سُفيان بن عَوْف ، بن مُغَفَّل بن عوف اَزدى غامِدى، سردار معاوية بن ابيسفيان. نسبت وى به بنوغامِد، از طوايف قبيلۀ قحطانى اَزد، ميرسد. از اينرو، به ازدى و غامدى منسوب بود (رجوع کنید به ابنحزم، ص 377ـ378؛ بلاذرى، 1996ـ2000، ج 2، ص 319). در برخى منابع، نسبت غامدى به عامرى تصحيف شده (رجوع کنید به يعقوبى، ج 2، ص 229؛ مسعودى، ج 3، ص 213) يا وى با ابوالاعور سُلَمى (عمروبن سفيان) خلط شده است (رجوع کنید به مسعودى، ج 3، ص 124). ابن حجرعسقلانى وى را با سفيانبن عوف اسلمى، كه گفته شده است در جنگ احزاب به شهادت رسيد (ابناثير،1390ـ1393، ج 4، ص 297؛ ابنحجر عسقلانى، ج 5، ص 563)، يكى پنداشته و با استناد به روايتى از زُبيرى، او را جزو صحابه پيامبر ذكر كرده است (رجوع کنید به ج 3، ص 106)؛ اما در ديگر سرگذشتنامههاى صحابه از وى به عنوان صحابى ياد نشده و ذهبى (حوادث و وفيات 41ـ60ه ، ص 231) صريحآ صحابى بودن او را رد كرده است.
سفيانبن عوف در زمان خلافت عمر، همراه ابوعُبَيدةبن جرّاح در فتوحات شام شركت كرد و ابوعبيده او را با نامهاى براى استمداد از عمر به مدينه فرستاد (رجوع کنید به ابناعثم كوفى، ج 1، ص 177ـ178؛ ذهبى، همانجا: در فتح دمشق). سفيان سپس به معاويه پيوست. پس از آنكه خليفه عثمان از معاويه خواست با روميان بجنگد، وى سپاهى به فرماندهى سفيان براى جنگ با روميان اعزام نمود. سفيان خود از طريق زمينى حمله كرد و لشكريانى نيز از طريق دريا فرستاد (خليفة بن خياط، ص 107). او در سال 30 هجرى به جنگ روميان رفت و از مَرْعَش، كه قبلا به دست خالدبن وليد فتح شده بود، گذشت و در سرزمين روم پيشروى كرد (بلاذرى، 1413، ص 188). سفيان در زمان عثمان، پيوسته فرمانده لشكركشيهاى تابستانى (صائفه) به سرزمين روم بود (يعقوبى، ج 2، ص 169). از اينرو، از وى با عنوان صاحبالصوائف ياد كردهاند (رجوع کنید به ابنكلبى، ج 2، ص 486؛ ابنحزم، ص 378).
سفيانبن عوف در جنگ صفّين از فرماندهان معاويه بود (رجوع کنید به نصربن مزاحم، ص 261ـ262). وى پس از جريان حكميت و خروج خوارج، يكى از مجريان سياستهاى معاويه براى ايجاد هرجومرج و رعب و وحشت در حوزۀ حكومتى حضرت على عليهالسلام بود. معاويه در سال 39 او را در رأس سپاهى شش هزار نفرى به جانب عراق فرستاد تا نواحى هيت (در ساحل فرات از نواحى بغداد) و انبار و مدائن را غارت و تخريب كند و شيعيان على عليهالسلام را بكشد (ثقفى، ج 2، ص 464ـ467؛ طبرى، ج 5، ص 134؛ ابناعثم كوفى، ج 4، ص 225ـ226). سفيانبن عوف انبار را غارت كرد و اَشْرَسبن حَسّان بَكرى، فرمانده لشكر على عليهالسلام، و سى تن از يارانش را در آنجا كشت (ثقفى، ج 2، ص 467ـ470؛ طبرى، همانجا). چون اين خبر به حضرت على رسيد، ضمن ايراد خطبهاى در كوفه، ياران خود را براى مقابله با جنايات و فساد سفيان برانگيخت (رجوع کنید به نهجالبلاغه، خطبه 27؛ ثقفى، ج 2، ص 470؛ قس بلاذرى، 1996ـ2000، ج 2، ص 319ـ320) و سعيدبن قَيس هَمْدانى را در رأس سپاهى هشت هزار نفرى به تعقيب او فرستاد. سفيان چون از حركت سپاه سعيد بن قيس مطّلع شد، به سوى معاويه بازگشت و سعيد تا ناحيۀ عانات در كرانه فرات از پى سپاه او تاخت. گروهى نيز از سوى سعيد تا نزديك قِنّسرين يا صِفّين پيش رفتند، اما بر سفيان دست نيافتند و بازگشتند (رجوع کنید به ثقفى، ج 2، ص 470ـ472؛ يعقوبى، ص 197؛ ابناعثم كوفى، ج 4، ص 226ـ227؛ قس بلاذرى، 1996ـ2000، ج 2، ص 321).
سالهاى پايانى حيات سفيانبن عوف به لشكركشى به متصرفات روم گذشت. معاويه در زمستان سال 50 او را در رأس سپاهى به سرزمين روم روانه كرد و دستور داد پسرش يزيد آنان را همراهى كند، اما يزيد به بهانۀ بيمارى از همراهى سپاه خوددارى نمود. اين سپاه گرفتار گرسنگى و بيمارى شد (رجوع کنید به بلاذرى، 1996ـ2000، ج 4، ص 98ـ99؛ يعقوبى، ج 2، ص240؛ قس مسعودى، ج 3، ص :213 در سال 45؛ ابناثير، ج 3، ص 458ـ:459 در سال 49 و به قولى در سال 50). معاويه پس از آن، يزيد را وادار كرد تا به سفيان بپيوندد. لشكر سفيان تا نزديك قسطنطنيه پيش رفت و پس از شكست دادن روميان بازگشت (بلاذرى، 1996ـ2000، ج 4، ص 99، 319ـ320؛ يعقوبى، ج 2، ص 229؛ مسعودى، ج 3، ص 214). با وجود تناقضاتى كه دربارۀ جنگهاى سفيان بن عوف با روميها وجود دارد، به نوشتۀ بيشتر منابع، سرانجام در زمستان سال 52 سفيانبن عوف در حالى كه سرگرم جنگ در سرزمين روم بود، در همانجا درگذشت (رجوع کنید به يعقوبى، همانجا؛ طبرى، ج 5، ص 287؛ ذهبى، همانجا؛ قس ابناثير، ج 3، ص :501 سال 55).
گفته شده است كه سفيانبن عوف دلير و بخشنده بود (ابنحجر عسقلانى، ج 3، ص 106). وى سپاهيانى را از مناطق شام برگزيده بود كه به دليرى و جنگاورى معروف بودند (رجوع کنید به ابنعساكر، ج 21، ص 44).
منابع : (1) ابناثير؛ (2) ابناعثم كوفى، كتابالفتوح، چاپ على شيرى، بيروت 1411/1991؛ (3) ابنحجر عسقلانى، الاصابة فى تمييز الصحابة، چاپ عادل احمد عبدالموجود و عليمحمد معوض، بيروت 1415/1995؛ (4) ابنحزم، جمهرة انسابالعرب، چاپ عبدالسلام محمد هارون، بيروت 1982؛ (5) ابنعساكر، تاريخ مدينة دمشق، چاپ عليشيرى، بيروت 1415؛ (6) ابن كلبى، نسب معدّ و اليمنالكبير، چاپ ناجى حسن، بيروت 1988؛ (7) احمدبن يحيى بلاذرى، انساب الاشراف، چاپ محمود فردوس عظم، دمشق 1996ـ2000؛ (8) همو، فتوحالبلدان، چاپ دخويه، فرانكفورت 1413/1993؛ (9) خليفةبن خياط، تاريخ خليفةبن خياط، چاپ مصطفى نجيب فوّاز و حكمت كشلى فوّاز، بيروت 1415/1995؛ (10) ابراهيمبن محمد ثقفى، الغارات، چاپ جلالالدين محدث ارموى، تهران 1353ش؛ (11) محمدبن احمد ذهبى، تاريخالاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، حوادث و وفيات 41ـ60ه ، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، بيروت 1413/1993؛ (12) طبرى، تاريخ (بيروت)؛ (13) عليبن ابيطالب امام اول، نهجالبلاغة، چاپ صبحى صالح، بيروت 1387؛ (14) مسعودى، مروج (بيروت)؛ (15) نصربن مزاحم منقرى، وقعة صفّين، چاپ عبدالسلام محمدهارون، قاهره 1382؛ (16) يعقوبى.