جمال عبدالناصر ، از رهبران مهم مبارزات سیاسی ضد نظام سلطانی مصر و دومین رئیسجمهوری این كشور و از پیشگامان ملیگرایی عرب. او در 2 ربیعالا´خر 1336/ 16 ژانویه 1918، در روستای بنیمُرّ، نزدیك شهر اسیوط، از توابع ایالت اسكندریه، بهدنیا آمد. پدرش، عبدالناصر حسین، در 1335/ 1917 با دختر یك تاجر زغالسنگ ازدواج كرده و جمال اولین فرزند آن دو بود. وی به اقتضای شغل پدرش، كه كارمند پست اسكندریه بود، ناگزیر در كودكی در شهرهای گوناگون زندگی و تحصیل كرد (یوستن ، ص 13؛ استیونز ، ص 21). در شش سالگی در اسیوط به مدرسه ابتدایی رفت. در هفت سالگی، در حالی كه پدرش در شهر حُلوان ساكن بود، به قاهره فرستاده شد تا تحت سرپرستی عموی خود، خلیل، در مدرسه نَحّاسین (مسگرها) این شهر تحصیلات ابتدایی خود را ادامه دهد. این مدرسه در یكی از مناطق شلوغ و پرجمعیت قاهره واقع بود و تحصیل در آن، این فرصت را برای جمال فراهم آورد تا زندگی فقیران را از نزدیك مشاهده كند. مرگ مادرش، فهیمه حامد، در زمانی كه جمال بیش از هشت سال نداشت، و ازدواج مجدد پدرش، تأثیر بدی بر روحیه او گذاشت. جمال به حلوان، نزد پدرش، بازگشت و تحصیلات خود را در آنجا ادامه داد. پس از مدتی، با انتقال پدرش به اسكندریه، وی نیز به اسكندریه رفت و به تحصیل ادامه داد. وی در 1308 ش/ 1929، در یازده سالگی، به سبب شركت در تظاهراتِ ضد انگلیسی، كه مصر تحتالحمایه آن بود، بازداشت شد. پس از آزادی از زندان، پدرش مدرسه او را تغییر داد و بعد از مدت كوتاهی، وی به همراه پدرش به قاهره رفت (آگاریشیف ، ص 16ـ19؛ واتیكیوتیس ، ص28). در 1312 ش/ 1933، جمال تحصیلاتش را در دبیرستان النهضه ادامه داد. بهتدریج، روحیه مخالفت و مبارزه با انگلیس در او تقویت شد. او در این دوران تحت تأثیر حزب وَفْد *، به رهبری مصطفی نَحّاسپاشا، نخستوزیر مصر، بود و اندیشههای احمد شوقی * (شاعر بلندآوازه مصر) و توفیقالحكیم *(نویسنده معاصر مصری) در او تأثیر فراوان داشت (استیونز، ص 32؛ نجاتی، ص 47ـ 48؛ واتیكیوتیس، ص 31ـ 33).
در آبان 1314/ نوامبر 1935، در پی مخالفت سرساموئلهور، وزیرخارجه انگلیس، با لغو قانون اساسی سال 1309ش/ 1930 و برقراری مجدد قانون اساسی سال 1302ش/ 1923، كه باعث كاهش قدرت شاه میشد ( رجوع کنید به تاریخ معاصر كشورهای عربی، ص 369ـ370، 377)، تظاهرات گستردهای برضد انگلیس در قاهره صورت گرفت و جمال، كه اینك جوانی با احساسات پرشور ملیگرایانه بود، در این تظاهرات شركت كرد و با اصابت گلوله، صورتش مجروح شد (نجاتی، ص 52ـ53، 55ـ56؛ آگاریشیف، ص 21ـ24).
در 1315 ش/1936، وارد دانشكده افسری شد. پیش از آن، چند ماهی در رشته حقوق تحصیل كرده بود. در همین سال ملك فؤاد درگذشت و پسر شانزده سالهاش، فاروق، جانشین او شد. بیكفایتی سیاسی فاروق سبب شد كه جمال عبدالناصر، با چند تن از دوستان همفكرش، گروه مخفی نظامی الضُبّاط الاحرار (افسران آزاد) را تشكیل دهد. هدف نهایی این گروه براندازی نظام پادشاهی بود (نجاتی، ص 85). هنگام تشكیل گروه افسران آزاد در 1328 ش/ 1949، جمال جزو شورای مركزی این تشكیلات بود و در 1329 ش/ 1950 به ریاست آن انتخاب شد (رفعت سیداحمد، ص 62ـ63). او در دانشكده افسری با عبدالحكیم عامر، زكریا محییالدین و محمد انورسادات آشنا گردید و در همین سالها، از طریق خالد محییالدین، با اندیشههای ماركسیستی و بهواسطه انورسادات * با جنبش اخوانالمسلمین * آشنایی یافت ( د. اسلام ، چاپ دوم،تكمله 1ـ2، ص 5).
در 1323 ش/1944 با دختر یك بازرگان ایرانی مقیم قاهره ازدواج كرد (منسفیلد ، ص 38) و در 22 اردیبهشت 1327/ 12 مه 1948 دانشگاه جنگ را با موفقیت به پایان رساند و به درجه سرگردی ارتقا یافت. در همین زمان، در پی اعلام موجودیت اسرائیل، ارتش مصر در اقدامی هماهنگ با چند كشور عربی دیگر، با اسرائیل وارد جنگ شد. جمال عبدالناصر در این جنگ حضور داشت و در آن مجروح شد. جنگ 1327 ش/ 1948 به شكست مصر و كشورهای متحد با آن انجامید. شكست از دولتی كوچك و تازه تأسیس، سرخوردگی مصریان را در پی داشت. بسیاری، از جمله ناصر، بیكفایتی فاروق * ، شاه مصر را عامل شكست در این جنگ میدانستند؛ ازاینرو، ناصر و همفكرانش در گروه افسران آزاد ( رجوع کنید به ادامه مقاله)، با صدور بیانیهای، از عملكرد وی انتقاد كردند ( د. اسلام ، تكمله 1ـ2، ص 6).
در حالی كه مصر پس از شكست 1327 ش/1948 سالهای پرالتهابی را سپری مینمود، در ایران ظهور محمدمصدق * ، نخست وزیر ایران، توجه همگان، از جمله مردم مصر، را به خود جلب كرده بود. وی، در مقام نخستوزیر ایران و رهبر جنبش ملی كردن صنعت نفت، توانسته بود شاه را از ایران اخراج و دست دولت انگلیس را، با ملی كردن صنعت نفت در 29 اسفند 1329/ 20 مارس 1951، از ثروت ملی ایران كوتاه كند. این حوادث تأثیر بسیاری در تحولات مصر و از جمله در ناصر داشت. در سفر مصدق به قاهره در 29 آبان 1330/ 21 نوامبر 1951، در راه بازگشت از نیویورك، مردم مصر به گرمی از او استقبال كردند و به وی لقب زعیم الشرق دادند. استقبال بینظیر از مصدق، پیامی بود به رهبران مصر كه باید همچون او دست استعمار انگلیس را از منافع مصر، به ویژه كانال سوئز، كوتاه كنند؛ كاری كه بعدها جمال عبدالناصر آن را انجام داد و به فرمان او، در تجلیل از نخستوزیر ایران، خیابانی را محمد مصدق نامیدند كه اینك نیز به همین نام است (علیزاده، ص 66). در آبان 1330/ اكتبر 1951، دولت مصر معاهده ننگین 1315 ش/ 1936 را با انگلیس لغو كرد. این اقدام، آغاز مبارزه با نیروهای انگلیسی مستقر در كانال سوئز بود. در حمله نیروهای ویژه انگلیس به سربازخانهای در شهر اسماعیلیه در 6 بهمن 1330/ 26 ژانویه 1952، بسیاری از سربازان مصری كشته شدند و آن روز شنبه سیاه نامیده شد. فاروق مجدداً متهم به بیمبالاتی در قبال مردم شد. ناصر، كه رئیس و مؤثرترین عضو افسران آزاد بود، برای اینكه شخصیتی ملی و شناخته شده در رأس تشكیلات قرار بگیرد، در 1330 ش/1951 از محمد نجیب درخواست كرد كه ریاست افسران آزاد را برعهده بگیرد (نجاتی، ص90ـ 91). محمد نجیب از همه اعضای افسران آزاد مسنتر و از نظر درجه در ارتش از آنان بالاتر بود. از سوی دیگر، همه او را مردی پاك و میهنپرست میشناختند. او بارها از شاه انتقاد كرده بود. محمد نجیب دانش نظامی بالایی داشت و در جنگ 1327 ش/ 1948 به نیكنامی از او یاد میشد. از نظر خاستگاه اجتماعی نیز در یك خانواده اشرافی ارتشی به دنیا آمده بود ( تاریخ معاصر كشورهای عربی ، ص 42). افسران آزاد مصمم بودند كه، با بهرهگرفتن از موقعیت خود در ارتش، فاروق را از قدرت بركنار كنند. پس از سفر تأثیرگذار مصدق به مصر و تنها دو روز پس از قیام 30 تیر 1331، افسران آزاد در اول مرداد 1331/ 23 ژوئیه 1952، فاروق را از سلطنت بر كنار كردند و به جای او فرزند خردسالش، فؤاد دوم، به سلطنت رسید. در 6 بهمن 1331/ 26 ژانویه 1953، افسران آزاد فؤاد دوم را نیز بر كنار كردند و نظام سلطانی را به جمهوری تغییر دادند (علیزاده، ص 75).
شورای افسران آزاد پس از پیروزی، با حفظ تركیب اولیه خود، به شورای فرماندهی انقلاب تغییر نام داد و ژنرال نجیب به ریاست شورا برگزیده شد؛ اما، در عمل جمال عبدالناصر قدرت را در اختیار داشت. در 28 خرداد 1332/ 18 ژوئن 1953، نظام جمهوری مصر رسماً اعلام گردید و ژنرال نجیب رئیسجمهوری و جمال عبدالناصر قائممقام او شد (رفعت سیداحمد، ص 133؛ واتیكیوتیس، ص 17). در دوره ریاست جمهوری ژنرال نجیب (1331ـ1333 ش/ 1952ـ1954)، اختلافات ناصر با او بهتدریج افزایش یافت ( رجوع کنید به وودورد، 1980، ص 186ـ189؛ نجاتی، ص 116ـ117). در شهریور 1332/ سپتامبر1953، بهدستور ناصر یكی از دوستان نزدیك ژنرال نجیب به نام سرهنگ احمد شوقی، به دلیل انتقاد از شورای فرماندهی، از ارتش اخراج شد و در دی 1332/ ژانویه 1954، ناصر، بدون مشورت با نجیب، فعالیت گروه اخوانالمسلمین را غیرقانونی اعلام نمود و مراكز آنها را تعطیل كرد. در 23 دی 1332/ 13 ژانویه 1954، دانشجویان طرفدار اخوانالمسلمین در دانشگاه قاهره با هواداران دولت درگیر شدند. این حوادث در گردهمایی اخوانالمسلمین در دانشگاه قاهره رخ داد كه نواب صفوی*از ایران، مهمان ویژه اخوانالمسلمین در این مراسم بود. همان شب شورای انقلاب، جماعت اخوانالمسلمین را غیرقانونی اعلام كرد (قرضاوی، ص 343). ناصر در 1333 ش/ 1954 احساس میكرد در مورد اخوانالمسلمین در برابر بحرانی قرار دارد كه ممكن است باعث فروپاشی نظام سیاسی جدید مصر شود، چون به اعتقاد او اخوان بر آن بودند كه خواستهای خود را بر شورای انقلاب تحمیل كنند. به نظر ناصر، اخوانالمسلمین عوامل استعمار و ارتجاع و كشورهای عضو پیمان بغداد و عربستان سعودی بودند كه، برای فریب دادن ملت مصر، از دین بهعنوان پوشش استفاده میكردند و خواستهای آنان برای ایجاد تغییرات افراطگرایانه بود (رفعت سیداحمد، ص 674ـ686). ناصر همه نهادها و مؤسسات دینی را زیرسلطه دولت قرار داد و در كل با حاكمیت دینی مخالف بود. این عوامل باعث درگیری ناصر و اخوانالمسلمین شد (انصاری، ص 128)؛ اما، بهرغم این تضاد و درگیری، ناصر توانست، به موازات پیروی از مرام سوسیالیستی پانعربیسم * ، بخش عمدهای از خواستهای اخوان را در مورد وحدت، دوری از غرب و استقرار عدالت اجتماعی و اقتصادی محقق سازد (دكمجیان، ص 83). ژنرال نجیب، كه این وضع را تحملناپذیر میدانست، در 4 اسفند 1332/ 23 فوریه 1954 استعفانامه خود را به شورای فرماندهی انقلاب تسلیم نمود. شورای انقلاب، چون نجیب را خواهان قدرت مطلق میدانست، با این درخواست موافقت كرد؛ اما، حمایت روزافزون مردم از وی سبب شد تا در مقام ریاست جمهوری ابقا شود (منسفیلد، ص 48ـ51). سوءقصد نافرجام بهجان ناصر در 4 آبان 1333/ 26 اكتبر 1954 در اسكندریه، به اخوانالمسلمین نسبت داده شد و از اینرو، فشار بیشتری بر این گروه وارد گردید و هزاران تن از اعضای آن بازداشت و شش تن از رهبران آن در دادگاه خلق، متشكل از افسران شورای فرماندهی انقلاب از جمله جمال سالمالمشهور و انورسادات، محاكمه و به اعدام محكوم شدند (دكمجیان، همانجا).
سیدقطب * ، یكی از اعضای اخوان، كه به اتهام تلاش برای ترور ناصر در 1333 ش/ 1954 زندانی شده بود، به رغم بیماری شدید، كتاب معالم فی الطریق (نشانههایی بر راه) را در زندان تألیف كرد، كه بعدها به صورت اساسنامه اخوانالمسلمین در آمد. هدف او از تألیف این كتاب، آگاه ساختن جامعه از وضع حكومت ناصر در مصر بود. از نظر او حكومت ناصر نوعی حكومت جاهلی یا متعلق به دوران جاهلیت پیش از اسلام بود و با این توصیف، این حكومت را از قلمرو اسلام خارج میدانست. او در 1345 ش/1966 اعدام شد (قطب، ص 9ـ12؛ كوپل، ص 39ـ40؛ توكلی، ص 19). در جریان محاكمه رهبران اخوانالمسلمین، ژنرال نجیب متهم شد كه با آنان ارتباط داشته است. ازاینرو، وی در 23 آبان 1333/ 14 نوامبر 1954 از ریاست جمهوری بركنار و تا پایان عمرش در خانه خود، در حومه قاهره، حبس شد و ناصر زمام تمام امور را بهدست گرفت (منسفیلد، ص 52).
در 5 اسفند 1333/ 24 فوریه 1955، واقعهای روی داد كه سبب شد جمال عبدالناصر در مشی سیاسی خود در قبال غرب تجدیدنظر كند و به چپ گرایش یابد. امضای پیمان بغداد * میان تركیه و عراق سبب شد تا وی در 1333 ش/ 1955، با حضور مارشال ژوزف تیتو (رئیسجمهوری یوگسلاوی سابق) و جواهر لعلنهرو (نخستوزیر هند) و احمد سوكارنو (رئیسجمهوری اندونزی)، جنبش عدمتعهد * را در باندونگ اندونزی تأسیس نمایند. در واقع، این اقدام ناصر در هماهنگی با سه كشور دیگر، واكنشی بود به پیمان بغداد كه خاورمیانه را كانون منازعات جنگ سرد كرده بود. ناصر با این اقدام، در ایجاد سازمانی شركت كرد كه سالها پس از لغو پیمان بغداد، همچنان یكی از نهادهای فعال بینالمللی است («عبدالناصر و السیاسة الدولیة»، ص 236ـ239؛ هیكل، 1367 ش، ص 109).
در كنار این اقدام بینالمللی، یكی دیگر از اقدامات خطیر و جسورانه ناصر ــ كه نام وی را نه تنها در مصر بلكه در جهان عرب و كشورهای استعمارستیز پرآوازه كرد ملی كردن كانال سوئز بود. به اعتراف خود او، اقدام دكتر مصدق در كوتاه كردن دست انگلیس از صنعت نفت ایران، درس بزرگی برای او بود (مهدوی، ص 244؛ فرهمند عراقی، ص 175، 182ـ 188). وی در یك سخنرانی عمومی در 4 مرداد 1335/ 26 ژوئیه 1956، كانال سوئز را ملی اعلام كرد تا هزینه ساخت سد اَسْوان را تأمین نماید. این اقدام با استقبال مردم مواجه شد، اما در 7 آبان 1335/ 29 اكتبر 1956، اسرائیل و در 12 آبان/ 3 نوامبر همان سال، انگلیس و فرانسه، مشتركاً ،به مصر حمله نظامی كردند. بحران سوئز سرانجام با مداخله شوروی و امریكا پایان یافت، در حالیكه خسارات فراوانی به مصر وارد آمده بود (ناتینگ، ص 172ـ 198؛ احمد فارس عبدالمنعم، ص 52 53؛ گورست و جانمن ، ص 61؛ سعید صباغ، ص 82 90؛ علیزاده، ص 84 - 87؛ نیز رجوع کنید به سوئز * ).
گرچه ملی كردن كانال سوئز خسارت سنگینی به مصر وارد آورد، اقدام ناصر باعث شد كه آوازه او سراسر جهان عرب را فراگیرد. از بحران سوئز به بعد، ناصر مظهر نوعی تفكر سیاسی در جهان شد كه آن را ناصریسم نامیدهاند. مهمترین مؤلفههای ناصریسم، ملیگرایی عربی، سوسیالیسم و جدایی دین از سیاست است. از نظر ناصر، سوسیالیسم عرب بر وحدت عرب برتری دارد و ابتدا باید در هریك از كشورهای عربی یك انقلاب اجتماعی صورت بگیرد (درویشپور، ص 228ـ232؛ نیز رجوع کنید به ناصریسم * ). هدف جمال عبدالناصر اتحاد ملت عرب از خلیجفارس تا اقیانوس اطلس بود. نظریه او در مورد پانعربیسم، معطوف به محرومیت اجتماعی مشترك و تحمل رنجها و مصائب دوران گذشته كشورهای عرب زبان بود و با سه عامل مهم ارتباط داشت: اشتراك زبان، اشتراك تاریخ، و اشتراك در تحمل رنجها و محرومیتها (نجاتی، ص 159). نخستین اقدام ناصر در تحقق بخشیدن به آرمان وحدت جهان عرب، اتحاد میان مصر و سوریه بود. در دوران سختی كه پس از بحران سوئز بر مصر میگذشت، تأسیس دولت بزرگ عربی، با اتحاد سوریه و مصر، در رأس برنامههای سیاست خارجی ناصر قرار گرفت. این دو كشور در 1337 ش/ 1958، «جمهوری متحد عربی * » را، مركّب از دو ایالت مصر و سوریه، تأسیس كردند و ناصر در همهپرسی به ریاست آن برگزیده شد. كمی بعد یمن شمالی نیز به این اتحاد پیوست. جمهوری متحد عربی نخستین آزمایش همبستگی اعراب بود كه به سرعت دستخوش اختلافات شد و پس از سه سالونیم، با شورش گروهی از افسران سوری در 6 مهر 1340/ 28 سپتامبر 1961، كه اداره سوریه را از دست مصر خارج كردند، عملاً به پایان رسید و یمن شمالی نیز از این اتحاد خارج شد. ناصر با استقلال سوریه و یمن مخالفتی نكرد و اعلام نمود مصر همچنان جمهوری متحد عربی باقی خواهد ماند. این نام تا زمان حیات ناصر بر مصر باقی ماند تا اینكه در 1350 ش/1971 به جمهوری عربی مصر تغییر نام یافت. بعدها ناصر تأسیس این جمهوری را یكی از بزرگترین دردسرهای خود خواند (منسفیلد، ص 61ـ62؛ ناتینگ، ص 221؛ د. اسلام ، تكمله 1ـ2، ص 8).
اقدام دولت ایران در اول مرداد 1339/ 23 ژوئیه 1960 برای بازگشایی كنسولگریهای ایران در تلآویو و بیتالمقدّس (اورشلیم)، به فرمان محمدرضا پهلوی، آغاز بحران در مناسبات تهران ـ قاهره و بالاگرفتن تنش میان شاه و ناصر بود. ایران در 1328 ش/ 1949، یك سال پس از تأسیس دولت اسرائیل، این كشور را به صورت غیررسمی تأیید كرده و كنسولگری خود را در تلآویو و بیتالمقدّس تأسیس نموده بود، اما با روی كار آمدن دولت دكتر مصدق، نمایندگیهای ایران در اسرائیل بسته شده بودند. بازگشایی نمایندگیهای یاد شده به دستور محمدرضا شاه، خشم ناصر را برانگیخت و مناسبات قاهره ـ تهران رسماً قطع شد (هیكل، 1988، ص 448؛ ازغندی، ص 109ـ110؛ سعید صباغ، ص 106). سیاست ناصر از این پس عبارت بود از: تلاش همهجانبه برای سرنگونی محمدرضا شاه از طریق آموزش نظامی شاخه خارج از كشور نهضت آزادی به مدت دو سال، فعال كردن مجدد رادیو فارسی قاهره بر ضد شاه، بهكار بردن نام خلیج عربی به جای خلیجفارس، حمایت از جبهه جداییطلب خوزستان به نام «جبهه تحریر عربستان» (بیات، ص 63؛ سعید صباغ، ص 109ـ114؛ خسروشاهی، ص 18ـ20).
ناصر، افزون بر مخالفت با شاه، كه وی را سرسپرده امریكا و دستنشانده سازمان سیا میدانست (هیكل، 1988، ص 454؛ سعید صباغ، ص110ـ111)، مخالفت با برخی از حكومتهای محافظهكار عربی را در برنامه سیاست خارجیاش قرار داد. وی به تدریج به شخصیتی كاریزماتیك (فرهمند) تبدیل شده بود كه در جهان عرب تأثیرگذار بود. او برای براندازی حكومتهای محافظهكار عربی، از هیچ اقدامی فروگذار نمیكرد و با كمكهای سرّی یا مداخله نظامی، اراده خود را پیش میبرد. كودتای خونین 23 تیر 1337/ 14 ژوئیه 1958 در عراق به دست ژنرال عبدالكریم قاسم و سرهنگ عبدالسلام عارف، كه به كشته شدن پادشاه و نخستوزیر عراق انجامید، نمونهای از الگوبرداری از انقلاب افسران آزاد مصر بود. اگرچه سندی حاكی از دخالت ناصر در كودتای عراق یافت نشد، ولی وی آشكارا از آن حمایت كرد (آگاریشیف، ص 200ـ201؛ نیز رجوع کنید به بعث * ، حزب).
در 1343 ش/ 1964، یكی از آرزوهای مردم مصر و جمال عبدالناصر، یعنی افتتاح سد اَسوان كه از آن به «انقلاب آب» تعبیر شده است، تحقق یافت. این سد سرانجام با كمكهای اقتصادی شوروی و نظارت مهندسان این كشور ساخته شد و در مراسم افتتاح آن نیكیتا خروشچف ، نخستوزیر شوروی به همراه جمال عبدالناصر حضور داشت (نجاتی، ص 197ـ198؛ كدیور، ص 23).
در 1345 ش/ 1966، در پی افزایش درگیری كشورهای خاورمیانه با اسرائیل، ناصر موافقتنامه مشترك دفاعی با سوریه منعقد نمود. به موجب این موافقتنامه، درصورت بروز جنگ، فرماندهی نیروهای مسلح دو كشور میبایست بهصورت واحد عمل میكرد. در 1346 ش/ 1967، درحالی كه اسرائیل جشن نوزدهمین سال تأسیس خود را برگزار میكرد، ناصر نیروهای مصری را در صحرای سینا مستقر نمود و رسماً از اوتانت، دبیر كل سازمان ملل متحد، درخواست كرد تا نیروهای بینالمللی، كه سه هزار نفر بودند، از خاك سینا خارج شوند. او همچنین به ناوگان مصر دستور داد خلیج عقبه را به روی كشتیهای اسرائیلی مسدود نمایند. ناصر در عین حال میكوشید از برخورد مسلحانه پرهیز كند، زیرا معتقد بود اعراب هنوز برای جنگ با اسرائیل آمادگی ندارند. حكومت اسرائیل ناصر را متهم میساخت كه در همایش اتحادیه عرب اظهار داشته است قصد دارد اسرائیل را نابود كند. با بالا گرفتن تنش میان دو كشور، حكومت اسرائیل در 15 خرداد 1346/ 5 ژوئن 1967، با حمله نظامی برقآسا و غافلگیرانه به مصر و سوریه، در شش روز سراسر فلسطین (كرانه غربی رود اردن و غزه)، ارتفاعات جولان (متعلق به سوریه) و صحرای سینا (متعلق به مصر) را به طور كامل اشغال كرد. ناصر، كه نیروهای خود را در یمن درگیر جنگی فرسایشی كرده بود، مسئول این شكست سنگین شناخته شد. سنگینی شكست تا بدانجا بود كه وی با چشمانی گریان در برابر ملتش در تلویزیون حاضر شد و مسئولیت شكست را برعهده گرفت و از مقام خود كنارهگیری كرد. شكست در جنگ شش روزه، آغاز افول قدرت داخلی ناصر و كمرنگ شدن تأثیر برونمرزی او بود (استیونز، ص 493ـ509؛ كر ، ص 117ـ127؛ علیزاده، ص 107ـ112). در پی استعفای ناصر، مردم مصر كه به او عشق میورزیدند، به خیابانها ریختند و با اظهار حمایت از وی، خواستار باقی ماندن او در رهبری كشور شدند. بدینترتیب، ناصر با حمایت مردم، تا سه سال دیگر بر مسند قدرت باقی ماند، اما ناگزیر شد در بسیاری از سیاستهای خود بازنگری اساسی كند، كه از آن جمله تجدیدنظر در مناسبات با تهران و فراخواندن نیروهایش از یمن بود. در بهار 1349 ش/1970، فرستادههای ویژه ایران و مصر از سرگیری مناسبات دیپلماتیك را بررسی كردند و زمینههای آن را فراهم ساختند و سرانجام، در 7 شهریور 1349/ 29 اوت 1970، روابط دیپلماتیك بین دو كشور به طور كامل برقرار شد (فلاحنژاد، ص 85). بهسبب حمایت امریكا از اسرائیل در جنگ شش روزه، در 1346 ش/ 1967 ناصر روابط سیاسی كشورش را با امریكا قطع كرد و سفارت امریكا را در قاهره بست تا آنكه در بهمن 1352/ فوریه 1974، در زمان سادات، روابط مصر و امریكا به حالت عادی بازگشت (آگاریشیف، ص 234ـ236؛ علیزاده، ص 115ـ116).
بهرغم آتشبس بین نیروهای مصری و اسرائیل پس از جنگ، دو كشور درگیر یك جنگ فرسایشی بودند تا اینكه در اوایل 1349 ش/ 1970، ویلیام راجرز، وزیر امورخارجه امریكا، طرح جدیدی بر اساس قطعنامه 242 شورای امنیت سازمان ملل متحد (صادر شده در اول آذر 1346/ 22 نوامبر 1967) پیشنهاد كرد. مهمترین بندهای این قطعنامه كه در اول آذر 1346/22 نوامبر 1967، بعد از جنگ ژوئن، صادر شد عبارت بودند از: 1) عقبنشینی نیروهای اسرائیل از اراضی اشغال شده در جنگ 1346ش/ژوئن1967. 2) پایان حالت جنگ و شناسایی حاكمیت و تمامیت ارضی كلیه كشورهای منطقه عربی. 3) آزادی كشتیرانی در تمام راههای آبی. 4) حل عادلانه مسئله آوارگان عرب (نجاتی، ص 257). به موجب طرح راجرز، طرفین با آتشبس نَوَد روزه موافقت میكردند. ناصر و دولت اسرائیل این طرح را، كه با توافق دو قدرت بزرگ امریكا و شوروی تنظیم شده بود، پذیرفتند (همان، ص 260ـ265؛ آگاریشیف، ص 254ـ 256)؛ اما، دولت اسرائیل همچنان در روند صلح كارشكنی میكرد و در این اوضاع، مناسبات ملكحسین، پادشاه اردن، كه او نیز طرح راجرز را پذیرفته بود، با فلسطینیها به وخامت گرایید. با افزایش تنش بین ملكحسین با چریكهای فلسطینی در 31 شهریور 1349/ 22 سپتامبر 1970، به ابتكار جمال عبدالناصر اجلاس سران عرب، برای جلوگیری از خونریزی در اردن، در قاهره تشكیل شد و با تلاش فوقالعاده رئیسجمهوری مصر، ملكحسین و یاسر عرفات به توافق رسیدند و با پایان گرفتن جنگ در اردن موافقت كردند. این آخرین تلاش ناصر در مقام رهبری مصر بود (نجاتی، ص 265ـ 268).
جمال عبدالناصر در 6 مهر 1349/ 28 سپتامبر 1970، بر اثر بیماری قلبی، درگذشت. برخی از منابع، مرگ او را مشكوك دانستهاند. جنازه او، در پی تشییع گسترده مردم، در مسجدی در قاهره به خاك سپرده شد (كر، ص140ـ156؛ وودورد، 1992، ص 127ـ 128؛ فرید، ص 207، 212).
(26) R. Hrair Dekmejian , Islam in revolution: fundamentalism in the Arab world , Syracuse, NY. 1985; (27) EI 2 , suppl, . fascs. 1-2, Leiden 1980, s.v. "Abd Al-Nasir" (by D. Hopwood); (28) Abdel Magid Farid, Nasser:the final years , Reading, UK 1996; (29) Joachim Joesten, Nasser: the rise of power , London 1960; (30) Gilles Kepel, Le Prophete et Pharaon: Les mouvements islamistes dans l'Egypte contemporaine , Paris 1984; (31) Malcolm H.Kerr, The Arab cold war: Gamal Abd Al-Nasir and his rivals, 1958-1970 , New York 1973; (32) Peter Mansfield, Nasser's Egypt , Baltimore, MD 1965; (33) Robert Stephens, Nasser: a political biography , London 1971; (34) Peter Woodward, Nasser , London 1992; (35) idem, "The South in Sudanese politics, 1946-1956", Middle Eastern studies , vol. 16, no.3 (Oct. 1980).