زيدالنّار ، زيد بن موسيبن جعفر عليهالسلام، برادر امام رضا عليهالسلام. دربارۀ وى اطلاعات چندانى در دست نيست و منابعى كه از او سخن گفتهاند، فقط به نقش بارز وى در شورش ابنطباطبا* و ابوالسرايا* در عراق (در سالهاى 199 و 200) اشاره كردهاند. علت و چگونگى پيوستن او به اين شورش روشن نيست اما گفته شده كه بعد از مرگ ابنطباطبا، هنگامى كه ابوالسرايا و يارانش با جوانى علوى به نام محمدبن محمدبن زيد بيعت كردند، او زيدبن موسى را به ولايت اهواز منصوب كرد (رجوع کنید به بلاذرى، ج 2، ص 548؛ ازدى، ص 335؛ ابوالفرج اصفهانى، ص 354ـ355). زيد در راه اهواز، به كمك عباسبن محمد جعفرى، والى منتخب ابوالسرايا، به بصره شتافت و با غلبه بر حسنبن على معروف به مأمونى، عامل عباسيان در بصره، آن شهر را تصرف كرد (ابوالفرج اصفهانى، ص 355؛ قس يعقوبى، ج 2، ص 445؛ مسعودى، ج 4، ص 322). زيدبن موسى اندكى بعد، عباسبن محمد را نيز بيرون نمود و بصره را ضميمه قلمرو خود كرد (بلاذرى، همان، ص 549؛ ابناثير، ج 6، ص 305). رفتار او با بصريان بسيار خشن و بيرحمانه بود، چنانكه پس از غارت اموال مردم، دستور داد خانههاى بنيعباس و طرفدارانشان را آتش زدند و هرگاه يكى از آنان را نزد وى ميبردند، دستور ميداد كه او را در آتش بسوزانند، ازاينرو به زيدالنّار ملقب شد (ابوالفرج اصفهانى، همانجا؛ گرديزى، ص 173ـ174؛ ابنمسكويه، ج 4، ص 118؛ ابناثير، همان، ص 310). شدت خشونت او به اندازهاى بود كه بنابر برخى روايات، امام رضا عليهالسلام در مواجهه با زيد، از نحوۀ رفتار وى با مسلمين بصره، به گونهاى انزجارآميز سخن گفت و حتى سوگند ياد نمود كه هرگز با او سخن نگويد (رجوع کنید به ابنبابويه، ص 448؛ ابنخلّكان، ج 3، ص 271).
امارت زيد طولى نكشيد و با مرگ ابوالسرايا و تصرف بصره به دست سپاه عباسى، وى به اسارت درآمد (طبرى، ج 8، ص 535). نحوه اسارت وى را متفاوت نقل كردهاند. طبرى (همانجا) بر آن است كه وى، امان خواست و عليبن ابيسعيد، فرمانده سپاه عباسى، به او امان داد. بنا به روايتى ديگر، او را به بغداد نزد حسن*بن سهل فرستادند. حسنبن سهل درصدد قتل او بود اما چون هيچ دستورى از مأمون براى اين كار دريافت نكرده بود و يكى از درباريان نيز او را از عواقب اين كار بيم داد، از كشتن وى صرفنظر كرد. وى تا زمان بيعت مردم بغداد با ابراهيم*بن مهدى، در زندان بود. در اين هنگام، طرفداران مأمون او را از زندان بيرون آوردند و نزد مأمون فرستادند (ابنبابويه، ص 448ـ449؛ مسكويه، همانجا). بلعمى بر آن است كه زيد از زندان عليبن ابيسعيد گريخت و به عبداللّه، برادر ابوالسرايا، پيوست و درصدد فتح بصره برآمد اما اسير شد و او را به بغداد فرستادند. در بغداد، در زندان بود تا هنگامى كه شورشيان او را فرارى دادند و پنهان شد (ج 2، ص 1238ـ1239؛ در ادامۀ اين روايت، بلعمى از تصميم بغداديان براى به خلافت نشاندن زيدالنّار سخن گفته است). روايت گرديزى نيز حاكى از آن است كه حسنبن سهل، پس از قتل ابوالسرايا، زيد را نزد مأمون فرستاد (ص 173). گفته شده كه مأمون به احترام امام رضا عليهالسلام او را بخشيد (رجوع کنید به ابنبابويه، ص 448). با اين حال تداوم كجرفتاريهاى او همچنان موجبات نارضايتى امام را فراهم ميكرد و اين امر از روايات امام درباره شماتت زيد و دعوت وى به رعايت تقوا و پرهيز از معاصى، بهروشنى پيداست (رجوع کنید به ابنبابويه، ص 447، 449ـ450؛ ابنخلّكان، همانجا).
زيدالنّار در اواخر خلافت متوكل (232ـ247) در سامرا درگذشت (همان، ص 449؛ قس ابنحزم ص :61 در دوره مستعين). بنابه روايت ابنحزم، وى ده پسر داشت (ص 64)، اما ابنعِنَبه او را داراى چهار پسر به نامهاى حسن، حسينالمحدث، جعفر و موسى اصّم دانسته و برآن است كه نسل وى در مغرب، عراق (بنوصعب، بنومكارم) و ايران پراكندهاند (ص 140).
منابع : (1) ابناثير؛ (2) ابنبابويه، عيون اخبارالرضا، قم 1384/ 1426؛ (3) ابنحزم، جمهرة انسابالعرب، بيروت 1403/1983؛ (4) ابنخلكان؛ (5) ابنعنبه، الفصولالفتحريه، چاپ محدث ارموى، تهران 1363؛ (6) مسكويه، تجارت الامم، چاپ ابوالقاسم امامى، تهران 1376ش؛ (7) ابوالفرج اصفهانى، متقاتلالطالبيين، چاپ كاظم المظفر، نجف 1385ش/1965؛ (8) يزيدبن محمد ازدى، تاريخالموصل، قاهره 1387ق/ 1967؛ (9) احمدبن يحيى بلاذرى، انسابالاشراف، چاپ محمود فردوس عظم، دمشق 1996؛ (10) بلعمر، تاريخ نامه طبرى، چاپ محمدروشن، تهران 1366؛ (11) طبرى (بيروت)؛ (12) عبدالحى گرديزى، تاريخ گرديزى، چاپ عبدالحى مجيبى، تهران 1363ش؛ (13) مسعودى، مروج (بيروت)؛ (14) يعقوبى، تاريخ.