درويش خسرو ، از صوفيان نقطوى در عهد شاه عباس اول صفوى در قزوين. او از مردم تهيدست درب كوشك قزوين بود. نياكانش به كناسى و چاهكنى اشتغال داشتند. از زندگى او تا پيش از برپايى حلقۀ درويشى در قزوين، اطلاعى در دست نيست. او از پيشۀ نياكانش دست كشيد و چندى به سياحت پرداخت و بعد از آگاهى از آيين نقطويه*، به قزوين بازگشت و در سلك آنان درآمد (هدايت، ج 12، ص 6667؛ اسكندربيگ، ج 2، ص 745).
خسرو در زمان شاه طهماسب اول در يكى از مساجد قزوين بساط درويشى گسترد و در اندك زمانى شهرت يافت و خود را درويش خسرو خواند. علماى قزوين، مردم را از مصاحبتش منع كردند و اقوال او را خلاف شريعت خواندند. شاه طهماسب كه بهشدت شريعتخواه بود، او را نزد خود خواند و در حضور علما از اعتقادات او سؤال كرد و چون در پاسخهاى وى چيزى خلاف اصول تشيع و شريعت اسلام نيافت، وى را رها كرد، اما او را از نشستن در مسجد و برپايى مجلس وعظ منع نمود. خسرو براى آنكه بدگمانى فقيهان از بين برود، مدتى در مجلس درس فقه علما حاضر ميشد و جمعهها هم در مسجدجامع نماز ميگزارد و بنابراين، كسى متعرض او نميشد (هدايت، همانجا؛ نطنزى، ص 515ـ516؛ اسكندربيگ، همانجا).
بعد از مرگ شاه طهماسب، درويش خسرو به مسجد كوچكى در جوار خانهاش رفت و دوباره مريدانى گرد خود جمع كرد. كمكم تعداد پيروانش زياد شد و به يارى آنان تكيهاى بزرگ ساخت و مقيم آنجا شد (هدايت، ج 12، ص 6668؛ اسكندربيگ، ج 2، ص 746). روزى شاه عباس به تكيۀ او رفت و درويش به ثناگويى وى پرداخت. از آن به بعد، شاه و بسيارى از رجال و امرا به تكيه او ميرفتند و هدايايى ميبردند و همين امر، موجب اقبال بيش از پيش مردم به او شد. شاه به نزديكان خود گفته بود كه رفت و آمد من به تكيۀ درويش خسرو از آن روست كه وى به الحاد شهرت يافته و منظور من اين است كه اگر اين شهرت، دروغ است، وى را مبرا سازم و اگر حقيقت دارد، او و مريدانش را از ميان بردارم (رجوع کنید به هدايت، همانجا؛ نطنزى، ص 516؛ ملاجلال، ص 121؛ اسكندربيگ، همانجا). در ميان نزديكان درويش خسرو، يوسفى خراسانى معروف به تركشدوز، و درويش كوچك بهلهدوز از ديگران مشهورتر بودند. محبت شاه به يوسفى و توجهش به درويش كوچك، موجب شد كه آنان به شاه اعتماد كنند و اسرار خود را نزد او افشا سازند (رجوع کنید به نطنزى، ص 517،520؛ اسكندربيگ، همانجا).
هزارهگرايى و باور به موعود هزاره، مهمترين وجه انديشۀ نقطويان در دورۀ شاه عباس بود. نرمش ظاهرى شاه با نقطويان و حتى تأثيراتى كه از آنان پذيرفته بود (رجوع کنید به دبستان مذاهب، ج 1، ص 276ـ277؛ نيز قراگزلو، ص 56)، سبب شد كه اين گروه تلاش كنند وى را به عنوان شاه نقطوى در موعود هزاره برگزينند. درويش خسرو در شوال 1001، قبل از سفر شاه به لرستان براى سركوبى شاهوردى خان لر عباسى، به شاه پيشنهاد كرد كه از سفر لرستان منصرف شود و اگر ناگزير از سفر است تا قبل از حلول محرّم 1002، كه موعود هزاره و آغاز دور نقطوى است، به پايتخت بازگردد تا بار ديگر به پادشاهى برسد، چرا كه او بيش از ساير مريدان استعداد شاهى دارد (رجوع کنید به نطنزى، ص 517ـ518). طرح اين موضوع، اعلام خطر جدّى براى شاه محسوب ميشد، خصوصآ كه درويش خسرو و پيروانش به شاه تضمين داده بودند كه اگر او علما و فضلايى را كه به گمان آنان راه باطل در پيش گرفته بودند، بكشد، آنان سپاهى پنجاه هزار نفرى از پيروان خود را براى حمايت از شاه در كشورگشاييهايش، در اختيار او قرار خواهند داد (ملاجلال، همانجا).
هنگامى كه شاه در ميانۀ راه به حوالى خرقان رسيد، اين موضوع را درويش كوچك، به عنوان پيك درويش خسرو، بار ديگر با شاه مطرح كرد. شاه براى آنكه در سفر از جانب نقطويان قزوين آسوده باشد، درويش كوچك را با پنج تومان و يك خلعتى به سوى درويش خسرو بازگرداند (رجوع کنید به نطنزى، ص 519؛ ملاجلال، ص 121ـ122) و از بيم آنكه مبادا نقطويان فتنهاى ايجاد كنند، بلافاصله جارچيباشى را براى دستگيرى درويش خسرو و پيروانش به قزوين گسيل داشت و سفارش كرد كه درويش كوچك و درويش يوسفى تركشدوز را از قزوين به اردوى شاه بفرستند (نطنزى، ص 520). درويش كوچك، براساس اعتقاد نقطويه به تناسخ، در راه خودكشى كرد و هنگام مرگ گفت: «رفتيم تا در دورۀ ديگر بياييم» (رجوع کنید به نطنزى، ص 521؛ اسكندربيگ، ج 2، ص 748).
در اين ايام، اعتقاد به موعود هزاره و خطر انتقال سلطنت صفويان به نقطويان، در اركان دولت هم رسوخ كرده بود. همزمان با سركوبى نقطويان قزوين، ملاجلال منجمباشى، ستارۀ دنبالهدارى را در آسمان ديد و آن را به مرگ سلطان تعبير كرد. وى براى رفع نحوست اين حادثه، از شاه خواست سه روز از سلطنت كنارهگيرى كند و يكى از مجرمان محكوم به مرگ را به جاى خود بنشاند. يوسفى تركشدوز را نيز به اردوى شاه آوردند و از او دربارۀ ستارۀ دنبالهدارى كه در آسمان مشاهده شده بود، سؤال كردند. او نيز ستاره را نشانۀ تبديل سلطنت معنوى يكى از نقطويان به سلطنت دنيوى دانست. به اين ترتيب، شاه سه روز از سلطنت كنار رفت و يوسفى را به جاى خود نشاند و بعد از سه روز او را كشت و خود مجددآ به تخت سلطنت نشست (هدايت، ج 12، ص 6669ـ6670؛ ملاجلال، ص 122؛ نطنزى، ص 521ـ523؛ اسكندربيگ، ج 2، ص 746ـ747).
شاه پس از بازگشت از سفر لرستان، در حضور علما از درويش خسرو پرسشهايى كرد و نقطوى بودن او بر شاه مسلّم گشت و نيز در تكيۀ او خمهاى شراب پيدا كردند. از اينرو، شاه فرمان قتل او را صادر كرد و فرمان داد قبل از اجراى حكم، او را بر جهاز شتر بياويزند و در قزوين بگردانند (هدايت، ج 12، ص 6668؛ اسكندربيگ، ج 2، ص 748ـ749؛ نيز رجوع کنید به نطنزى، 522ـ523). بعد از به دار آويختن او، جسدش را يك هفته بردار باقى گذاردند (نطنزى، ص 523). رضاقلى خان هدايت (همانجا)، اتهامات ديگرى هم به آنها زده و تكيۀ درويش خسرو را محل لهو و لعب و جماع و لواط خوانده است كه به نظر ميرسد مبالغه كرده باشد.
بعد از قتل درويش خسرو و مريدانش در قزوين، شاه فرمان داد در كاشان و اصفهان و ديگر شهرها، همۀ نقطويان را نابود كنند (براى تفصيل اين ماجرا رجوع کنید به نطنزى، ص 523ـ526؛ رضاقليخان؛ هدايت، ج 12، ص6670؛ اسكندربيگ، ج 2، ص 749)؛ ازاينرو، بسيارى از نقطويان به هند فرار كردند و از آن زمان هند پناهگاه اين گروه شد (رجوع کنید به اسكندربيگ، ج 2، ص 749ـ750).
منابع : (1) اسكندربيگ منشى، عالمآراى عباسى، چاپ محمداسماعيل رضوانى، تهران، 1377؛ (2) محمودبن هدايتاللّه افوشتهاى نطنزى، نقاوة الآثار فى ذكر الاخيار، چاپ احسان اشراقى، تهران، 1373؛ (3) محمدبن محمود دهدار شيرازى، رسائل دهدار، چاپ محمدحسين اكبرى ساوجى، تهران 1375؛ (4) عليرضا ذكاوتى قراگوزلو، جنبش نقطويه، قم، 1383؛ (5) رضاقليخان هدايت، تاريخ روضةالصفاى ناصرى، چاپ جمشيد كيانفر؛ (6) تهران، 1380؛ (7) ملاجلالالدين منجم، تاريخ عبدى يا روزنامه ملاجلال، (بيجا)، انتشارات وحيد، 1366؛ (8) كيخسرو اسفنديار، دبستان مذاهب، چاپ رحيم رضازاده ملك، تهران 1362.