حافظ ، از القاب محدّثان و از الفاظ جرح و تعدیل در علم رجال. حفظ، ریشه واژه حافظ، به معناى نگهدارى و مراقبت و رعایت است و به عنوان متضادّ فراموشى نیز بهكار میرود. جمع این واژه حَفَظَه و حُفّاظ است (رجوع کنید به خلیلبن احمد؛ ابنمنظور؛ فیروزآبادى، ذیل «حفظ»). واژه حفظ و مشتقات آن 44 بار در قرآن به كار رفته كه پانزده مورد آن صورتهاى گوناگون مفرد و جمع كلمه حافظ است و عمومآ به معناى نگهدارنده و مراقب (براى نمونه رجوع کنید به توبه: 112؛ یوسف: 12، 63ـ64) و در مواردى، بهویژه در اشاره به ملائكه، به معناى ضبطكننده اعمال (براى نمونه رجوع کنید به انفطار: 10؛ طارق: 4؛ براى موارد دیگر رجوع کنید به محمدفؤاد عبدالباقى، ذیل «حفظ») به كار رفته است.
در احادیث اهل سنّت و شیعه، كلمه حفظ و مشتقات آن به هر دو معناى لغوى به كار رفته است. در این احادیث با لفظ حفظ و واژههاى هممعناى آن، بر حفظ احادیث و رساندن آن به دیگران (براى نمونه رجوع کنید به رامهرمزى، ص 164ـ171؛ حاكم نیشابورى، ج 1، ص 87؛ مجلسى، ج 2، ص 153ـ157) تأكید شده، تا جایى كه براى حفظ چهل حدیث، ثوابى در حد محشور شدن به عنوان فقیه و در زمره پیامبران، شفاعت و بهشت معین شده است (براى نمونه رجوع کنید به كلینى، ج 1، ص 49؛ رامهرمزى، ص 173؛ ابنبابویه، 1362ش، ج 2، ص 541ـ543؛ نیز رجوع کنید به چهل حدیث*) و اهلبیت علیهمالسلام منزلت شیعیان را با میزان آگاهى آنان از احادیث مرتبط دانستهاند (رجوع کنید به كلینى، ج 1، ص50). در این احادیث بر دقت در چگونگى حفظ (رجوع کنید به همان، ج 1، ص 62ـ64)، همراهى آن با فهم و معرفت (رجوع کنید به ابنبابویه، 1361ش، ص 1ـ2) و انتخاب احادیثى كه به خود یا دیگران نفع برساند، تأكید شده است (براى نمونه رجوع کنید به رامهرمزى، همانجا؛ ابن بابویه، 1363ش الف، ج 2، ص 37؛ همو، 1364ش، ص 134).
در جامعه عرب صدر اسلام، حفظ یكى از مهمترین شیوههاى آموزش و انتقال دانش بود (رجوع کنید به جوادعلى، ج 9، ص 268). پیامبر اكرم صلیاللّهعلیهوآلهوسلم هم از همین شیوه براى حفظ و انتقال وحى و قرآن، در كنار كتابت، بهره گرفت (رجوع کنید به رامیار، ص 236ـ275؛ نیز رجوع کنید به حفظ قرآن*). كتابت حدیث نیز از همان دوره، در كنار حفظ آن، رواج داشت (رجوع کنید به اعظمى، ج 1، ص 92ـ142)، اما پس از پیامبر، در عصر خلفا، خاصه در دوره خلیفه دوم، كتابت حدیث در حاشیه قرار گرفت و حفظ به عنوان شیوه اصلى و حاكم بر آموزش حدیث رسمیت یافت (براى اطلاعات بیشتر رجوع کنید به همان، ج 1، ص 71ـ83؛ نیز رجوع کنید به تدوین حدیث*) تا آنجا كه در برخى موارد با كتابت حدیث به شدت برخورد و براى نابودى مكتوبات اقدام میشد (رجوع کنید به خطیب بغدادى، 1974، ص 39ـ40). عدهاى نیز از كتابت حدیث براى تثبیت محفوظات خود استفاده میكردند و پس از بهخاطر سپردن آن، مكتوبات را نابود میكردند (رجوع کنید به رامهرمزى، ص 382ـ383). با رواج یافتن و تثبیت شدن این سنّت، حتى پس از رواج كتابت از قرن دوم به بعد، همچنان بر حفظ تكیه شده و حفظ كردن اسانید، رجال و متون احادیث از ویژگیهاى محدّثان برجسته تلقى و ارقام بزرگى از محفوظات آنها گزارش شده است (براى نمونه رجوع کنید به خطیب بغدادى، 1412، ج 2، ص 253ـ260؛ سیوطى، ج 1، ص30ـ32). اهتمام به حفظ، به شكلگیرى لقب حافظ در میان محدّثان انجامید كه معنا و محدوده آن بهروشنى تبیین نشده است.
به نظر میرسد به كارگیرى این لقب از قرن سوم به بعد بهتدریج گسترش یافته و پیش از آن چندان بهكار نمیرفته است؛ چنان كه در كتابهاى ششگانه حدیث اهل سنّت، اسامى راویان با لقب حافظ همراه نیست، و محدّثان بزرگى همچون طیالسى (متوفى 204) در مسند، عبدالرزاق (متوفى 211) در المصنَّف، ابنابیشیبه (متوفى 235) در المصنَّف، ابنقتیبه (متوفى 376) در تأویلُ مختلَفِ الحدیث، طبرانى (متوفى360) در معجمهاى سهگانهاش آن را بهكار نبردهاند؛ اما دارقطنى (متوفى 385) در سنن، برخى را به این لقب خوانده است، از جمله علیبن محمدبن عبید حافظ (متوفى330؛ ج 1، جزء1، ص 162، جزء2، ص 66) و رجاءبن مرجى مروزى حافظ (متوفى 247؛ ج 1، جزء1، ص 150). از آن پس، بهتدریج كاربرد این لقب گسترش یافت، به طورى كه حاكم نیشابورى (متوفى 405) در مستدرك (ج 1، ص 133، 136، 138، ج 4، ص 33، 45، 49) و خطیب بغدادى (متوفى 463) در كتابهایش (براى نمونه رجوع کنید به 1406، ص 53، 61؛ همو، 1395، ص 77، 81، 96)، راویان بسیارى را با این لقب ذكر كردهاند. در كتابهاى رجالى و تاریخى نیز كه انتظار میرود از این لقب استفاده كرده باشند، كاربرد آن از قرن چهارم به بعد به تدریج رواج یافته است. ابنسعد (متوفى230) در طبقات، خلیفةبن خیاط (متوفى240) در طبقات، احمدبن حنبل (متوفى 241) در العلل و معرفة الرجال، بخارى (متوفى 256) در تاریخ الكبیر و تاریخ الصغیر، عِجْلى (متوفى 261) در معرفة الثقات، و نَسائى (متوفى 303) در الضعفا و المتروكین لقب حافظ را به كار نبردهاند، اما عقیلى (متوفى 322) در كتابالضعفاء الكبیر، در ضمن اَسناد روایات، از آن استفاده كرده است، آن هم ظاهرآ فقط براى یك تن یعنى شعبةالحافظ (رجوع کنید به سفر3، ص408، سفر4، ص 62). ابنابیحاتِم رازى (متوفى 327) در كتابالجرح و التعدیل (ج 3، ص 503، ج 4، ص 109)، ابنعَدىّ (متوفى 365) در الكامل فیضعفاء الرجال (ج 2، ص 347) و ابنحِبّان (متوفى 354) در كتابالثقات (ج 8، ص 189) و نیز در كتاب المجروحین من المحدثین و الضعفاء والمتروكین (ج 1، ص 78)، این لقب را براى افراد اندكى بهكاربردهاند. برخلاف انتظار، ابنحبّان در مشاهیر علماء الامصار، راویان را به حافظ ملقب نكرده است.
كاربرد این لقب، در قرن پنجم چندان گسترش یافت كه برخى، همچون خطیب بغدادى (1422، ج 1، ص 456، 460، 467، 469ـ470، 473) و ابنماكولا (ج 1، ص 294، 308، 332، 344)، بسیارى را حافظ خواندهاند. بهتدریج، با گسترش كاربرد این لقب، راویان و محدّثان متقدم كه در عصر خود به این لقب خوانده نشده بودند نیز نزد متأخران به آن ملقب شدند. مثلا سلیمانبن خلف باجى (متوفى 474؛ ج 2، ص 921)، عبدالرحمانبن مهدى (متوفى 195) را به حافظ ملقب ساخت (نیز رجوع کنید به ابناثیر، ج 2، ص 313) و ذهبى (متوفى 748) در تذكرةالحفاظ نام 176،1 تن را از هفت قرن پیش از خود، از دوره ابوبكر تا دوره مِزّى (متوفى 654)، تحت این عنوان گرد آورده، در حالى كه ایشان، بهویژه در طبقه صحابه و تابعین، هیچگاه بدین لقب خوانده نشده بودند.
بهرغم پیدایش لقب حافظ در قرن سوم و گسترش كاربرد آن از قرن چهارم به بعد، محدوده این لقب به روشنى معلوم نشده است. در كتابهاى درایه، بخشى به القاب محدّثان اختصاص دارد، اما در این بخش تنها القاب خاصى كه برخى اشخاص بدان معروف بودهاند، ذكر شده است، نه القاب عامى مثل حافظ و محدّث (براى نمونه رجوع کنید به ابنصلاح، ص 338ـ344؛ سخاوى، ج 4، ص 221ـ227)؛ لذا، حاكم در معرفة علوم الحدیث، خطیب در الكفایة فى علم الروایة، ابنصلاح در مقدمه، سخاوى در فتحالمغیث، و ابنحجر در نخبةالفكر و شرح آن، نَوَوى در التقریب و التیسیر، به تعریف آن مبادرت نورزیدهاند، اگرچه برخى، مانند ابنحجر و خطیب، در كتابهایى دیگر بهطور ضمنى به آن اشاره كردهاند، حتى ذهبى در مقدمه تذكرةالحفاظ به تعریف حافظ نپرداخته و ابنابیحاتم رازى هم در مقدمه كتاب خود، درضمن بیان طبقات راویان (رجوع کنید به ج 1، ص 6ـ10) و مراتب ایشان (ص10)، دارندگان این لقب را از دیگران ممتاز نساخته است. سیوطى از معدود درایهنگارانى است كه در مقدمه تدریب، به بیان این لقب در كنار القاب دیگر پرداخته و در تبیین آن كوشیده است. او تنها از سه لقب مُسنِد، محدّث* و حافظ یاد كرده و اقوال گوناگونى را در تعریف حافظ و جایگاهش و تفاوت آن با محدّث گزارش كرده است كه شاید بتوان آنها را به این ترتیب خلاصه كرد: اول، نظر متقدمان كه حافظ و محدّث را به یك معنا دانستهاند (رجوع کنید به ج1، ص24)؛ دوم، سخن عبدالرحمانبن مهدى و دیگران كه طبق آن حفظ به معناى اتقان است (رجوع کنید به ج 1، ص 29)؛ سوم، قول خود سیوطى (ج 1، ص 26) مبنى بر اخص بودن حافظ از محدّث. چون سیوطى (ج 1، ص 24ـ32) در كنار گزارش این آرا به اثبات یا نقادى یا جمع بین آنها نپرداخته است، از مطالب او تصویر روشنى از حافظ بهدست نمیآید. كسانى هم كه پس از سیوطى آمدهاند، عمومآ همه یا بخشى از مطالب او را گزارش كرده و بعضآ نتیجهگیریهاى مختلفى از آن داشتهاند (براى نمونه رجوع کنید به مامقانى، ج 3، ص 51ـ54؛ قاسمى، ص 79ـ80؛ عتر، ص 76ـ77). آنچه را كه سیوطى به عنوان اقوال مختلف گزارش كرده، شاید كاربردهاى گوناگون واژه در طول تاریخ بوده است كه از كاربرد لغوى تا اصطلاحى و تبدیل شدن آن به لقب حكایت دارد. چون حفظ، به عنوان شیوهاى آموزشى، در فراگیرى حدیث مرسوم بوده و تحدیث و حفظ، قرنها قرین یكدیگر بودهاند، طبیعى است كه محدّث، از این نظر حافظ خوانده شود و مستند سیوطى نیز ظاهرآ همین است (رجوع کنید به سیوطى، ج 1، ص 24). با این همه، نمونههاى روشنى براى اینگونه كاربرد، نه در كلام متقدمان و نه متأخران، یافت نشده است. سفیان ثورى (متوفى 161) حُفّاظ را فقط چهار نفر دانسته است (رجوع کنید به ابنسعد، ج 6، ص 344). ابنحبّان و ابنابیحاتم، كه واژه حفاظ و همخانوادههاى آن را بسیار بهكار بردهاند، نیز ظاهرآ از آن معنایى خاص اراده كردهاند (رجوع کنید به ادامه مقاله). ذهبى كتاب تذكرةالحفاظ را دربردارنده اسامىِ حاملان علم نبوى دانسته (ج 1، ص 1) و از طبقه صحابه تنها 23 نفر را نام برده است. سیوطى در تدریب، بخشى را به معرفت حفّاظ اختصاص داده و در آن به ذكر عالمترین افراد، با استناد به سخنان دیگران، پرداخته است (رجوع کنید به ج 2، ص 347ـ356). در هر حال، به گفته خطیب بغدادى (1412، ج 2، ص 248)، لقب حافظ فقط بر اهل حدیث اطلاق میشود و در مورد قارى قرآن و فقیه و نحوى نمیتوان آن را به كار برد. كاربرد حفظ به معناى اتقان، همانگونه كه از انتساب آن به عالِم رجالى، عبدالرحمانبن مهدى لؤلؤى، بهدست میآید، در حوزه رجال معمول بوده و واژه حافظ یكى از الفاظ جرح و تعدیل بوده است. ابنابیحاتم رازى در مقدمه كتابالجرح و التعدیل* در بیان طبقات راویان، در توصیف ویژگیهاى ایشان، ثبت و حفظ و اتقان را همردیف بهكار برده (رجوع کنید به ج 1، ص 6،10) و در معرفى پیشوایان حدیث و رجال، عنوان هر بخش را چنین قرار داده است: «بابُ ما ذُكِرَ مِن حفظِ فلانٍ و اِتقانه» (براى نمونه رجوع کنید به ج 1، ص 62) و در كاربرد حافظ بهصورت تفصیلى، به استوارگویى و صحت و دقت در حفظ، و در توصیف یك فرد به حفظ، نه به كمیت و تعداد بلكه به دقت در حفظ توجه كرده است، چنان كه سفیان ثورى را احفظ از شعبه دانسته و در توضیح آن به قول خود شعبه استناد كرده است، مبنى بر اینكه هرگاه حدیث او با سفیان تفاوت داشته باشد، قول سفیان مقدّم است (همان، ج 1، ص 63). همچنین ابن ابیحاتم تركیبات «لمیكن بالحافظ» (ج 1، ص 156، ج 8، ص 8) و «لیس بالحافظ» (ج 5، ص 184) را به معناى غیرضابط و كثیرالخطاء به كار برده است. ابنحجر عسقلانى (1403، ص 172) نیز در بیان الفاظ جرح و تعدیل، ثقه حافظ را هم ردیف عدل ضابط دانسته است كه میتواند به معناى متقن و ضابط یا اخص از محدّث باشد. در كلام ابنحبّان، در بسیارى موارد، حفظ و اتقان باهم بهكار رفته و شخص در شمار «الحفّاظ المتقِنین» محسوب شده است و چنانچه متقنین در این تركیب، وصف بیانى و نه احترازى تلقى گردد، بیشتر بر ضابط بودن دلالت دارد (رجوع کنید به ابنحبّان، 1411، ص 236، 248، 250، 261؛ همو، 1393ـ 1403، ج 6، ص 319، 327، 340، ج 7، ص 229، 373؛ نیز رجوع کنید به ابنابیحاتم، ج 1، ص 233). در كنار این كاربردها، حفظ به معناى لغوىِ «از برداشتن» نیز به كار رفته است (رجوع کنید به خطیب بغدادى، 1406، ص 257، عنوان باب). بهرغم این كاربردهاى گوناگون براى واژه حافظ و مشتقات آن، حافظ به عنوان لقب، نه به معناى رجالى بلكه به معنایى اخص از محدّث به كار رفته و بحث مهم درباره آن، بیان وجه تمایز آن با محدّث است. این تمایز از نظر گستره دانش و مقدار حفظ، در خور بررسى است.
بنابر یك دیدگاه، آگاهى حافظ محدود است به طبقات شیوخ (رجوع کنید به مامقانى، ج 3، ص 51). صبحى صالح (ص 72) نیز این را ویژگى اصلى حافظ دانسته است، اما دیگران عمومآ در كنار علم به طبقات، آگاهى از وضع راویان و حفظ اسانید را نیز آوردهاند و برخى حفظ و شناخت متون را نیز به آن افزودهاند. مثلا ابنسمعانى، آگاهى از اسانید را بهطور كلى، لازمه اطلاق لقب حافظ تلقى كرده است (رجوع کنید به سیوطى، ج 1، ص 24). ابنحجر عسقلانى (1417، ج 1، ص 268) آگاهى از طبقات راویان، جرح و تعدیل ایشان و نیز از بر داشتن تعداد زیادى از متون احادیث را لازم دانسته است (نیز رجوع کنید به سیوطى، ج 1، ص 27ـ 29). خطیب بغدادى از این هم فراتر رفته و در كنار شناخت اسانید و رجال آن، آگاهى از ظرائف متون را هم در شمار ضروریات حافظ آورده است (1412، ج 2، ص 250ـ 251؛ نیز رجوع کنید به عتر، ص 76) اما، برخلاف نظر ایشان، علم به متون براى فقیه لازم دانسته شده است (رجوع کنید به سیوطى، ج 1، ص 24). باتوجه به دیدگاههاى مذكور، به نظر میرسد حداقل علم لازم براى صدقِ اطلاق لقب حافظ، حفظ اسانید و متون و آگاهى از رجال احادیث بوده، و علم به ظرائف و دقایق متون، موجب كمال حفظ و مراتب بالاتر حافظ است. همچنان كه ابنحبّان (1393ـ1403، ج 1، ص 8) اهتمام حافظان به حفظ طرق و اسانید را لازم دانسته و درنتیجه احتجاج به حافظان غیرفقیه را جایز تلقى نكرده است.
مقدار محفوظات وجه دیگر براى ممتاز كردن حافظ است. برخى براى آن، مقدار تعیین نكرده و به این اكتفا كردهاند كه مقدار محفوظاتش باید بیش از ندانستههایش باشد (رجوع کنید به سیوطى، ج 1، ص 28ـ29). بعضى مقدار احادیثى را كه حافظ از بردارد، صد هزار و عدهاى حداقل آن را بیست هزار دانستهاند (رجوع کنید به همان، ج 1، ص30ـ31؛ صالح، ص 75ـ76). معمولا در بیان میزان محفوظات، محفوظات چند صد هزارى كسانى چون ابنحنبل، مسلم، بخارى و ابوزرعه مثال زده شده است (رجوع کنید به سیوطى، ج 1، ص30ـ32). اگرچه این نمونههاــ درصورتى كه مبالغه نباشدــ از عرف معمول عالمان آن دوره در میزان حفظ حكایت میكند، اما چون این افراد ظاهرآ در عصر خود به حافظ مشهور نبوده و بعدآ بدان ملقب شدهاند، نمیتوان براى تعیین حد لازم براى اطلاق عنوان حافظ، به آنها استناد كرد. كسانى كه زودهنگام به این لقب خوانده شدهاند، بعضاً از میزان محفوظاتشان یادى نشده است. از جمله ایشاناند: رجاءبن مرجى مروزى حافظ (متوفى 247؛ رجوع کنید به ابنابیحاتم، ج 3، ص 503) و محمدبن عبداللّهبن مبارك مخرمى حافظ بغدادى (متوفى 254؛ ابنابیحاتم، ج 7، ص 305). درباره محفوظات حافظ ابنعقده (حدیثشناس زیدى) رقم سیصد هزار حدیث ذكر شده است (رجوع کنید به خطیب بغدادى، 1422، ج 6، ص 151؛ ذهبى، 1376ـ1377، ج 3، ص 840). در شرححال ابوبكر باغندى حافظ (متوفى 312) نیز ذكر شده كه به سیصد هزار سؤال در خصوص احادیث نبوى پاسخ گفته است (رجوع کنید به ذهبى، 1963ـ1964، ج 4، ص 26ـ27). محمدبن عمر جِعابى (ابنجعابى)، محدّث كثیرالحفظ امامى (متوفى 355) بنابر یك روایت، دویست هزار حدیث و بنابر روایتى از خود او چهارصد هزار حدیث در حفظ داشته است (خطیب بغدادى، 1422، ج 4، ص 44ـ45). این موارد نشان میدهد كه ظاهرآ كثرت حفظ در اطلاق عنوان دخالت دارد، اما همانطور كه بسیارى از عالمان متقدم متذكر شدهاند، مقدار آن كاملا نسبى بوده است و به هر عصر و دورهاى بستگى دارد (رجوع کنید به سیوطى، ج 1، ص 28ـ29).
لقب حافظ در بین شیعیان براى حدیثشناسان كمتر بهكاررفته است. اما مؤلفان كتب درایه، از جمله حسینبن عبدالصمد حارثى در وصولالاخیار (ص 193)، میرداماد در الرواشح السماویة (ص 103، در بحث درایة الحدیث) و مامقانى (ج 3، ص 53) این واژه را در بخش الفاظ جرح و تعدیل آوردهاند. نجاشى در رجال خود از سه تن با این لقب یاد كرده است كه عبارتاند از: محمدبن عمر جعابى (ش1055، با تعبیر «مِنْ حُفّاظ الحدیث»)، احمدبن محمدبن سعید، ابنعقده (ش 233، ذیل ش 117 با عنوان «احمدبن محمد الحافظى») و احمدبن حسینبن اسحاق معروف به شعبةالحافظ (ذیل ش 936؛ ظاهرآ از محدّثان اهل سنّت رجوع کنید به شوشترى، ج 1، ص 434ـ435). شیخ طوسى نیز در رجال (ص 445) از ابنجعابى و در الفهرست (ص 34، 73) از ابنعقده با این لقب یاد كرده و در كنار این دو، در الفهرست (ص 419) و رجال (ص 419) جعفربن علیبن سهل دقاق دورى (ظاهرآ از اهل سنّت رجوع کنید به شوشترى، ج 2، ص 643ـ644) را هم حافظ خوانده است. محدّثان متقدم شیعه، از جمله برقى در محاسن، كلینى در كافى، ابنبابویه در كتاب من لایحضُرُه الفقیه، ابنقولویه در كامل الزیارات، و نعمانى در الغیبة، راویان را با این لقب نخواندهاند. ابنبابویه در عللالشرایع (ج 1، ص 27، 29) از ابوعلى حافظ محمدبن محمد سمرقندى و در عیون اخبارالرضا (ج 2، ص 68)، كتابالخصال (ج 1، ص 174، 271، ج 2، 417، 467، 521)، الامالى (ص 121، 136، 156)، كمالالدین (ج 1، ص 205، 235)، معانیالأخبار (ص 65ـ66) بارها از جعابى، و به صورت پراكنده از افراد دیگر، با این لقب یاد كرده است. شیخطوسى در تهذیبالاحكام (ج 4، ص 149، ج 5، ص 8)، غیر از ابنعقده، فقط احمدبن هوذه را با این لقب خوانده (رجوع کنید به ج 9، ص 248)، اما در الامالى براى افراد دیگرى نیز آن را بهكار برده است (رجوع کنید به ص 306، 310، 351، 473، 620، 704ـ705). شیخمفید نیز در الارشاد، علاوه بر جعابى (ج 1، ص 39)، از علیبن محمدبن عبیدالحافظ یاد كرده است (ج 1، ص 41). در منابع رجالى شیعه، درباره برخى از این اشخاص اطلاعى داده نشده است جز آنكه از مشایخ فلان فرد بوده است یا در ضمن راویان فلان كتاب قرار دارد، مانند غیاثبن محمد ورامینى (رجوع کنید به ابنبابویه، 1363ش الف، ج 1، ص 49) و ابوالفتح محمدبن احمد حافظ (طوسى، 1414، ص 306). از برخى نیز در منابع رجالى شیعه و اهل سنّت ظاهرآ یادى نشده است، مانند ابوعلى حافظ محمدبن محمد سمرقندى. اما تعدادى از آنان در رجال شیعه و اهلسنّت آمدهاند، كه برخى از آنها از عالمان اهل سنّتاند، مانند علیبن محمدبن عبید حافظ (رجوع کنید به ذهبى، 1376ـ 1377، ج 3، ص 836) و ابوالفتح ابن ابیالفوارس حافظ (طوسى، 1414، همانجا؛ ذهبى، 1376ـ1377، ج3، ص1053). آنهایى هم كه شیعه بودهاند، مانند جعابى از امامیه و ابنعقده از زیدیه، با عالمان اهلسنّت در تعامل بودهاند (رجوع کنید به ذهبى، 1376ـ1377، ج 3، ص 839ـ:842 ابنعقده، ج 3، ص 925ـ :929 جعابى). در مورد برخى نیز، با توجه به منابعى كه به آنان پرداخته است، احتمال سنّى بودن آنان میرود. درنتیجه، به نظر میرسد بهكارگیرى این لقب براى راویان در منابع حدیثى شیعه، یا براى عالمان اهل سنّت است یا براى محدّثان شیعى كه در تعامل با اهل سنّت بودهاند و گویا كاربرد این لقب در مجامع شیعى چندان معمول نبوده است.
منابع : (1) علاوه بر قرآن؛ (2) ابن ابیحاتم، كتابالجرح و التعدیل، حیدرآباد، دكن 1371ـ1373/ 1952ـ1953، چاپ افست بیروت (بیتا.)؛ (3) ابناثیر، اسدالغابة فى معرفةالصحابة، تهران: انتشارات اسماعیلیان، (بیتا.)؛ (4) ابنبابویه، الامالى، قم 1417؛ (5) همو، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، نجف 1972، چاپ افست قم 1364ش؛ (6) همو، عللالشرایع، نجف 1386/ 1966، چاپ افست قم (بیتا.)؛ (7) همو، عیون اخبارالرضا، چاپ مهدى لاجوردى، قم 1363ش الف؛ (8) همو، كتاب الخصال، چاپ علیاكبر غفارى، قم 1362ش؛ (9) همو، كمالالدین و تمام النعمة، چاپ علیاكبر غفارى، قم 1363ش ب؛ (10) همو، معانیالأخبار، چاپ علیاكبر غفارى، قم 1361ش؛ (11) ابنحِبّان، كتابالثقات، حیدرآباد، دكن 1393ـ1403/ 1973ـ1983، چاپ افست بیروت (بیتا.)؛ (12) همو، كتاب المجروحین من المحدثین و الضعفاء و المتروكین، چاپ محمود ابراهیم زاید، حلب 1395ـ1396/1975ـ1976؛ (13) همو، مشاهیر علماءالامصار و اعلام فقهاءالاقطار، چاپ مرزوق علیابراهیم، المنصوره، مصر 1411/1991؛ (14) ابنحجر عسقلانى، نزهةالنظر فى توضیح نخبةالفكر، چاپ عبدالسلام مدنى، بنارس 1403/1983؛ (15) همو، النكت على كتاب ابنالصلاح، چاپ ربیعبن هادى عمیر، ریاض 1417؛ (16) ابنسعد (بیروت)؛ (17) ابنصلاح، علومالحدیث، چاپ نورالدین عتر، دمشق 1404/1984؛ (18) ابنعدى، الكامل فى ضعفاء الرجال، چاپ سهیل زكار، بیروت 1409/1988؛ (19) ابنماكولا، الاكمال فى رفع الارتیاب عن المؤتلف و المختلف من الأسماء و الكنى و الأنساب، چاپ عبدالرحمانبن یحیى معلمى یمانى، حیدرآباد، دكن 1381ـ1406/1962ـ1986؛ (20) ابنمنظور؛ (21) محمدمصطفى اعظمى، دراسات فیالحدیث النبوى و تاریخ تدوینه، ریاض 1401/1981؛ (22) سلیمانبن خلف باجى، التعدیل و التجریح لمن خرج عنهالبخارى فى الجامع الصحیح، چاپ احمد بزار، (رباط) 1411/1991؛ (23) جوادعلى، المفصل فى تاریخ العرب قبلالاسلام، بغداد 1413/1993؛ (24) حسینبن عبدالصمد حارثى، وصول الاخیار الى اصول الاخبار، چاپ عبداللطیف كوهكمرى، قم 1401؛ (25) محمدبن عبداللّه حاكم نیشابورى، المستدرك علیالصحیحین، وبذیله التلخیص للحافظ الذهبى، بیروت: دارالمعرفة، (بیتا.)؛ (26) احمدبن على خطیب بغدادى، تاریخ مدینة السّلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت 1422/2001؛ (27) همو، تقیید العلم، چاپ یوسف عش، (بیروت) 1974؛ (28) همو، الجامع لاخلاق الراوى و آداب السامع، چاپ محمد عجاج خطیب، بیروت 1412/ 1991؛ (29) همو، الرّحلة فى طلبالحدیث، چاپ نورالدین عتر، بیروت 1395/ 1975؛ (30) همو، الكفایة فى علمالروایة، چاپ احمد عمرهاشم، بیروت 1406/1986؛ (31) خلیلبن احمد، كتابالعین، چاپ مهدى مخزومى و ابراهیم سامرائى، قم 1409؛ (32) علیبن عمر دارقطنى، سننالدارقطنى، چاپ عبداللّه هاشم یمانى مدنى، مدینه 1386/1966؛ (33) محمدبن احمد ذهبى، كتاب تذكرةالحفاظ، حیدرآباد، دكن 1376ـ1377/1956ـ1958، چاپ افست بیروت (بیتا.)؛ (34) همو، میزان الاعتدال فى نقدالرجال، چاپ علیمحمد بجاوى، قاهره 1963ـ1964، چاپ افست بیروت (بیتا.)؛ (35) حسنبن عبدالرحمان رامهرمزى، المحدث الفاصل بینالراوى و الواعى، چاپ محمد عجاج خطیب، بیروت 1420/2000؛ (36) محمود رامیار، تاریخ قرآن، تهران 1362ش؛ (37) محمدبن عبدالرحمان سخاوى، فتحالمغیث بشرح الفیة الحدیث للعراقى، چاپ على حسین على، قاهره 1415/1995؛ (38) عبدالرحمانبن ابیبكر سیوطى، تدریبالراوى فى شرح تقریبالنواوى، چاپ احمد عمرهاشم، بیروت 1409/1989؛ (39) شوشترى؛ (40) صبحى صالح، علومالحدیث، دمشق 1379/ 1959، چاپ افست قم 1363ش؛ (41) محمدبن حسن طوسى، الامالى، قم 1414؛ (42) همو، تهذیبالاحكام، چاپ حسن موسوى خرسان، بیروت 1401/1981؛ (43) همو، رجالالطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم 1415؛ (44) همو، الفهرست، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم 1417؛ (45) نورالدین عتر، منهجالنقد فى علومالحدیث، بیروت 1412/ 1992؛ (46) محمدبن عمرو عقیلى، كتاب الضعفاءالكبیر، چاپ عبدالمعطى امین قلعجى، بیروت 1418/1998؛ (47) محمدبن یعقوب فیروزآبادى، القاموس المحیط، بیروت 1412/1991؛ (48) محمد جمالالدین قاسمى، قواعد التحدیث من فنون مصطلح الحدیث، چاپ محمد بهجةبیطار، بیروت 1422؛ (49) كلینى؛ (50) عبداللّه مامقانى، مقباسالهدایة فى علمالدرایة، چاپ محمدرضا مامقانى، قم 1411ـ1413؛ (51) مجلسى؛ (52) محمد فؤاد عبدالباقى، المعجمالمفهرس لألفاظ القرآنالكریم، قم 1380ش؛ (53) محمدبن محمدمفید، الارشاد فى معرفة حججاللّه علیالعباد، قم 1413؛ (54) محمدباقربن محمد میرداماد، الرواشح السماویة، چاپ غلامحسین قیصریهها و نعمتاللّه جلیلى، قم 1380ش؛ (55) محمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفیالشیعة المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم 1407.