responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 4678

 

جَستانیان‌ ، خاندانی‌ ایرانی‌ كه‌ از سده دوم‌ تا چهارم‌ در دیلم‌ حكومت‌ می‌كردند. جَستان‌ به‌دری‌، مخفف‌ جهان‌ستان‌ و به‌ معنای‌ جهانگشا و جهانگیر است‌ (دهخدا، ذیل‌ «جستان‌»). در منابع‌، از تاریخ‌ جستانیان‌ اطلاعات‌ پراكنده‌ای‌ وجود دارد و بیشتر اخبارِ آنان‌ در ذیل‌ رویدادهای‌ علویان‌ طبرستان‌ آمده‌ است‌. از آغاز كار جستانیان‌ و پیشینه آنان‌ اطلاعی‌ در دست‌ نیست‌. آنان‌ در نواحی‌ كوهستانی‌ رودبار الموت‌ و طالقان‌ و سواحل‌ شاهرود وسفیدرود امارتی‌ كوچك‌ و محلی‌ داشتند و تختگاهشان‌ رودبار الموت‌ بود (اصطخری‌، ص‌ 204؛
جوینی‌، ج‌ 3، حواشی‌ قزوینی‌، ص‌ 432، 434).

نخستین‌ خبر از این‌ خاندان‌ در باره مرزبان‌ پسر جستان‌ است‌. در 189 هنگامی‌كه‌ هارون‌الرشید به‌ ری‌ رفته‌ بود، برای‌ او جامه‌ و مال‌ و امان‌نامه‌ای‌ فرستاد و خراجی‌ از او طلب‌ نكرد (طبری‌، ج‌ 8، ص‌ 316)؛
از این‌رو، چنین‌ می‌نماید كه‌ در این‌ زمان‌ جستانیان‌ حكومتی‌ مستقل‌ داشته‌ و به‌قدر كافی‌ نیرومند بوده‌اند ( رجوع کنید به كسروی‌، ص‌ 39). پس‌ از مرزبان‌، پسرش‌ جستان‌ (دوم‌) به‌حكومت‌ رسید. اطلاعات‌ اندكی‌ در باره او در دست‌ هست‌ وی‌ ظاهراً همان‌ ابولیلی‌ نامی‌ است‌ كه‌ طبری‌ (ج‌ 8، ص‌ 556) ذیل‌ رویدادهای‌ 201 از او به‌ عنوان‌ پادشاه‌ دیلم‌ یاد كرده‌ است‌ كه‌ توسط‌ عبداللّه‌بن‌ خرداذبه‌، والی‌ طبرستان‌ دستگیر شد. كسروی‌ (ص‌ 39ـ40) در درستی‌ این‌ روایت‌ تردید دارد. پس‌ از او نیز پسرش‌، وَهْسُودان‌ به‌حكومت‌ رسید. ظاهراً به‌ دستور وهسودان‌، در 246 عمارتی‌ در منطقه الموت‌ بنا شد (رجوع کنید به جوینی‌، ج‌ 3، ص‌ 271). از این‌ زمان‌ به‌ بعد، با قدرت‌ گرفتن‌ علویان‌ در طبرستان‌ از یك‌ سو و نبرد آنان‌ با طاهریان‌ و صفاریان‌ از سوی‌ دیگر، استقلال‌ جستانیان‌ تقریباً از بین‌ رفت‌ و گاه‌ تابع‌ امیران‌ قدرتمند معاصر خود بودند.

جستانیان‌ بیشتر به‌ علویان‌ گرایش‌ داشتند و در جنگها در كنار آنان‌ بودند ( رجوع کنید به ادامه مقاله‌). وهسودان‌ در 250 با حسن‌بن‌ زید *، مشهور به‌ داعی‌ كبیر، بیعت‌ كرد اما دوستی‌ آن‌ دو دوام‌ نیاورد و از داعی‌ جدا شد. در همین‌ زمان‌، وهسودان‌ درگذشت‌ و چهارهزار تن‌ از دیلمیان‌ به‌ داعی‌ پیوستند (ابن‌اسفندیار، ج‌ 1، ص‌ 235؛
كسروی‌، ص‌ 40). به‌ گفته اصطخری‌ (ص‌ 205)، دیلمیان‌ تا این‌ زمان‌ به‌ دینی‌ پایبند نبودند و به‌واسطه علویان‌ به‌ اسلام‌ گرویدند. پس‌ از وهسودان‌، پسرش‌ جستان‌ (سوم‌) به‌ حكومت‌ رسید (250ـ ح 304). وی‌ مشهورترین‌ فرمانروای‌ جستانی‌ و معاصر سه‌ تن‌ از داعیان‌ طبرستان‌ بود: داعی‌ كبیر (حك : 250ـ270)، برادر او محمدبن‌ زید * (حك : 270ـ287)، حسنِ اطروش‌ * ملقب‌ به‌ ناصر كبیر (حك : 301ـ304). جستان‌ از داعی‌ كبیر اطاعت‌ كرد و با او برضد اصفهبد قارن‌، پسر شهریار، متحد شد و پس‌ از چندی‌ از داعی‌ خواست‌ شخصی‌ معتمد را نزد او بفرستد تا با همراهی‌ او، ری‌ را به‌نام‌ داعی‌ تسخیر كند. داعی‌، سیداحمدبن‌ عیسی‌ و قاسم‌بن‌ علی‌ را به‌ دیلم‌ فرستاد. جستان‌، ری‌ و قزوین‌ و ابهر و زنجان‌ را گرفت‌ (ابن‌اسفندیار، ج‌ 1، ص‌ 243)، اما این‌ فتح‌ دوامی‌ نداشت‌. موسی‌بن‌ بُغا از جانب‌ خلیفه‌ معتزباللّه‌ (حك : 252ـ 255) به‌ عراق‌ رفت‌ و در قزوین‌ با جستان‌ و علویان‌ جنگید و آنان‌ را شكست‌ داد. سپس‌ به‌ دیلم‌ رفت‌ و بسیاری‌ از اهالی‌ آنجا را كشت‌ (بلاذری‌، ص‌ 453ـ454؛
ابن‌اسفندیار، ج‌ 1، ص‌ 243ـ244).

در 255، دیلمیان‌ از كمك‌ به‌ داعی‌ كبیر در مقابل‌ موسی‌بن‌ بغا خودداری‌ كردند (ابن‌اسفندیار، همانجا). در 259، جستان‌ به‌ فرمان‌ داعی‌ كبیر به‌ قزوین‌ حمله‌ برد اما از محمدبن‌ فضل‌بن‌ سنان‌، عامل‌ خلیفه‌، شكست‌ خورد (طبری‌، ج‌ 9، ص‌ 506). ظاهراً طبری‌ به‌ اشتباه‌، این‌ رویداد را به‌ وهسودان‌ پسر جستان‌ نسبت‌ داده‌ است‌ (كسروی‌، ص‌ 42). به‌گفته ابن‌اسفندیار (ج‌ 1، ص‌ 246ـ247)، دیلمیان‌ در 260 علیه‌ داعی‌ كبیر با طاهریان‌ متحد شدند و به‌ راهزنی‌ پرداختند. پس‌ از درگذشت‌ داعی‌ كبیر در 270، دیلمیان‌ ابتدا با سیدابوالحسین‌، داماد داعی‌ كبیر، متحد شدند اما در 271 هنگامی‌ كه‌ محمدبن‌ زید (داعی‌) سیدابوالحسین‌ را از بین‌ برد، جستان‌ و یارانش‌ با وی‌ همراه‌ شدند ( رجوع کنید به همان‌، ج‌ 1، ص‌ 249ـ251؛
كسروی‌، همانجا). این‌ دوره‌، مصادف‌ با قدرتِ یافتن‌ سامانیان‌ در خراسان‌ و درگیری‌ آنان‌ با علویان‌ بود. در 275، محمدبن‌ زید كه‌ از مقابله‌ با رافع‌بن‌ هَرثَمَه‌ * ، سركرده سامانی‌ لشكریان‌ خراسان‌، ناتوان‌ بود، از مقرّش‌ گرگان‌ به‌ دیلم‌ پناه‌ برد و به‌ این‌ ترتیب‌ گرگان‌ و طبرستان‌ به‌ دست‌ سامانیان‌ افتاد. رافع‌، محمدبن‌ هارون‌ را در چالوس‌ گذاشت‌ و خود به‌ خراسان‌ بازگشت‌. در 277، جستان‌ و داعی‌ از رافع‌ شكست‌ خوردند و گریختند. رافع‌ برای‌ تنبیه‌ جستان‌ در صفر 278، به‌ دیلم‌ لشكر كشید و آنجا را خراب‌ كرد ( رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج‌ 7، ص‌ 434؛
ابن‌اسفندیار، ج‌ 1، ص‌ 253ـ254). شدت‌ عمل‌ او به‌قدری‌ بود كه‌ جستان‌، ناگزیر، كسی‌ را برای‌ شفاعت‌ واسطه‌ كرد و قرار شد اموال‌ داعی‌ را، كه‌ به‌ امانت‌ نزد او بود، به‌ رافع‌ بدهد و از كمك‌ به‌ محمدبن‌ زید خودداری‌ كند. پس‌ از آن‌، رافع‌ به‌ قزوین‌ رفت‌ (ابن‌اسفندیار، همانجا؛
اولیاءاللّه‌، ص‌ 99).

در منابع‌، تا 289 از جستان‌ خبری‌ نیست‌. در این‌ سال‌، جستان‌ به‌ همراه‌ ناصركبیر به‌ كین‌خواهی‌ محمدبن‌ زید، كه‌ در 287 به‌ دست‌ محمدبن‌ هارون‌ كشته‌ شده‌ بود، به‌ طبرستان‌ تاختند اما در نزدیكی‌ آمل‌ از احمد، پسر اسماعیل‌ سامانی‌، شكست‌ خوردند (ابن‌اثیر، ج‌ 7، ص‌ 522؛
ابن‌اسفندیار، ج‌ 1، ص‌ 259ـ260؛
كسروی‌، ص‌ 43، پانویس‌ 1). در همین‌ زمان‌، محمدبن‌ هارون‌ به‌سبب‌ اختلافاتی‌ كه‌ با سامانیان‌ پیدا كرده‌ بود، به‌ جستان‌ و ناصركبیر پیوست‌. آنها در 290 به‌ طبرستان‌ حمله‌ كردند، اما از سامانیان‌ شكست‌ خوردند و با اسارت‌ محمدبن‌ هارون‌، طبرستان‌ و گرگان‌ و گیلان‌ به‌دست‌ سامانیان‌ افتاد (ابن‌اسفندیار، ج‌ 1، ص‌ 262ـ264). به‌گفته ابن‌اثیر (ج‌ 8، ص‌ 82)، دیلمیان‌ كه‌ از سفیدرود تا آمل‌ ساكن‌ بودند با ناصركبیر بیعت‌ كردند و بیشتر آنان‌ به‌ مذهب‌ ناصر كه‌ شیعه‌ بود، گرویدند. در 301، ناصر به‌ كمك‌ جستانیان‌، طبرستان‌ و رویان‌ را از سامانیان‌ گرفت‌. جستان‌ كه‌ از قدرت‌ ناصر هراسیده‌ بود، از او جدا شد و حتی‌ نبردهایی‌ بین‌ آن‌ دو روی‌ داد، اما عاقبت‌ با ناصر صلح‌ كرد و به‌ او پیوست‌ (اولیاءاللّه‌، ص‌ 104ـ106). از ادامه سرنوشت‌ جستان‌ آگاهی‌ درستی‌ در دست‌ نیست‌، ظاهراً حدود 301ـ 304 به‌ دست‌ برادرش‌ علی‌ كشته‌ شد (جوینی‌، ج‌ 3، حواشی‌ قزوینی‌، ص‌ 441).

علی‌بن‌ وهسودان‌، معروف‌ به‌ ابن‌حسّان‌ (مسعودی‌، ج‌ 5، ص‌ 265)، در سال‌ 300 از جانب‌ خلیفه‌ مقتدرباللّه‌ (حك : 295ـ320) در اصفهان‌ به‌ حكومت‌ رسید. علی‌ بر خلاف‌ نیاكانش‌ كه‌ از علویان‌ حمایت‌ می‌كردند، با آنان‌ دشمنی‌ ورزید. هنگامی‌كه‌ اصفهبد محمدبن‌ شهریار، حسن‌بن‌ قاسم‌ مشهور به‌ داعی‌ صغیر را دستگیر نمود، علی‌ او را در قلعه الموت‌ زندانی‌ كرد (ابن‌اثیر، ج‌ 8، ص‌ 74؛
ابن‌اسفندیار، ج‌ 1، ص‌ 281). در 304، علی‌ به‌ علت‌ كشتن‌ احمدبن‌ شاه‌، عامل‌ خراج‌ شهر از جانب‌ خلیفه‌، از كارش‌ بركنار شد، اما در حدود 307، خلیفه‌ به‌ شفاعت‌ مونس‌ خادم‌ (سردار و امیر معروف‌ ترك‌ در عهد مقتدر عباسی‌) او را به‌ حكومت‌ ری‌ منصوب‌ كرد. این‌ مقام‌ دیری‌ نپایید و محمد پسر مسافر (حك : 303ـ 318)، بنیانگذار سلسله مسافریان‌ * یا سلاّریان‌، علی‌ را در ری‌ كشت‌ (مسعودی‌، همانجا؛
جوینی‌، ج‌ 3، حواشی‌ قزوینی‌، ص‌ 442ـ443). مسكویه‌ (ج‌ 1، ص‌ 51) كشته‌ شدن‌ علی‌ را در 304 و به‌ دست‌ برادرزاده‌اش‌، احمد پسر مسافر، ذكر كرده‌ است‌. محمدبن‌ زكریای‌ رازی‌ * طب‌ ملكی‌ را به‌نام‌ علی‌ تألیف‌ كرد (قفطی‌، ص‌ 272).

هم‌زمان‌ با حكومت‌ علی‌ در اصفهان‌، خسروفیروز در دیلم‌ فرمانروا بود. نسبت‌ خویشاوندی‌ علی‌ و خسروفیروز به‌ درستی‌ معلوم‌ نیست‌؛
ابن‌اسفندیار (ج‌ 1، ص‌ 274) نام‌ پدر خسروفیروز را جستان‌ و نام‌ پدر علی‌ را وهسودان‌ ضبط‌ كرده‌ و به‌ نسبت‌ برادری‌ آن‌ دو اشاره‌ای‌ نكرده‌، اما كسروی‌ (ص‌ 47، پانویس‌ 1) علی‌ و خسروفیروز را برادر دانسته‌ است‌ (نیز رجوع کنید به جوینی‌، ج‌ 3، حواشی‌ قزوینی‌، ص‌ 444). ابتدا، خسروفیروز به‌ سبب‌ آزردگی‌ از ناصركبیر از پیوستن‌ به‌ او خودداری‌ كرد و به‌ حسن‌بن‌ قاسم‌ گروید، اما پس‌ از چندی‌ با ناصر كبیر بیعت‌ كرد. خسروفیروز، پس‌ از درگذشت‌ علی‌، حسن‌بن‌ قاسم‌ را از قلعه الموت‌ آزاد كرد و او را به‌ گیلان‌ فرستاد (ابن‌اسفندیار، ج‌ 1، ص‌ 274، 281). در حدود 307، خسروفیروز به‌ كین‌خواهی‌ علی‌ با محمد پسر مسافر جنگید، اما او نیز به‌ دست‌ محمد كشته‌ شد (جوینی‌، همانجا). پس‌ از خسروفیروز، پسرش‌ مهدی‌ نیز مغلوب‌ محمد شد و دیلم‌ به‌ دست‌ محمد افتاد و او حكومت‌ مسافریان‌ را در دیلم‌ بنا نهاد. مهدی‌ به‌ اسفار (متوفی‌ 316)، پسر شیرویه‌، پناه‌ برد. پس‌ از چندی‌ اسفار نیز حمایتش‌ را از او قطع‌ كرد. ظاهراً، این‌ مهدی‌ همان‌ كسی‌ است‌ كه‌ ابن‌اثیر از او به‌عنوان‌ سیاه‌چشم‌ یاد كرده‌ است‌؛
سیاه‌چشم‌ در قلعه الموت‌ به‌ سر می‌بُرد و اسفار كه‌ می‌خواست‌ این‌ قلعه‌ را بگیرد، ابتدا حكومت‌ قزوین‌ را به‌ سیاه‌چشم‌ داد، سپس‌ یاران‌ خود را به‌ قلعه الموت‌ فرستاد و پس‌ از چندی‌، سیاه‌چشم‌ را از قزوین‌ فرا خواند و او را كشت‌ (ابن‌اثیر، ج‌ 8، ص‌ 190ـ191). به‌گفته جوینی‌ (ج‌ 3، ص‌ 271)، سیاه‌ چشم‌ از طرفداران‌ اسماعیلیان‌ مصر بود.

پس‌ از مهدی‌، دیگر نشانی‌ از جستانیان‌ در منابع‌ نیست‌. هر چند به‌ ادعای‌ كسروی‌ (ص‌ 49)، آنان‌ حكومت‌ مختصری‌ در دیلم‌ داشتند. پس‌ از آنان‌ مسافریان‌ در طارم‌ بنیاد فرمانروایی‌ گذاشتند.


منابع‌:
(1) ابن‌اثیر؛
(2) ابن‌اسفندیار، تاریخ‌ طبرستان‌ ، چاپ‌ عباس‌ اقبال‌، تهران‌ [? 1320 ش‌ ]؛
(3) اصطخری‌؛
(4) محمدبن‌ حسن‌ اولیاءاللّه‌، تاریخ‌ رویان‌ ، چاپ‌ منوچهر ستوده‌، تهران‌ 1348 ش‌؛
(5) بلاذری‌ (بیروت‌)؛
(6) جوینی‌؛
(7) دهخدا؛
(8) طبری‌، تاریخ‌(بیروت‌)؛
(9) علی‌بن‌ یوسف‌ قفطی‌، تاریخ‌الحكماء، و هو مختصرالزوزنی‌ المسمی‌ بالمنتخبات‌ الملتقطات‌ من‌ كتاب‌ اخبار العلماء باخبار الحكماء ، چاپ‌ یولیوس‌ لیپرت‌، لایپزیگ‌ 1903؛
(10) احمد كسروی‌، شهریاران‌ گمنام‌ ، تهران‌ 1353 ش‌؛
(11) مسعودی‌، مروج‌ (بیروت‌)؛
(12) مسكویه‌.

/ شهناز رازپوش‌ /



نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 4678
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست