responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 4761

 

جلال‌الدین‌ خوارزمشاه‌ مِنْكُبِرْنی‌ (منگبرتی‌) ، آخرین‌ سلطان‌ سلسله‌ خوارزمشاهیان‌ * و فرزند ارشد سلطان‌ محمدخوارزمشاه‌ * . نام‌ وی‌ منكبرنی‌ و لقبش‌ جلال‌الدین‌ است‌. نامِ او در منابع‌ به‌ اشكالِ گوناگون‌، همچون‌ منكبرنی‌، منكبرتی‌، منكوبری‌، منگبرتی‌ و جز آن‌، نوشته‌ شده‌ و وجه‌ تسمیه‌، نحوه‌ تلفظ‌ و معنای‌ دقیق‌ آن‌ معلوم‌ نیست‌ (رجوع کنید به نسوی‌، تعلیقات‌ مینوی‌، ص‌293ـ294؛
ذهبی‌، 1406، ج‌22، ص‌326؛
نیزرجوع کنید به جوینی‌، ج‌2، حواشی‌ قزوینی‌، ص‌284ـ287؛
قس‌ سبط‌ ابن‌جوزی‌، ج‌8، قسم‌2، ص‌668 و ابن‌تغری‌ بردی‌، ج‌6، ص‌276، كه‌ نام‌ وی‌ را تكش‌ یا محمود نوشته‌اند). برخی‌ پژوهشگران‌، با استناد به‌ نسخ‌ خطی كهن‌، تلفظ‌ مِنْكُبِرْنی‌ یا مَنْكْبُرْنی‌ را صحیح‌ می‌دانند و گروهی‌ دیگر، با استناد به‌ داده‌های‌ سكه‌شناختی‌، مَنْگُبِرْتی‌ (به‌ معنای‌ خداداد یا اللّه‌وردی‌) را شكل‌ صحیح‌ این‌ نام‌ می‌دانند (رجوع کنید به آلیاری‌، ص‌431ـ434؛
د.اسلام، چاپ‌ دوم‌؛
د.ا.د.ترك‌ ، ذیل‌ «جلال‌الدین‌خوارزمشاه‌»؛
نیز رجوع کنید به جوینی‌، همانجا). تاریخ‌ تولد او روشن‌ نیست‌. مادرش‌، آی‌چیچاك‌ (آی‌جیجك‌)، كنیزكی‌ هندی‌ بود (نسوی‌، ص‌59؛
د. ترك‌ ، ذیل‌ «جلال‌الدین‌ خوارزمشاه‌») و به‌ همین‌ سبب‌ مادربزرگش‌، تركان‌ خاتون‌ * ، با جلال‌الدین‌ رابطه‌ خوبی‌ نداشت‌ و به‌رغم‌ آنكه‌ جلال‌الدین‌ بزرگ‌ترین‌ پسر خوارزمشاه‌ بود، از ولایتعهدی‌ او جلوگیری‌ كرد (رجوع کنید به نسوی‌، ص‌38).

از حوادث‌ دوران‌ كودكی‌ و نوجوانی جلال‌الدین‌ اطلاعی‌ در دست‌ نیست‌. در اوایل‌ 612، كه‌ سلطان‌ محمد خوارزمشاه‌ به‌ دشت‌ قبچاق‌ رفت‌ و با اردوی‌ مغولان‌ به‌ سركردگی‌ جوجی‌خان‌، فرزند چنگیزخان‌ * ، مواجه‌ شد، جلال‌الدین‌ همراه‌ پدرش‌ بود و با رشادت‌، جانِ او را نجات‌ داد (جوینی‌، ج‌1، ص‌51ـ52، ج‌2، ص‌102ـ104؛
رشیدالدین‌ فضل‌اللّه‌، ج‌1، ص‌345). در شعبان‌ 612، محمد خوارزمشاه‌ قلمرو غوریان‌، به‌ جز هرات‌، را تصرف‌ كرد و حكومتِ آن‌ مناطق‌ و سیستان‌ را به‌ جلال‌الدین‌ سپرد و شهاب‌الدین‌ الپ‌ هروی‌ را وزیر و پیشكار او كرد (ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌310؛
نسوی‌، ص‌38؛
منهاج‌ سراج‌، ج‌1، ص‌309، 315؛
شبانكاره‌ای‌، ص‌138؛
نیزرجوع کنید به بارتولد، 1352ش‌، ج‌2، ص‌735؛
قس‌ د.ا.د.ترك‌ ، همانجا، كه‌ هرات‌ را نیز جزو قلمرو او شمرده‌ است‌). جلال‌الدین‌ در واپسین‌ سالهای‌ حكومت‌ پدرش‌، همراه‌ او بود و در شورای‌ نظامی‌ كه‌ در 616، برای‌ اتخاذ شیوه‌ دفاعی‌ در برابر هجوم‌ مغولان‌، تشكیل‌ شد، حضور داشت‌ و پیشنهاد كرد كه‌ با مغولان‌ در اطراف‌ سیحون‌ مقابله‌ كنند، اما خوارزمشاه‌ نپذیرفت‌. او چند بار كوشید كه‌ پدرش‌ را به‌ رویارویی‌ با مغولان‌ وادار كند، اما موفق‌ نشد. جلال‌الدین‌ در تمام‌ دوره‌ عقب‌نشینی خوارزمشاه‌، او را همراهی‌ كرد. خوارزمشاه‌ اندكی‌ قبل‌ از مرگ‌ خود در جزیره‌ آبسكون‌، جلال‌الدین‌ را به‌ جانشینی‌ خود برگزید و فرزندان‌ دیگر خود را به‌ اطاعت‌ از وی‌ خواند. جلال‌الدین‌، پس‌ از مرگ‌ پدر، از طریق‌ مَنْقِشْلاغ‌ به‌ خوارزم‌ رفت‌، اما به‌سبب‌ مخالفتِ سرانِ قبچاق‌ ــكه‌ به‌ سلطنت‌ اوزلاغ‌شاه‌، برادر كوچك‌تر جلال‌الدین‌، تمایل‌ داشتند، و همدستی‌ آنان‌ در توطئه‌ قتل‌ جلال‌الدین‌ــ خوارزم‌ را ترك‌ كرد و به‌ سوی‌ خراسان‌ رفت‌. سپاهیانِ مغول‌ به‌ تعقیب‌ او پرداختند و در حدود نَسا با وی‌ روبه‌رو شدند. جلال‌الدین‌ مغولان‌ را شكست‌ داد و توانست‌ به‌ افسانه‌ شكست‌ناپذیری‌ آنان‌ پایان‌ دهد. سپس‌، برای‌ تجهیز سپاه‌، به‌ نیشابور رفت‌، اما در مطیع‌ و متحد ساختن‌ سرداران‌ و فرمانروایانِ خراسان‌، برای‌ مبارزه‌ با مغولان‌، ناكام‌ ماند و ناچار در 15 ذیحجه‌ 617 از آنجا به‌ غزنی‌/ غزنین‌ رفت‌ (نسوی‌، ص‌84ـ87، 91ـ92؛
جوینی‌، ج‌2، ص‌130ـ134؛
نیز رجوع کنید به منهاج‌ سراج‌، ج‌1، ص‌312، 315ـ 316؛
رشیدالدین‌ فضل‌اللّه‌، ج‌1، ص‌347ـ348، 369ـ 370؛
شبانكاره‌ای‌، ص‌141ـ142). در غزنین‌ امین‌ ملك‌ (حاكم‌ هرات‌)، اعظم‌ملك‌ (حاكم‌ بلخ‌) و برخی‌ دیگر از حاكمان‌ محلی‌، به‌ وی‌ پیوستند و جلال‌الدین‌، با حمایت‌ آنان‌، توانست‌ سپاهیانی‌ از ایلات‌ تركمن‌، قَنْقلی‌، خلج‌ و غوری‌ گرد آورد. او در 618 چندین‌ بار گروههایی‌ از مغولان‌ را در اطراف‌ هرات‌ و بامیان‌ مغلوب‌ ساخت‌ و در جنگ‌ پَرْوان‌ (نزدیك‌ كابل‌ امروزی‌) لشكر چهل‌ هزار نفری‌ مغول‌، به‌ فرماندهی‌ شیكی‌ قوتوقو (قوتوقونویان‌)، را شكست‌ داد (نسوی‌، ص‌92ـ93، 106ـ107، با این‌ ملاحظه‌ كه‌ نام‌ فرمانده‌ مغول‌ را تولی‌ نوشته‌ است‌؛
جوینی‌، ج‌2، ص‌135ـ137؛
منهاج‌ سراج‌، ج‌1، ص‌316، ج‌2، ص‌117ـ119؛
ذهبی‌، 1418، حوادث‌ و وفیات‌ 611ـ 620ه، ص‌53؛
نیز رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌395ـ396؛
رشیدالدین‌ فضل‌اللّه‌، ج‌1، ص‌431؛
شبانكاره‌ای‌، ص‌143؛
بویل‌، ص‌318). این‌ پیروزیها، ایرانیان‌ را به‌ مقاومت‌ در برابر مغولان‌ و مبارزه‌ با آنان‌ دلگرم‌ كرد، چنانكه‌ در بیشتر شهرهای‌ خراسان‌ به‌ قتل‌عام‌ مغولان‌ پرداختند.

چنگیزخان‌، با شنیدنِ اخبارِ فتوحات‌ ایرانیان‌، با لشكری‌ سترگ‌ برای‌ سركوبی‌ جلال‌الدین‌ به‌ سوی‌ غزنین‌ حركت‌ كرد. در این‌ زمان‌، میان‌ سران‌ سپاه‌ ناهمگون‌ جلال‌الدین‌، بر سر تقسیم‌ غنایم‌، اختلاف‌ افتاد و آنان‌ پراكنده‌ شدند. جلال‌الدین‌، ناگزیر، به‌ مرزهای‌ هند عقب‌ نشست‌ و در كرانه‌ رود سند مستقر گردید. با رسیدنِ سپاهِ مغول‌، جلال‌الدین‌ با لشكرِ اندكش‌ به‌ مقاومت‌ پرداخت‌ و چون‌ توانایی‌ ادامه‌ نبرد را نداشت‌، با اسب‌ از رود سند گذشت‌ و به‌ هند رفت‌. اهل‌ حرم‌ او یا اسیر شدند یا به‌ قتل‌ رسیدند یا در آب‌ غرق‌ شدند (رجب‌ و شوال‌ 618؛
رجوع کنید به نسوی‌، ص‌110ـ111؛
جوینی‌، ج‌1، ص‌103، 105ـ107، ج‌2، ص‌139ـ 142؛
ابن‌عبری‌، ص‌411ـ412؛
گروسه‌، ص‌398ـ 399). با عبور جلال‌الدین‌ از سند، یكی‌ از حاكمان‌ محلی‌ به‌ نام‌ زانه‌ شتره‌، صاحب‌ منطقه‌ كوه‌ جودی‌، كه‌ از حمله‌ مغولانی‌ كه‌ در تعقیب‌ جلال‌الدین‌ بودند، بیمناك‌ بود، بر او تاخت‌. جلال‌الدین‌ كه‌ نخست‌ قصد داشت‌ به‌ غزنین‌ بگریزد، تصمیم‌ به‌ مقاومت‌ گرفت‌ و، به‌رغم‌ كمبود سپاهیان‌ و تجهیزات‌، بر او پیروز شد. بقایای‌ سپاه‌ زانه‌ شتره‌ و دیگر غازیان‌ به‌ وی‌ پیوستند و او لشكری‌ چند هزار نفری‌ آراست‌ و به‌ توسعه‌ قدرت‌ خود در هند امیدوار شد (نسوی‌، ص‌114ـ115؛
ذهبی‌، 1418، همانجا).

چنگیزخان‌، كه‌ در این‌ زمان‌ در اطراف‌ غزنین‌ بود، سپاهی‌ را به‌ سركردگی‌ توربای‌ تَقْشی‌ (دوربای‌ نویان‌) به‌ تعقیبِ جلال‌الدین‌ فرستاد. جلال‌الدین‌ به‌ سوی‌ دهلی‌ عقب‌ نشست‌ و سپاهِ مغول‌، پس‌ از قتل‌ و غارت‌ در مُلتان‌ و لاهور و پیشاور، به‌ خراسان‌ بازگشت‌ (جوینی‌، ج‌1، ص‌112، ج‌2، ص‌144؛
رشیدالدین‌ فضل‌اللّه‌، ج‌1، ص‌377، 431ـ432). جلال‌الدین‌ در 619ـ621، برای‌ تحكیم‌ قدرت‌ خود در هند، از جمله‌ در دهلی‌ و سیوستان‌ و اُچ‌، با حكمرانان‌ آن‌ نواحی‌، اعم‌ از مسلمان‌ و هندو، همچون‌ ناصرالدین‌ قُباچَه‌ و شمس‌الدین‌ اِلْتُتمش‌، جنگید؛
اما، به‌رغمِ پیروزی‌ در این‌ نبردها، سلطه‌اش‌ در آن‌ مناطق‌ پایدار نبود (نسوی‌، ص‌116ـ120؛
نیز رجوع کنید به بویل‌، ص‌322ـ323؛
د.اسلام‌ ، همانجا).

جلال‌الدین‌ در 621، با آگاهی‌ از بازگشت‌ چنگیز به‌ مغولستان‌ و استیلای‌ برادرش‌ (غیاث‌الدین‌) و براق‌ حاجب‌ * بر ایران‌ مركزی‌ و غربی‌ و كرمان‌، تصمیم‌ به‌ بازگشت‌ گرفت‌. او نخست‌ حسن‌ قرتق‌، معروف‌ به‌ وفاملك‌، را به‌ حكومت‌ غزنین‌ و اطراف‌ آن‌ گماشت‌، سپس‌ از كویر مكران‌ و بلوچستان‌ گذشت‌ و با تحمل‌ سختی فراوان‌، به‌ كرمان‌ رسید و براق‌حاجب‌ را مطیع‌ خود ساخت‌ و دختر وی‌ را به‌ همسری‌ گرفت‌ (نسوی‌، ص‌121ـ 122، 126ـ127؛
ناصرالدین‌ منشی‌ كرمانی‌، ص‌23ـ 24؛
حمداللّه‌ مستوفی‌، ص‌498؛
قس‌ شبانكاره‌ای‌، ص‌144، كه‌ نوشته‌ است‌ جلال‌الدین‌ دختر خود را به‌ براق‌ داد). وی‌ سپس‌ روانه‌ فارس‌ شد. در میانه‌ راه‌، حكمران‌ یزد، محمود شاه‌بن‌ سپهسالار (حك: 616ـ 629)، و پس‌ از ورود به‌ فارس‌، اتابك‌ سلغری‌ فارس‌، سعدبن‌ زنگی‌ (حك: 599ـ623)، به‌ اطاعت‌ او درآمدند و او ملك‌خاتون‌، دختر سعدبن‌ زنگی‌، را به‌ ازدواج‌ خود درآورد و سپس‌ به‌ مناطق‌ مركزی‌ ایران‌ لشكر كشید و پس‌ از غلبه‌ بر برادرِ خود، غیاث‌الدین‌، قلمرو او را تصرف‌ كرد و رهسپار غرب‌ ایران‌ شد و در شاپورخواست‌، اتابكان‌ لر را به‌ اطاعت‌ خود درآورد و از آنجا به‌ خوزستان‌ رفت‌ و با تصرف‌ خوزستان‌ و محاصره‌ شوشتر در محرّم‌ 622، حكومت‌ خوارزمشاهی‌ را احیا كرد (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌425ـ426؛
نسوی‌، ص 127ـ128، 138؛
جوینی‌، ج‌2، ص‌150ـ154؛
رشیدالدین‌ فضل‌اللّه‌، ج‌1، ص‌392ـ393، با این‌ ملاحظه‌ كه‌ زمان‌ واقعه‌ را 620 و تاریخ‌ محاصره‌ شوشتر را محرّم‌ 621 نوشته‌ است‌؛
حمداللّه‌ مستوفی‌، ص‌498). از این‌ پس‌، جلال‌الدین‌ مبارزه‌ با مغولان‌ را در مشرق‌ قلمرو خود و تلاش‌ برای‌ اتحاد با همسایگان‌ مسلمان‌ غربی‌ برای‌ مبارزه‌ با مغولان‌ را دو ركن‌ اساسی‌ سیاست‌ خود قرار داد؛
اما ناتوانی‌ سیاسی‌ وی‌ در جلب‌ مساعدت‌ این‌ همسایگان‌، مانع‌ از توفیق‌ وی‌ گردید و حتی‌ به‌ غفلتِ او از مغولها انجامید (رجوع کنید به ادامه‌ مقاله‌).

جلال‌الدین‌، برخلافِ اسلافِ خود، با ابراز اطاعت‌ از خلیفه‌ عباسی‌ ناصرلدین‌اللّه‌ (حك: 575ـ622) و ضرب‌ سكه‌ به‌ نام‌ وی‌، كوشید به‌ اقتدار خود مشروعیت‌ ببخشد و نیز از پشتیبانی‌ خلیفه‌ در برابر مغولها برخوردار شود؛
از این‌رو، در محرّم‌ 621 كه‌ به‌ خوزستان‌ و اطراف‌ بصره‌ تاخت‌ و عاملِ خلیفه‌ را در شوشتر محاصره‌ كرد، برخی‌ از عمال‌ خلیفه‌ را كه‌ در خوزستان‌ دستگیر شده‌ بودند، آزاد كرد و ضیاءالملك‌ علاءالدین‌بن‌ محمد نسوی‌ را برای‌ عذرخواهی‌ به‌ بغداد فرستاد؛
اما، خلیفه‌، كه‌ اختلافاتِ گذشته‌ خود را با خوارزمشاهیان‌ فراموش‌ نكرده‌ بود، به‌ او پاسخ‌ مناسبی‌ نداد و علاوه‌ بر نگهداشتن‌ ضیاءالملك‌، سپاهی‌ را به‌ سركردگی‌ جمال‌الدین‌ قَشْتَمور به‌ جنگ‌ جلال‌الدین‌ فرستاد و به‌ مظفرالدین‌ گوكبوری‌ (حك: 586ـ630)، والی‌ اِربِل‌ (اربیل‌، در شمال‌ بین‌النهرین‌)، دستور داد تا قشتمور را یاری‌ كند و جلال‌الدین‌ را شكست‌ دهند. جلال‌الدین‌، با استفاده‌ از ناهماهنگی‌ میانِ این‌ دو سردار، قشتمور را مغلوب‌ كرد و به‌ سوی‌ بغداد پیش‌ رفت‌. او، با اینكه‌ هیچ‌ مانعی‌ وجود نداشت‌ و ظاهراً فقط‌ برای‌ اثبات‌ حسن‌ نیتِ خود، از بعقوبه‌ * جلوتر نرفت‌، اما چون‌ با مقاومت‌ اهالی‌ شهرهای‌ اطراف‌، به‌ ویژه‌ دَقوقاء، روبه‌رو شد به‌ قتل‌ و غارت‌ آنان‌ پرداخت‌. وی‌ در ربیع‌الا´خر همان‌ سال‌، سپاه‌ مظفرالدین‌ گوكبوری‌ را شكست‌ داد و مظفرالدین‌ را اسیر كرد (ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌426ـ428؛
نسوی‌، ص‌138؛
جوینی‌، ج‌2، ص‌154ـ 156؛
رشیدالدین‌ فضل‌اللّه‌، ج‌1، ص‌393ـ394؛
قس‌ سبط‌ ابن‌جوزی‌، ج‌8، قسم‌2، ص‌634 و ابن‌تغری‌ بردی‌، ج‌6، ص‌260، كه‌ از تلاش‌ وی‌ برای‌ اتحاد با ملوك‌ ایوبی‌ به‌ منظور حمله‌ به‌ بغداد و خلع‌ خلیفه‌ خبر داده‌اند؛
نیز رجوع کنید به شبانكاره‌ای‌، ص‌145، كه‌ والی‌ اربیل‌ درست‌ است‌ و بویل‌، ص‌324، كه‌ علت‌ حمله‌ نكردن‌ به‌ بغداد را استحكامات‌ بغداد دانسته‌ است‌).

جلال‌الدین‌ در آخر ربیع‌الآخر 622 از دقوقاء عازم‌ كردستان‌ و آذربایجان‌ شد. شهاب‌الدین‌ سلیمان‌شاه‌ اِیوائی‌، حكمران‌ كردستان‌، خواهر خویش‌ را به‌ ازدواجِ او درآورد. جلال‌الدین‌ در مراغه‌ مطّلع‌ گردید كه‌ ایغان‌ طایسی‌، دامادِ (و به‌ قول‌ برخی‌ مورخان‌، خالوی‌) غیاث‌الدین‌ و از سرداران‌ خوارزمشاهی‌، به‌ تحریك‌ خلیفه‌ عباسی‌، در همدان‌ عصیان‌ كرده‌ است‌، لذا با شتاب‌ خود را از مراغه‌ به‌ همدان‌ رساند و شورشِ وی‌ را سركوب‌ كرد (ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌432؛
نسوی‌، همانجا؛
قس‌ جوینی‌، ج‌2، ص‌153، كه‌ رسیدن‌ سلیمان‌شاه‌ را به‌ خدمت‌ او در لرستان‌ دانسته‌ است‌). جلال‌الدین‌ در اواسط‌ 622، در پاسخ‌ به‌ استمداد اهالی‌ آذربایجان‌ برای‌ مقابله‌ با گرجیان‌، بار دیگر به‌ مراغه‌ و سپس‌ به‌ تبریز رفت‌. ازبك‌بن‌ محمد (حك: 607ـ622)، اتابك‌ آذربایجان‌، به‌ گنجه‌ گریخت‌ و تبریز محاصره‌ شد و، با تمایل‌ همسر ازبك‌ (دختر سلطان‌ طغرل‌ سوم‌ سلجوقی‌) به‌ جلال‌الدین‌، در 17 رجب‌ 622 شهر تسلیم‌ گردید و آذربایجان‌ نیز به‌ تصرف‌ جلال‌الدین‌ درآمد. او برای‌ تلطیف‌ احساسات‌ خلیفه‌ در حق‌ خود و جلب‌ كمكِ وی‌ بر ضد مغولان‌، دستور داد تا در همه‌ متصرفاتِ تحت‌فرمان‌ او، پس‌ از چندین‌ سال‌، دوباره‌ به‌ نام‌ خلیفه‌ ناصرلدین‌اللّه‌ خطبه‌ خوانده‌ شود (ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌433ـ434؛
نسوی‌، ص‌140ـ141؛
جوینی‌، ج‌2، ص‌156ـ157).

تصرف‌ آذربایجان‌، توجه‌ جلال‌الدین‌ را به‌ گرجستان‌ و قفقاز جلب‌ كرد، به‌ طوری‌ كه‌ از توجه‌ به‌ هجوم‌ مغولان‌ بازماند (رجوع کنید به ادامه‌ مقاله‌). گرجیان‌ در این‌ هنگام‌، با استفاده‌ از فرار اتابك‌ ازبك‌، قصد حمله‌ دیگری‌ داشتند و از این‌رو، جلال‌الدین‌ در شعبان‌ 622 روانه‌ گرجستان‌ شد؛
ابتدا شهر دوین‌ را گرفت‌ و سپس‌ گرجیان‌ را در گَرْنی‌ شكست‌ داد و تا ابخاز پیش‌ رفت‌، اما با رسیدن‌ اخبارِ شورشِ هواداران‌ اتابك‌ ازبك‌، به‌ تبریز بازگشت‌ و عاملان‌ شورش‌ را سركوب‌ كرد و آنگاه‌، طبق‌ وعده‌ پیشین‌، با همسر اتابك‌ ازبك‌ ازدواج‌ نمود (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌435ـ437؛
نسوی‌، ص‌142ـ149؛
جوینی‌، ج‌2، ص‌158ـ160؛
یاقوت‌ حموی‌، ج‌1، ص‌78، با این‌ ملاحظه‌ كه‌ زمان‌ آن‌ را 621 دانسته‌ است‌). جلال‌الدین‌ در ذیحجه‌ 622 بار دیگر به‌ گرجستان‌ رفت‌ و با فاش‌ شدنِ توطئه‌ سرانِ گرجی‌، كه‌ در خدمتش‌ بودند، همه‌ را به‌ قتل‌ رساند و به‌ مناطق‌ اطراف‌ لوری‌ تاخت‌ و در غیاب‌ روسودان‌، ملكه‌ گرجستان‌ (حك: 620ـ645)، توجه‌ سردارانِ گرجی‌ را به‌ خود جلب‌ كرد تا اورخان‌، حاكم‌ گنجه‌، توانست‌ در ربیع‌الاول‌ 623، به‌ تفلیس‌ بتازد و سپس‌ از دو سو سپاهیان‌ گرجی‌ را در میان‌ گرفتند و درهم‌ كوبیدند. جلال‌الدین‌، پس‌ از غلبه‌ بر تفلیس‌ و تصاحب‌ خزاین‌ و اموال‌ سلطنتی‌ و كلیساها، به‌ قتل‌ و غارت‌ مسیحیانِ گرجی‌ پرداخت‌ و مسلمانانِ آن‌ نواحی‌ را از سلطه‌ یكصد ساله‌ آنان‌ رهایی‌ داد و بدین‌ترتیب‌، نام‌ خود را بلندآوازه‌ ساخت‌ (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌449ـ450؛
یاقوت‌ حموی‌، ج‌4، ص‌251ـ252؛
نسوی‌، ص‌148، 150ـ151؛
جوینی‌، ج‌2، ص‌161ـ165).

از سوی‌ دیگر، با مرگ‌ خلیفه‌ عباسی‌ ناصرلدین‌اللّه‌ در رمضان‌ 622 و ملایمت‌ جانشینانِ وی‌ با جلال‌الدین‌، مناسبات‌ آنان‌ بهبود یافت‌ (رجوع کنید به ادامه‌ مقاله‌). با اینكه‌ جلال‌الدین‌، برای‌ مبارزه‌ با مغولان‌، خواهان‌ اتحاد با ملوك‌ ایوبی‌ مصر و شام‌، خلیفه‌ عباسی‌ و سلجوقیان‌ روم‌ بود، معلوم‌ نیست‌ چرا پس‌ از فتح‌ تفلیس‌، در جمادی‌الآخره‌ 623 دست‌اندازی‌ به‌ متصرفات‌ ملوك‌ ایوبی‌ در ارمنستان‌ را آغاز كرد و نواحی‌ اطراف‌ اخلاط‌ را غارت‌ نمود. در همین‌ هنگام‌ خبر عصیان‌ براق‌ حاجب‌ و پیوستنِ او به‌ مغولان‌ رسید و جلال‌الدین‌ سپاه‌ خود را، به‌ سركردگی‌ شرف‌الملكِ وزیر، در آنجا گذاشت‌ و با تعدادی‌ از سپاهیان‌، هفده‌ روزه‌ خود را به‌ كرمان‌ رساند و براق‌ را مطیع‌ خود ساخت‌ (ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌453ـ454؛
نسوی‌، ص‌152ـ153؛
جوینی‌، ج‌2، ص‌165). در غیابِ جلال‌الدین‌، سپاهیان‌ او در قفقاز و ارمنستان‌ به‌ غارت‌ پرداختند. حاجب‌ حسام‌الدین‌ علی‌ موصلی‌، كه‌ از طرف‌ ملك‌ اشرف‌ ایوبی‌ (حك: 626ـ634؛
حكمران‌ ایوبی‌ سوریه‌ و آناطولی‌) حاكم‌ اخلاط‌ بود، به‌ مقابله‌ با آنان‌ برخاست‌ و مانع‌ از غارت‌ اخلاط‌ شد. شرف‌الملك‌ از جلال‌الدین‌ یاری‌ خواست‌ و جلال‌الدین‌ با شتاب‌ از كرمان‌ به‌ آذربایجان‌ بازگشت‌ و در رمضان‌ 623 به‌ شهرهای‌ آنی‌ و قارص‌ حمله‌ برد و چون‌ با مقاومت‌ اهالی‌ مواجه‌ شد، دستور قتل‌ و غارت‌ داد (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌459ـ460). جلال‌الدین‌ در 15 ذیقعده‌ 623 اخلاط‌ را در محاصره‌ گرفت‌، اما به‌ علت‌ شورش‌ و راهزنیهای‌ تركمنهای‌ ایوائی‌ (ایوه‌ای‌) در كردستان‌ و آذربایجان‌، اخلاط‌ را رها كرد و به‌ سركوبی‌ آنان‌ پرداخت‌ (رجوع کنید به همان‌، ج‌12، ص‌462). در غیابِ جلال‌الدین‌، گرجیان‌ با مسلمانانی‌ كه‌ از سپاه‌ خوارزم‌ صدمه‌ دیده‌ و ناراضی‌ بودند، متحد شدند و در ربیع‌الاول‌ 624 تفلیس‌ را از خوارزمیان‌ گرفتند. جلال‌الدین‌ بلافاصله‌ بدان‌ سو حركت‌ كرد و آنان‌ كه‌ قدرت‌ مقاومت‌ در خود نمی‌دیدند، شهر را آتش‌ زدند و گریختند (همان‌، ج‌12، ص‌469؛
نیز رجوع کنید به جوینی‌، ج‌2، ص‌167).

در همین‌ زمان‌ (624)، به‌ سبب‌ بی‌تدبیری درباریان‌ جلال‌الدین‌، مناسبات‌ وی‌ با اسماعیلیانِ الموت‌ ــكه‌ می‌توانستند متحدان‌ خوبی‌ برای‌ وی‌ بر ضد مغولان‌ باشندــ تیره‌ شد؛
اورخان‌، دایی‌ جلال‌الدین‌ و از سرداران‌ او، كه‌ حاكم‌ بخشی‌ از خراسان‌ و قهستان‌ بود، به‌ قلمرو اسماعیلیان‌ تعرض‌ كرد و به‌ سفیرِ الموت‌، كه‌ اعتراض‌ كرده‌ بود، پاسخ‌ تندی‌ داد. در نتیجه‌، فداییان‌ اسماعیلی‌ او را در گنجه‌ به‌ قتل‌ رساندند و جلال‌الدین‌ نیز به‌ خونخواهی‌، به‌ قلمرو اسماعیلیان‌ وارد شد و آنان‌ را كشت‌ و آنجا را غارت‌ كرد. دربار الموت‌ سفیرِ دیگری‌ نزد جلال‌الدین‌ فرستاد. شرف‌الملك‌ وزیر، كه‌ از فداییان‌ اسماعیلی‌ ترسیده‌ بود، به‌ مذاكره‌ با سفیر پرداخت‌؛
اما، جلال‌الدین‌، شرف‌الملك‌ را مجبور ساخت‌ تا پنج‌ تن‌ از فداییانِ حاضر در اردو را زنده‌ در آتش‌ بسوزاند. جلال‌الدین‌ سپس‌، در پاسخ‌ به‌ سومین‌ سفیر الموت‌، ده‌ هزار دینار از خراجِ دامغان‌ را به‌ عنوان‌ خونبها به‌ آنان‌ بخشید (ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌470؛
نسوی‌، ص‌163ـ164؛
نیز رجوع کنید به بارتولد، 1376ش‌، ص‌184ـ185؛
استرویوا ، ص‌869ـ871). در همین‌ زمان‌ (اواسط‌ 624)، جلال‌الدین‌ خبرِ حمله‌ مغولان‌ به‌ خراسان‌ را شنید و با شتاب‌ به‌ مقابله‌ با آنان‌ شتافت‌ و در اطراف‌ دامغان‌ آنان‌ را شكست‌ داد و برای‌ جلوگیری‌ از ادامه‌ عملیات‌ آنان‌، در ری‌ ماند (ابن‌اثیر، همانجا). در غیاب‌ جلال‌الدین‌، اختلاف‌ میان‌ شرف‌الملك‌ وزیر با همسر جلال‌الدین‌ (كه‌ دختر طغرل‌ سلجوقی‌ بود)، سبب‌ شد كه‌ ملكه‌ از حاجب‌ حسام‌الدین‌ علی‌، حكمران‌ اخلاط‌، كمك‌ بخواهد و حاجب‌علی‌ نیز در شعبان‌ 624 به‌ اطراف‌ آذربایجان‌ تاخت‌ (رجوع کنید به همان‌، ج‌12، ص‌471؛
نسوی‌، ص‌178ـ184)؛
اما، جلال‌الدین‌ در ری‌ ماند و در اوایل‌ 625، كه‌ مغولان‌ بار دیگر به‌ آن‌ مناطق‌ آمدند، با آنان‌ مبارزه‌ كرد.

درباره‌ تعداد نبردهای‌ جلال‌الدین‌ با مغولان‌، مورخان‌ اختلاف‌نظر دارند. او در یكی‌ از جنگها مغلوب‌ شد و به‌ اصفهان‌ عقب‌ نشست‌ و با یاری‌ اهالی‌ اصفهان‌ به‌ مبارزه‌ با مغولان‌ پرداخت‌ و در حالی‌كه‌ بخشی‌ از اردوی‌ مغول‌ را شكست‌ داده‌ بود، بخش‌ دیگرِ سپاهِ وی‌ با خیانتِ برادرش‌، غیاث‌الدین‌، مغلوب‌ شد و سپاهیان‌ خوارزم‌ گریختند و جلال‌الدین‌ با عده‌ كمی‌ از سپاهیان‌ باقی‌مانده‌ محاصره‌ شد؛
با این‌ همه‌، او مغولان‌ را تارومار كرد و به‌ كوههای‌ لرستان‌ و بختیاری‌ گریخت‌. اهالی‌ اصفهان‌ با ناامیدی‌ تا پایان‌ رمضان‌ 625 در مقابل‌ مغولان‌ مقاومت‌ كردند و در این‌ زمان‌، جلال‌الدین‌ بر مغولان‌ تاخت‌ و آنان‌ را شكست‌ داد و وارد شهر شد. او، پس‌ از تنبیه‌ خائنان‌، در تعقیب‌ مغولان‌ به‌ ری‌ رفت‌ و جمعی‌ از سپاهیان‌ خود را به‌ خراسان‌ فرستاد و متصرفاتش‌ را تقریباً تا جیحون‌ رساند (ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌476ـ477؛
نسوی‌، ص‌167ـ172؛
جوینی‌، ج‌2، ص‌168ـ170). غیاث‌الدین‌ به‌ شوشتر گریخت‌ و پس‌ از نومیدی‌ از ارتباط‌ با خلیفه‌، به‌ قلعه‌ الموت‌ پناه‌ برد. علاءالدین‌ محمد، حكمران‌ اسماعیلی‌ الموت‌ (حك: 618ـ653)، ضمن‌ پناه‌ دادن‌ به‌ وی‌، نزد جلال‌الدین‌ وساطت‌ كرد و به‌رغم‌ راضی‌ نبودن‌ جلال‌الدین‌، غیاث‌الدین‌ از الموت‌ خارج‌ شد و به‌ كرمان‌ رفت‌؛
اما، به‌ دست‌ براق‌حاجب‌ به‌ قتل‌ رسید (ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌475ـ476؛
نسوی‌، ص‌175ـ176). در این‌ هنگام‌ جلال‌الدین‌ از اصفهان‌ به‌ شرف‌الملك‌ وزیر نامه‌ نوشت‌ و دستور داد تا كاروان‌ بازرگانی‌ اسماعیلیان‌ را، كه‌ یكی‌ از جاسوسانِ مغولِ مأمور به‌ جاسوسی‌ در دربارهای‌ شام‌ و مصر را همراه‌ داشت‌، تفتیش‌ و جاسوس‌ را اسیر كند. شرف‌الملك‌، ضمن‌ تفتیش‌، بازرگانان‌ را به‌ قتل‌ رساند و اموالشان‌ را تصاحب‌ كرد. حكمران‌ الموت‌ نزد جلال‌الدین‌ سفیر فرستاد و به‌ این‌ اقدام‌ اعتراض‌ نمود. جلال‌الدین‌ نیز اموال‌ را پس‌ داد و وزیر را واداشت‌ كه‌ به‌ سفیر الموت‌ غرامت‌ بپردازد (استرویوا، ص‌873).

جلال‌الدین‌ پس‌ از بازگشت‌ به‌ آذربایجان‌، در اواخر 625 به‌ تلافی‌ تعرضات‌ حاجب‌ علی‌، حكمران‌ اخلاط‌، به‌ منطقه‌ ارمنستان‌ تاخت‌ و نواحی‌ موش‌، وان‌ و اخلاط‌ را غارت‌ كرد؛
اما، با فرا رسیدن‌ فصل‌ سرما ناچار به‌ تبریز بازگشت‌ (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌481). او در آغاز 626 از اتحاد گرجیان‌ با ملوك‌ آناطولی‌ و سوریه‌، كه‌ از خوارزمشاه‌ بیمناك‌ بودند، آگاهی‌ یافت‌. وی‌ ظاهراً، برای‌ جبرانِ تعداد اندك‌ سپاهیان‌ خود، تصمیم‌ به‌ اتحاد با قبایل‌ قبچاق‌ گرفت‌، اما خشونتِ سردارانِ وی‌ با امیران‌ و صاحبان‌ قلعه‌های‌ مرزی‌، مانع‌ از اتحاد آنان‌ گشت‌ و با وجود تعداد اندك‌ لشكریانش‌، به‌ مقابله‌ با قبچاقها شتافت‌. او قبچاقهای‌ سپاه‌ روسودان‌ را از همراهی‌ با وی‌ بازداشت‌ و سپس‌ ناشناس‌ در میدان‌ جنگ‌ تن‌ به‌ تن‌ حاضر شد و با قتل‌ برخی‌ از سرداران‌ گرجی‌، آنان‌ را شكست‌ داد و سپس‌ سرزمینهای‌ اطراف‌ را غارت‌ كرد و اهالی‌ آنجا را به‌ قتل‌ رساند (جوینی‌، ج‌2، ص‌170ـ174؛
رشیدالدین‌ فضل‌اللّه‌، ج‌1، ص‌463ـ464). در شوال‌ 626 اخلاط‌ را محاصره‌ كرد. در همان‌ اوان‌، سفیران‌ ملوك‌ آناطولی‌ و سوریه‌ و شمال‌ بین‌النهرین‌، برای‌ ابراز دوستی‌ و اتحاد، نزد وی‌ آمدند؛
اما، او پاسخ‌ مساعدی‌ به‌ هیچ‌ كدام‌ نداد. همچنین‌، سعدالدین‌بن‌ حاجب‌ از طرف‌ خلیفه‌ عباسی‌ المستنصرباللّه‌ (حك: 623ـ640) نزد وی‌ آمد و از او خواست‌ كه‌ در قلمروش‌ به‌ نام‌ خلیفه‌ خطبه‌ خوانده‌ شود و همچنین‌ از محاصره‌ اخلاط‌ دست‌ بردارد و نیز ملوك‌ بخشهای‌ غربی‌ ایران‌ و شمال‌ بین‌النهرین‌ (یعنی‌ مظفرالدین‌ گوكبوری‌، سلیمان‌ شاه‌ ایوائی‌، عمادالدین‌ پهلوان‌ فرزند اتابك‌ هزاراسپ‌، و اتابك‌ لرستان‌) را به‌ اطاعت‌ خلیفه‌ وادارد. جلال‌الدین‌ جز ترك‌ محاصره‌ اخلاط‌، بقیه‌ خواستها را پذیرفت‌ و سفیرانی‌ به‌ بغداد فرستاد و درخواست‌ نمود تا خلیفه‌، سلطنت‌ وی‌ را به‌ رسمیت‌ بشناسد و برای‌ وی‌ خرقه‌ فتوت‌ نیز ارسال‌ كند. دربار بغداد برای‌ او خرقه‌ فرستاد، اما از خطاب‌ سلطانی‌ سر باز زد و به‌ خطاب‌ شاهنشاهی‌ برای‌ وی‌ اكتفا كرد. محاصره‌ اخلاط‌ بیش‌ از هفت‌ ماه‌ طول‌ كشید و سرانجام‌، در 28 جمادی‌الاولی‌ 627 جلال‌الدین‌ بر آن‌ شهر مسلط‌ شد و اهالی‌ آنجا را كشت‌ و غارت‌ كرد (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌485ـ488؛
نسوی‌، ص‌198ـ206، 211ـ219، 282؛
جوینی‌، ص‌175ـ180؛
ابن‌خلّكان‌، ج‌5، ص‌81، 332؛
ابن‌عبری‌، ص‌340؛
سبط‌ ابن‌جوزی‌، ج‌8، قسم‌2، ص‌659ـ 660). به‌نظر می‌رسد كه‌ جلال‌الدین‌، بر اثر غرور ناشی‌ از این‌ پیروزیها، بی‌تدبیری‌ كرد و با اسماعیلیان‌ الموت‌ در مشرق‌ و ملوك‌ شام‌ و آناطولی‌ در مغرب‌ به‌ جنگ‌ پرداخت‌ (رجوع کنید به ادامه‌ مقاله‌).

تصرفِ اخلاط‌ و شدت‌ عمل‌ جلال‌الدین‌ در برخورد با اهالی‌، موجب‌ نزدیكی‌ علاءالدین‌ كیقباد سلجوقی‌ (حكمران‌ سلجوقی‌ روم‌، حك: 616ـ634) و ملك‌ اشرف‌ ایوبی‌ گردید. جلال‌الدین‌ با وجود بیماری شدید، به‌ مقابله‌ با آنان‌ روانه‌ شد؛
اما، در جریان‌ برخورد دو سپاه‌ در یاسی‌چمن‌ ارزنجان‌، شكست‌ خورد و در 28 رمضان‌ 627 عقب‌نشینی‌ كرد (ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌489ـ490؛
جوینی‌، ج‌2، ص‌181ـ182؛
سبط‌ ابن‌جوزی‌، ج‌8، قسم‌2، ص‌660ـ661؛
آقسرایی‌، ص‌33؛
نیز رجوع کنید به ذهبی‌، 1418، حوادث‌ و وفیات‌ 621ـ 630ه، ص‌36ـ41). در همین‌ زمان‌، منشی خود، شهاب‌الدین‌ نسوی‌، را از اصفهان‌ به‌ دربار الموت‌ روانه‌ ساخت‌ و از ایشان‌ خواست‌ تا خراج‌ معوقه‌ دامغان‌ را بپردازند و مانند زمان‌ پدرش‌، سلطان‌ محمد خوارزمشاه‌، به‌ نام‌ وی‌ خطبه‌ بخوانند و سالانه‌ یكصد هزار دینار بدو پرداخت‌ كنند. اسماعیلیان‌، كه‌ در ظاهر با او برخوردی‌ مناسب‌ كردند، از پذیرفتن‌ خواستهای‌ او خودداری‌ و حتی‌، به‌ تحریك‌ مغولان‌، به‌ قلمرو خوارزمشاه‌ حمله‌ نمودند (ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌496؛
نسوی‌، ص‌227ـ233؛
نیز رجوع کنید به استرویوا، ص‌874ـ 877). جلال‌الدین‌ همچنین‌ با ندامت‌ از واگذاری‌ قلمرو اتابكان‌ لر و سلیمان‌ شاه‌ ایوائی‌ به‌ خلیفه‌، پیمان‌شكنی‌ نمود و آنها را بار دیگر زیرفرمان‌ خود گرفت‌ (بیانی‌، ج‌1، ص‌297). با انتشار اخبار یورش‌ مغولان‌ به‌ سركردگی‌ چُرماغون‌ در 628، ملوك‌ سوریه‌ و آناطولی‌، كه‌ خوارزمشاه‌ را میان‌ خود و مغولان‌ حایل‌ می‌دیدند، حاضر به‌ صلح‌ با جلال‌الدین‌ شدند و جلال‌الدین‌ نیز، برای‌ مقابله‌ با مغولان‌، از آنان‌ یاری‌ خواست‌؛
اما، فرا رسیدن‌ ناگهانی‌ مغولان‌ به‌ آذربایجان‌، مانع‌ از یاری‌رسانی‌ وی‌ به‌ آنان‌ گردید. مغولان‌ جلال‌الدین‌ را شهر به‌ شهر و با تعجیل‌ تعقیب‌ كردند و در اواسط‌ 628، در شیر كبود مغان‌، بر او شبیخون‌ زدند و سپاهش‌ را نابود كردند. او مدتی‌ در ارّان‌ و قفقاز متواری‌ بود و سرانجام‌ به‌ دیاربكر گریخت‌ (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌497ـ498؛
نسوی‌، ص‌239ـ245؛
ابن‌عبری‌، ص‌431ـ432). از آن‌ پس‌ اطلاع‌ دقیقی‌ درباره‌ وی‌ در دست‌ نیست‌ (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌504). به‌ نوشته‌ برخی‌ مورخان‌، جلال‌الدین‌ پس‌ از فرار، به‌ دست‌ كردها به‌ قتل‌ رسید و برخی‌ دیگر گفته‌اند كه‌ او در نهایت‌ نومیدی‌ به‌ لباس‌ صوفیان‌ درآمد (رجوع کنید به نسوی‌، ص‌279، 282؛
جوینی‌، ج‌2، ص‌190ـ191؛
شبانكاره‌ای‌، ص‌146). این‌ عقیده‌، تا سی‌ سال‌ بعد آرامش‌ را از مغولان‌ گرفت‌، اما در مردمِ تحت‌ سلطه‌ مغولان‌، امید و انتظار به‌ وجود آورد، چنانكه‌ هر از گاهی‌ فردی‌ با نام‌ جلال‌الدین‌ قیام‌ می‌كرد و با مغولان‌ می‌جنگید (جوینی‌، همانجا؛
ابن‌عبری‌، ص‌432).

منابع‌ از وجود چند فرزند وی‌ خبر داده‌اند كه‌ سرنوشت‌ بعضی‌ از آنها نامعلوم‌ است‌. یك‌ پسر هفت‌ هشت‌ ساله‌ او، هنگام‌ عبور از آب‌ سند، در 618 به‌دست‌ چنگیزخان‌ افتاد و به‌ قتل‌ رسید. او پسری‌ به‌ نام‌ منگ‌طوی‌ شاه‌ و پسر دیگری‌ به‌ نام‌ قیمقار داشت‌. قیمقار در سه‌ سالگی‌، در زمان‌ حیات‌ پدرش‌، از دنیا رفت‌. دختری‌ نیز به‌ نام‌ تركان‌ داشت‌ كه‌ در 655 به‌ عقد ملك‌ صالح‌، حاكم‌ موصل‌، درآمد. دختر دیگری‌ هم‌ داشت‌ كه‌ علاءالدین‌ كیقباد از او خواستگاری‌ نمود، اما سلطان‌ موافقت‌ نكرد (نسوی‌، ص‌111، 235، 255، مقدمه‌ مینوی‌، ص‌فد ـ فه‌؛
جوینی‌، ج‌2، ص‌201).

نسوی‌ (ص‌281) جلال‌الدین‌ را گندمگون‌ و كوتاه‌قد وصف‌ كرده‌ و او را به‌ سبب‌ شكیبایی‌، كم‌حرفی‌ و دشنام‌ ندادن‌ ستوده‌ است‌. ذهبی‌ (1418، حوادث‌ و وفیات‌ 621ـ630ه، ص‌309)، به‌ نقل‌ از عبداللطیف‌ بغدادی‌، او را گندمگون‌ متمایل‌ به‌ زرد، لاغر و زشت‌ وصف‌ كرده‌ است‌. به‌ نوشته‌ نسوی‌ (همانجا)، او ترك‌ زبانی‌ بود كه‌ گاهی‌ به‌ فارسی‌ هم‌سخن‌ می‌گفت‌، اما خواندمیر (ص‌132) گفته‌ است‌ كه‌ او حتی‌ به‌ فارسی‌ شعر هم‌ می‌سرود. جلال‌الدین‌ بسیار خوشگذران‌ و میگسار بود و حتی‌ تا آخرین‌ لحظاتِ حكومتِ خود این‌ رفتار را رها نكرد. برخی‌ آن‌ را یكی‌ از عوامل‌ سقوط‌ وی‌ دانسته‌اند (رجوع کنید به نسوی‌، ص‌274ـ 275؛
ابن‌طقطقی‌، ص‌55). براساس‌ روایاتی‌ از نسوی‌ (ص‌190ـ 191، 281)، او رعیت‌دوست‌ و به‌ اجرای‌ عدالت‌ علاقه‌مند بود و از منافع‌ توده‌ مردم‌ در برابر زیاده‌خواهی‌ سربازان‌ و درباریانِ خشن‌ خود حفاظت‌ می‌كرد. همچنین‌ به‌ عمران‌ و آبادانی‌ علاقه‌مند بود (همان‌، ص‌160،190). او در پرورش‌ ادیبان‌ و علما می‌كوشید و بدین‌ منظور مدرسه‌ای‌ در اصفهان‌ بنا كرد (رجوع کنید به ابن‌فوطی‌، ج‌4، ص‌234، 573، ج‌5، ص‌460). وی‌ اگرچه‌ فاقد شمّ سیاسی‌ قوی‌ بود و توانِ برآوردِ صحیح‌ نیروهای‌ خود و حریفان‌ و استفاده‌ از فرصتهای‌ مناسب‌ سیاسی‌ را نداشت‌، اما بدون‌ شك‌ از مهارت‌ و جسارت‌ نظامی بسیاری‌ برخوردار بود، چنانكه‌ در بسیاری‌ از نبردها با تهور خود مایه‌ تقویت‌ روحیه‌ سپاه‌ می‌شد و نتیجه‌ جنگ‌ را به‌ نفع‌ خود تغییر می‌داد. در ادبیات‌ و تاریخ‌ ایران‌، او را باصفاتی‌ همچون‌ دلاور، دلیر، شیرمیدان‌ و جز آن‌ ستوده‌اند (رجوع کنید به ناصرالدین‌ منشی‌ كرمانی‌، ص‌5؛
خواندمیر، ص‌131). او با مبارزه‌ در برابر مغولان‌، در دل‌ مردم‌ مأیوس‌ ایران‌، امید به‌ وجود آورد؛
درنتیجه‌، در منابع‌ او را به‌ گونه‌ای‌ ستوده‌اند و وصف‌ كرده‌اند كه‌ با واقع‌ تفاوت‌ دارد و برخی‌ محققان‌، به‌ درستی‌، میان‌ بُعد تاریخی‌ و واقعی وجود جلال‌الدین‌ با بُعدِ حماسی‌ و آرمانی‌ وی‌ تفاوت‌ قائل‌ شده‌اند (رجوع کنید به بیانی‌، ج‌1، ص‌121).


منابع‌:
(1) محمودبن‌ محمد آقسرایی‌، تاریخ‌ سلاجقه‌، یا، مسامره‌ الاخبار و مسایرة‌ الاخیار، چاپ‌ عثمان‌ توران‌، آنكارا 1944، چاپ‌ افست‌ تهران‌ 1362ش‌؛
(2) حسین‌ آلیاری‌، «تحقیقی‌ درباره‌ منكبرتی‌»، نشریه‌ دانشكده‌ ادبیات‌ تبریز ، سال‌18، ش‌4 (زمستان‌ 1345)؛
(3) ابن‌اثیر؛
(4) ابن‌تغری‌ بردی‌، النجوم‌ الزاهرة‌ فی‌ ملوك‌ مصر و القاهرة‌ ، قاهره‌ [? 1383 ( ـ1392/ ) ? 1963] ـ 1972؛
(5) ابن‌خلّكان‌؛
(6) ابن‌طقطقی‌، الفخری‌ فی‌ الآداب‌ السلطانیة‌ و الدول‌ الاسلامیة‌ ، چاپ‌ و. آلوارت‌، گریفزولت‌ 1858؛
(7) ابن‌عبری‌، تاریخ‌ مختصرالدول‌ ، چاپ‌ انطون‌ صالحانی‌ یسوعی‌، لبنان‌ 1403/1983؛
(8) ابن‌فُوَطی‌، مجمع‌ الآداب‌ فی‌ معجم‌ الالقاب‌ ، چاپ‌ محمد الكاظم‌، تهران‌ 1416؛
(9) لیودمیلا ولادیمیروونا استرویوا، «بازپسین‌ خوارزمشاه‌ و اسماعیلیان‌ الموت‌»، راهنمای‌ كتاب‌ ، سال‌6، ش‌12 (اسفند 1342)؛
(10) واسیلی‌ ولادیمیروویچ‌ بارتولد، تاریخ‌ تركهای‌ آسیای‌ مركزی‌ ، ترجمه‌ غفار حسینی‌، تهران‌ 1376ش‌؛
(11) همو، تركستان‌نامه‌: تركستان‌ در عهد هجوم‌ مغول‌ ، ترجمه‌ كریم‌ كشاورز، تهران‌ 1352ش‌؛
(12) شیرین‌ بیانی‌، دین‌ و دولت‌ در ایران‌ عهد مغول‌ ، تهران‌ 1367ـ 1375ش‌؛
(13) جوینی‌؛
(14) حمداللّه‌ مستوفی‌، تاریخ‌ گزیده‌ ؛
(15) غیاث‌الدین‌بن‌ همام‌الدین‌ خواندمیر، مآثرالملوك‌ ، چاپ‌ میرهاشم‌ محدث‌، تهران‌ 1372ش‌؛
(16) محمدبن‌ احمد ذهبی‌، تاریخ‌ الاسلام‌ و وفیات‌ المشاهیر و الاعلام‌ ، چاپ‌ عمر عبدالسلام‌ تدمری‌، بیروت‌، حوادث‌ و وفیات‌ 611ـ620ه، 621ـ630ه، 1418؛
(17) همو، سیر اعلام‌ النبلاء ، ج‌22، چاپ‌ بشار عوّاد معروف‌ و محیی‌ هلال‌ سرحان‌، بیروت‌ 1406/1986؛
(18) رشیدالدین‌ فضل‌اللّه‌، جامع‌ التواریخ، چاپ‌ بهمن‌ كریمی‌، تهران‌ 1338ش‌؛
(19) سبط‌ ابن‌جوزی‌، مرآه‌ الزمان‌ فی‌ تاریخ‌ الاعیان‌، ج‌8، قسم‌2، حیدرآباد دكن‌ 1371/1952؛
(20) محمدبن‌ علی‌ شبانكاره‌ای‌، مجمع‌ الانساب‌، چاپ‌ میرهاشم‌ محدث‌، تهران‌ 1363ش‌؛
(21) رنه‌ گروسه‌، امپراطوری‌ صحرانوردان‌ ، ترجمه‌ عبدالحسین‌ میكده‌، تهران‌ 1365ش‌؛
(22) عثمان‌بن‌ محمد منهاج‌ سراج‌، طبقات‌ ناصری‌، یا، تاریخ‌ ایران‌ و اسلام‌ ، چاپ‌ عبدالحی‌ حبیبی‌، تهران‌ 1363ش‌؛
(23) ناصرالدین‌ منشی‌ كرمانی‌، سمط‌ العلی‌' للحضرة‌ العلیا، چاپ‌ عباس‌ اقبال‌، تهران‌ 1328ش‌؛
(24) محمدبن‌ احمد نسوی‌، سیرت‌ جلال‌الدین‌ مینكبرنی‌ ، چاپ‌ مجتبی‌ مینوی‌، تهران‌ 1365ش‌؛
(25) یاقوت‌ حموی‌؛


(26) J.A. Boyle, "Dynastic and political history of the Il-khans", in The Cambridge history of Iran , vol.5, ed. J.A. Boyle, Cambridge 1968;
(27) EI 2 , s.v. "Djalal A l-DjnKh w arazm -Shah" (by J. A. Boyle);
(28) IA , s.v. "Celaleddin Harezmsah" (by Mukrimin Halil Yinanµ);
(29) TDVIA , s.v. "Celaleddin Harizmsah" (by Aydin Taneri).

/ محبوبه‌ شرفی‌ /



نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 4761
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست