responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 5590

 

چوگان یا چوگان‌بازى ، از بازیهاى كهن ایرانى. چوگان واژه‌اى فارسى، از ریشه پهلوى چوپیگان است (رجوع کنید به كارنامه اردشیر بابكان، ص 13ـ14) كه بر چوب سرخمیده‌اى اطلاق می‌شود كه در این بازى با آن گوى می‌زنند. این كلمه احتمالا در سده نخست هجرى به شكل صَوْلجان، صَوْلَجة (جمع آن صوالج، صوالجه) معرّب شد (قس بهار، ذیل واژه، كه آن را مشتق از پول (= خمیده) دانسته است؛ براى آراى گوناگون درباره واژه رجوع کنید به ایناسترانتسیف، ص 173ـ174، پانویس 136؛ د.اسلام، چاپ دوم، ذیل واژه). این كلمه احتمالا در زمان ایوبیان، به شكل جوكان معرّب شد و تا اواخر عصر ممالیك به همین شكل در مصر و شام رواج تمام داشت. امروزه این بازى را در سراسر جهان به نام پولو می‌شناسند كه گویا از واژه‌اى تبتى، كه بر گوی‌بازى اطلاق می‌شود، گرفته شده است. گویا واژه پرتغالى شوكا یا واژه فرانسوى شكن، كه نوعى بازى با گوى و چوگان است، نیز از كلمه بیزانسى تزی‌كانیون اخذ گردیده كه ظاهرآ شكل یونانى شده چوگان است (د.اسلام، همانجا؛ آذرنوش، 1375شالف، ص23).

درباره خاستگاه چوگان چندین نظریه ابراز شده است، اما كسانى كه پژوهش گسترده‌ترى كرده‌اند، خاستگاه این بازى اشرافى را ایران دانسته‌اند (براى نمونه رجوع کنید به د. اسلام، همانجا).

1) چوگان در جهان اسلام. قدیم‌ترین اشاره به چوگان در حكایات ایرانى است (رجوع کنید به بخش :2 چوگان در ایران) كه به رواج آن در عصر هخامنشى دلالت دارد اما بر این روایتِ افسانه‌اى نمی‌توان اعتماد كرد و در عوض در حدود سده هفتم میلادى در روم شرقى از نوعى بازى شبیه به چوگان سخن رفته است (د. اسلام؛ آذرنوش، 1375ش الف، همانجاها).

در كشورهاى عربى از پیش از اسلام تنها یك روایت در دست است كه بر اساس آن عَدّی‌بن زید (متوفى ح 35) در دربار حیره با شاهانْ مرد، پسر فرّخ ماهان، چوگان‌بازى كرده است (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج 2، ص 101؛ قس آذرنوش، 1374ش، ص 187). هرچند ممكن است چوگان از زمان امویان به جهان اسلام راه یافته باشد (رجوع کنید به د. اسلام، همانجا) اما در كهن‌ترین خبر، هارون‌الرشید نخستین خلیفه‌اى است كه چوگان‌بازى كرده است (رجوع کنید به سیوطى، ص 24، 295). به چوگان بازى خلفا و امیران در كتابهاى تاریخ و ادب اشاراتى شده است (براى نمونه رجوع کنید به همان، ص297). در كاخ جوسق‌الخاقانى* میدان بزرگى براى چوگان‌بازى ساخته شده بود. در این باره سند بسیار مهمى هم در دست داریم و آن قصیده‌اى از ابونُواس (متوفى 198) است كه شاعر در آن در 23 بیت یك صحنه بازى چوگان را به زیبایى وصف كرده است (رجوع کنید به ج2، ص256ـ257؛ نیز رجوع کنید به آذرنوش، 1375ش الف، ص30ـ 31). درباره چوگان در قرن سوم رساله‌هایى نیز تألیف یا ترجمه شد (رجوع کنید به آذرنوش، 1375ش الف، ص 27). ابن‌ندیم در الفهرست (ص 376) كتابى را در این‌باره به بهرام چوبین، سردار ساسانى، نسبت داده است. ابن‌قتیبه (ج1، جزء2، ص133ـ134) نیز شیوه چوگان‌بازى را از كتاب الآیین به عربى برگرداند (نیز رجوع کنید به د. اسلام، چاپ دوم، ذیل «آیین»؛ براى تشبیهات و استعارات مربوط به گوى و چوگان در شعر عربى مثلا رجوع کنید به ابن‌معتز، ص 112، 263).

در همین قرن چوگان به سرزمینهاى مصر و شام رفت و سپس طى چند قرن، چنان اعتبار و رواج یافت كه می‌توان گفت در هیچ‌جاى دیگر جهان آن اندازه مورد عنایت نبوده است. ابن‌طولون در قرن سوم در میان كاخهاى خود نزدیك فسطاط یك زمین چوگان هم داشت (رجوع کنید به ابن‌تغرى بردى، ج 3، ص 16). معزّ فاطمى (341ـ365) نیز به این بازى علاقه‌مند بود (رجوع کنید به همان، ج 6، ص 375). نورالدین زنگى (511ـ569) حتى شبها، در پرتو مشعلها، به بازى چوگان می‌پرداخت (رجوع کنید به ابوشامه، ج 2، ص 36؛ درباره مهارت او در بازى رجوع کنید به همان، ج 1، ص 43، 198؛ همچنین براى چوگان‌بازى صلاح‌الدین و نجم‌الدین رجوع کنید به همان، ج 1، ص 320، ج 2، ص 249؛ ابن‌تغرى بردى، ج 6، ص 331). در زمان ممالیك مصر (عمدتآ ممالیك بحرى، حك : 648ـ784) چوگان به‌صورت نشانه قدرت شاهى در آمد و منصب پر اعتبار چوگان‌دارى (الجوكَنْداریة، الجوكاندریه،...) نیز از همین زمان پدیدار شد (رجوع کنید به مقریزى، ج 1، ص 519، 522، ج 2، ص 164، ج 5، ص 114؛ نیز رجوع کنید به ابن‌تغرى بردى، ج 11، ص 33؛ درباره كسانى كه با عنوان جوكندار مشهور بودند رجوع کنید به ابن‌تغری‌بردى، ج7، ص104، 200، ج8، ص 146، 224 و جاهاى دیگر، درباره علاقه سلاطین ممالیك به چوگان‌بازى رجوع کنید به همان، ج 9، ص 179، 183، ج 10، ص 132، 141، ج 12، ص 101، 289). در این دوره مراسم و تشریفات مربوط به چوگان تفصیل بسیار پیدا كرد. میدانها (مثلا رجوع کنید به همان، ج 14، ص 95) و لباسهاى ویژه چوگان‌بازى (رجوع کنید به همان، ج10، ص 141، ج 14، ص 307) و زینتهایى براى اسبان چوگان‌بازى (رجوع کنید به همان، ج10، ص 141) تدارك دیده شد. از قرن دهم، كه دولت عثمانى بر مصر و سوریه چیره گردید، دیگر اثرى از چوگان در این سرزمین باقى نماند. چوگان در سرزمین هند در دوره اسلامى نیز رواج داشت (رجوع کنید به عصامى، ص 106؛ علامى، ج 1، ص 219؛ صاعد شیرازى، ص 263؛ صمصام‌الدوله شاهنوازخان، ج 1، ص 734).

2) چوگان در ایران. نزدیك به دو هزار سال است كه لفظ چوگان، بدون هیچ توضیحى، در آثار ایرانى تكرار می‌شود، چندان كه گویى امرى كاملا شناخته شده و معمول میان همگان بوده و هیچ‌كس لازم ندیده است درباره چگونگى این بازى و ابزارهاى آن سخن بگوید. نتیجه آنكه ادب فارسى، درباره مقدمات و آیینهاى چوگان، نوع و جنس چوب و گوى آن، وضع اسبان چوگانى و از این قبیل، تقریبآ خاموش مانده است. در عوض، اطلاعات نسبتآ گسترده‌اى در ادبیات عربى می‌توان یافت (رجوع کنید به ادامه مقاله). اما اطلاعات مربوط به ایران، تا سرحد امكان برحسب زمان، بدین قرار است :

اساطیر ایران، كهن‌ترین منابعى است كه از چوگان سخن گفته است، براى نمونه، گوى زدن سیاوش (رجوع کنید به فردوسى، ج 3، ص 85) و شاهپور با هرمز (رجوع کنید به همان، ج 7، ص 162). فردوسى كه در اواخر قرن چهارم این روایات را به نظم می‌كشید، بر گزارشهایى استناد می‌كرد كه از دوران ساسانى بازمانده بودند.

یك روایت نیمه افسانه‌اى، حكایت از رواج چوگان در عصر هخامنشیان دارد؛
هنگامى كه داریوش سوم دانست اسكندر جوان آهنگ حمله به ایران دارد، گوى و چوگانى براى او فرستاد تا در نوجوانى به ورزش بیندیشد نه جنگ با شاهان بزرگ، و اسكندر پاسخ داد كه او خود چوگان است و زمین، گوى او (ابن‌اثیر، ج 1، ص 282).

مهم‌ترین و كهن‌ترین سند تاریخى درباره چوگان، كارنامه اردشیر بابكان است كه اگرچه ممكن است در آغاز اسلام تدوین شده باشد، بی‌تردید براساس متون و روایات ساسانى فراهم آمده است. در این كتاب چهار بار واژه چوگان تكرار شده است : 1 و 2) اردوان اشكانى چون اردشیر جوان را دید، از او خواست كه با فرزندان وى به نخچیر و چوپیگان رود و اردشیر در كار چوگان و سوارى و شطرنج و نرد آزموده بود (ص 15). در روایت دیگر (ص 19) اردوان از اردشیر می‌خواهد كه نزدیك ستوران بماند و به نخجیر و چوگان نرود. این ماجرا باید حدود سالهاى 220 میلادى رخ داده باشد. 3 و 4) مورد دیگر، ماجراى هرمز پسر شاهپور با پدربزرگش اردشیر است. او كه از شاهزاده خانمى اشكانى زاده شده و در نهان پرورش یافته، چوگان می‌زند و در اثناى بازى گوى نزدیك اردشیر می‌افتد و او نشانه‌هاى بزرگى را در چهره نوجوان می‌بیند و شاد می‌گردد (ص 129ـ 133). این داستان در 241 میلادى رخ داده است. طبرى (ج 2، ص 46، 52) این روایت را هم درباره هرمز نقل كرده و هم درباره پدرش شاهپور (نیز رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج 1، ص 386، 389؛
نولدكه، ص 79، 89، پانویس 10، ص 102). از این گزارشها چنین برمی‌آید كه چوگان، از مواد ضرورى در آموزش بزرگان ساسانى بوده است.

سایكس (ص 337) به دو روایت دیگر در عصر ساسانى اشاره كرده است: یكى اظهار كرامتى از عبدیشوع/ عبدالمسیح، از رهبانان مسیحى در عصر شاپور دوم، كه عبارت بود از ثابت نگه‌داشتن گوى در روى زمین كه حدود 358 میلادى رخ داده است. او این افسانه را از یك نوشته سنسكریت متعلق به قرن ششم میلادى گرفته كه به كلى بی‌اساس می‌نماید و اثرى از آن در نوشته‌هاى مربوط‌به ساسانیان دیده نشده است. دیگرى روایت چوگان‌آموزى بهرام‌گور (متوفى 439 میلادى) است. در منابع اصیل‌تر (به‌خصوص طبرى، ج 2، ص70ـ71) تنها به آموزش او در سوارى و نخجیر و دانش اشاره شده است؛
هرچند كه رابطه بهرام گور با دربار حیره بسیار معروف است كه در آن شهر، اشراف ایرانى با اشراف عرب چوگان می‌باختند. دیگر روایت مربوط به عصر ساسانى، به اواخر سده ششم میلادى برمی‌گردد. طى روایت مفصّلى كه جاحظ در المحاسن و الاضداد (ص216ـ217) آورده، در زمره ارمغانهاى شگفت‌آورى كه امپراتور روم براى خسرو پرویز فرستاد اسبى سیمین بود كه بر آن مردى با چوگانى زرین در دست نشسته بود. در كنار او میدانى از نقره تعبیه كرده بودند كه در میان آن، گویى از عقیق سرخ (قس اینوسترانتسیف، ص :86 گوى استخوانى) نصب شده بود. ابزارهاى این اسباب‌بازى شاهانه را چنان ساخته بودند كه هرگاه اسب سیمین آب می‌انداخت، چوگان خود به‌خود به حركت درمی‌آمد و گوى را به كناره میدان می‌راند. سپس سوار نیز به سرعت به راه می‌افتاد.

یك روایت دیگر ساسانى صحنه بسیار معروف چوگان‌بازى خسرو و شیرین است كه نظامى (ص 247ـ250) آورده و البته افسانه‌اى بیش نیست.

ظاهرآ آخرین روایت مرتبط با چوگان در دوره ساسانى آن است كه خسرو پرویز در حلوان به كارگزار خود بندویه دستور داد كه چهارصد هزار درهم به یك چوگان‌باز ماهر بپردازد (نولدكه، ص 723).

شاید بتوان روایت بسیار مهم ابن‌قتیبه (متوفى 276) را نیز در شمار آثار عصر ساسانى نهاد.

در دوره اسلامى ایران، نخستین گزارش از قرن سوم است كه در آن فرماندهى، عمرولیث را كه‌از یك چشم نابینا بود از بازى چوگان باز می‌دارد، زیرا بیم آن می‌رود كه امیر، چشم دیگر را نیز در بازى از دست بدهد و دولت صفارى بی‌امیر مانَد (عنصرالمعالى، ص 96).

از اواخر همین قرن، در دوران فرمانروایى سامانیان، چند گزارش جالب توجه در دست است: امیر نصربن احمد (حك : 250ـ279) سوار شد تا چوگان‌بازى كند، همان دم، بارانى فرو ریخت و زمین را آب‌پاشى كرد. مرادىِ شاعر، امیر را به همین مناسبت مدح گفت (ثعالبى، ج 4، ص 85).

از زمان نصربن‌احمد دوم (حك : 301ـ331)، یكى از زیباترین و پرمعناترین گزارشها به‌جاى مانده‌است و به‌روشنى نشان می‌دهد كه چوگان‌بازى، براى سپاهیانِ سواره در سراسر ایران، امرى رایج و بلكه‌اجبارى بوده‌است. نویسنده تاریخ سیستان (ص328ـ 329) گزارش می‌كند كه دو تن از افسران بلندپایه سیستان، كه در خدمت امیراحمد (ابوجعفر) بودند، در مأموریتى به درگاه امیر خراسان رفتند و در آنجا روزى به‌دستور امیرنصر در ریگستان بخارا چوگان باختند و حاضران، از جمله یك سپهسالار عرب، را كه شاهدِ بازى بودند از مهارت خود به شگفت آوردند. برخى از امیران ایرانى حتى بر سر این بازى جان باختند، از جمله ابوعلى ناصر زیدى، امیر گیل و دیلم در 315 (ابن اسفندیار، ج 1، ص 288ـ 289)، ابوالقاسم ناجین در گرگان در 324 (همان، ج 1، ص295) و عبدالملك بن نوح سامانى در 350 (گردیزى، ص 354).

درباره مرداویج زیارى (متوفى 323) گفته‌اند كه هنگام گوى زدن، دو سكه روى ركاب اسب می‌نهاد، تا نیمروز اسب می‌دوانید، اما سكه‌ها نمی‌افتادند (ابن‌اسفندیار، ج 1، ص 113). احتمالا نخستین شاعر فارسی‌سرا كه گوى و چوگان را موضوع شعر خود ساخته، رودكى (متوفى 329) است (براى نمونه رجوع کنید به رودكى، ص 23، 28، 35). از آن پس، گوى و چوگان، در قالب استعاره و چند صورت خیالى تكرارى، صدها بار در شعر فارسى به كار رفته است (رجوع کنید به دهخدا، ذیل واژه).

از عصر غزنویان و آغاز سده پنجم چندین روایت پرفایده باقى مانده است. صرف‌نظر از اشارات فردوسى، ابیاتى از فرخى سیستانى مشتمل بر وصف‌گوی‌زنى سلطان محمود از جمله این روایات است (رجوع کنید به ص 21، 91). بیهقى نیز در زمان سلطان مسعود، بارها به چوگان‌بازى امیران كه گاه به چشم می‌دیده اشاره كرده است (براى نمونه رجوع کنید به ص 438، 526). در همین كتاب مكررآ از مردى به نام سالار بگتكین چوگانى سخن رفته است (رجوع کنید به ص 436، 441ـ442 و جاهاى دیگر) و بعید نیست كه مراد از «چوگانى» همان چوگاندار باشد.

در این سده، منابع دیگر اطلاعات گران‌بهایى به دست داده‌اند: عنصرالمعالى (متوفى ح 462) باب نوزدهم قابوس‌نامه را به آداب چوگان اختصاص داده است (رجوع کنید به ص 96ـ97). گویى در زمان عنصرالمعالى، چوگان آن‌قدر رواج داشته كه وى نیازى به شرح و توصیف آن ندیده، بلكه در گزارش یك صفحه‌اى خود، بهتر آن دیده كه تنها به مسائل جنبى این بازى بپردازد. وى بازیكنان و به‌ویژه شاه را به احتیاط و پرهیز از بازیهاى مكرر اندرز می‌دهد. تنها نكته مهمى كه از گفتار او حاصل می‌شود آن است كه تعداد چوگان‌بازان، مانند امروز، هشت تن بوده است (چهارتن در برابر چهارتن): دو تن از دروازه‌ها نگهدارى می‌كردند و شش تن در میان میدان گوى می‌زدند (همانجا). وى در جاى دیگر (ص 94) به فرزند خود می‌گوید كه اسب‌سوارى و شكار و چوگان «كار محتشمان است خاصه به جوانى».

روایتى كه خواجه نظام‌الملك در سیاست‌نامه (تألیف در قرن پنجم؛
ص 121) آورده به راستى بر اهمیت چوگان در ایران دلالت دارد. وى ضمن اندرزهاى خویش می‌گوید كه اگر پادشاهان رسول به سوى هم می‌فرستند، تنها براى پیغام‌رسانى نیست، بلكه می‌خواهند از احوال دولت مقابل آگاه شوند و بدانند «ترتیب درگاه و بارگاه و نشست و برخاست و چوگان...» در آن كشور چگونه است.

در حدود سال 500، سلطان محمد پسر ملكشاه كه می‌خواست از شاهزاده مازندرانى اصفهبد علاءالدوله علی‌بن شهریار پذیرایى شایسته‌اى به عمل آورد، او را به «میدان گوى» و از آنجا به مجلس عیش و نوش برد (ابن‌اسفندیار، ج 2، ص 35).

در نواحى طبرستان، پیوسته از چوگان و دلاوران چوگان‌باز سخن رفته است. نمونه بسیار جالب توجه آن، حكایتى است كه ابن‌اسفندیار (ج 2، ص 105) نقل كرده است: شاه‌غازى، اصفهبد رستم، در شصت سالگى خواست پایان عمر خود را پیش‌بینى كند. به این منظور، در میدان شهرِ سارى از سپاه سان دید سپس «بفرمود چوگان بیاوردند، گوى را به چوگان گرفت»، آنگاه «یكسر، گوى بزد و چوگان بینداخت». پس از این آزمایش، دانست كه نه در آن روز، بلكه در نوروز آینده خواهد مرد. به راستى مرگ او در 17 فروردین سال بعد (556 یا 558) اتفاق افتاد.

در اواخر این قرن، گزارش عمده‌اى جز آنچه نظامى (متوفى 614) درباره چوگان‌بازى خسرو و شیرین پرداخته چیزى به جاى نمانده است. از این قطعه تنها این نكته به دست می‌آید كه گویا چوگان را از چوب بید می‌گرفته‌اند (رجوع کنید به نظامى، ص 247ـ250).

در قرن هفتم در گزارشى درباره جلال‌الدین خوارزمشاه روایت شده است كه در 625 در اثناى بازى چوگان در تبریز به او خبر دادندكه برادرش سركشى آغاز كرده و وى «جوگان از دست بیفكند» و به كار جنگ پرداخت (ابن‌اثیر، ج 12، ص 475).

باز در همین قرن، فخر مدبر، نخستین و مهم‌ترین اطلاعات فنى را درباره اسب چوگان عرضه كرده است. او هم مانند همه گذشتگان، رنگ اسب را در ارزشهاى جسمانى او مؤثر می‌داند و می‌گوید «اسب چوگان باید گلگون باشد» (ص 184)، اما دیگر نظریات او كاملا علمى است: از آنجا كه چوگان را به دست راست می‌گیرند و ناچار اسب را بیشتر به این سمت می‌گردانند، وى پیشنهاد می‌كند (ص215) كه «اسب چوگان بر دستِ راست بیشتر تازد تا دستْ راست شود». توصیه دیگر او آن است كه اسب چوگانى را نسبت به اسب نیزه‌پرانى، آهسته‌تر برانند (همانجا). اما جالب‌ترین نكته‌اى كه فخر مدبر آورده، مسیرى (آورد = ناورد رجوع کنید به آذرنوش، 1375ش ب، ص 117) است كه براى تربیت اسب چوگانى ترسیم كرده است. این مسیر عبارت است از مثلثهاى بدونِ قاعده به هم پیوسته‌اى كه اسب باید به حالت چهار نعل آن را طى كند و بر فراز ساق مثلث، چون به زاویه می‌رسد، باید روى دو پا بچرخد و از ساق دیگر مثلث فرود آید (ص 207). این كار همان است كه امروز هم تقریبآ براى تربیت اسب انجام می‌شود.

در فَرَسنامه‌هاى فارسى كه از قرن هفتم و هشتم به بعد نگاشته شده‌اند، هیچ گزارش روشنى درباره چوگان نیامده است و ناچار باید به برخى اشارات بسنده كرد: در 767 مردى به نام محمدبن محمد، فَرَسنامه‌اى براى سیف‌الدین والدینا، پسر باكالیجار كه بر لار در جنوب ایران حكم می‌راند، نگاشته است (نسخه خطى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، ش 5754، گ 2؛
متن چاپى این كتاب كه براساس نسخه دیگرى فراهم آمده و در دوفرس‌نامه، تهران 1366ش انتشار یافته، ناقص است و نام مؤلف ندارد). مؤلف درباره با كالیجار می‌گوید (گ 3پ) كه وى در سوارى و آداب گوی‌زدن از همه برتر بود. جاى دیگر (گ 35پ) می‌گوید كه اسب چوگان باید نیك تربیت شود، و در جاى دیگر (گ 144ر) اشاره می‌كند كه اسب كردى براى گوی‌زدن از اسب تازى بهتر است (نسخه چاپى، ص 37).

از این زمان، تا آغاز دوران صفوى، دیگر هیچ اشاره درخور ذكرى در آثار فارسى یافت نشده است. البته ذكر چوگان در قالب همان استعاره‌هایى كه از رودكى آغاز شده هیچگاه در ادب فارسى از میان نرفت. مثلا جامى (متوفى 898) نه‌تنها بارها گوى و چوگان را ابزار استعاره‌ساخته، بلكه‌در منظومه سلامان و ابسال (ص159) به بازى این دو شخصیت اشاره كرده است. اما هیچ‌یك از این گفتارهاى شاعرانه، وجود چوگان را در جامعه ثابت نمی‌كند.

در زمان شاه‌اسماعیل اول (حك : 905ـ930)، شاعرى به نام محمدقاسم جنابادى در كتاب گوى و چوگان (نسخه‌خطى)، بازى شاه را توصیف كرده است (رجوع کنید به شهابى و گوتمان، ص 386). حسن روملو نیز، به مناسبت ذكر واقعه‌اى، از بازى چوگان در میدان صاحب آباد تبریز، پایتخت ایران، در حضور شاه طهماسب اول (حك : 930ـ984) یاد كرده است (ج 3، ص 1225).

شاید نخستین گزارشى كه از آثار بیگانگان به دست می‌آید، از آن میشل مامبره، نماینده دولت ونیز، باشد كه در 947/ 1540 به تبریز، آمد. وى (ص 36) نقل كرده است كه روزى شاه‌طهماسب اول با برادرش به بازى چوگان پرداخت. هریك از دو برادر، در یك گروه پنج نفرى بازى می‌كرد. گویشان چوبى و اندكى از تخم‌مرغ بزرگ‌تر بود. انبوه مردم نیز از پس دیوارهاى كوتاه كه میدان را فراگرفته بود، به تماشاى بازى آمده بودند.

گزارش دوم، از آنِ آنتونى شرلى است كه در 1007 به دربار شاه‌عباس در قزوین رسید، اما توصیف چوگان در سفرنامه او، به اصفهان مربوط است‌كه در آن (ص207) آمده است یك‌زمین كاملا مسطح در جلوى كاخ شاه، آماده بازى شده بود. شاه همراه بانك كوس و كرنا پایین آمد و بر اسب خود سوار شد. مجموعآ دوازده بازیكن‌به‌میدان آمده به دودسته شش‌تایى تقسیم‌شده‌بودند.هریك چوگانى به قطر انگشت دست برگرفتند كه بر سر آن، چوب كوچك‌ترى به‌صورت سر چكش تعبیه شده بود. سپس، یك نفر گویى به‌میان بازیكنان افكند. در دو سمت میدان، دو دروازه نهاده بودند كه بازیكنان باید گوى را به سمت یكى از آنها می‌بردند. «از این جهت بازى چوگان شبیه به بازى فوتبال ما در انگلستان است». از میان جهانگردان عصر شاه‌عباس، سیلوا ای‌فیگروا (ص158ـ159) نیز به‌موضوع اشاره‌كرده‌است و از گزارش‌او چنین برمی‌آید كه تماشاى چوگان براى همه مردم آزاد بود. بازیكنان هم، همین‌كه بازى پایان می‌یافت، پیاده به باغ‌شاه می‌رفتند و به عیش و نوش می‌نشستند. دراین دوره، در نوشته‌هاى فارسى نیز چندین‌بار به چوگان اشاره شده است. احتمالا كهن‌ترین روایت آن است كه عبدالفتاح فومنى (ص 134ـ 135) آورده است. وى می‌گوید در 1001 همین كه شاه‌عباس سرزمین گیلان را از خان احمد گیلانى گرفت، دستور داد درختان میوه باغِ «پیش‌قلعه» لاهیجان را قطع كنند و زمین را براى چوگان و قُبُق‌اندازى آماده سازند. این میدان ازآن‌پس «سبزه‌میدان» نام‌گرفت. در1011، شاه پنج‌روز در كاشان به چوگان‌بازى پرداخت (منجم‌یزدى، ص234). بنابه روایت دیگرى كه جلال‌الدین‌محمد منجم‌یزدى،منجم‌باشى شاه‌عباس،نقل كرده، در 1016 «روز عید قربان، در میدان سبز سارى چوگان‌بازى كردند و مازندرانیان چوگان را خوب باختند» (ص 335).

باز هم او در وقایع 1020 (ص 439) می‌نویسد كه چون محمد ولی‌خان ازبك به ایران پناهنده شد، همین‌كه نزد فریدون‌خان، حاكم استرآباد رسید، خواست بازى چوگان تماشا كند. فریدون خانِ قزلباش همراه با غلامان خود «فصلى چوگان بازى كردند» كه مهارت آنها موجب شگفتى ازبكان شد.

به روایت محمدطاهر وحید قزوینى (ص 240)، شاه‌عباس دوم (1052ـ1077) نیز چوگان‌بازى ماهر بوده است. در زمان شاه‌سلیمان (1077ـ1105) تاورنیه در سفرنامه خود (ص 566) نوشته است كه در 1078 شاه در میدان نقش‌جهان به چوگان‌بازى پرداخت. سانسون (ص 44) نیز اشاره می‌كند كه امیرزادگان جوان در آن میدان به ورزشهاى گوناگون، از جمله چوگان، مشغول می‌شدند. شاردن (ج3، ص181) نیز چگونگى چوگان‌بازى در زمان سلیمان اول را توصیف كرده است: حدود سیصد سوار اشراف‌زاده و آراسته، از چهار سمت میدان پیش آمدند. هر كدام چندین اسب داشتند و یك ساعت تمام چوگان باختند. این گروه خود به دو دسته شدند، آنگاه چندین گوى به میان افكندند و به هر سوار، چوگانى دادند. سواركار می‌بایست نخست گوى را متوقف می‌كرد و سپس به تاخت آن را به سوى دروازه می‌راند. سواركاران ماهر، با یك ضربت قوى و با تاخت گوى را به پیش می‌راندند. كسى كه در حال توقف گوى می‌زد، مورد ریشخند قرار می‌گرفت. از این توصیف چنین برمی‌آید كه اساس بازى، مبارزه دو یا چند سوار بر سر یك گوى نبوده، بلكه هر بازیكن می‌كوشیده است در سه چیز بر دیگران پیشى گیرد : تیز راندن اسب، زدن ضربه‌اى كشیده و قوى، دقت در زدن ضربه چنان‌كه گوى مستقیم به سمت دروازه رود.

گزارش دوم شاردن (ج 3، ص440) اندكى متفاوت است. وى پس از وصف میدان و دروازه‌هاى آن اشاره می‌كند كه فقط یك گوى به میان بازیكنان می‌اندازند و تعداد آنان نیز پانزده یا بیست نفر در هر طرف است. گوى را باید همچنان در حال تاخت زد و چون چوگانها كوتاه‌اند، سواران باید به پایین‌تر از زین‌كوهه خم شوند تا به گوى برسند و باید گوى را به دروازه حریف برانند.

زمین اصفهان، باتوجه به دروازه‌هاى موجود، 560 یارد × 170 یارد است (زمین استاندارد امروزى، 200 یارد × 300 یارد یا كمتر است؛
هر یارد معادل 44ر91 سانتیمتر). فاصله دروازه‌ها بیست‌وچهار پاست كه با اندازه‌هاى رسمى هارلینگهام برابر است (رجوع کنید به سایكس، ص 342).

پس از پایان دوره صفوى، دیگر هیچ گزارش درخور ذكرى در تاریخها و حتى فَرَسنامه‌هاى فارسى یا سفرنامه‌هاى اروپاییان دیده نمی‌شود، از این‌رو آنچه اوزلى نقل كرده است بسیار شگفت می‌نماید. وى در 1225 (زمان فتحعلی‌شاه) می‌نویسد : «چوگان در سراسر ایران رواج تمام دارد و تفریح محبوب شاهان و امیران است... هدف بازیكن آن است كه با یك چوب كه قطعه چوب منحنى یا راست دیگر بر سر آن نصب كرده‌اند، یك گوى چوبین را از دروازه حریف بگذراند. البته بازى از قوانینى پیروى می‌كند، مثلا گوى را حتمآ باید در چهار نعل زد... این بازى انواع مختلف دارد. من در مینیاتورهاى صد یا دویست سال پیش دیده‌ام كه چوگان، با سر چوبهایى در سه شكل و اندازه مختلف نمایش داده شده» (رجوع کنید به واتسون، ص 23). ولى با اطمینان می‌توان گفت كه او در ایران بازى چوگان را ندیده و آنچه گفته، براساس سفرنامه‌هاى پیش از او، حكایات و ادبیات ایرانى و مینیاتورهاى صفوى بوده است. در تأیید این ادعا، می‌توان به سفرنامه‌هاى دیگر استناد كرد. مثلا، دكتر ویلز در زمان ظل‌السلطان در اصفهان، میدان سواركارى شیراز یا میدان فرح‌آباد اصفهان و جلفا را كه محصور با دیوار خشت و گلى بوده، وصف می‌كند (ص 262) و به سواركارى جوانان نیز می‌پردازد (ص 395)، اما از چوگان هیچ نمی‌گوید. سایكس ادعا می‌كند (ص 343) كه او چوگان را در 1315/1897 دوباره در ایران زنده كرد و این بازى به تشویق او در شیراز و كرمان هم معمول گردید. پس از آن چوگان رو به پیشرفت نهاد. در 1314ش، پنج میدان چوگان در تهران وجود داشت: طرشت، جلالیه، مهرآباد، قصر قاجار و سلطنت‌آباد. از آن پس كمتر افسر سوارى بود كه چوگان‌بازى نمی‌كرد. علاوه بر این، در هر استانى كه هنگ سوار و توپخانه داشت، زمین چوگانى فراهم آمده بود. بازیكنان شهرستانى چندان توانا بودند كه با تیمهاى پایتخت مسابقه می‌دادند، مانند مسابقه تیم سپاه شرقى مشهد با تیم مركز، حدود 1310ش در دوشان تپه. در این احوال، گروهى غیرنظامى نیز به میان چوگان‌بازان ارتشى راه یافته بودند كه بعدها چوگان را پایدار نگه داشتند (رجوع کنید به شكى، ص 18). در تیم سپاه شرق گویا چند تن از اعضاى كنسولگرى انگلیس هم شركت داشتند.

اشغال ایران توسط قواى روس و انگلیس، چوگان را متوقف ساخت. اما از 1323ش، كه سپهبد امان‌اللّه خان ریاست مدارس نظام را به‌عهده گرفت، افسران را به بازى در زمین جلالیه (پارك لاله كنونى) تشویق كرد. از 1346ش، با نام بیست تن از چوگان‌بازان جلالیه آشناییم.

امان‌اللّه‌خان همین‌كه به فرماندهى نیروهاى جنوب منصوب شد، چوگان را در زمین شیراز دوباره به راه انداخت. براى نخستین بار، در 1334ش، یك تیم ایرانى به خارج از كشور گسیل شد و به‌سبب بی‌اطلاعى از قوانین بین‌المللى، در دهلى از بازیكنان هندى به سختى شكست خورد.

بعدها، امان‌اللّه‌خان كه چوگان‌باز ماهرى بود، ریاست تربیت‌بدنى را به عهده گرفت و فدراسیون سواركارى و چوگان را تأسیس كرد، اما اندكى بعد، فدراسیون چوگان استقلال یافت.

پیداست كه چوگان با اسب رابطه مستقیم دارد و سبب گسترش چوگان در آغاز قرن نیز فراوانى اسب در سازمانهاى ارتش ایران بود. هرچه صنعت پیش می‌رفت و نیاز ارتش به اسب كاسته شد، چوگان نیز محدودتر گردید. در سالهاى 1300 تا 1330ش، چوگان عمدتآ در جلالیه متمركز بود. سپس با گسترش شهر، حدود 1330ش چوگان را به خرگوش دره (ده كیلومترى میدان آزادى) منتقل كردند. در آنجا، بازیكنان عادى بر نظامیان فزونى داشتند، اما چوگان همچنان از كمكهاى ارتش بهره‌مند بود. تیمهاى ایران، لااقل پنج‌بار به كشورهاى خارج گسیل شدند و پنج شش تیم نیز از كشورهاى دیگر به ایران آمد.

پس از انقلاب اسلامى (1357ش)، چوگان به‌كلى تعطیل شد. در 1362ش، گروهى از بازیكنان قدیم گردهم آمدند و در باشگاه نوروزآباد تهران، زمینى فراهم آورده به بازى پرداختند، اما چون روز به روز از حمایتهاى دولت كاسته می‌شد، چوگانى كه به عنوان «كمیته چوگان» به فدراسیون «سوارى و چوگان» وابسته بود، دوباره رو به نابودى نهاد. اما كوششهاى بی‌دریغ چوگان‌بازان، سرانجام نتیجه بخشید و در اواخر 1381ش، فدراسیون چوگان دوباره تشكیل شد.


منابع :
(1) علاوه بر اطلاعات شخصى مؤلف؛
(2) آذرتاش آذرنوش، «چوگان به سبك ایرانى»، نامه فرهنگستان، سال 2، ش 2 (تابستان 1375الف)؛
(3) همو، «در جستجوى واژگان فارسى اسب‌شناسى»، همان، سال 2، ش 3 (پاییز 1375ب)؛
(4) همو، راههاى نفوذ فارسى در فرهنگ و زبان عرب جاهلى، تهران 1374ش؛
(5) ابن‌اثیر؛
(6) ابن‌اسفندیار، تاریخ طبرستان، چاپ عباس اقبال، تهران [? 1320ش[؛
(7) ابن‌تغرى بردى، النجوم الزاهرة فى ملوك مصر و القاهرة، قاهره [? 1383[ـ1392/ [? 1963[ـ1972؛
(8) ابن‌قتیبه، كتاب عیون الاخبار، بیروت: دارالكتاب العربى، (بی‌تا.)؛
(9) ابن‌معتز، دیوان ابن‌المعتز، شرح و تقدیم میشیل نعمان، بیروت 1969؛
(10) ابن‌ندیم (تهران)؛
(11) ابوالفرج اصفهانى؛
(12) عبدالرحمان‌بن اسماعیل ابوشامه، الروضتین فى اخبار الدولتین النوریة و الصلاحیة، چاپ ابراهیم زیبق، بیروت 1418/1997؛
(13) حسن‌بن هانى ابونواس، دیوان، ج 2، چاپ اوالد واگنر، ویسبادن 1392/1972؛
(14) كانستانتین ایناسترانتسیف، مطالعاتى درباره ساسانیان، ترجمه كاظم كاظم‌زاده، تهران 1348ش؛
(15) لاله‌تیك چندبهار، بهار عجم: فرهنگ لغات، تركیبات، كنایات و امثال فارسى، چاپ كاظم دزفولیان، تهران 1380ش؛
(16) بیهقى؛
(17) تاریخ سیستان، چاپ محمدتقى بهار، تهران: زوار، [? 1314ش[؛
(18) ژان باتیست تاورنیه، سفرنامه تاورنیه، ترجمه ابوتراب نورى، چاپ حمید شیرانى، تهران 1363ش؛
(19) عبدالملك‌بن محمد ثعالبى، یتیمة الدهر، چاپ مفید محمد قمیحه، بیروت 1403/1983؛
(20) عمروبن بحر جاحظ، المحاسن و الاضداد، چاپ فوزى خلیل عطوى، بیروت 1969؛
(21) عبدالرحمان‌بن احمد جامى، سلامان و ابسال، در محمد روشن، سلامان و ابسال جامى : شرح و سنجش آن با روایتهاى پورسینا و حنین‌بن اسحاق و مقولاتى در تمثیل‌شناسى، تهران 1373ش؛
(22) دهخدا؛
(23) جعفربن محمد رودكى، دیوان، چاپ جعفر شعار، تهران 1378ش؛
(24) حسن روملو، احسن‌التواریخ، چاپ عبدالحسین نوائى، تهران 1384ش؛
(25) مارتین سانسون، سفرنامه سانسون: وضع كشور ایران در عهد شاه‌سلیمان صفوى، ترجمه محمد مهریار، اصفهان 1377ش؛
(26) گارسیا د سیلوا اى فیگروآ، سفرنامه دن گارسیا د سیلوا فیگوئروآ سفیر اسپانیا در دربار شاه‌عباس اول، ترجمه غلامرضا سمیعى، تهران 1363ش؛
(27) عبدالرحمان‌بن ابی‌بكر سیوطى، تاریخ الخلفاء، چاپ محمد محیی‌الدین عبدالحمید، مصر 1378/ 1959؛
(28) مسعود شكى، «اسب و اسبدارى ایران روبه زوال»، دانش و ورزش، ش 52 (1371ش)؛
(29) احمدبن عبداللّه صاعدى شیرازى، حدیقة السلاطین قطبشاهى، چاپ علی‌اصغر بلگرامى، حیدرآباد، دكن 1961؛
(30) صمصام‌الدوله شاهنوازخان، مآثرالامرا، كلكته 1888ـ1891؛
(31) طبرى، تاریخ (بیروت)؛
(32) مولینا عصامى، فتوح السلاطین، چاپ یوشع، مدرس 1948؛
(33) ابوالفضل‌بن مبارك علامى، اكبرنامه، چاپ آغااحمد على، كلكته 1877ـ1886؛
(34) كیكاوس‌بن اسكندر عنصرالمعالى، قابوس‌نامه، چاپ غلامحسین یوسفى، تهران 1352ش؛
(35) محمدبن منصور فخر مدبر، آداب الحرب و الشجاعة، چاپ احمد سهیلى خوانسارى، تهران 1346ش؛
(36) علی‌بن جولوغ فرخى سیستانى، دیوان، چاپ محمد دبیرسیاقى، تهران 1355ش؛
(37) ابوالقاسم فردوسى، شاهنامه فردوسى، چاپ برتلس و دیگران، مسكو 1963ـ1971؛
(38) عبدالفتاح فومنى، تاریخ گیلان: در وقایع سال‌هاى 923ـ 1038 هجرى قمرى، چاپ منوچهر ستوده، تهران 1349ش؛
(39) كارنامه اردشیر بابكان، با متن پهلوى، آوانویسى، ترجمه فارسى و واژه‌نامه، چاپ بهرام فره‌وشى، تهران: دانشگاه تهران، 1354ش؛
(40) عبدالحی‌بن ضحاك گردیزى، زین‌الاخبار، چاپ عبدالحى حبیبى، چاپ افست تهران 1347ش؛
(41) محمدبن محمد، فرس‌نامه، نسخه خطى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، ش 5754؛
(42) همو، فرسنامه منثور، در دو فرس‌نامه منثور و منظوم در شناخت نژاد و پرورش و بیماریها و درمان اسب، چاپ على سلطانى گرد فرامرزى، تهران: دانشگاه تهران، 1366ش؛
(43) احمدبن على مقریزى، السلوك لمعرفة دول الملوك، چاپ محمد عبدالقادر عطا، بیروت 1418/1997؛
(44) جلال‌الدین محمد منجم یزدى، تاریخ عباسى، یا، روزنامه ملاجلال، چاپ سیف‌اللّه وحیدنیا، تهران 1366ش؛
(45) حسن‌بن على نظام‌الملك، سیرالملوك (سیاست‌نامه)، چاپ هیوبرت دارك، تهران 1340ش؛
(46) الیاس‌بن یوسف نظامى، خسرو و شیرین، چاپ بهروز ثروتیان، تهران 1366ش؛
(47) تئودور نولدكه، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمه عباس زریاب، تهران [?1358ش[؛
(48) محمدطاهربن حسین وحید قزوینى، عباسنامه، یا، شرح زندگانى 22 ساله شاه‌عباس ثانى (1052ـ 1073)، چاپ ابراهیم دهگان، اراك 1329ش؛
(49) چارلز جیمز ویلز، ایران در یك قرن پیش : سفرنامه دكتر ویلز، ترجمه غلامحسین قراگوزلو، (تهران) 1368ش؛


(50) Jean Chardin, Voyages du Chevalier Chardin en Perse et autres lieux de l'Orient, new ed. by L. Langles, Paris 1811;
(51) H.E. Chehabi and A. Guttmann, "From Iran to all Asia: the origin and diffusion of polo", The International journal of the history of sport, vol.19, no. 2-3 (June- Sept. 2002);
(52) EI2, s.vv. "Ain" (by F. Gabrieli), "Cawgan" (by H. Masse);
(53) Michele Membre, Relazione di Persia (1542), ed. Francesco Castro, Napoli 1969;
(54) Anthony Sherley, Sir Anthony Sherley and his Persian adventure, ed. E. Denison Ross, London [1933];
(55) Percy Molesworth Sykes, Ten thousand miles in Persia or eight years in Iran, New York 1902;
(56) J. N. P. Watson, The world of polo: past and present, London 1986.

/ آذرتاش آذرنوش /



نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 5590
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست