responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 4576

 

بلوچ و بلوچستان- قوم شناسي (2) ،

بلوچ و بلوچستان
بلوچ و بلوچستان- قوم شناسي (2)
گروههاي ديگري نيز در بلوچستان زندگي ميكنند كه بخشي از جامعة بلوچ به شمار نميآيند يا نميتوانند در بلوچها جذب شوند. اهم آنها عبارتاند از: هندوها و سيكها و اسماعيليها، كه در طول زمان پيرامون قلعههاي سردارها
و در بندرها گروههاي بازرگاني كوچكي تشكيل دادهاند. در آن بخش شبهقاره كه امروزه پاكستان است، انگليسيان و سردارها آنها را حمايت و تشويق ميكردند. تجزية هند به كاهش عدة معتنابهي از اين گروهها در سمت پاكستان انجاميد. گروههايي از هزاره * ها نيز بويژه در كويته يافت ميشوند كه در اواخر قرن سيزدهم و اوايل قرن چهاردهم از افغانستان مهاجرت كردهاند. سرانجام، ايرانيان (بويژه از يزد) و پاكستانيها (عمدتاً از پنجاب) به عنوان مأمور دولت به بلوچستان رفتند و در آنجا زمين خريدند و ساكن شدند.
مهمترين رويداد در زندگي هر بلوچ ازدواج است. حتي در موارد نسبتاً معدودي كه مردي بيش از يك بار ازدواج ميكند، ازدواج نخستين از نظر اجتماعي از همه مهمتر است. ازدواج وضع اجتماعي بلوچ را تا پايان عمر (اعم از اينكه مرد باشد يا زن) تثبيت ميكند. هزينة عمدهاي كه اين امر دارد «مَهر» است كه در 1343 ش براي بلوچهاي چادرنشين مكران شرقي ايران به ده هزار ريال بالغ ميشد. در مورد «حاكُمزات» معادل 75% ارثيهاي بود كه داماد انتظار دريافت آن را داشت، از اين طريق تضمين ميشد كه سه چهارم اموال داماد را فرزندان عروس به ارث ميبرند. طلاق در بيشتر جوامع بلوچ نادر است.
نمونة اعلاي جشن در ميان بلوچها جشن عروسي است (براي نمونه رجوع کنید به  گابريل ، 1935، ص 233ـ 261). جزئيات آن از محل به محل تفاوت دارد ولي آنچه در اينجا ميآيد در ميان بلوچهاي نسبتاً مستغني رايج است. عقد و جشن ازدواج در محل سكونت عروس برپا ميشود و مراسم آن عبارت است از رقص و موسيقي، «تاس گَرْدِين» (دور گردانيدن كاسه براي جمعآوري پول جهت كمك به مخارج برخي تشريفات)، «حناگردين» (گردانيدن حنايي كه با آن ناخنهاي عروس را رنگ كردهاند به منظور جمعآوري پول براي داية عروس)، «چَم ديدُكاني» به معناي رونما (براي آوازهايي كه در هر مرحله خوانده ميشد رجوع کنید به  مورگنستيرنه، 1948، ص 278).
قسمت اعظم فرهنگ بلوچ براي پژوهندگان ديگر ايلهاي ايراني ناشناخته نيست، ولي اين فرهنگ جنبههاي اختصاصي نيز دارد؛ يكي از آنها احترام فوقالعادة بلوچها به موقعيت اجتماعي و قدرت و بويژه قدرت سردار و حاكم است. مَريها از «پاگْ واجه» (پرسون، ص 26) يا سركردة دستار به سرسخن ميگويند و نشانه تأييد كسي در منصب سرداري، بستن دستار بر سر اوست. پايگاه سردار و بيش از او «حاكم» يا «نواب» يا خود خان كه مقامي فوق ايلي براي خود ايجاد كرده بودند، در قلعهاي واقع در مركز زراعي عمدة ناحية تحتتسلط او بود. عايدات او بيشتر از آنچه در سلطة او بود حاصل ميشد تا از داراييهاي خودش. اين عايدات مشتمل بود بر حاصل زميني كه به خود او تعلق داشت؛ عشرية («دهيك») تمام محصولات «شهري»هاي تحتسلطة او؛ خدمت (در بلوچي: «سْرِينبندي») به او از جانب تمام بلوچهايي كه سرداري او را پذيرفته بودند؛ و ماليات كه «شهري»ها و بلوچها ميپرداختند (اين ماليات در اصل به نمايندگان «قجر» يا خان يا انگليس پرداخت ميشد). در اين عايدات، از جايي به جاي ديگر تفاوتهايي ديده ميشد. در اصل، كار زارعان تحت امر حاكم، منبع درآمد او و وفاداري شبانان چادرنشين منبع قدرت او بود. سردار مكلف بود كه در اختيار افراد ايل خود باشد و به اختلافات و دادخواهيهاي آنها رسيدگي كند، كه اين كار را «مَردُمداري» ميخوانند. هر كسي حق مراجعة مستقيم به سردار را دارد، و بخش اعظم روزهايي كه سردار در قلعة خود به سر ميبرد به ديدن ارباب رجوع ميگذرد (ن. سوئيدلر، 1977، ص 113). يكي از واژههاي نسبتاً رايج زبان بلوچي «كَماش» به معناي «بزرگتر» است. در هر موقعيت اجتماعي شخصي بهطور ضمني «بزرگتر» تلقي ميشود و جز در موارد خصومت آشكار هرگز ترديدي در اين باره كه كداميك «كماش» است پيش نميآيد. حكام آباديهاي زراعي در جلب وفاداري چادرنشينان با يكديگر رقابت ميكنند.
امروزه اكثريت قريب به اتفاق بلوچها حنفيمذهباند و با اينكه در تعهد و عمل به فرايض مذهبي تفاوت بسيار به چشم ميخورد، در نظر آنها اسلام يكي از لوازم اساسي بلوچ بودن است. دو جماعت غيرحنفي هم وجود دارد: يكي طايفة بامري * كه در دَلگان در غرب بمپور ساكناند و شيعي مذهباند، شايد به سبب نزديكي محل سكونت آنها به مقامات قاجار (ولي تاريخ شيعه شدن ايشان مشخص نيست، و بايد به خاطر داشت كه در برخي از منابع متقدم اسلامي به شيعه بودن بعضي از بلوچها اشارههايي ديده ميشود) ( به نوشتة لانگورث ديمز در د. دين و اخلاق (ذيل مادّه) در ميان بلوچهاي تركمنستان هم شيعه يافت ميشود. مقدسي (ص 167) اكثر بلوچها را شيعه دانسته است ) ؛
جماعت دوم در قرون دوازدهم و سيزدهم در مكران و ماشكي و ساحل لسبلا پيروان فراواني داشت كه خود را ذِكري (در بلوچي: زِگْري) ميناميدند. اين گروه ظاهراً به صورت شاخهاي، از فرقة مهدوي به وجود آمده است. فرقة مهدوي نيز در اواخر قرن نهم به پيشوايي سيدمحمد كاظمي جونپوري * (847 ـ 910) كه خود را مهدي خواند تشكيل گرديد. رهبران اين فرقه در مكران كتابهايي دارند، از جمله صفانامة مهدي و ترديد مهدويت . به احتمال بسيار، مريدان جونپوري عقايد او را به مكران آوردند، و ميان موفقيت ذكريان و افزايش قدرتِ بُليديها پيوندي ديده ميشد. در آغاز قرن دوازدهم، هنگامي كه ملامراد گيچكي (كه مقام ويژهاي در تاريخ ذكري دارد) بليديها را بيرون راند، فرقة ذكري بار ديگر گسترش يافت. انديشة گزينش كوه مراد به جاي كعبه ممكن است از آنِ ملامراد بوده باشد، و همو ممكن است چاه معروفِ زمزم را در بيرون قلعة تربت كنده باشد. در زمان حكومت ملكدينار، پسر ملامراد، نصيرخان اول كوشيد كه اين بدعت را از ميان بردارد و يكي از دلايل حملة موفقيتآميز او به مكران همين بود.
از زمان حملات نصيرخان در قرن دوازدهم، بويژه از هنگام درآميختن بيشتر اسلام با انديشههاي خودمختاري بلوچها و پاكستان، عدة پيروان فرقة ذكري ظاهراً رو به كاهش گذاشته است. تعيين شمارة پيروان به سبب تقيه مشكل است. احتمال ميرود كه در ايران به طور كلي از ميان رفته باشد، ولي ظاهراً در مكران پاكستان هنوز از اهميت برخوردار است (رجوع کنید به 
ذكري، فرقه؛
جونپوري، محمد).
افزايش آگاهي اسلامي در ميان بلوچ در دهههاي اخير ممكن است معلول چند عامل باشد: از قدرت سردارها در هر سه كشور بر اثر سلطة دولت كاسته شده است؛
مولويها (مقامات مذهبي كه در هند تحصيل كردهاند) در بسياري از جوامع ـ بويژه در ايران، نمايندة اسلام اهل سنت بلوچهاهستند ـ جايگزين قدرت غيرمذهبي سردارها شدهاند. با افزايش آگاهيهاي اسلامي، جدا كردن زنان از مردان در ميان طبقات بالاي جوامع آبادينشين روبه افزايش است. با اين حال، آن علاقة مذهبي كه بسياري از بلوچها را مستعد پذيرش آيين ذكري كرد، در توجه گستردة ايشان به زيارتگاهها ـ كه ممكن است قبر كسي يا صرفاً پديدهاي طبيعي مانند درخت يا تپه باشد ـ و نيز به درويشان دورهگرد هنوز هم مشهود است. موي بلند درويشان شايد حايز اهميت باشد، زيرا احتمالاً در گذشته در ميان بلوچ موي بلند رسم بوده است (دو عكس از ميرخدادادخان، دهمين خان بلوچ كه از 1274 تا 1311 حكومت ميكرد مؤيّد اين امر است رجوع کنید به 
بلوچ، 1975، ص 108 به بعد).
ارزشهاي شبانان بلوچ مهمترين ارزشهاي جامعة بلوچ است، و هر گاه با مفاهيم اسلامي در تعارض باشد دومي تحتالشعاع قرار ميگيرد. بلوچها به مقررات حفظ شرف خود افتخار ميكنند. اين مقررات به اين شرح است: از كسي كه به خانة ايشان پناهنده شده است تا حد مرگ دفاع ميكنند و چنين است دفاع از هر چيزي كه نزد ايشان به امانت گذاشته شده باشد؛
پذيرايي بيچون و چرا از هر كس كه به خانة ايشان بيايد و دفاع از مهمان با جان خود تا زماني كه مايل به ماندن باشد؛
همراهي كردن مهمان تا مرز ناحية او (در صورت لزوم) هر گاه كه تصميم به رفتن بگيرد (اما، اگر مهماني بيش از سه روز اقامت كند پناهنده به شمار ميرود و موظف به توجيه وضع خويش است)؛
هرگز زنان و افراد نابالغ و غيرمسلمان را نميكشند؛
در مورد قتلنفس يا ضرب و جرح، شفاعت زني از خانوادة خاطي را ميپذيرند؛
هرگز در حريم زيارتگاه كسي را نميكشند؛
و در صورت مداخلة ملا يا سيد يا زني كه قرآني بر روي سر دارد از جنگ و نزاع دست ميكشند. هيچيك از اين اصول با مقررات مشابه نزد پشتوها يا جوامع ايلي ديگر در جنوب غربي آسيا تفاوت اساسي ندارد.
از ارزشهاي ديگري كه در گفتار بلوچها دربارة جامعة آرماني بلوچ شايان توجه است از جمله اين اصل است كه بلوچ به سوداگري نميپردازد. ممكن است گوشت و غلهاي را كه توليد ميكند بفروشد، اما ميوه يا سبزيجات را نميفروشد. هر مسافري حق دارد كه هنگام عبور، از محصول مزارع رفع گرسنگي كند. اصل اصيل رابطة بلوچ با زمين خود بر اين معني استوار است كه اين سرزمين (كه همة بيگانگان آن
را به عنوان بيابان و كوه بيآب و علف تحقير ميكنند) وطن آرماني است، و بر بلوچ است كه خود را با آن سازگار سازد، منابع آن را بشناسد و از آنها بهرهمند شود. بلوچ پيش و بيش از هر چيز جنگجو و شبان است، و با وفاداري بيچون و چرا به سردار خويش خدمت ميكند. گو اينكه ممكن است او به كارهاي ديگر نيز بپردازد، آنچه را كه وي را بلوچ ميكند از ياد نميبرد.
اهميتي كه بلوچ براي «حال» قائل است حاكي از آن است كه جامعة بلوچ جامعة مسافران است. «حال» عبارت است از مراسم احوالپرسي و مبادلة اطلاعات كه هر گاه دو يا چند بلوچ با هم ملاقات ميكنند، اعم از اينكه مهمان و ميزبان باشند يا دور از روستا و اردوگاه، با درجات مختلف تشريفات بدان عمل ميكنند. در نمونة اعلاي آن دو گروه سوار كه در بيابان به هم ميرسند، نخست از مركب پياده ميشوند و با هم دست ميدهند و روبروي هم مينشينند. قدم بعدي، تشخيص «كَماش» يا كسي است كه ارشدِ همه است. معمولاً اين مطلب براي همگان واضح است، يا با اشارة سر تعيين ميشود.
آنگاه كماش احوالپرسي ميكند ـ يعني جلسهاي را اداره ميكند كه در آن هر يك از سلامت ديگران و خانوادة آنها جويا ميشود و اخبار تازهاي از زندگي خود را كه گفتني بداند نقل ميكند. اين مراسم ميتواند شامل اخبار واقعي يا مهم باشد يا نباشد. حتي اگر دو گروه اخيراً با هم ملاقات كرده باشند، باز هم مراسم اجرا ميشود. حتي مسافراني كه زبان مادريشان بلوچي نيست غالباً اين مراسم را به زبان بلوچي اجرا ميكنند. بيشتر جملات قالبي و از پيش تعيين شده است و به آهنگي خاص ادا ميشود. در مكران، حق احوالپرسي نشانة رتبة اجتماعي شخص است.
مقرراتِ شرف و ارزشهاي ذكر شده، آرماني به وجود ميآورد كه كيفيت بلوچ بودن را با آن ميسنجند. در عمل، انحرافات بسياري ديده ميشود. در مورد كشتن به خونخواهي كسي، توجه به اين امر جالب است كه آنهايي كه به ايجاد قدرت متمركز در جامعة بلوچ علاقهمند بودهاند (نه فقط خان)، اين مقررات را تعديل كردهاند. شوراي ايليِ مَري خونبهاي مردان را درجهبندي كرده است. در اوايل قرن چهاردهم، اگر مردي از قبيلة ديگري يكي از افراد ايل رند را ميكشت، براي رفع غائله دوازده هزار روپيه ميبايست به خانوادة مقتول داده ميشد، ولي معمولاً به صورت نقدي پرداخت نميشد و تبديل به جنس ميشد كه براساس شرايط موجود فرق ميكرد. از اين گذشته، حل مسئله مستلزم آن بود كه طرفين با هم ملاقات كنند، و اين كاري دشوار بود مگر آنكه هر دو از اتباع يك سردار باشند. اگر چنين بود، سردار جريمهاي (مثلاً پانصد روپيه) از خاطي ميگرفت و ميكوشيد تا آنها به توافق برسند. اگر به توافق نميرسيدند، يكي از خويشاوندان نزديك مقتول ميكوشيد كه قاتل، يا در برخي موارد شخصي از آن ايل را كه همتاي مقتول باشد، بكشد. قتل دوم، بار ديگر، مستلزم تراضي به همان طريق بود و مذاكرات بارديگر آغاز ميشد. پس از رسيدن به توافق، گاهي طرف خاطي، زني (داراي موقعيت اجتماعي مناسب) را به ازدواج يكي از خويشاوندان نزديك مقتول درميآورد تا دعوا را كاملاً فيصله دهد؛
يا قاتل براساس اصل پناهندگي موجود در مقررات شرف به خانة مقتول ميرفت. ولي او در صورتي اين كار را ميكرد كه قتل تصادفي باشد يا قاتل از عمل خود سخت ابراز ندامت كند. معمولاً او شيخ يا «كماش» ديگري را همراه ميبرد. باركزاييها كه مايل به ايجاد حكومت متمركز
بودند ادعا ميكردند كه «هون» (خون) ندارند، يا ميكشند يا ميبخشند.
فرهنگ مادي و صناعات بلوچ نيز با همسايگان آنها چندان تفاوتي ندارد. لباس مردان عبارت از شلوار گشادي است كه در مچپا تنگ ميشود، با پيراهن بلند و دستار. لباس زنان نيز پيراهني است بلند با جيبي بزرگ در جلو آن. لباس زنان هنوز سوزندوزي ميشود، لباس مردان نيز درگذشته چنين بود. معلوم نيست كه ظاهر آراستة لباس مردان تا ايام اخير چه اندازه به تقليد از زرق و برقي باشد كه در زمان انگليسيان در دربار خان كلات پيدا شد و بسا كه مقتبس از هند بوده باشد. يافتن پيوند ميان طرحهاي سوزندوزي زنان بلوچ ـ كه به طور كلي داراي نقشهاي هندسي است (مانند لباسهاي تركمنان) ـ با اصل و منشأ غيربلوچ مشكل است. گذشته از البسه، تنها منسوجات مهمي كه به صورت سنتي در بلوچستان تهيه ميشد عبارت بود از نوعي پارچه درشت بافتِ خشن و ضخيم و يك رويه، و نوعي گليم پنبهاي كه در لسبلا بافته ميشد. از ديگر صنايعدستي بلوچها، محصولات ساخته شده از درخت «پيش» است كه در همه جا هست. چادرنشينان با برگهاي خشك، حصير و زنبيلهاي ظريف و حتي قاشق و قليان ميبافند، با درهم پيچيدن آنها طناب درست ميكنند و سپس از طناب، صندل (بلوچي: سَواس) و يراق ميسازند. وسايل سفالي محلي نيز وجود دارد كه در چند روستا به دست افراد خبره تهيه ميشود. موضوع مسكنسازي شايان توجه ويژهاي است. گذشته از سياهچادر (از موي بز) و چادر حصيري و خانههايي از خشت و گل، انواع ديگر مسكن در مكران هست كه تحرك چادر و پايداري خشت و گل را ندارد، از جمله: چارچوبي كه با ساقههاي برگ درخت خرما تهيه و با طناب «پيش» به هم بسته ميشود و با حصير ساخته شده از «پيش» آن را ميپوشانند. اين خانه به شكل تخممرغي است كه آن را از طول به دو نيم كرده باشند؛
نوع ديگر گنبدي است. گنبد را با ساقههاي «پيش» ميپوشانند. ديوارها را با ني يا ساقة درخت خرما ميسازند و آن را با حصير ميپوشانند و گاهي نيز آن را گلمالي ميكنند. اين نوع خانه به يورت تركمنها شباهت دارد. خانههايي نيز وجود دارد كه سقف آن مسطح است و ديوار ندارد (بلوچي: كاپَر؛
فارسي: كپر). «خارخانه» نيز مسكني است كه در جهتي كه باد ميوزد، به جاي ديوار، خارشتر گذاشتهاند و آب بر روي آن ميپاشند تا هوا را خنك كند. بيشتر اين انواع مسكن را در نقاط ديگر جنوب ايران نيز ميتوان يافت (رجوع کنید به 
گرشويچ).
فرهنگ مادي و صناعات زندگي شباني بلوچ به نحوي است كه با نوسانات اوضاع طبيعي سازگار باشد. بلوچهاي چادرنشين همواره در حال حركتاند. آنها براي كشت قطعههاي كوچك زمين و يافتن حيوانات گمشده و اجراي مراسم ديد و بازديد و خريد غلات و ديگر كالاهايي كه شبانان توليد نميكنند، و نيز زيارت و ايجاد پيوندهاي سياسي، ناگزير از سفرهاي دور و درازند. آنها در «ميتَگ» يا «هَلْك» («خلق» به معناي «اردو») زندگي ميكنند، معمولاً در ادارة يك يا چند گله با خويشاوندان يا منسوبان سببي خود همكاري ميكنند، به كشت اراضي كوچك ميپردازند و از اين طريق ميوه و سبزي و گاهي مقدار كمي غله يا علوفه به دست ميآورند، و با جامعة كشاورز نيز رابطهاي متقابل دارند و بدينترتيب در ازاي شير و لبنياتي كه در بهار به آنها ميدهند در محصول خرما شريك ميشوند. در تابستان 1343 ش، در «سلاهكوه» كه براي چادرنشينان كوههاي مكران نمونهاي معمولي است، در منطقهاي به وسعت تقريبي هزار كيلومترمربع، 72 چادر وجود داشت. اين چادرها در ميان دوازده اردو تقسيم شده بود كه هر يك دو تا نُه چادر داشت. حركت اردوها نامنظم است و به بارندگي بستگي دارد. باران آثار مختلف دارد: باران ملايم و پيوسته زمين را احيا ميكند، ولي آبي از آن جاري نميشود كه كشت را آبياري كند، سيل ناگهاني غالباً شكل و عمق مسيل و دسترسي بعدي به آبهاي سطحي را تغيير ميدهد، و در حقوق افراد بر اراضي كشاورزي اثر ميگذارد. بلوچها خود را به صورت جامعهاي متشكل از تعدادي اردو ميبينند و نه مجموعهاي از گروههاي اردونشين مجزا. اگرچه از دهة 1340 ش گرايشي به آبادينشيني ديده شده است، اين امر در سرحد و سراوان ـ جهلاوان و شمال شرقي بيشتر بوده است تا در مكران كه چادرنشينان ميتوانند خشكساليها را با درآمد حاصل از كار در شيخنشينهاي خليجفارس جبران كنند.
نقطة ثابتي كه دور سالانه به گرد آن ميگردد، «آمين» (فارسي: هامين) يا خرماچيني است. در اين وقت، تمام افراد ـ جز معدودي شبان كه نزد گله ميمانند ـ به نقاطي كه نخلستانهاي وسيع دارد ميروند. اگرچه قسمت اعظم محصول خرما احتمالاً حاصل كار آباديهاي «شهري» است، اهميت خرما در زندگي بلوچ كمتر از اهميت آن براي «شهري»ها نيست. مردم دربارة روزي كه خرما رنگ مياندازد (يك ماه قبل از رسيدن خرما) پيشگوييها ميكنند. همه دربارة محصول خرما در آن سال و پيشرفت فصل سخن ميگويند، و براي مقايسه از محلهاي گوناگون نمونهبرداري ميكنند. هيچ كار زراعي يا شباني ديگري، به اهميت آن نيست. «آمين» فصل ديد و بازديد و انواع جشن و سرورهايي است كه اصلاً نبايد به وقت ديگري از سال موكول شود.
بسياري از چادرنشينان، وقت بسياري صرف بندسازي ميكنند. بند باعث ميشود كه از جريان آبهاي نامنظم و زودگذر حداكثر استفاده بشود. بند در كوهها و زمينهاي پرفراز و نشيبي كه معمولاً رطوبت خاك آن براي زراعت كافي نيست، در مسير زهاب ايجاد ميشود تا آب را ذخيره كند و رسوبات آن تهنشين گردد و خود آب نيز به آرامي در رسوبات جمعآوري شده نفوذ كند. اين شيوة كمهزينه و نسبتاً ساده در نواحي كوهستاني دورافتاده با جمعيت كم، مانند بلوچستان و بويژه مكران، توليد مقدار كمي ميوه و سبزي و غله را ممكن ميسازد. ممكن است كه اين شيوه در دوران قبل از ورود بلوچها به اين ناحيه داراي اهميت بيشتري بوده باشد (ريكس، 1964ـ1965).
در قسمت اعظم بلوچستان، بارش مستقيم براي كشاورزي ارزشي ندارد، ولي آبهاي سطحي و انباشت آب در واديها ـ كه از نتايج فوري بارندگي است ـ يكي از مهمترين منابع آب براي آبياري است. تمام آب يكآبگير را ميتوان با صرف اندكي نيرو و استفاده از پستي و بلندي زمين جمعآوري، و با رسوبات گرانبهاي آن به سوي مزارع آماده هدايت كرد. در نتيجة اين كار، اگر چه مقدار بسيار زيادي آب حاصل ميشود ولي ذخيرة آب بشدت نامنظم است و معمولاً براي ايجاد آباديهاي دايمي كافي نيست. در برخي از قسمتها از چاه استفاده ميكنند، مهمترين نمونة آن را احتمالاً در دَلگان واقع در غرب بمپور ميتوان مشاهده كرد. در جاهايي كه سطح آبهاي زيرزميني آن بالاست و آبريز وسيعي دارد، چنين چاههايي نسبتاً قابلاعتماد است؛
با وجود اين، آنقدر آب ندارد كه ايجاد اقامتگاه دايمي را ميسر كند. در بخشهايي از رشته كوههايي كه در بخش جنوبي اين ناحيه قرار دارد، در بخشهايي از بستر بسياري از رودهاي بالنسبه بزرگ، در سراسر سال آب جريان دارد. محصول عمده عبارت است از گندم، جو، ارزن، ذرت، برنج، حبوبات، پياز، و انواع خرما. اما انار، موز، خربزة درختي، انبه و انواع ديگر ميوه و سبزي نيز به دست ميآيد.
وضع زراعت آبي در جوامع آبادينشين بلوچستان نسبت به زراعت چادرنشينان كوچرو بسيار تفاوت دارد. اين محلها، كه جمعيتشان از چند صد تا چند هزار تن است، در بيشتر موارد از الگوي خاصي پيروي ميكنند: بيشتر كار زراعت را رعايا يا خرده مالكان ميكنند؛
در مركز ناحيه قلعهاي غالباً بلند و پرهيبت ساخته شده است، كه معمولاً حاكمي در آن زندگي ميكرد. او با استفاده از انواع مختلف ماليات و مالكيت، قسمت اعظم محصول كشاورزي را در اختيار ميگرفت و از موقعيت خود براي ايجاد يا تجديد شبكههايي از متحدان در مراكز كشاورزي مشابه و چادرنشيناني كه بر پهنة گستردة كوهها و بيابانها واقع در ميان آباديها تسلط داشتند استفاده ميكرد. با اينكه در قياس با نقاط حاصلخيزتر فلات، بسياري از املاك بلوچستان كوچك است، برخي از سردارها املاك بسيار وسيعي فراهم آورده بودند كه مهمترين آنها به اين افراد تعلق داشت: ميراحمديارخان احمدزايي، عطاءاللهخان منگل (سردار يكي از بزرگترين ايلها)، قوسبخش بيزَنجو، قوسبخش رئيساني، دوداخان زارَكزايي، نبيبخش زِهْري، همچنين نوشيروانيها بويژه غلام مصطفي نوشيرواني، در خاران؛
گيچكيها در مكران؛
بوگطيها، بويژه نواب محمداكبرخان بوگطي در سيبي؛
ومريها، بويژه نواب خيربخش مري؛
و سنجرانيها و جمالْدينيها و بادينيها در چاغَي و افغانستان. در ايران، املاك باركزاييها به مراتب از ديگران بيشتر بود، ولي بزرگزادهها و بُليديها و سردارزاييها و شيرانيها نيز ثروتمند بودند.
بهرغم وجود اين املاك بزرگ، بلوچستان بسيار خشك است، و قسمت اعظم آن فقط براي گستردهترين اشكال استفاده از منابع، مانند پرورش بز و شتر، مناسب است. آبياري چهار فصل تا ايام اخير فقط در بمپور به ميزان شايان توجه وجود داشته است. نواحي ديگري كه كشاورزي آنها در پهنة تاريخ اهميتي داشته عبارت است از كلوه، دشت، لسبلا، دشتياري، و كچّهي. در ايام اخير، به درجات مختلف، نسبت به عمران سه ناحية اخير اقدام شده است، ولي اين نواحي از قديم به استفاده از سيلهاي فصلي متكي بودند كه شايان اعتماد نبود. از اينها گذشته، زراعت مطمئن بيشتر در درههايي ميسر است كه رودي از ميان آن بگذرد، بويژه درة رود ماشكيد و ريزابههاي آن و درة رود سرباز. سرمايهگذاري در آبياري از طريق قنات (بلوچي: كَهْن، واژة معمول در پاكستان: كاريز) كه همواره، شايد از اعصار كهن، در حوضههاي ماشكيد و كچ اهميت داشته، در قرن گذشته رو به توسعه گذاشت. از چند دهة گذشته، در نتيجة دسترسي به نيروي محركة ارزان براي استخراج آبهاي زيرزميني با تلمبه، آبياري توسعه يافته است. در مكران نيز، با استفاده از درآمدهاي حاصل از كار در شيخنشينهاي خليجفارس، ايجاد كاريز مجدداً رو به گسترش است.

منابع:
(1) ( ابناثير، الكامل فيالتاريخ ، بيروت 1398/1978؛
(2) ابنحوقل، كتاب صورةالارض ، چاپ كرامرس، ليدن 1967؛
(3) ابنخرداذبه، كتاب المسالك والممالك ، چاپ دخويه، ليدن 1967؛
(4) ابراهيمبنمحمد اصطخري، كتاب مسالك الممالك ، چاپ دخويه، ليدن 1967 ) ؛
(5) حسن تقيزاده، «وقايع تاريخي بلوچستان»، در امانالله جهانباني، عمليات قشون در بلوچستان ، تهران 1336 ش؛
(6) امانالله جهانباني، سرگذشت بلوچستان ، تهران 1338 ش؛
(7) همو، عمليات قشون در بلوچستان ، تهران 1336 ش؛
(8) حدودالعالم منالمشرق الي المغرب ، چاپ منوچهر ستوده، تهران 1340 ش؛
(9) حسينعلي رزمآرا، فرهنگ جغرافيايي ايران ( آباديها )، ج 8 : استان هشتم ( كرمان و مكران )، تهران 1355 ش؛
(10) محمدتقي سپهر، ناسخالتواريخ ، چاپ جهانگير قائممقامي، تهران 1337 ش؛
(11) ابوالفضلبنمبارك علاّ مي، آييناكبري ، چاپ بلوخمان، كلكته 1867ـ1877؛
(12) ( ابوالقاسم فردوسي، شاهنامة فردوسي ، متن انتقادي، مسكو 1963ـ1971 ) ؛
(13) فيروز ميرزابنعباس ميرزا فرمانفرما، سفرنامة كرمان و بلوچستان ، چاپ منصوره اتحاديه (نظاممافي)، تهران 1342 ش؛
(14) مسعود كيهان، جغرافياي مفصل ايران ، تهران 1310ـ
1311 ش؛
(15) ( عليبنحسين مسعودي، كتاب التنبيهوالاشراف ، چاپ دخويه، ليدن 1967؛
(16) محمدبناحمد مقدسي، كتاب احسنالتقاسيم في معرفة الاقاليم ، چاپ دخويه، ليدن 1967 ) ؛
(17) احمدعلي وزيري كرماني، تاريخ كرمان ، چاپ باستاني پاريزي، تهران 1340 ش؛
(18) همو، جغرافياي كرمان ، چاپ باستاني پاريزي، تهران 1346ـ1347 ش؛
(19) صادق هدايت، نوشتههاي پراكنده : «شهرستانهاي ايران»، تهران ( 1331 ش ) ؛



(20)
C. U. Aitchison, 
(21) A collection of treaties, agreements and sanads relating to India and neighbouring countries, XI,XIII, Calcutta 1933;
(22) Arrian, Anabasis and Indica , ed. and tr. P. A. Brunt, London 1983;
(23) Ba ¦ bur, Emperor of India, Ba ¦ bur-na ¦ ma , tr. A. S. Beveridge, London 1922, repr. New Delhi 1970;
(24) Mir Khudabux Bijarani Marri Baloch, The Balochis through centuries. History versus legend, Quetta 1965;
(25) idem, Searchlights on Baloches and Balochistan , Karachi 1974;
(26) Mir Ahmad Yar Khan Baluch, Inside Baluchistan : a political autobiography of His Highness Baigi: Khan-e-Azam-XIII , Karachi 1975;
(27) Muhammad Sardar Khan Baluch, History of the Baluch race and Baluchistan, Quetta 1962, repr. 1977;
(28) F. Barth, "Competition and symbiosis in north-east Baluchistan", Folk , 6 (1964), 15-22;
(29) idem, "Ethnic processes on the Pathan-Baluch boundary", in Indo-Iranica. Mإlanges prإsentإs ب G. Morgenstierne, Wiesbaden 1964, 13-20;
(30) A. Bennigsen and S. Enders Wimbush, Muslims of the Soviet empire, London 1985;
(31) Zulfikar Ali Bhutto, Prime minister Zulfikar Ali Bhutto abolishes Sardari system, from his speech at Quetta, 8 April 1976;
(32) N. M. Billimoria, Bibliography of publications relating to Sind and Baluchistan , Lahore 1930, revised 1977;
(33) W. T. Blanford, Note on the geological formations seen along the coasts of Baluchistan, etc. , records of the geological survey of India, Calcutta 1827;
(34) E. Blatter and P. F. Halberg, "Flora of Persian Baluchistan and Makran", Journal of the Bombay Natural Historical Society, 24 (1910);
(35) H. Bobek, "Beitrجge zur klimaخkologischen Gliederung Irans", Erdkunde , 6 (1920) 65-84;
(36) C. E. Bosworth, "The ku ¦ fich ¦ â s or Qufs ¤ in persian history", Iran ,14 (1976) 9-17;
(37) idem, Sistan under the Arabs, from the Islamic conquest to the rise of the Saffarids ) 30-250/ 651-864 ), Rome 1968;
(38) Mir Abdoul Kerim Bouchary, Histoire de l'Asie Centrale par Mir Abduol kerim Bouchary , tr. C. Schefer, Paris 1876;
(39) D. Bray, "The Jat of Baluchistan", Indian antiquary , 54 (1925), 30-33;
(40) idem, Life-history of a Brahui, London 1913;
(41) C. Brunner, "Geographical and administrative divisions: settlements and economy", in Cambridge history of Iran , Cambridge 1968- , III/2, 747-777;
(42) Cambridge history of India, Delhi 1958-1963;
(43) G. B. Castiglioni, "Appunti geografici sul Balucistan Iraniano", Rivista geographica italiana , 67 (1960), 109-152, 268-301;
(44) M. L. Chaumont, "ـtats vassaux dans l'empire des premiers Sassanides", in Monumentum H. S. Nyberg , I, Acta Iranica 4, Tehran and Liةge 1975, 133-146;
(45) B.D. Clark, "Tribes of the Persian Gulf", in Bosworth et al., 485-509;
(46) G. F. Dales, "Harappan outposts on the Makran coast", Antiquity , 36/142 (1962), 86-93;
(47) idem, The role of natural forces in the ancient Indus valley and Baluchistan , Utah 1962;
(48) M. L. Dames, The Baloch race, London 1904a (quoting Elliot, History of India );
(49) idem, Popular poetry of the Baloches , London 1904b;
(50) J. Dresch, "Bassins arides iraniens", Bulletin de l'Association des gإographes franµais , 430 (1975), 337- 351;
(51) idem", Cuvettes iranaises comparإes: Djaz Murian et Lut, " Geography (Tehran), 1 (1976), 8-19;
(52) R.E.H. Dyer, Raiders of the Sarhad, being an account of a campaign of arms abluff against the brigands of the Persian-Baluchi border, London 1921;
(53) W. Eilers, "Das Volk der Maka vor und nach der Achجmeniden", in Kunst, Kultur und Geschichte der Achجmenidenzeit und ihr Fortleben , ed. H. Koch and D. N. Mackenzie, Berlin 1983, 101-122;
(54) J. Elfenbein, A Baluchi miscellanea of erotica and poetry: codex oriental additional 24048 of the British Library , AIUON , 43/2, Suppl. no.35 (1983);
(55) Mountstuart Elphistone, An account of the kingdom of Caubul, London 1815;
(56) A. T. Embree, ed., Pakistan's western borderlands , Durham 1977;
(57) [ Encyclopaedia Iranica , s.v. "Baluchistan. ê : Baluchi language and literature" (by J. Elfenbein);
(58) Encyclopaedia of religion and ethics, ed. James Hastings, Edinburgh 1980-1981, s.v. "Baluchista ¦ n" (by M. Longworth Dames)(;
(59) W. A. Fairservis, Preliminary report on the pre-historic archaeology of the Afghan Baluchi areas , New York 1952;
(60) K. Ferdinand, "The Baluchistan barrel vaulted tent", Folk ,2 (1960), 33-50;
(61) Moh ¤ ammad Qa ¦ sem b. Ghula ¦ m- Ali Feres § ta, Gols § an-e ebra ¦ h i ¦ m i ¦ , tr.J. Briggs, History of the rise of the Mohamedan Power in India , London 1829, repr. Calcutta 1908-1910, 1966;
(62) J. P. Ferrier, Caravan journeys and wanderings in Persia, Afghanistan, Turkestan and Beloochistan , London 1857;
(63) H. Field, An anthropological reconnaissance in West Pakistan 1955 , Peabody Museum, NewYork 1959;
(64) E. A. Floyer, Unexplored Baluchistan. A survey with observations astronomical, geographical , botanical, etc., of a route through Mekran, Bashkurd, Persia, Kurdistan and Turkey , London 1882;
(65) R. N. Frye, "Notes on a trip to Biyabanak, Sistan and Baluchistan in the winter 1951-2", Indo-Iranica , 6 (1952), 1-6;
(66) idem, "Remarks on Baluchi history", Central Asiatic journal , 6 (1961), 44-50;
(67) A. Gabriel, Aus den Einsamkeiten Irans, Stuttgart 1939;
(68) idem, Durch Persiens Wدsten, Stuttgart 1935;
(69) idem, "The Southern Lut and Iranian Balutschistan", Geographical journal, 92 (1938), 193-211;
(70) E. G. Gafferberg, Beludzhi Turkmensko i § SSR, Leningrad 1969;
(71) R. E. Galindo, A record of two years wanderings in eastern Persia and Baluchistan , Simla 1890;
(72) Y. Gankowsky, "Social structure of Pakistan's Brahui- Baluchi population", Journal of South Asian and Middle Eastern studies, 5/4 (1982), 57-73;
(73) A. Gansser, "The Taftan volcano (SE Iran)", Ecologae Geologicae Helvetiae , 64 (1971), 319-344;
(74) A. Gasteiger, Von Teheran nach Belutschistan. Reise-Skizzen , Innsbruck 1881;
(75) Gazetter, ed. R. Hughes-Buller and C. F. Minchin, Bombay 1906- 1908;
(76) I. Gershevitch, "Travels in Bashkardia", Royal Central Asiatic Society journal, 46/3-4 (1959), 213-225;
(77) F. J. Goldsmid, ed., Eastern Persia. An account of the Persian Boundary Commission 1870-1872, London 1876;
(78) N. P. Grant, "Journal of a route through the western parts of Makran", JRAS , 5 (1839) 328-342;
(79) W. Haig, Draft of unpublished book concerning the period 1913-1918 in Persia including Baluchistan, in Collection of Private Papers, St. Anthony's College, Oxford;
(80) J. Hansman, "A Periplus of Magan and Meluhha", BSOAS, 36 (1937), 553-586;
(81) J. V. Harrison, "Coastal Makran", Geographical journal , 97 (1941), 1-17;
(82) idem, "The Jaz Murian depression, Persian Baluchistan", Geographical journal , 101 (1943), 206-225;
(83) S. S. Harrison, In Afghanistan's shadow: Baluch nationalism and Soviet temptations, New York 1981;
(84) R. B. Hetu Ram, Ta ¦ r i ¦ k £ -e Balu ¦ c § esta ¦ n , Quetta 1907;
(85) A. Houtum- Schindler, "Notes on Persian Baluchistan. From the Persian of Mirza Mehdi Khan", JRAS ,7 (1877), 147-154;
(86) H. Humbach and P. O. Skj × rv Ö , The Sassanian inscription of Paikuli III/1: restored text and translation, III/2: Commentary, Wiesbaden 1983;
(87) J. Humlum, La gإographie de l'Afghanistan , Copenhagen 1959;
(88) R. G. Kent, Old Persian: grammar, texts, lexicon , New Haven 1953;
(89) N. de Khanikoff, Mإmoire sur la partie mإridionale de l'Asie Centrale, Paris 1864;
(90) J. H. Lace, "A sketch of the vegetation of British Baluchistan", Journal of the Linnaean society, 28 (1897), 228-327;
(91) A. K. S. Lambton, Landlord and peasant in Persia , London 1953;
(92) R. Leech, "Brief history of Kalat brought down to the disposition and death of Nawab Khan Braho-ee", JASB , 12 (1843), 473-512;
(93) idem, "Notes taken on a tour through parts of Baloochisthan, in 1838 and 1839, by Hajee Abdun Nubee, of Kabul, arranged and translated by major Robert Leech", JASB , 13 (1844), 667-706, 786-826;
(94) L.Lockhart, Nadir Shah. A. critical study based Mainly upon contemporary sources , London 1938;
(95) J. G. Lorimer, Gazetteer of the Persian Gulf, ف Oma ¦ n, and Central Arabia, compl. and ed. L. Birdwood, Calcutta 1908-1915, repr. 1970;
(96) M. Maroth, "Sistan nach den arabischen geographischen Quellen", in Studies in the sources on the history of pre-Islamic Central Asia , ed. J. Harmatta, Budapest 1979, 145-151;
(97) J. Marquart, A catalogue of the provincial capitals of E ¦ ra ¦ nshahr (Pahlavi text, version and commentry), ed. G. Messina, Rome 1931;
(98) C. Masson, Narrative of various journeys in Balochistan, Agfhanistan and the Panjab, London 1842;
(99) S. B. Miles, The countries and tribes of the Persian Gulf , London1919, repr. 1966;
(100) V. Minorsky, "Mongol placenames in Mukri Kurdistan (Mongolica 4)", BSOAS, 19 (1957), 81;
(101) G. Morgenstierne, Report on a linguistic mission to north-western India , Oslo 1932;
(102) Erwin Orywal, Die Baluc in Afghanisch-Sistan, Berlin 1982;
(103) Pakistan. Government, White paper on Pakistan , Quetta 1974;
(104) C. McC. Pastner, "Cousin marriage among the Zikri Baluch of coastal Pakistan", Ethnology , 18 (1979), 31-41;
(105) idem, "A social, structural and historical analysis of honor, shame and purdah", Anthropological quarterly 45/4 (1972), 248-261;
(106) C. McC. Pastner and S. Pastner, "Agriculture, kinship and politics in southern Baluchistan", Man , 7/1 (1972), 128-136;
(107) R. N. Pehrson, The social organization of the Marri Baluch , ed, F. Barth, New York 1966;
(108) Periplus of the Erythraean sea: travel and trade in the Indian Ocean by a merchant of the first century , tr., W. H. Schoff, New York 1912;
(109) Persia , Geographical Handbook Series, Naval Intelligence Division, London 1945;
(110) The Persian Gulf states. A general survey , ed. C. E. Bosworth... )et.al.], Baltimore 1980;
(111) M. Pikulin, Beludzhi , Moscow 1959;
(112) Marco Polo, The book of Ser Marco Polo, the Venitian, concerning the kingdoms and marvels of the East , tr. H. Yule, rev. and enl. H. Cordier, London 1926;
(113) H. Pottinger, Travels in Beloochistan and Sinde, accompanied by a geographical and historical account of those countries with a map , London 1816, repr. Westmead 1972;
(114) R. B. Diwan Jamiat Rai, The domiciled Hindus , ed. Denys Bray, Delhi 1913;
(115) R. L. Raikes, "The ancient Ghabarbands of Baluchistan", East and West , n.s. 15/1-2 (1964-1965), 26- 35;
(116) H. G. Raverty, Notes on Afghanistan and Baluchistan , Lahore 1878;
(117) P. A. Rittikh, "Poezdka v Persiyu i Persidski § â Beludzhistan 1900", Izvestiya Russkogo geograficheskogo obshchestva , 38 (1902);
(118) K. M. Rخhrborn, Provinzen und Zentralgewalt persiens im 16 und 17 J ., Berlin 1966;
(119) A. Rooman, The Brahuis of Quetta-Kalat region , Karachi 1960;
(120) E. C. Ross, "Memorandum of notes on Mekran, together with Report on a visit to Kej and Route through Mekran from Gwadur to Kurrachie", Bombay Geographical Society , 18 (1867), 36-77;
(121) J. P. Rumsey, "Some notes on leadership in Marri Baloch Society", Anthropology tomorrow (University of Chicago), 5 (1957), 122-126;
(122) J. Saldanha, Official history of the Mekran telegraph line from Karachi to Jask , n. p., 1895;
(123) P. C. Salzman, "Adaptation and political organization in Iranian Baluchistan", Ethnology , 10/4 (1971), 433-444;
(124) idem, "Multi-resource nomadism in Iranian Baluchistan", Journal of Asian and African studies , 7 (1972), 60-68 (also published in W. Irons and N. Dyson-Hudson, eds., Perspectives on nomadism , Leiden 1972);
(125) idem, "The proto-state in Iranian Baluchistan", in Origins of the state: the anthropology of political evolution , ed. R. Cohen and E. R. Service, Philadelphia 1978, 125-140;
(126) idem, ed., When nomads settle, processes of sedentarization as adaptation and response , NewYork 1980;
(127) H. Scholberg, The district gazetteers of India. A bibliography , Switzerland 1970;
(128) F. Scholz, Belutschistan (Pakistan). Eine sozialgeographische Studie des Wandels in einem Nomadenland seit Beginn der Kolonialzeit , Gخttinger Geographische Abhandlungen 63, 1964;
(129) H. P. Schurmann, The Mongols of Afghanistan , The Hague 1962;
(130) P. Schwarz, Iran im Mittelalternach den arabischen Geographen , Leipzig 1896-1935;
(131) E. A. Schte § â nberg, "Vosstaniya v Beludzhistane i Khuzistane", Novy i § Vosto ¤ k , 25 (1921);
(132) C. P. Skrine, "The highlands of Persian Baluchistan", Geographical journal , 78 (1931), 321-340;
(133) idem, "The Quetta earthquake", Geographical journal , 88 (1936), 414-430;
(134) R. E. Snead, "Active mud volcanoes of Baluchistan, West Pakistan", Geographical review , 54 (1964), 546-560;
(135) idem, Physical geography of the Makran coastal plain of Iran , Albuquerque, New Mexico 1970;
(136) B. Spooner, "Nomadism in Baluchistan", in Pastoralists and nomads in South-East Asia , ed. L. S. Leshnik and G. D. Sontheimer, Wiesbaden 1975, 171- 182;
(137) idem, "Notes on the toponymy of the Persian Makran", in Iran and Islam , ed. C. E. Bosworth, Edinburgh 1971, 517-533;
(138) idem, "Notes on the toponymy of the persian Makran", in Iran and Islam , ed. C. E. Bosworth, Edinburgh 1971, 517-533;
(139) idem, "Politics, kinship and ecology in south-east Persia", Ethnology , 8/2 (1969), 139-152;
(140) idem, "Religious and political leadership in Persian Baluchistan", Ph.D. thesis, Oxford University, 1967;
(141) idem, "Weavers and dealers: the authenticity of an oriental carpet", in The Social life of things: commodities in cultural perspective , ed. A. Appadurai, Cambridge 1986, 195-235;
(142) idem, "Who are the Baluch?" in Qajar Iran , ed. C. E. Bosworth and C. Hillenbrand, Edinburgh 1984, 93-112;
(143) Sir A. Stein, An archaeological tour to Gedrosia , New Delhi 1931, repr. 1982;
(144) A. W. Stiffe, "Mudcraters and geological structures of the Makran coast", Quarterly journal of the geological society (1874);
(145) N. B. Swidler, "Brahui political organization and the national state", in Embree, 1977, 108-125;
(146) idem, "The political structure of a tribal federation: the Brahui of Baluchistan", Ph. D. dissertation, Columbia University, 1969;
(147) W. W. Swidler, "Economic change in Baluchistan: processes of integration in the larger economy of Pakistan", in Embree, 1977, 85-108;
(148) idem, "Technology and social structure in Baluchistan, West Pakistan", Ph. D.
dissertation, Columbia University , 1968;
(149) P. Sykes, "Some notes on journeys in southern and south-eastern Persia", Journal of the Manchester Geographical Society , 21 (1905), 1-12;
(150) idem, Ten thousand miles in Persia or eight years in Iran , London 1902;
(151) G. P. Tate, The frontiers of Baluchistan , London 1909;
(152) idem, Kalat , Calcutta 1896, T. H. Thornton, Colonel Sir Robert Sandeman: his life and work on our Indian frontier , London 1895;
(153) Quetta 1977;
(154) W. Tomaschek, "Zur historischen Topographie von Persien", Sb. Wiener ( عsterreichischen ) Akademie der Wissenschaften , 102 (1883), 145-231, 561-599;
(155) Y. R. Vinnikov, Beludzhi Turkmensko i § SSR , Sovetskaya
ةtnografiya, 1952, no. 1;
(156) L. Virsa, Dera Ghazi Khan field staff report , Islamabad 1984;
(157) C. Vita-Finzi, "Quaternary deposits in the Iranian Makran, " Geographical journal , 141 (1975), 415-420;
(158) E. W. Vredenburg, "A Geographical sketch of the Baluchistan desert and parts of eastern Persia", Memoirs of the Geological survey of India , 31/2 (1901), 179-302;
(159) idem, "Geology of Sarawan, Jhalawan, Mekran and the state of Las Bela", Records of the geological survey of India , 38 (1909), 189-215;
(160) W. H. Waaltyer, A geographical statistical and historical description of Hindostan and the adjacent countries , London 1820;
(161) A. T. Wilson, The Persian Gulf , London 1928;
(162) R. G. Wirsing, The Baluchis and Pathans , London 1981;
N. Zarudny § â , "Tret'ya ةkskursiya po vostochno § â Persii", Zapiski Russkogo geograficheskogo obshchestva , 50 (1916), 1-448.


/ اسپونر ، تلخيص از ( ايرانيكا ) /







نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 4576
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست