آنچه مسلّم است در یزد قدر او را نشناختند و با آنكه پیش از سفر در غزلى آرزوى «دیدار ساكنان شهر یزد» را داشته (رجوع کنید به همان، ص10ـ11)، دوران اقامتش در یزد از سخت‌ترین اوقات زندگى او بوده است. خواجه در چند غزل (رجوع کنید به همان، ص 228ـ229، 231، 247ـ248) از غم «غریبى و غربت»، دورى از یار و دیار، و تلخیها و تلخ‌كامیهاى خود در این سفر می‌نالد و از شهر یزد با تعبیراتى چون «زندان سكندر» و «منزل ویران» یاد می‌كند و سرانجام، ظاهرآ هنگامى كه خواجه‌جلال‌الدین تورانشاه وزیر از یزد به شیراز باز می‌گشته، با او همراه شده و به زادگاه خویش بازگشته است (رجوع کنید به همان، ص 247ـ248).

از اشاراتى كه در یك غزل به زنده‌رود و باغِ كاران اصفهان كرده است شاید بتوان دریافت كه به آن شهر نیز سفر كرده بوده (رجوع کنید به همان، ص 71)، ولى سفر مشهد كه در منابع جدیدتر براى او نوشته‌اند به هیچ روى واقعیت نداشته و مبتنى بر بیتى از غزلى است كه نسبت و تعلق آن به خواجه مردود است (رجوع کنید به معین، 1369ش، ج 1، ص 164).

داستان معروف ملاقات امیرتیمور گوركانى با حافظ، كه دولتشاه سمرقندى (ص 305ـ306) آورده است و كسانى چون آذربیگدلى (ص 272) و هدایت در مجمع‌الفصحا (ج 2، بخش 1، ص18) و تذكره ریاض‌العارفین (ص 286) نیز آن را نقل كرده‌اند، در هیچ‌یك از تواریخ معتبر مربوط به این عصر دیده نمی‌شود و بیشتر به افسانه‌هایى می‌ماند كه درباره اشخاص بزرگ و معروف پدید می‌آید، چنان‌كه برخى دیگر از ابیات حافظ نیز انگیزه پیدایش حكایاتى بوده است. ظاهرآ این حكایت در اصل از اوایل سده نهم معروف بوده، زیرا در كتاب انیس الناس (شجاع، ص 317)، كه مجموعه‌اى است از حكایات و افسانه‌ها كه در 803 تألیف شده، همین داستان با مقدمه و زمینه‌چینى دیگرى آمده (نیز رجوع کنید به غنى، ج 1، ص 393؛
آربرى، ص 329ـ 330) و بعد از دولتشاه سمرقندى هم فخرالدین صفى در لطائف‌الطوائف (ص 223) صورتى از آن را آورده است (نیز رجوع کنید به غنى، ج 1، ص 391ـ392)، ولى هیچ‌یك از مؤلفانى كه تاریخ آل‌مظفر یا شرح احوال و كارهاى تیمور یا تاریخ عمومى ایران و فارس را در عصر تیمور نوشته‌اند، چیزى در این باره نگفته‌اند. دولتشاه سمرقندى هم كه این داستان را در تذكره خود آورده، نوشته است كه حافظ و تیمور در 795 ملاقات كردند (ص 305) كه این تاریخ، سه سال بعد از وفات حافظ است. با این‌همه، بعضى محققان معاصر، چون بدیع‌الزمان فروزانفر (به نقل معین، 1369ش، ج1، ص266)، محمد معین (1369ش، ج1، ص262ـ 270) و آربرى (همانجا)، این روایت را درست می‌دانند؛
البته در سروده‌هاى حافظ اشارات و كنایاتى هست كه بی‌شك ناظر به امیرتیمور و آثار و نتایج اعمال و لشكركشیهاى اوست. پریشانیها و نابسامانیهاى فارس بعد از مرگ شاه‌شجاع و در دوران سلطنت سلطان زین‌العابدین، و هرج و مرج و ظلم و فسادى كه از منازعات و كشمكشهاى فرمانروایان محلى به همه‌جا كشیده شده بود، مردم را آرزومند ظهور مردى توانا و سلطانى مقتدر كرده بود تا بتواند در آن نواحى صلح و آشتى برقرار كند. این احوال دردناك در شعر حافظ، و پیش از او در آثار كسانى چون عبید زاكانى، به‌روشنى بازتاب یافته است. حافظ نیز در این آرزو بود كه «فریادرسى» برسد و دردها را درمان كند و عوامل ظلم و فساد و تباهى اخلاقى و دینى و اجتماعى را از ریشه بركند. ظاهرآ چندى او نیز چون دیگران چشم به فتوحات امیرتیمور دوخته و «خاطر بدان ترك سمرقندى» داده بود.

اما حافظ، كه چندى بعد رفتار هولناك «ترك سمرقندى» را از نزدیك دید و پس از رفتن او نیز شاهد خون‌ریزیها و كینه‌توزیهاى امیران و سلطانان آل‌مظفر بود، با آمدن شاه‌منصور، نواده امیرمبارزالدین و داماد شاه‌شجاع، بار دیگر روزنه امیدى یافت. شاه‌منصور مردى كارآزموده و شجاع و باتدبیر بود، و حافظ او را كسى می‌پنداشت كه می‌تواند نظم و سامان را به فارس بازگرداند. وى در چند غزل این امیدوارى را ابراز داشته و فضائل اخلاقى شاه‌منصور را ستوده است (براى نمونه رجوع کنید به چاپ قزوینى و غنى، ص 163ـ164).

از شاهان معاصر حافظ كه به او عنایت خاص داشته‌اند و او نیز در سروده‌هاى خود از آنان به نیكى یاد كرده، یكى شیخ ابواسحاق اینجو است كه علم‌دوست و هنرشناس بود و خود نیز شعر می‌گفت و خواجه در رثا و تاریخ مرگ او قطعاتى سروده كه نمودار اندوه و تأسف اوست (رجوع کنید به همان، ص 363، 369، نیز رجوع کنید به غزلِ ص140ـ141). پس از شیخ ابواسحاق، امیرمبارزالدین به سلطنت رسید. حافظ در سراسر دیوان از امیرمبارزالدین نامى نیاورده، ولى در چند غزل از اوضاع زمان حكومت او به تلخى یاد كرده و در چند مورد نیز تعبیر كنایه‌آمیز «محتسب» را در مورد اعمال و رفتار او به‌كار برده (رجوع کنید به همان، ص30، 136ـ137، 366ـ367) و در یكى از قطعات (همان، 366ـ367) كه در بیت آخر آن از كورشدن او به توطئه شاه شجاع سخن گفته، او را «شاه‌غازى» خوانده و به بیدادگریهاى او اشاره نموده است. اما پادشاهى كه دوستانه‌ترین مناسبات را با خواجه حافظ داشت، شاه‌شجاع (حك : 759ـ786)، فرزند امیرمبارزالدین، بود كه مردى استوار، باتدبیر و آزاده بود و مردم فارس در دوران حكومت نسبتاً طولانى او در امن و آسایش بودند. شاه‌شجاع دانشمند و شعرشناس بود و خود نیز به فارسى و تازى شعر می‌گفت و در انشاى فارسى و تازى توانا بود (رجوع کنید به غنى، ج 1، ص 334ـ353). حافظ بیش از هركس دیگر در سروده‌هاى خود به شاه‌شجاع اشاره كرده و به تصریح و تلویح او را مدح گفته است.

از عرفاى آن زمان كه به‌نوعى با حافظ ارتباط داشته‌اند، یكى شیخ امین‌الدین بلیانى* بوده كه حافظ از او با عنوان «بقیه ابدال» یاد كرده (رجوع کنید به چاپ قزوینى و غنى، ص 363؛
نیز رجوع کنید به معین، 1369ش، ج 1، ص 288ـ289) و دیگرى عارفى به‌نام كمال‌الدین ابوالوفا، كه ظاهرآ از دوستان وفادار حافظ بوده و خواجه در مقطع غزلى ذكر او را آورده است (رجوع کنید به چاپ قزوینى و غنى، ص 89؛
نیز رجوع کنید به هدایت، 1344ش، ص 286). گفته‌اند كه حافظ با شاه‌نعمت‌اللّه ولى نیز ملاقات داشته است، لیكن درستى این قول قابل اثبات نیست، هرچند كه ظاهراً حافظ در بعضى سروده‌هاى خود به برخى ابیات اشعار شاه‌نعمت‌اللّه اشاره و تعریض دارد (رجوع کنید به معین، 1369ش، ج 1، ص 294ـ 296). داستان ملاقات حافظ با زین‌الدین تایبادى* و نتیجه راهنمایى زین‌الدین در رفع تهمت كفر و الحاد از حافظ (رجوع کنید به همان، ج 1، ص 292) نیز ظاهرآ افسانه‌اى است از قبیل داستان گفتگوى حافظ با امیرتیمور.

آنچه امروز از حافظ در دست است دیوان اوست كه مجموعه‌اى است از اشعار او، شامل غزلیات، قصاید، مثنویها، قطعات، و رباعیات. محمد گلندام اشعار پراكنده او را مدون ساخت (رجوع کنید به حافظ، چاپ قزوینى و غنى، مقدمه گلندام، ص صب ـ قیا). از نسخه‌هاى قدیمى موجود دیوان چنین برمی‌آید كه در سالهاى بعد از وفات حافظ چندكس به جمع‌آورى غزلیات او پرداخته‌اند و ظاهرآ تا اوایل سده دهم این كار ادامه داشته است (رجوع کنید به چاپ خانلرى، ج 2، توضیحات خانلرى، ص 1145ـ 1149).

قصاید حافظ بسیار معدود است و گرچه در بعضى از نسخه‌هاى جدید دیوان چند قصیده به نام او درج شده است، لیكن نسخه‌هاى كهن‌تر معمولا فقط شامل غزلیات‌اند و فصل یا بخش جداگانه‌اى را به قصاید اختصاص نداده‌اند. تنها در یكى از نسخه‌هاى قدیمى دیوان، مورخ 813، كه از منابع كار خانلرى بوده، پس از پایان غزلیات دو قصیده آورده شده است، بی‌آنكه با عنوان قصیده مشخص شوند. در نسخه‌اى به تاریخ 825، نیز سه قصیده مندرج است (رجوع کنید به همان، ج 2، ص 1025ـ1027)، ولى در برخى نسخه‌هاى جدیدتر، پنج قصیده دیده می‌شود؛
در مدح شاه‌شیخ ابوسحاق، شاه‌شجاع، قوام‌الدین محمد صاحب عیار، شاه‌منصور مظفرى. بعضى قصاید خواجه از لحاظ ساختار كلى با غزل چندان تفاوتى ندارند و از همین‌رو در بعضى نسخه‌هاى دیوان در شمار غزلیات درج شده‌اند. در بعضى نسخه‌ها در این بخش یك قصیده به زبان عربى و یك تركیب‌بند نیز دیده می‌شود (رجوع کنید به همان، ج 2، ص 1042ـ1043) كه با شیوه سخن حافظ چندان همانند و سازگار نیست و ظاهرآ الحاقى است (رجوع کنید به حافظ، چاپ قزوینى و غنى، مقدمه قزوینى، ص قید ـ قیه؛
همان، چاپ خانلرى، ج 2، همان توضیحات، ص 1025ـ 1026، 1041). حافظ كلاً قصیده‌سرا نیست و معمولا مطالب و اغراضى را كه قصیده‌سرایان در قصاید طولانى و مطنطن اظهار می‌دارند، وى در چند بیت و با بیانى لطیف و مؤثر و غالباً صمیمانه و دور از مداهنه در غزلیات خود عرضه می‌كند.

بخش عمده دیوان حافظ غزلیات اوست كه نزدیك به پانصد غزل را شامل می‌شود. شمار غزلیات در نسخه‌هاى مختلف یكسان نیست. در دیوانى كه به تصحیح قزوینى و غنى از روى نسخه‌هاى نسبتآ كهن (رجوع کنید به حافظ، چاپ قزوینى و غنى، همان مقدمه، ص مج ـ صا) به‌چاپ رسیده، شماره غزلها 495، و در طبع انتقادى خانلرى، كه بر كهن‌ترین نسخه‌هاى شناخته شده مبتنى است (رجوع کنید به چاپ خانلرى، ج 2، همان توضیحات، ص 1127ـ1137)، شمار غزلهایى كه اصیل شناخته شده 486 است و 38 غزل نیز الحاقى به‌شمار آمده و در جلد دوم، زیر عنوان ملحقات، جداگانه درج شده است. در میان غزلیات حافظ، غزلهاى ملمّع نیز دیده می‌شود (براى نمونه رجوع کنید به چاپ قزوینى و غنى، ص 295ـ296، 304ـ305، 318ـ319، 322ـ323).

در اغلب نسخه‌هاى قدیمى، دو پاره مثنوى دیده می‌شود، یكى در بحر رَمَل مسدَّس مقصور (الا اى آهوى وحشى كجائى...) و دیگرى در بحر متقارب، كه مثنوى اخیر به «ساقی‌نامه» معروف است. بخشى از «ساقی‌نامه» خطاب به «ساقى» است و بخشى خطاب به «مُغَنّى»، ازاین‌روى این بخش اخیر را «مغنی‌نامه» نیز می‌نامند. تعداد و ترتیب ابیات این مثنویها در نسخه‌هاى گوناگون متفاوت است و چنین به‌نظر می‌رسد كه حافظ قطعاتى را براى درج در دو مثنوى طولانی‌تر به‌صورت یادداشت و مسوّده نوشته بوده و پس از مرگ او این پاره‌هاى پراكنده جزو سروده‌هاى دیگرش به‌دست گردآورندگان دیوان افتاده و به همان صورت در نسخه‌برداریهاى مختلف، بعد از غزلیات ثبت و درج شده است. حافظ در مثنوى اول ظاهرآ به منظومه ویس و رامین فخرالدین اسعدگرگانى* و در مثنوى دوم به اقبالنامه و شرفنامه نظامى گنجوى* نظر داشته است. گرچه در نسخه‌هاى متأخر در بخش مغنی‌نامه چند بیت در مدح شاه‌منصور آورده شده است، در نسخه‌هاى قدیم‌تر این مثنوى ذكرى از نام ممدوح نیست. شاید این ابیات پراكنده از نخستین طبع‌آزماییهاى حافظ و به قصد مثنوی‌سرایى بوده و در اواخر عمر خود چند بیت دیگر بدان افزوده و به‌همان صورت به شاه‌منصور مظفرى تقدیم داشته و از همین روى در نسخه یا نسخه‌هاى اولیه آن ذكرى از نام ممدوح نبوده است.

بخش دیگرى از دیوان حافظ قطعات كوتاهى است كه در موارد مختلف و به مناسبتهایى از قبیل درگذشت شخصى یا رویداد واقعه‌اى، ثبت تاریخى، بیان احوال خود یا ایراد نكته‌اى عبرت‌انگیز سروده است. شمار این قطعات نیز در نسخه‌هاى گوناگون متفاوت است و با آنكه از لحاظ هنر شاعرى ارزش و اهمیتى ندارند، از لحاظ تاریخى و آگاهیهایى كه دربردارند شایسته توجه‌اند.

آخرین بخشى كه معمولا در نسخه‌هاى جدیدتر دیوان دیده می‌شود رباعیات منسوب به حافظ است كه شمار آنها در نسخه‌ها بسیار متفاوت است و غالبآ مضامینى تكرارى و تقلیدى دارند و با شیوه فكر و بیان حافظ چندان سازگار نیستند. تعدادى از آنها از دواوین شاعران دیگر در دیوان حافظ وارد شده‌اند (رجوع کنید به ریاحى، ص 377ـ396).

اثر دیگرى كه به احتمال بسیار به حافظ تعلق دارد و یكى از جنبه‌هاى مهم زندگانى او را روشن می‌سازد، كتابت نسخه‌اى از سه مثنوى شیرین و خسرو، آئینه سكندرى و هشت بهشت امیرخسرو دهلوى* است. این سه نسخه در 756 به خط محمدبن محمد (بن‌محمد) الملقّب به شمس حافظ (الشیرازى) كتابت شده‌اند و هر سه، بخشهایى از خمسه امیرخسرو دهلوی‌اند كه در كتابخانه دولتى تاشكند نگهدارى می‌شوند (رجوع کنید به مجتبائى، ص 25). محمد معین در اینكه كاتب این نسخه‌ها همان خواجه حافظ شیرازى معروف بوده باشد تردید كرده است (رجوع کنید به مهر، سال 8، ش 1، ص 31ـ32، ش 2، ص 89ـ92)، ولى این تردید محلى ندارد (رجوع کنید به مجتبائى، ص 26ـ30).

2) شعر و فكر. درباره شخصیت روحى و اخلاقى، آرا و شاعرى حافظ بیش از هر شاعر و متفكر دیگرى اختلاف‌نظر بوده است. آگاهى ما از این حیث، در مرتبه اول منحصر به نكاتى است كه از سروده‌هاى او به‌دست می‌آید، و در مراتب بعدى از اشارات كوتاه و موجزى كه در نوشته‌هاى كسانى كه نزدیك به زمان او بوده‌اند، چون محمد گلندام، آذرى طوسى، نورالدین جامى و دولتشاه سمرقندى. حافظ با آنكه به تمامى ظرایف عرفان نظرى و رموز سیروسلوك آگاه بوده و غزلیات او سرشار از معانى بلند عرفانى و مضامین صوفیانه است، صوفى خانقاهى و اهل ارشاد و دستگیرى نبوده، به هیچ سلسله و خانقاهى تعلق نداشته، نه مریدى داشته و نه مرید كسى بوده، و حتى در مواردى از طعن و زخم زبان به صوفى و خرقه‌پوش خوددارى نكرده است؛
از همین روى، برخى دوستداران شعر او، خصوصاً در این روزگار، غزلهاى او را اشعارى رندانه و كام‌جویانه، در ستایش عاشقى و می‌خوارگى، در توصیف میخانه و خرابات، و در نكوهش شیخ و زاهد دانسته‌اند. برخى دیگر بر آن‌اند كه در غزلهاى دوران جوانى حافظ، می‌و عشق و نظربازى به‌معناى حقیقى و ناظر به عشق و كام‌جویى و لذات زمینى و جسمانى است، ولى در سروده‌هاى دوران پیرى او این الفاظ به معناى مجازى و استعارى به‌كار رفته و مقصود خواجه بیان احوال عرفانى و عشق الهى است، كه البته این تصور نیز چون نظر گروه قبلى بی‌وجه و دور از تحقیق، و برخاسته از ناآشنایى با زبان رمز و كنایه در بیان احوال و تجارب عرفانى است (رجوع کنید به همان، ص 182ـ187). از نظر كسانى دیگر، حافظ هنرمند بزرگى است كه دردها و نابسامانیهاى اجتماع زمان خود را خوب شناخته و علل آن را در بیدادگریهاى ارباب قدرت و ریاكاریها و مردم فریبیهاى اصحاب شریعت و طریقت یافته و شعر او عكس‌العمل طبیعى و اعتراض به این احوال و شرایط است، اما از سوى دیگر، از دیرباز در دورانهاى نزدیك به زمان حافظ، كسانى كه درباره او سخن گفته‌اند كلام او را عالی‌ترین جلوه‌گاه عرفان و معنویت می‌شناخته و آن را ملهم از عوالم غیبى و آسمانى می‌دانسته‌اند. محمد گلندام، او را «معدن اللطائف الروحانیه» و «مخزن المعارف السبحانیه» خوانده (چاپ قزوینى و غنى، مقدمه، ص ق) و آذری‌طوسى در كتاب منتخب جواهرالاسرار ــكه در 840، یعنى كمتر از پنجاه سال بعد از وفات حافظ، آن را تألیف كرده ــ سخن حافظ را متضمن «معارف الهى و حقایق نامتناهى» شمرده و گفته است كه او را «لسان الغیب» لقب داده‌اند (ص 409؛
نیز رجوع کنید به مجتبائى، ص 144). جامى نیز در نفحات‌الانس (ص 611) می‌گوید كه حافظ «لسان‌الغیب و ترجمان الاسرار» است، «بسا اسرار غیبیه و معانى حقیقیه كه در كسوت صورت و لباس مجاز باز نموده است.» پس از جامى، دولتشاه سمرقندى نیز (ص 302) سخن حافظ را «واردات غیبى» خوانده است. بنابه گفته محمد گلندام (حافظ، چاپ قزوینى و غنى، مقدمه، ص قه) و جامى (همانجا)، ظاهرآ در زمان حیات حافظ غزلیاتش در میان اهل خانقاه مشهور بوده است. علاوه بر اینها اغلب شارحانِ پیشین ِاشعار حافظ نیز غالبآ كلام حافظ را عرفانى و صوفیانه شناخته‌اند، از جمله محمدبن اسعد دوانى كه برخى غزلیات حافظ را شرح كرده است (رجوع کنید به ارمغان، سال 21، ش 7، ص 365ـ 368، ش 8 ـ9، ص 433ـ444، ش 10، ص 537ـ 546)، بدرالدین‌بن بهاءالدین (سده دوازدهم) در بدرالشروح، محمد دارابى (سده دوازدهم) در لطیفه غیبى، و چند كس دیگر كه شروحى نوشته یا بر حواشى نسخه‌هاى چاپ شده نكات و توضیحاتى درج كرده‌اند.

حافظ با آنكه در تمامى عمر خود، هم با دربار سلاطین و درباریان و دیوانیان سروكار داشت، هم با اهل علم و درس و بحث معاشر و مصاحب بود، و هم خانقاهیان زمان خود و راه و رسم آنان را خوب می‌شناخت، در زمره هیچ‌یك از این گروهها، كه در اوضاع و احوال اجتماعى آن روزگار صاحب قدرت و مقام و اهمیت بودند، قرار نگرفت. وى اعمال و رفتار هر سه گروه را نكوهش می‌كرد و اغراض و اهدافشان را پست و حقیر می‌شمرد. دیوان او پر است از كنایه‌هاى تلخ و تند به زاهدان و فقیهان و صوفیان فریبكار و متظاهر به صلاح؛
حتى سلطان مقتدرى چون امیرمبارز را كه به دین‌دارى و تشرع سخت تظاهر می‌كرد، و بعضى دیگر از حكام و امیران را از این‌گونه كنایه‌هاى اعتراض‌آمیز بی‌نصیب نمی‌گذارد. حافظ طبعى بلند داشت و در عین نیاز و تنگدستى «آبروى فقر و قناعت» را همیشه حفظ می‌كرد. در عین خلوت‌گزینى و سكون و آرامش ظاهرى، روحى پرآشوب و سركش داشت. تلاطمهاى روحى و تموّجات عاطفى او میان قطبهاى متعارض جبر و اختیار، رد و قبول، یقین و حیرت، صبر و خروش، تلوین و تمكین، و نیاز و استغنا در نوسان بود.

نفرت و بیزارى او از زرق و سالوس، از دروغ و فریب، و از تظاهر به دین‌دارى و صلاح به اندازه‌اى بود كه رندى و قلّاشى و قلندرى را ارج می‌نهاد و خود را به رندى و خراباتی‌گرى منسوب می‌كرد، زیرا در خرابات و براى خراباتیان محل و موردى براى ریاكارى و تظاهر به صلاح و پارسایى نیست و ازاین‌روى، نور صدق و حقیقت را در آنجا می‌توان دید؛
البته این دیدگاه كسى بود كه حافظ قرآن بود و آن را با چهارده روایت ازبرمی‌خواند (رجوع کنید به حافظ، چاپ قزوینى و غنى، ص 66) و هرچه داشت همه از دولت قرآن (رجوع کنید به همان، ص 218) و گریه سحرى و دعاى نیم‌شبى (رجوع کنید به همان، ص 45) بود و كه در سراسر دیوانش كمتر غزلى هست كه در آن به تصریح یا تلویح اشارتى به قرآن كریم یا اقتباسى از آن نیامده باشد. حافظ هیچ گناهى را سنگین‌تر و بزرگ‌تر از ریاكارى و مردم‌فریبى و خودپرستى نمی‌دانست. هم شریعتمداران دروغین را به باد طعن و ملامت می‌گرفت و هم به طریقتمداران بی‌حقیقت بی‌باكانه می‌تاخت. این ویژگیهاست كه او را از راه و روش عالمان و زاهدان زمان و خانقاهیان و دستاربندان دور می‌كند و به اهل ملامت، كه از دیرباز در برابر اخلاق و اعمال تقلیدىِ تهى از معنا و معنویت به اعتراض برخاسته بودند، نزدیك می‌سازد و ازاین‌روست كه از مدرسه و خانقاه روی‌گردان است و گداى خانقاه را به دیر مغان می‌خواند و خود را مرید پیرمغان و «پیرگلرنگ*» و «جام مى» می‌شمارد و بی‌آنكه در زندگى عملا از راه و رسم قلندران پیروى كند، شیوه قلندرى و خراباتی‌گرى را می‌ستاید.

حافظ گرچه در غزلهاى خود غالباً پیروى از پیر و راهنما را شرط اساسى سلوك می‌داند، اما مراد و پیر و راهنماى خود او در طریقت عشق است، زیرا وصول به كمال تنها از این طریق ممكن است. به عقیده او عشق موهبتى ازلى است كه پیش از خلقت عالم و آدم سرمایه و انگیزه خلقت عالم و آدم شد، و همگى طفیل وجود عشق‌اند. عالمِ هستى جلوه‌گاه جمال الهى است و عشق و جمال لازم و ملزوم یكدیگرند. ما همه رهرو سرمنزل عشقیم و آنچه سرانجام به فریاد خواهد رسید همین عشق است و نه هیچ‌چیز دیگر، ازاین‌روست كه در فكر و شعر حافظ، عشق و همه ملازمات و متعلقات آن، چون جمال و جمال‌پرستى، شاهد و نظربازى، شور و شوق و مستى، تلخى هجران و امید وصال، و تمامى اجزا و جلوه‌هاى گوناگون این گونه امور، جایگاه خاص یافته‌اند و در طیفى بسیار گسترده، از زمینی‌ترین تا آسمانی‌ترین اشكال، سراسر دیوان او را فراگرفته‌اند. به‌سبب این ویژگیهاست كه هركس از هر مقام و طبقه و مشربى كه باشد بخشى از حیات روحى و نفسانى خود را در سروده‌هاى حافظ باز می‌شناسد و دردها و شادیها و بیمها و امیدهاى خویش را در آنها می‌بیند (رجوع کنید به مجتبائى، ص 145ـ146).

از ویژگیهاى دیگر كلام حافظ، استوارى، پیراستگى و بی‌عیبى (یا لااقل كم‌عیبى) آن است. وى در انتخاب بهترین لفظ و بهترین تركیب و تعبیر براى معنا و مضمونى كه در نظر دارد در میان شاعران زبان پارسى یگانه است و این كیفیت وقتى به‌روشنى آشكار می‌شود كه اقتباسات او از سرایندگان دیگر را با صورت اصلى آن بسنجیم. حافظ در دیوانهاى شاعران دیگر، از رودكى و فردوسى و امیرمعزى گرفته تا معاصران خودش، و حتى شاعرانى چون ركن‌الدین صائن هروى، تتبع پیگیر و مداوم داشته و غالباً معانى و مضامین و تعبیرات آنان را در شعر خود وارد كرده است (رجوع کنید به قزوینى، یادگار، سال 1، ش 5، ص 71ـ72، ش 6، ص 62ـ71، ش 8، ص 61ـ71، ش 9، ص 65ـ78؛
دشتى، ص 38ـ55؛
خرمشاهى، بخش 1، ص40ـ89؛
مجتبائى، ص 59ـ78). همیشه در این‌گونه اقتباسات كلام حافظ به‌مراتب بلیغ‌تر، پاكیزه‌تر و زیباتر است و چنان است كه گویى وى از روى قصد به اخذ و نقل از آثار شاعران دیگر پرداخته است تا قدرت و برترى هنر و ذوق خود را نمایان سازد.


منابع :
(1) لطفعلی‌بن آقاخان آذربیگدلى، آتشكده آذر، چاپ جعفر شهیدى، چاپ افست تهران 1337ش؛
(2) حمزه‌بن على آذرى طوسى، منتخب جواهرالاسرار، به‌ضمیمه اشعةاللمعات عبدالرحمان‌بن احمد جامى، چاپ سنگى (بی‌جا 1362)؛
(3) تقی‌الدین محمدبن محمد اوحدى بلیانى، عرفات‌العاشقین، نسخه عكسى از نسخه خطى كتابخانه ملك، ش 5324؛
(4) عبدالرحمان‌بن احمد جامى، نفحات‌الانس، چاپ محمود عابدى، تهران 1370ش؛
(5) حاجی‌خلیفه؛
(6) شمس‌الدین محمد حافظ، دیوان، چاپ پرویز خانلرى، تهران 1362ش؛
(7) همان، چاپ محمد قزوینى و قاسم غنى، تهران [? 1320ش[؛
(8) بهاءالدین خرمشاهى، حافظ‌نامه: شرح الفاظ، اعلام، مفاهیم كلیدى و ابیات دشوار حافظ، تهران 1366ش؛
(9) احمدبن محمد خوافى، مجمل فصیحى، چاپ محمود فرخ، مشهد 1339ـ1341ش؛
(10) خواندمیر؛
(11) على دشتى، نقشى از حافظ، تهران 1380ش؛
(12) محمدبن اسعد دوانى، «شرح یك غزل خواجه حافظ»، ارمغان، سال 21، ش 7 (مهر 1319)، ش 8ـ9 (آبان ـ آذر 1319)، ش 10 (دى 1319)؛
(13) دولتشاه سمرقندى، كتاب تذكرةالشعراء، چاپ ادوارد براون، لیدن 1319/1901؛
(14) محمدامین ریاحى، گلگشت، تهران 1368ش؛
(15) محمد سودى، شرح سودى بر حافظ، ترجمه عصمت ستارزاده، تهران 1366ش؛
(16) شجاع، انیس‌الناس، چاپ ایرج افشار، تهران 1356ش؛
(17) ذبیح‌اللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران و در قلمرو زبان پارسى، ج 3، بخش 2، تهران 1378ش؛
(18) قاسم غنى، بحث در آثار و افكار و احوال حافظ، ج 1، تهران 1321ش؛
(19) علی‌بن حسین فخرالدین صفى، لطائف‌الطوائف، چاپ احمد گلچین معانى، تهران 1336ش؛
(20) عبدالنبی‌بن خلف فخرالزمانى، تذكره میخانه، چاپ احمد گلچین معانى، تهران 1362ش؛
(21) محمدقاسم‌بن غلامعلى فرشته، تاریخ فرشته (گلشن ابراهیمى)، (لكهنو): مطبع منشى نولكشور، (بی‌تا.)؛
(22) محمدنصیربن جعفر فرصت شیرازى، آثار عجم، چاپ سنگى بمبئى 1354؛
(23) محمد قزوینى، «بعضى تضمینهاى حافظ»، یادگار، سال 1، ش 5 (دى 1323)، ش 6 (بهمن 1323)، ش 8 (فروردین 1324)، ش 9 (اردیبهشت 1324)؛
(24) فتح‌اللّه مجتبائى، شرح شكن زلف بر حواشى دیوان حافظ، تهران 1386ش؛
(25) محمد معین، «امیرخسرو دهلوى»، مهر، سال 8، ش 1 (فروردین 1331)، ش 2 (اردیبهشت 1331)؛
(26) همو، حافظ شیرین سخن، به‌كوشش مهدخت معین، تهران 1369ش؛
(27) رضاقلی‌بن محمدهادى هدایت، تذكره ریاض‌العارفین، چاپ مهرعلى گركانى، تهران (1344ش)؛
(28) همو، مجمع‌الفصحا، چاپ مظاهر مصفا، تهران 1336ـ1340ش؛


(29) Arthur John Arberry, Classical Persian literature, London 1967.

/ فتح‌اللّه مجتبائى /

نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 5704
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست