جسم ، از اقسام موجود بماهو موجود و از آن جهت كه دستخوش تغییر میشود، موضوع علم طبیعی. جسم نزد حكما لفظ مشتركی است به دو معنای جسم طبیعی و جسم تعلیمی. در باره تعریف جسم طبیعی میان اندیشمندان اختلاف نظر وجود دارد؛ بعضی آن را «امر طویل عریض عمیق» تعریف كردهاند ( رجوع کنید به ابنسینا، الشفاء، الالهیات ، ج 1، ص 61؛ فخررازی، 1407، ج 6، ص 9؛ صدرالدین شیرازی، 1337 ش، سفر 2، ج 2، ص 8) و عدهای در تعریف آن گفتهاند كه جسم طبیعی، جوهری * است كه فرض ابعاد سه گانه، یعنی طول و عرض و عمق، در آن ممكن باشد، به طوری كه این سه، یكدیگر را قطع كنند و از تقاطع آنها، سه زاویه قائمه به وجود آید. قید «فرض» در تعریف جسم، به این سبب است كه گاه این سه بعد در برخی اجسام مثل كره یا استوانه یا مخروط، بالفعل موجود نیستند و مراد از فرض، تجویز عقلی است. قید «امكان» نیز از آن روست كه بالفعل بودن فرض، ضروری نیست و امكانِ فرض كفایت میكند، زیرا با عدمامكان فرض ابعاد، جسم از جسم طبیعی بودن خارج میشود؛ بنابراین، ملاك جسم بودن، صرف امكانِ فرض مذكور است. همچنین دلیل اینكه حكما به قید امكان اكتفا نكرده و قید فرض را نیز اضافه كردهاند، این است كه این تعریف شامل اجسام فلكی هم بشود، زیرا غرض از امكان در اینجا، امكان وقوعی است، به این معنا كه از وقوع آن محالی لازم نمیآید و چون افلاك كرویاند، وقوع ابعاد مذكور در آنها مستلزم خرق و التیام آنهاست و خرق و التیام برای افلاك باطل و محال است؛ اما، فرض این ابعاد در افلاك امكان وقوعی دارد و از این فرض، محالی لازم نمیآید. با مقید شدن جوهر به امكانِ فرض ابعاد سهگانه در آن، جواهر مجرد از تعریف خارج میشوند و قید تقاطع ابعاد بر سه زاویه قائمه نیز یا به این دلیل است كه در جسم قبول ابعاد بر این وجه معتبر است یا برای احتراز از سطح جوهری است كه قابل دو بعد است ( رجوع کنید به ارسطو ، در باره آسمان، كتاب 1، 268 الف، س 5 10؛ ابنسینا، الشفاء، الطبیعیات ، ج 1، فن 1، ص 13؛ همو، الاشارات ، ج 2، ص 5 6، شرح نصیرالدین طوسی؛ صدرالدین شیرازی، 1422، ص 16؛ سبزواری، ج 4، ص 111ـ 115).
در حد یا رسم بودن تعریف مذكور از نظر ابنسینا تردید وجود دارد ( رجوع کنید به صدرالدین شیرازی، 1337 ش، سفر 2، ج 2، ص 3). به نظر فخررازی، در این تعریف نه جوهر میتواند جنس باشد و نه قابلیت ابعاد میتواند فصل باشد (1407، ج 6، ص 15ـ 18). ملاصدرا (صدرالدین شیرازی) در شرح الهدایة الاثیریة (ص 16) قید دیگری به تعریف افزوده است مبنی بر اینكه ابعاد مذكور باید در ثَخَنِ (باطن و عمق) جسم فرض شود كه این عمق بین سطوح و نهایات است و حواس ما آنها را درك نمیكند، بلكه اوصاف و احوال آنها را درك میكند و مراد از ابعاد، ابعاد خطی اطرافی نیست كه در مكعب و امثال آن هست ( رجوع کنید به سبزواری، ج 4، ص 112ـ114).
همچنین به عقیده ملاصدرا (1337 ش، سفر 2، ج 2، ص 5)، قیود مزبور در تعریف جسم، فصول حقیقی آن نیست، بلكه لوازم و نشانههای فصل حقیقی است و این عناوین قائم مقام فصولاند و در واقع، مراد، ملزوماتی هستند كه تعبیر از آنها، تنها با ذكر این لوازم ممكن است، مثل ناطق در تعریف انسان كه در واقع، قوه نطق ــ كه منشأ ادراك كلیات است مراد است، نه خودِ ادراك كلیات.
جسم تعلیمی ــ كه از آن در علوم تعلیمی (ریاضیات و هندسه) بحث میشود عبارت است از كمّ متصلی كه قابل ابعاد ثلاثه است و بر جسم طبیعی عارض میشود. جسم تعلیمی جدا از جسم طبیعی نیست و این دو در واقع متحد و موجود به یك وجودند و در تحلیل عقلی میان آنها تفاوت گذاشته میشود. مثلاً، موم ممكن است به اشكال مختلفی تغییر شكل دهد، بنابراین جسم تعلیمی در آن متعدد است، اما جسم طبیعی در تمام اشكال، امر واحدی خواهد بود. تفاوت بین جسم تعلیمی و جسم طبیعی از حیث ابهام و تعین است. امتداد جسمی اگر به طور مطلق و مبهم لحاظ شود، بدون تعین به متناهی یا نامتناهی بودن و بدون رعایت مساحت داشتن یا نداشتن آن، جسمِ طبیعی خواهد بود و اگر با قید تناهی و داشتن مساحتی معین لحاظ شود، جسم تعلیمی است (ابنسینا، الاشارات ، ج 2، ص 6، 36ـ39، شرح نصیرالدین طوسی؛ جرجانی، ص 90؛ صدرالدین شیرازی، 1337 ش، سفر 2، ج 1، ص 10ـ12، ج 2، ص 86 89؛ تهانوی، ج 1، ص 562).
به عبارت دیگر، جسم، ذاتاً و به حسب طبیعتش، عین امتداد در ابعاد و جهات است، بدون اینكه متعین به تعینی خاص باشد و كمیت و مقدار و تعین اتصال، بعد از خودِ اتصال، بر آن عارض میشود. اتصال به این معنا فصل مقسِّم جوهر جسمانی است. اتصال به این وجه (مبهم و غیر متعین) غیر از اتصال و امتداد متعین و محسوس و غیر از جسمیت تعلیمی است كه قسمی از انواع كمّ بوده و جسم به سبب عروضِ آن، انقسام را میپذیرد. پس، نباید این امتداد كمّی عرضی را جزء مقوم ماهیت جوهر دانست. بنابراین، جسم تعلیمی عارض بر جسم طبیعی است و این دو در وهم از یكدیگر جدا میشوند. در عین حال، باید توجه داشت كه جسم طبیعی با تعین مقداری و عددی در خارج موجود است و این از لوازم وجودی جسم است. همچنین عروض مقادیر تعلیمی (جسم تعلیمی) و وجود ابعاد متعین، متوقف بر جسم طبیعی است، چنان كه وجود اعراض، متوقف بر موضوعشان است (ابنسینا، الشفاء، الالهیات ، ج 1، ص 64ـ 65؛ صدرالدین شیرازی، 1337 ش، سفر 2، ج 2، ص 19ـ 25).
وجود جسم (و به عبارتی هَلِ بسیطه جسم)، به عنوان جوهری كه در آن سه خط متقاطع عمود بر هم قابل فرض باشد، بنا بر مشاهده حسی بین است و احتیاجی به اثبات و استدلال ندارد. حواس ظاهری انسان، اگرچه از درك حقیقت جوهر جسمانی ناتوان است، احوال و اوصاف عرضی اجسام را درك میكند و هنگامی كه درك این عوارض به عقل عرضه میگردد، عقل در حكم به وجود جسم، كوچكترین تردیدی به خود راه نمیدهد، زیرا آنچه عارض جسم به شمار میآید، بدون وجود جسم صورت تحقق نمیپذیرد.
آنچه حس انسان از یك جوهر جسمانی دریافت میكند جز امر متصل چیز دیگری نیست، و حقیقت و ماهیت جسم همواره مورد بحث و گفتگوی حكما بوده است. بحث از حقیقت جسم و شناخت جسم نیز از مسائل الاهیات بالمعنیالاعم یا فلسفه اولی' است، زیرا بیان موضوعات علوم از حیث وجود (هل بسیطه) و ماهیتِ (مای حقیقیه) آنها برعهده فلسفه اولی' است. در عین حال، جسم از حیث تغییر و تجددی كه میپذیرد و معروض حركت واقع میشود، موضوع علم طبیعی است و بحث از ماهیت و حقیقت موضوع (= جسم) و وجود آن، در فلسفه اولی' مطرح میشود، زیرا موضوع فلسفه اولی' یا علمالاهی موجود بما هُوَ موجود است و در آن از عوارض ذاتی آن بحث میشود، جسم بودن هم از عوارض ذاتی موجود بما هو موجود است (صدرالدین شیرازی، 1337 ش، سفر 2، ج 2، ص 16؛ سبزواری، ج 4، ص 106ـ111؛ طباطبائی، ص 94؛ ابراهیمی دینانی، 1366 ش، ص 206).
در باره حقیقت جسم كه ذاتاً متصل است یا نه و بسیط است یا مركّب از دو جوهر، یا مركّب از جوهر و عرض است یا نه میان حكما اختلاف هست. به طور كلی، ضابطه اقوال در باره جسم بدین صورت است كه جسم قابل تقسیم به اجزایی است. این اجزا یا همه بالفعلاند یا همه بالقوه، یا بعضی از اجزا بالقوه و بعضی بالفعلاند. اقوال معروف در باب حقیقت جسم به این شرح است:
1) جسم عبارت است از یك جوهر بسیط و متصل كه اتصال و امتداد جوهری آن، همانگونه كه در وهم و عقل قابل تقسیم است، در خارج نیز تقسیمپذیر است. حكمای اسلامی (برای نمونه رجوع کنید به صدرالدین شیرازی، 1337 ش، سفر 2، ج 2، ص 17؛ طباطبائی، ص 95) این قول را به افلاطون (347ـ 427 ق م) نسبت دادهاند.
افلاطون در رساله تیمائوس ، عناصر اربعه (خاك، هوا، آتش و آب) را اجسام بسیط اولیهای برشمرده كه تمامی اجسام دیگر از اینها ساخته شدهاند و آنها را زیباترین اجسام نامیده است. او در شرح تركیب عناصر چهارگانه، از مفاهیم ریاضی و هندسی مانند مثلث و مربع و مكعب، بهره گرفته و این اجسام را متشكل از مثلثهای بنیادینی دانسته است كه هر یك از این عناصر از گرد آمدن آنها شكل گرفتهاند. این مثلثها، كه دو بعدی و در نتیجه نامحسوساند، با زوایای معینی كنار هم قرار میگیرند و با پیدایش بعد سوم به حس در میآیند، هر چند خُردی بیش از حدشان موجب میشود كه نتوانیم آنها را مشاهده كنیم (افلاطون، تیمائوس ، ص 53 58؛ حسینی بهشتی، ص 133ـ143).
همچنین بنا به گفته وی در رساله تیمائوس (ص 48ـ52)، نمیتوان مادر و پرورنده اجسام محسوس را آتش یا آب یا چیزی كه از آب و آتش به وجود میآید یا چیزی كه آب و آتش از آن به وجود میآیند دانست، بلكه باید آن را نوعی دانست كه دیدنی و دارای شكل و صورتی نیست، بلكه پذیرا و قابلِ همه چیز است. این عنصر جسمانی را، كه بی شكل و پذیرای همه شكلهاست، مادّه افلاطونی نامیدهاند ( دائرة المعارف بزرگ اسلامی ، ج 9، ص 577).
2) قول مشهور حكمای مشاء این است كه جسم، مركّب از دو جوهر مادّه و صورت است. مادّه یا هیولا یكی از انواع جوهر و از اجزای مقوم هر جسم به شمار میرود. حقیقت و ماهیت آن، جوهر بسیطی است كه قوه محض و پذیرش صرف است و پیوسته با صورت جسمیه متحد است، زیرا تحقق بالفعل هیولا به سبب صورت است. مادّه بدون صورت را جز در موطن ذهن، كه حاصل عمل ذهنی است، نمیتوان یافت و ثبوت مستقل چنین مادّهای در نشئه وجود عینی غیر ممكن است. صورت جسمیه نیز جوهری بالفعل است كه موجب فعلیت و قوام مادّه و جسم میشود و آن اتصال و امتدادی است كه بالقوه به اجزا و قسمتهای نامتناهی تقسیمپذیر است. به این معنی كه این تقسیم پایانی ندارد، زیرا بر فرض اینكه جسم در خُردی و سختی به حدی برسد كه در خارج قابل تقسیم نباشد، بالقوه تقسیمپذیر است و تقسیم پذیری آن در وهم پایان نمیپذیرد و اگر وهم نیز به سبب خردی اجزا، دیگر قادر به تقسیم نباشد، عقل در صدور حكم كلی به جواز تقسیم اجزا متوقف نخواهد ماند، زیرا بنا بر حكم عقل، هر جسمی دارای حجم و در نتیجه قابل تقسیم تا بینهایت است؛ از اینرو، هر جزءِ جوهری جسم هر اندازه كه خرد و كوچك باشد، باز تقسیمپذیر خواهد بود، زیرا حجم دارد و از تعدد جانب و جهت برخوردار است (ابنسینا، الشفاء، الالهیات، ج 1، ص 66ـ79؛ نیز رجوع کنید به فخررازی، 1410، ج 2، ص 17ـ 19؛ صدرالدین شیرازی، 1337 ش، سفر 2، ج 2، ص16ـ 17؛ سبزواری، ج 4، ص 145ـ159؛ طباطبائی، ص95، 98؛ ابراهیمی دینانی، 1366 ش، ص 203ـ204).
گفتنی است كه در آثار ارسطو، سخن صریحی در باره صورت جسمیه دیده نمیشود، به ویژه آنكه مثالهایی كه او غالباً برای صورت ارائه كرده، مانند تندیس و تخت، نمونههایی از صُوَر نوعی است.
به گفته ارسطو، یكی از اجناس موجودات، جوهر است. از میان جوهرها یكی مادّه است و دیگری صورت و سوم جسم كه تركیبی از آندو است. مادّه به خودی خود یك چیز خاص و معین نیست، بلكه قوه و امكانِ بودن و نبودن است و زیرْنهاده هر تك چیزی است كه آن چیز از آن مادّه پدید میآید ــ و در آن نه به نحو عرضی موجود است و اگر آن مادّه از میان برود، آن چیز سرانجام همراه آن از میان خواهد رفت، زیرا در هر چیزی كه دگرگون میشود، همیشه باید زیرْ نهاده و موضوعی وجود داشته باشد، یعنی چیزی كه در شدن است و هر چند عدداً یكی است، به لحاظ صورت یكی نیست. همچنین مادّه به خودی خود شناختنی نیست. برخی از مواد محسوساند و برخی معقول. مادّه محسوس مانند مفرغ و چوب، و مادّه معقول در محسوسات موجود است، اما نه چونان محسوسات، مانند موضوعات ریاضی. صورت هم، شكل یا چهرهای است كه مادّه در جریان دگرگونی به خود میگیرد و به آن «این چیز» گفته میشود ( طبیعیات ، كتاب 1، فصل 7، 190 الف، فصل 9، 192 الف، مابعدالطبیعه ، كتاب 7، فصل 10، 1036 الف، س 1ـ10، كتابالنفس ، كتاب 2، فصل 1، 412 الف، س 6ـ10).
در باره صورت جسمیه، ابنسینا در آثار خود به تصریح و تفصیل سخن گفته است. بنا بر گزارش ژیلسون در > تاریخ فلسفه مسیحی در قرون وسطا < (ص 193)، در الاهیات مَدْرِسی قرن هفتم/ سیزدهم، در باره وجود صورت جسمیه به عنوان جزء مقوم اجسام، تحت تأثیر آموزه ابنسینا بحث شده است. مشائیان برای اثبات وجود هیولا و صورت جسمیه، كه جسم مركّب از آندوست، استدلالهایی كردهاند (برای نمونه رجوع کنید به ابنسینا، الشفاء، الالهیات ، ج 1، ص 66ـ79؛ همو، الاشارات ، ج 2، ص 36ـ44، 59؛ نیز رجوع کنید به مادّه و صورت * ).
3) سهروردی (ج 2، ص 107ـ110، 117) از جسم به برزخ نیز تعبیر كرده و جسم را مجردِ مقدار دانسته و مقدار را جوهر بسیط به شمار آورده است (ج 2، ص 74ـ77، 79). او با عقیده حكمای مشاء مخالفت كرده و براهین آنان را در باره ماهیت جسم ناقص دانسته است. به عقیده او، آنچه در جسم موجود است، چیزی جز امتداد طول و عرض و عمق نیست و این امتداد به هیچوجه در مقابل انفصال قرار نمیگیرد. وی، با تفاوت قائل شدن میان اتصال و امتداد، فقط اتصال میان دو جسم را مقابل و متضاد با انفصال دانسته است. بنابراین، به عقیده او، امتداد را، به معنای دیگر، میتوان قابل انفصال دانست. او همچنین با مشائیان، كه مقادیر و اَشكال را از اعراض جسم به شمار آوردهاند، مخالفت كرده و استدلال آنان را در این باب فاسد خوانده است. به گفته او، همانگونه كه جسم مطلق با مقدار مطلق معادل و برابر است، جسم خاص نیز با مقدار خاص معادل و برابر است و همانگونه كه همه اجسام در اصل جسمیت با یكدیگر مشتركاند، در اصل مقدار نیز با یكدیگر مشترك خواهند بود. در واقع، او مابهالاشتراك میان اجسام را غیر مابهالاختلاف آنها ندانسته و بدینترتیب اصل تشكیك را در اجسام نیز جاری دانسته است (نیز رجوع کنید به شهرزوری، ص 203ـ 211، 216ـ217؛ قطبالدین شیرازی، 1315، ص 206ـ211؛ ابراهیمی دینانی، 1366 ش، ص 209ـ213). سهروردی صورت جوهری جسم را انكار كرده و كوشش مشائیان را برای اثبات صورت جوهری جسم، بیهوده خوانده است. وی بر این عقیده است كه آنچه در محل واقع میشود، جز عرض چیز دیگری نیست. صورت جسمیه نیز عرض است و امتناع خلوّ مادّه از صورت جسمیه، دلیل جوهر بودن صورت جسمیه به شمار نمیآید، زیرا جسم هرگز از نوعی مقدار و شكل خالی نیست، ولی نمیتوان مقدار و شكل را از اقسام جوهر دانست (ج 1، ص 284ـ 285، ج 3، ص 6، برای براهین دیگر رجوع کنید به ج 1، ص 285ـ 292).
سهروردی وجود هیولا را نیز انكار كرده است. به عقیده او (ج 2، ص80)، یك موجود مبهم و بیتعین، كه چیزی جز قوه محض و استعداد صرف نیست، هرگز نمیتواند در جهان خارج تحقق داشته باشد و آنچه پیروان حكمت مشاء در باره وجود هیولا ابراز داشتهاند، امری ذهنی و اعتباری است. به رأی او (همانجا)، هیولای عالمِ عنصری و جهانِ جسمانی، جز جسم بسیط چیز دیگری نیست و جسم بسیط نیز جز مقدار ثابتی كه قائم به خود باشد، چیز دیگری به شمار نمیآید و این مقدار را از آنرو كه پذیرای عوارض مختلف است، میتوان هیولا نامید. به این ترتیب، جسم و هیولا در نظر سهروردی یك چیزند و تنها در عالم اعتبار با یكدیگر اختلاف دارند (نیز رجوع کنید به ابراهیمی دینانی، 1366 ش، ص230ـ232).
سهروردی در التلویحات ( مجموعه مصنّفات ، ج 1، ص 14) حقیقت جسم را مركّب از دو عنصر جوهر و عرض و به تعبیر دیگر، مادّه و جسم تعلیمی دانسته كه خود نوعی امتداد و اتصال كمّی است. ظاهراً این سخن با عقیده او كه پیشترذكر شد ناسازگار است. قطبالدین شیرازی (1315، ص 220)، در شرح خود بر حكمة الاشراق ، در مقام دفع این ناسازگاری بر آمده، اما صدرالمتألهین در تعلیقاتش بر حكمة الاشراق (همانجا) توجیه و راهحل او را نپذیرفته است. ملاصدرا همچنین از گفته سهروردی در باب حقیقت جسم، مبنی بر اینكه جسم چیزی جز مقدار نیست، به شدت انتقاد كرده است. به گفته او، لازمه قول سهروردی این است كه بین جسم طبیعی و جسم تعلیمی هیچ تفاوتی نباشد و در نتیجه، بحث از احوال جسم نباید در زمره مسائل طبیعی قرار گیرد و مسائل طبیعیات باید اعراض ذاتی مقادیر تعلیمی باشند (صدرالدین شیرازی، 1337 ش، سفر 2، ج 2، ص 98ـ100).
4) جسمْ مركّب از اجزای بالفعل و متناهی است. این اجزا منفصل از یكدیگر و دارای وضع (قابل اشاره حسی) هستند و به هیچوجه تجزیه و تقسیم نمیشوند. به عبارت دیگر، این اجزا همانگونه كه در واقع تقسیم نمیشوند، در عقل و حتی در وهم نیز تقسیمپذیر نیستند. رأی جمهور متكلمان بر این قول است. به نظر آنها هیچگونه اتصالی میان اجزای جسم نیست، اگرچه در حس و ظاهر متصل به نظر میآیند.
5) جسمْ مركّب از اجزای بالفعل و نامتناهی است و به هیچوجه تقسیمپذیر نیست. این قول منسوب به نَظّام (متوفی ح 221 تا 231)، متكلم معروف معتزلی، است.
6) جسمْ مركّب از اجزای بالقوه و متناهی و دارای وحدت اتصالی و حقیقی است. این قول منسوب به محمد شهرستانی (متوفی 548) است.
7) جسمْ مركّب از اجزای بسیار خُرد و سخت، بالفعل و متناهی است. طبق این نظر، كه منسوب به ذیمقراطیس * (قرن پنجم پیش از میلاد) است، اجزای تشكیلدهنده جسم، اگرچه به علت سختی و خرد بودن، در خارج تقسیمپذیر نیستند، در وهم و عقل قابل تقسیماند. این اجسامِ خرد و تقسیمناپذیر، به واسطه شكل، اندازه و همچنین ترتیب قرار گرفتن متفاوتشان در كنار یكدیگر، اجسام محسوس را پدید میآورند؛ اما، ذیمقراطیس به تبیین شكل این اتمها و چگونگی پدیدآمدن اجسام از این ذرات خرد نپرداخته است (ابنسینا، الاشارات ، ج 2، ص 7ـ 35، شرح نصیرالدین طوسی؛ فخررازی، 1410، ج 2، ص 13ـ19؛ همو، 1404، ص 164ـ168؛ صدرالدین شیرازی، 1337 ش، سفر 2، ج 2، ص 16ـ17؛ سبزواری، ج 4، ص 118ـ142؛ طباطبائی، ص 94ـ 95؛ حسینی بهشتی، ص 135؛ برای آگاهی از نظر دیگر متكلمان رجوع کنید به اشعری، ج 2، ص 4ـ7؛ نیز رجوع کنید به جزء لایتجزّا * ). بر هریك از نظریات در باره ماهیت جسم، اشكالات و ایراداتی وارد شده و براهینی در ابطال آنها آورده شده است ( رجوع کنید به ابنسینا، الاشارات ، ج 2،ص 9ـ 35، 53 58، شرح نصیرالدین طوسی؛ همو، دانشنامه علائی ، ص 76ـ82؛ فخررازی، 1410، ج 2، ص 19ـ 31؛ شهرزوری، ص 203ـ217؛ قطبالدین شیرازی، 1369 ش، بخش 1، ص 621ـ624؛ طباطبائی، ص 96ـ99).
حكما جسم را به بسیط و مركّب تقسیم كردهاند ( رجوع کنید به بسیط و مركب * ).
ابنسینا در النجاة (ص 198؛ نیز رجوع کنید به همو، الاشارات ، ج 2، ص 7، شرح نصیرالدین طوسی)، جسم مفرد را مقابل جسم مركّب و مؤلَّف قرار داده و جسم مفرد را عبارت از جسمی دانسته است كه از اجسام دارای طبیعتهای مختلف یا غیرمختلف تركیب نشده باشد.
احكام و قواعد جسم
1) در اجسام، از حیث صدق مفاهیم بر آنها، تنوع و اختلاف وجود دارد. مفاهیمی هست كه ثبوت آنها برای اجسامْ بین و انفكاك آنها از اجسام ممتنع است؛ از اینرو، نمیتوان جسم را بدون تصور درخت بودن یا حیوان بودن و مانند اینها تصور كرد. این تنوع و اختلاف در اجسام، به سبب قبول صوَری است كه جدایی آنها از جسم (یا مادّه ثانویه) جایز است. در عین حال، مادّه هیچگاه خالی از صورتی مثل آنكه جانشین صورت قبلی میشود نیست؛ یعنی، همواره در پی مفارقت یك صورت، صورتی دیگر در مادّه حلول میكند و سبب فعلیتی در آن میشود. خالی نبودن مادّه از چنین صوری نیز به این دلیل است كه تقوم مادّه در فعلیتهای مختلفی (كمالات ثانوی) كه حاصل میكند، به سبب حلول این صور است. این صور را، كه مقوم جوهر جسم است، صور نوعیه میگویند. اگرچه ممكن است جسم مطلق، زمانی خالی از صورت خاصی از این قسم صور گردد، ولی چون به تعاقب، صورت دیگری را میپذیرد، هیچگاه به طور مطلق از چنین صوری خالی نیست و همیشه در كسوت صورت نوعیهای متقوم است (ابنسینا، الشفاء، الالهیات ، ج 1، ص 87 88؛ همو، الاشارات ، ج 2، ص 101ـ103؛ سبزواری، ج 4، ص 229ـ 235؛ طباطبائی، ص 106ـ 108؛ نیز رجوع کنید به مادّه و صورت * ).
2) تخلخل (انبساط) و تكاثف (انقباض)، یكی دیگر از احكام و احوال جسم است. تخلخل و تكاثف گاهی به معنای حقیقی و گاهی به معنای مشهور عرفی به كار میرود. در اینجا منظور تخلخل و تكاثف حقیقی است، به معنای ازدیاد حجم جسم بیآنكه جسم دیگری به آن ضمیمه شود (تخلخل) و نقصان در حجم جسم بیآنكه چیزی از اجزای آن كاسته شود (تكاثف)، مانند آب كه در حال سرد شدن (قبل از انجماد)، حجمش كم میشود و هنگامی كه گرم میشود، حجم آن زیاد میگردد. تخلخل، به معنای مشهور و متعارف، بدینمعنی است كه اجزای جسم از یكدیگر فاصله بگیرند و این فاصله و پراكندگی بهواسطه هوا یا جسم دیگری باشد كه به آن ضمیمه میشود، مانند پنبه زده شده. تكاثفِ مشهوری نیز بدین معنی است كه اجزای جسم به یكدیگر نزدیك شوند، بهنحوی كه اجزای غریب (غیرذاتی و غیرمقوم) از تركیب جسم خارج شوند، مانند پنبه پیچیده و كلاف شده. تخلخل و تكاثف مشهوری همچنین بر رقت و غلظت قوام هم اطلاق میشود كه از مصادیق حركت در كیف است (ابنسینا، الاشارات ، ج 2، ص 59، شرح نصیرالدین طوسی؛ تهانوی، ج 1، ص 397ـ 398، 502؛ سبزواری، ج 4، ص 286ـ287). سهروردی در حكمة الاشراق ( مجموعه مصنّفات ، ج 2، ص 77ـ79) تخلخل و تكاثف حقیقی را نمیپذیرد.
3) هر جسمی قابل اوصاف و عوارضی چون مقدار، وضع (= نسبت اجزای شیء با یكدیگر و نسبت اجزا با شیء خارج)، مكان و زمان است. این احوال از ضروریات وجود جسم و لوازم هویت آناند و نزد جمهور حكما از مشخّصات وجود جسم و به اعتقاد ملاصدرا علامات تشخص آن هستند ( رجوع کنید به صدرالدین شیرازی، 1337ش، سفر 1، ج3، ص43ـ44، 103ـ104، سفر3، ج 2، ص 290).
4) به نظر قدما و بنا بر طبیعیات قدیم، هر جسمی برحسب طبیعت اصلی خود دارای مكانی طبیعی است و وجود جسم بدون مكان محال است و این مكان، مكان طبیعی جسم خواهد بود كه در صورت خروج از آن، دوباره به آن باز میگردد. به عقیده آنان، آتش به غایت گرم است و مكان بالا را میجوید و مكان طبیعی و اصلی آن زیر فلك ماه است. هوا نیز گرم است اما نه بهاندازه آتش و مكان آن زیرآتش و فوق سایر عناصر است، سپس آب قرار دارد كه سرد است و بعد خاك كه سردترین عناصر است و مركز را میطلبد. مكان طبیعی سایر اشیا نیز مكان طبیعی عنصر غالب در آنها خواهد بود (ارسطو، در باره آسمان ، كتاب 1، 269 الف، س 25ـ269 ب، س 17، كتاب 4، فصل 4، فصل 5، 311 الف، س 17ـ312 الف، س 20؛ ابنسینا، الشفاء، الطبیعیات ، فن 1، ص 308ـ313؛ همو، النجاة ، ص268ـ273؛ فخررازی، 1410، ج2، ص66ـ73؛ علامه حلّی، ص150ـ151، 158ـ159؛ قس افلاطون، رساله تیمائوس ( ص 58 ) ، كه برای عناصر مكان خاص و در خور قائل شده، ولی مانند دیگران جهت خاصی ( بالا و پایین و... ) را مشخص نكرده است).
5) بنا بر طبیعیات قدیم، اجسام بسیط یا عناصر اربعه دارای قوا و خواص مختلفاند، مانند گرمی و سردی و خشكی و تری و سبكی و سنگینی، و این خواص بعضی مربوط به مادّه آنهاست، بعضی مربوط به صورت آنها و بعضی به سبب عرضی است كه بر ذات جسم عارض میشود. همچنین اجسام بسیط، اعم از عنصری و فلكی، دارای مبدأ حركت طبیعی هستند. عناصر اربعه مبدأ حركت مستقیم به سوی پایین یا به سوی بالا دارند. جسمی كه حركتش از بالا رو به مركز است، سنگین و جسمی كه از مركز به بالا میرود، سبك است و سبك و سنگین دو قسم است: سبكِ مطلق آتش است كه اگر مانعی نداشته باشد تا مجاورت فلك ماه میرود؛ سبكِ نسبی هواست كه منتهای بالا رفتنش تا مجاورت حیز آتش است؛ سنگینِ مطلق خاك است كه اگر مانع نداشته باشد تا خود مركز میرود؛ سنگینِ نسبی آب است كه زیر رفتنش محدود به حیز خاك است و بالای خاك قرار میگیرد. افلاك مبدأ حركت وضعی مستدیر دارند (ارسطو، در باره آسمان ، كتاب 1، فصل 2، كتاب 3، فصل 2، كتاب 4، فصل 3؛ ابنسینا، الشفاء، الطبیعیات ، ج 1، فن 1، ص 313ـ319؛ نیز رجوع کنید به عناصر اربعه * ، فلك * ).
6) هر جسمی كه بسیط باشد، شكل طبیعی آن كروی خواهد بود (ارسطو، در باره آسمان ، كتاب 2، فصل 4).
ارسطو (همانجا)، و به پیروی از او فارابی (ص 7)، بنا بر این قاعده برای هركدام از عناصر چهارگانه، شكل كروی قائل شده و عالم را نیز كه از بسایط اولیه تشكیل شده به شكل كره تصویر كردهاند. ابنسینا در آثارش از این قاعده به تفصیل بحث كرده و برای اثبات آن بدین ترتیب برهان اقامه كرده كه طبیعت كه بسیط و واحد است، جز یك فعل ندارد و فعل واحد كه از طبیعت واحد است در مادّه واحد متشابه خواهد بود و هنگامی كه فعل واحد در مادّه واحد متشابه و به طور متساوی انجام گیرد، شكل آن كروی خواهد بود، در نتیجه شكل جسم همیشه كروی است (ابنسینا، النجاة، ص271ـ272؛ نیز رجوع کنید به همو، الشفاء،الطبیعیات ، ج 1، فن 1، ص 308ـ313). فخررازی (1410، ج 2، ص 74ـ 77) و ملاهادی سبزواری (ج 4، ص 348ـ350) نیز در باره این قاعده بحث كردهاند ( رجوع کنید به ابراهیمی دینانی، 1380 ش، ج 1، ص 166ـ170).
7) هیچ جسمی علت فاعلی جسم دیگر نیست، زیرا جسم جوهری است مركّب از هیولا و صورت. فاعل بودن یك جسم نسبت به جسم دیگر یا از جهت هیولای آن است یا از جهت صورت آن؛ اما، جسم از حیث هیولا و جنبه فقدان یا بالقوه بودن خود، علت پیدایش جسم دیگر نمیگردد، زیرا حیثیت هیولایی در جسم، امری عدمی است و امر عدمی فاقد اثر فاعلی است. اما اگر جسم از حیث صورت و جنبه وجدان یا فعلیت خود، علت پیدایش جسم دیگر شود، در این صورت این مشكل مطرح خواهد شد كه صورت فعلیه در اجسام هرگز بدون وساطت هیولای آنها اثری وجودی نخواهد داشت و به این ترتیب لازم میآید كه هیولا علت قریب پیدایش جسم دیگر باشد، در حالی كه هیولا در حد ذات خود چیزی جز حیثیت قبول و پذیرش محض نیست و نمیتواند علت فاعلی باشد (ابراهیمی دینانی، 1380 ش، ج 2، ص 607ـ619).
8 ) علل جسمانی در زمان و عدد و شدتِ تأثیر متناهیاند، زیرا انواع جسمانی در جواهر و اعراض خود متحركاند و به علت ثبوت این حركت، هریك از طبایع و قوای جسمانی به قوایی منحل میشود و هر قوه محفوف به دو عدم سابق و لاحق بوده و از حیث ذات و اثر محدود است.
همچنین برای تأثیر علل جسمانی باید میان آن علل و معلولهایشان آنها وضع و محاذات خاصی برقرار شود. مثلاً آتش تنها در صورت وضع و محاذات خاص با ظرف آب، در آب تأثیر میكند، زیرا علل جسمانی در وجود خود به مادّه احتیاج دارند؛ بنابراین، در ایجاد، كه فرع وجود است، نیز محتاج مادّه خواهند بود و احتیاج به مادّه در ایجاد این است كه به سبب مادّه وضع خاصی با معلول، برای آن علل حاصل شود، در نتیجه دوری و نزدیكی و وضع خاص در كیفیت تأثیر علل جسمانی مؤثرند (ابنسینا، الشفاء، الطبیعیات، ج 1، فن 1، ص 223ـ232؛ سبزواری، ج 2، ص 443ـ444؛ طباطبائی، ص 194).
9) وجود جسم غیرمتناهی محال است. رأی مشهور و اجماع حكما بر این است كه ابعاد جسم، متناهی و محدود است و برای اثباتِ تناهی ابعاد، براهینی اقامه كردهاند ( رجوع کنید به ارسطو، در باره آسمان ، كتاب 1، فصل 5، 6، 7؛ تناهی ابعاد * ).
(25) Aristoteles, The works of Aristotle , vol.1, in Great books of the Western world , vol.7, ed. Mortimer. J. Adler, Chicago: Encyclopaedia Britannica, 1993; (26) Etienne Gilson, History of Christian philosophy in the Middle Ages , London 1980; (27) Plato, The dialogues of Plato , tr. Benjamin Jowett, in Great books of the Western world , vol. 6, ed. Mortimer J. Adler, Chicago: Encyclopaedia Britannica, 1996.