جَناحیه ، فرقهای از غالیان، پیروان عبداللّه بن معاویة بن عبداللّه بن جعفربن ابی طالب. چون جدّ عبداللّه بن معاویه *، جعفربن ابیطالب *، ملقب به ذوالجناحین بوده است، این فرقه را جناحیه خواندهاند (رجوع کنید به علیبن اسماعیل اشعری، ص 6؛ جرجانی، ص 111). نام معاویه، منسوب به پدر عبداللّه، نیز برای این فرقه ذكر شده است (رجوع کنید به سعد بن عبداللّه اشعری، ص 42).
درباره پیدایی این فرقه اقوال متعددی مطرح شده است. به نوشته عبدالقاهر بغدادی در الفرق بین الفرق (ص 245ـ246)، وقتی مُغیریه، پیروان مغیرهبن سعید * (از غالیان قرن دوم)، از وی تبرّی جستند و در طلب امام از كوفه به مدینه رفتند، در آنجا با عبداللّهبن معاویه برخورد كردند. عبداللّه با این ادعا كه بعد از علی علیهالسلام، كسانی كه از صلب او هستند، شایسته امامتاند، آنان را به سوی خود دعوت كرد. آنان نیز با او بیعت كردند و به كوفه بازگشتند؛ اما، برخی منابع دیگر (برای نمونه رجوع کنید به نوبختی، ص 32؛ سعدبن عبداللّه اشعری، ص 39) پیدایی جناحیه را با بروز اختلاف میان پیروان ابوهاشم عبداللّهبن محمدبن حنفیه پس از مرگ وی توضیح دادهاند. پس از درگذشت ابوهاشم، گروهی از پیروانش قائل شدند كه وی عبداللّهبن معاویه را وصی و امام پس از خود معرفی كرده، اما چون عبداللّه در هنگام وفات وی كودك بوده، ابوهاشم این راز را به صالحبن مدرك گفته است تا زمانی كه عبداللّه بالغ شد راز را با وی در میان بگذارد. گروهی دیگر، كه حربیه * خوانده میشوند، پیرو عبداللّهبن عمروبن حرب كندی شدند كه خود را امام نامید، اما وقتی علم و دیانتی را كه شایسته امام بود در او ندیدند، برای یافتن امام به مدینه رفتند و با عبداللّهبن معاویه ملاقات كردند. او آنان را به سوی خود دعوت كرد و آنان نیز امامت وی را پذیرفتند (سعد بن عبداللّه اشعری، ص 41؛ علیبن اسماعیل اشعری، ص 22؛ نشوانبن سعید حمیری، ص 160). قول دیگر آن است كه عبداللّهبن معاویه به كوفه رفت و در آنجا جماعتی از كوفیان، كه عقیده داشتند بنیهاشم برای خلافت سزاوارتر از بنیامیهاند، او را به خروج بر امویان تحریك كردند. وی پس از خروج، در كوفه در سال 127 ادعای امامت نمود و عدهای از مردم كوفه و مدائن با او بیعت كردند (ابوالفرج اصفهانی، ص 114؛ ابنكثیر، ج 10، ص 37).
با توجه به این اقوال، میتوان گفت پس از آنكه عبداللّهبن معاویه، با ادعای امامت، مردم را به سوی خویش دعوت كرد، گروههای مختلفی چون مغیریه و حربیه و افرادی از بنیهاشم (مانند ابوجعفر منصور سفاح و عیسیبن علی) و بنیامیه (مانند سلیمانبن هشامبن عبدالملك و عمربن سهیلبن عبدالعزیزبن مروان) به او پیوستند (رجوع کنید به بلاذری، ج 2، ص 64؛ ابوالفرج اصفهانی، ص 115، 139).
جناحیه نصب امام را از طریق وصایت میدانستند و معتقد بودند همان طور كه امامت علی علیهالسلام با وصیت پیامبر ثابت شده است، امامت عبداللّهبن معاویه نیز با وصیت ابوهاشم ثابت میشود (سعدبن عبداللّه اشعری، ص 39ـ40؛ نیز رجوع کنید به نوبختی، همانجا). آنان همچنین به حلول و تناسخ معتقد بودند و میگفتند ارواح از بدنی به بدنی دیگر منتقل میشوند. به گمان آنان روح خدا در آدم حلول كرد و از او به دیگر پیامبران رسید تا به حضرت رسول صلیاللّهعلیهوآلهوسلم، سپس در علی و فرزندانش حسن و حسین علیهمالسلام و محمدبن حنفیه و از محمدبن حنفیه در فرزندش ابوهاشم و از او در عبداللّهبن معاویه حلول كرد (سعدبن عبداللّه اشعری، ص 42؛ بغدادی، ص 255؛ شهرستانی، ج 1، ص 244؛ نشوانبن سعید حمیری، ص 161). عبداللّهبن معاویه نیز ادعای نبوت و در عین حال الوهیت میكرد (شهرستانی، همانجا). همچنین جناحیه بر این باور بودند كه ارواح یاران پیامبر در تن ایشان جای گرفته است و ازاینرو نام آنها را بر خویش مینهادند (سعدبن عبداللّه اشعری، ص 48؛ نوبختی، ص 39). بر همین اساس، اعتقاد به فنا ناپذیری جهان، نفی معاد و بهشت و دوزخ اخروی، و منحصر دانستن ثواب و عقاب به زندگی دنیوی، از اعتقادات ایشان شمرده شده است. آنان معتقد بودند كه آخرت همان آسمان است و كسانی كه عمل صالح انجام دادهاند به آسمان میروند و زمین نیز برای بدكاران، جای عذاب است (سعدبن عبداللّه اشعری، ص 41؛ علیبن اسماعیل اشعری، ص 6؛ بغدادی، ص 246؛ شهرستانی، ج 1، ص 244ـ245؛ نشوانبن سعید حمیری، همانجا). گفتهاند كه آنان با تأویل آیه «لَیسَ عَلَیالَّذینَ امَنُوا و عَمِلُوا الصّالِحاتِ جُناحٌ فیما طَعِمُوا...» (مائده: 93) محرّماتی، از قبیل گوشتِ مردار و شراب و زنا و لواط، را حلال شمردند و آیه مذكور را ناسخ آیه سوم سوره مائده دانستند (رجوع کنید به سعدبن عبداللّه اشعری؛ بغدادی؛ نشوانبن سعید حمیری، همانجاها). همچنین وجوب عبادات را ساقط و برای عبادات و محرّمات مصادیقی ذكر كردند، چنانكه گفتند عبادات (مثلاً نماز، روزه، حج) همان كسانی هستند كه دوستی آنها واجب است (یعنی اهل بیت علی علیهالسلام) و محرّمات مذكور در قرآن، كنایه از قومی است كه كینه و بغض داشتن به آنها واجب است (بغدادی، همانجا). از دیگر اعتقادات آنان، همچون اكثر غالیان، این بود كه هركس امام را بشناسد، هر چه بخواهد میتواند انجام دهد و هرگونه تكلیف از او برداشته میشود و به كمال و بلوغ میرسد (سعدبن عبداللّه اشعری، ص 39؛ شهرستانی، ج 1، ص 245). پیروان عبداللّهبن معاویه این ادعای وی را كه علم غیب میداند، باور داشتند (بغدادی، همانجاها؛ علیبن اسماعیل اشعری؛ بغدادی، همانجاها؛ شهرستانی، ج 1، ص 244).
پس از مرگ عبداللّهبن معاویه، جناحیه به چند فرقه تقسیم شدند. برخی از پیروان عبداللّهبن معاویه معتقد بودند كه او نمرده است و در كوهی در اصفهان به سر میبرد و باز خواهد گشت تا رهبری بنیهاشم را برعهده گیرد. عدهای میگفتند او همان مهدی منتظر است كه امور مردم را اصلاح و زمین را پر از عدل خواهد كرد (نوبختی، ص 35؛ علیبن اسماعیل اشعری، ص 22ـ23؛ شهرستانی، ج 1، ص 245؛ نشوانبن سعید حمیری، همانجا). دستهای از ایشان معتقد بودند كه عبداللّهبن معاویه وفات یافته و كسی را نیز به جانشینی خود برنگزیده است (نوبختی، همانجا).
از جمله فِرقی كه از جناحیه منشعب شدند، اسحاقیه بودند كه از اسحاقبن زیدبن حارث (از یاران عبداللّهبن معاویه) پیروی میكردند. بنا بر گزارش فخررازی (متوفی 606؛ ص 92)، این فرقه دست كم تا اواخر قرن ششم در حلب و برخی نواحی شام حضور داشتند. ایشان را نیز اهل اباحت و اسقاط تكالیف دانستهاند. همچنین گفتهاند كه آنان حضرت علی علیهالسلام را در نبوت شریك رسول اكرم میدانستند (ابنابیالحدید، ج 8، ص 122). این فرقه با فرقهای به نام شریكیه ــ كه چنین اعتقادی داشتهاند تطبیق داده شده است (رجوع کنید به اقبال آشتیانی، ص 249). از دیگر اعتقادات آنان این بود كه نبوت تا روز قیامت متصل و همیشگی است و هر كس علم اهل بیت را داشته باشد، نبی است (ابنجوزی، ص 29). چنانكه در الملل و النحل شهرستانی (ج 1، ص 318) آمده است كه این فرقه با نُصَیریه در بسیاری از مسائل هم عقیده بودند. از جمله این عقاید، حلول است كه برای تأیید آن به متمثل شدن جبرئیل یا ظهور شیطان یا جنّ به صورت بشر متوسل میشدند و آن را مؤید ظهور امر روحانی در جسم میخواندند. ایشان قائل به ظهور حق در حضرت علی علیهالسلام و اولادش بودند و تفاوتی بین پیامبر اكرم و حضرت علی قائل نبودند، مگر اینكه پیامبر اكرم سابق است و حضرت علی لاحق، مانند دو نوری كه یكی بر دیگری پیشی گرفته باشد (همان، ج 1، ص 317ـ 318). این فرقه را نباید با سه فرقه دیگر، كه آنها نیز اسحاقیه نامیده میشوند، اشتباه كرد: اسحاقیه از فرق كیسانیه كه منسوباند به اسحاقبن عمرو (ابوالمعالی، ص 67)؛ اسحاقیه از فروع فرقه عَلیائیه/ عَلبائیه كه پیروان ابویعقوب اسحاقبن محمدبن احمدبن اَبان نخعی، معروف به احمر (متوفی 286)، هستند (سمعانی، ج 1، ص 136؛ مامقانی، ج 1، بخش 2، ص 121؛ اقبال آشتیانی، ص 249، 259)؛ اسحاقیه از فروع فرقه كرامیه، كه پیروان عبداللّهبن محمدبن كرّاماند (فخررازی، ص 101).
فرقه غالی دیگری كه از جناحیه منشعب شده، حارثیه است. در باره پیدایی این فرقه گفته شده كه بعد از مرگ عبداللّهبن معاویه، برخی اصحاب او از یكی از یارانش، یعنی عبداللّهبن حارث، پیروی كردند كه اهل مدائن بود و از زنادقه شمرده میشد. او و پیروانش قائل به تناسخ، اظلّه یا صور ظلّی (اعتقاد به وجود سایه و ظلّ در عالم مجردات) و دَوْر بودند (سعدبن عبداللّه اشعری، ص 43؛ نوبختی، ص 34). وی این عقاید را به جابربن عبداللّه انصاری (صحابی پیامبر) و جابربن یزید جعفی (از اصحاب امام محمدباقر و امام جعفر صادق) نسبت میداد (نوبختی، ص 35). عبداللّهبن حارث جزو هفت تنی است كه امام صادق علیهالسلام آنها را لعن كرده و كذاب نامیده است (تستری، ج 6، ص 301). شهرستانی (ج 1، ص 245) حارثیه را همان فرقه اسحاقیه منسوب به اسحاقبن زیدبن حارث انصاری دانسته است (نیزرجوع کنید به اقبال آشتیانی، ص 254). این فرقه را با حارثیهای كه از فروع خوارج و منسوب به حارث اِباضیاند (رجوع کنید به شهرستانی، ج 1، ص 115) نباید اشتباه كرد. شهرستانی (همانجا) و نوبختی (ص 36) نوشتهاند كه دو فرقه خرّمدینان و مزدكیان از این فرقه پدید آمدهاند.