responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 4261

 

ثقلین ، حدیث ، حدیثی متواتر از پیامبر اکرم در بارة ارزش و جایگاه قرآن و عترت نبوی .

در لغت ، ثَقَلْ به معنای بار و کالای مسافر (فراهیدی ، ج 5، ص 137؛ ابن دُرَید، ج 1، ص 430) و هر شی ء گرانبها و ارزشمندی است که باید در نگهداری آن کوشش شود (ازهری ، ج 9، ص 78؛ ابن منظور، ج 2، ص 114). برخی از اهل لغت ، ثِقْل و ثَقَل را به یک معنا دانسته اند ( رجوع کنید به ابن فارس ، ج 1، ص 382، پانویس 1 و 2؛ ابن منظور، ج 2، ص 115)، اما برخی دیگر میان آن دو تفاوت قائل شده اند ( رجوع کنید به ابن درید، همانجا؛ المعجم الوسیط ، ج 1، ص 98). جمع هر دو واژه «اثقال » است (فراهیدی ؛ ابن درید، همانجاها؛ ابن منظور، ج 2، ص 112، 115). واژة ثِقْل یا ثَقَل در قرآن به کار نرفته ، اما اَثقال در چند آیه (نحل : 7؛ زِلزال : 2؛ عنکبوت : 13) و ثَقَلان فقط در یک آیه به کار رفته است (الرحمن : 31). عموم مفسران مراد از صورت اخیر را دو گروه جن و انس (برای نمونه رجوع کنید بهابوالفتوح رازی ، ج 10، ص 396؛ فخررازی ، ج 29، ص 112؛ ابن کثیر، ج 4، ص 447؛ طباطبائی ، ج 19، ص 106) و معدودی از مفسران هم مراد از آن را قرآن و عترت دانسته اند (برای نمونه رجوع کنید به قمی ، ج 2، ص 345؛ بَحرانی ، البرهان ، ج 4، ص 267). این واژه در دسته ای از روایات نیز، به تَبَع قرآن ، به جن و انس اطلاق شده است ( رجوع کنید بهابن حنبل ، ج 2، ص 136، 196، 219؛ مجلسی ، ج 2، ص 39، ج 13، ص 412). در دسته ای دیگر مراد از این واژه را قرآن و عترت (اهل بیت ) دانسته اند، که بر گرفته از حدیثِ مورد بحث در این مقاله است . در این حدیث ، پیامبراکرم امت خود را به حرمت نهادن به دو شی ء گرانقدر (ثقلین ) سفارش و سپس آن دو را کتاب و عترت (اهل بیت ) معنا کرده اند.

حدیث ، به سبب کاربرد همین واژه ، به «ثَقَلَین » یا «ثِقْلَین » مشهور است . برخی مفسران و لغت نویسان ، به پیروی از قرآن ، ضبط اول را بر گزیده اند ( رجوع کنید به ازهری ، همانجا؛ فضل بن حسن طبرسی ، ج 9، ص 309؛ ابن منظور، ج 2، ص 114) و برخی

دیگر ضبط دوم را ترجیح داده اند ( رجوع کنید به طُرَیْحی ، ج 5، ص 330؛ واعظ زاده خراسانی ، 1416، ص 40ـ42). در باب نامگذاری عترت و قرآن به ثقلین ، دو قول وجود دارد: یکی اینکه عمل به قرآن و پیروی از اهل بیت دشوار و سنگین است (ازهری ؛ طریحی ، همانجاها)، دوم اینکه مقام و جایگاه آنها والا و گرانقدر است (ابن منظور، همانجا).

حدیث ثقلین را علما و محدّثان شیعه و اهل سنّت در حد تواتر و از طرق متعدد نقل کرده اند. اهل سنّت آن را از قول عدة بیشماری از اصحاب پیامبر، بنا به قولی ( رجوع کنید به ابن حَجَر هَیْتَمی ، ص 150) حدود 25 تن و بنا به قولی دیگر ( رجوع کنید به راضی ، ص 17ـ19) 35 تن ، گزارش کرده اند. همین تعدد راویان در طبقات بعدی نیز حفظ شده و بدینگونه این حدیث در مهم ترین منابع حدیثی اهل سنّت نقل شده است ، از جمله در صحیح مسلم بن حجاج (ج 2، ص 1873، حدیث 36ـ37)، مسند ابن حنبل (ج 3، ص 14، 17، 26، 59، ج 4، ص 367، 371)، سنن دارِمی (ص 828)، سنن تِرْمِذی (ج 5، ص 662ـ663، حدیث 3786، 3788)، المعجم الکبیر طبرانی (ج 3، ص 180، حدیث 3052)، المستدرک علی الصحیحین حاکم نیشابوری (ج 3، ص 109)، الدرّ المنثور سیوطی (ج 7، ص 301)، فرائدالسِّمْطَیْن جوینی خراسانی (ج 2، ص 142ـ147، 250ـ 251، 267ـ276)، ینابیع المودة قُندوزی (ج 1، ص 95ـ106)، کنزالعُمّال متقی (ج 1، ص 370ـ389) و نیز اُسْدالغابة ابن اثیر (ج 2، ص 12). در مجموع بیش از 150 تن از عالمان اهل سنّت ، در طول سیزده قرن ، حدیث ثقلین را در آثار خود گزارش کرده اند (میرحامد حسین ، ج 1، ص 17ـ 28).

شیعیان نیز این حدیث را به 82 طریق (امین ، ج 1، ص 370) نقل کرده اند، از جمله صَفّار قمی در بصائرالدرجات (ص 412ـ 414)، عیاشی در تفسیر خود (ج 1، ص 5، حدیث 9)، کلینی در کافی (ج 1، ص 294)، قمی در تفسیر (ج 1، ص 173)، ابن بابویه در خصال (ص 65، حدیث 97) و معانی الاخبار (ص 90ـ94) و کمال الدین (ج 1، ص 234ـ241)، مفید در الارشاد (ج 1، ص 180) و الامالی (ص 135)، و طوسی در الامالی (ص 255، 547). سیدهاشم بحرانی تمام این طرق را در غایة المرام ( رجوع کنید بهج 2، ص 321ـ367) آورده است . در بیشتر این طرق ، سند حدیث به پیامبر اکرم و در موارد معدودی به ائمه علیه السلام ختم می شود (نیز رجوع کنید به مجلسی ، ج 23، ص 104ـ166).

حدیث ثقلین با اختلافِ الفاظ و برخی افزایشها و کاستیها، در منابع نقل شده است (برای نقلهای مختلف رجوع کنید به وِشْنَوی ، ص 13ـ 15؛
کتاب الله و اهل البیت فی حدیث الثقلین ، ص 43ـ 142). یک صورت آن چنین است : «عن النبی (ص ) قال : اِنّی اُوشِکُ اَنْ اُدْعی ' فَأُجیبَ و انّی تارکٌ فیکمُ الثقلینِ: کتابَ اللّهِ عزوجلَّ و عترتی ــ کتابُ اللّه حبلٌ ممدودٌ مِنَ السماءِ الی الارضِ و عترتی اَهلُ بیتی ــ و انّ اللطیفَ الخبیرَ اخْبَرَنی اَنّهُما لَنْ یَفْتَرِقا حَتی یَرِدا' علیَّ الحَوضَ، فَانْظُرونی بما تَخْلُفُونی فیهما» (ابن حنبل ، ج 3، ص 17؛
ابن بابویه ، 1363 ش ب ، ج 1، ص 235، حدیث 46) بدین معنا: « ( ای مردم ) بزودی ( به سوی خداوند ) خوانده خواهم شد و ( این دعوت را ) اجابت خواهم کرد، حال آنکه دو شی ء گرانقدر را در میان شما می نهم : کتاب خدا و عترت خود را ـ کتاب خدا رشته ای است که از آسمان به زمین کشیده شده است و عترت من خاندان من اند. ( پس ) بدانید که ( خدای ) آگاه مرا خبر داد که این دو هیچگاه از یکدیگر جدا نخواهند شد تا ( روز قیامت ) در کنار حوض بر من وارد شوند. پس بنگرید که پس از من چگونه با ایشان رفتار می کنید!».

در معدودی از روایتها به جای واژة «ثقلین »، «خلیفتین » ( رجوع کنید بهابن حنبل ، ج 5، ص 181ـ182؛
ابن بابویه ، 1363 ش ب ، ج 1، ص 240، حدیث 60) و در برخی دیگر «ما اِنْ تَمَسَّکْتُم بِهِ لَنْ تَضِلّوا بَعدی » آمده ( رجوع کنید به ترمذی ، ج 5، ص 663، حدیث 3788؛
ابن بابویه ، 1363 ش ب ، ج 1، ص 235، حدیث 48، ص 236ـ 237، حدیث 53) و ابن حنبل ، تعبیر اخیر را در توضیح ثقلین آورده است (ج 3، ص 59). در بیشتر نقلها،«اهل بیت »، برای توضیح مراد از «عترت » با آن همراه شده ، اما در برخی نقلها تنها عترت ( رجوع کنید بهابن بابویه ، 1363 ش الف ، ج 2، ص 62، حدیث 259؛
حاکم نیشابوری ، همانجا) و در برخی دیگر تنها اهل بیت ( رجوع کنید بهجوینی خراسانی ، ج 2، ص 268؛
مجلسی ، ج 23، ص 131، حدیث 64) آمده و در پاره ای موارد سفارش به اهل بیت تکرار شده است ( رجوع کنید بهابن حنبل ، ج 4، ص 367؛
دارمی ، ص 828؛
مسلم بن حجاج ، ج 2، ص 1873، حدیث 36؛
جوینی خراسانی ، ج 2، ص 250، 268). برخی نقلها بسیار کوتاه اند و پس از بر شمردن قرآن و عترت تمام می شوند ( رجوع کنید به ترمذی ، ج 5، ص 662، حدیث 3786؛
ابن بابویه ، 1363 ش ب ، ج 1، ص 235، حدیث 44، ص 239، حدیث 58) اما در بیشتر موارد به عدم جدایی آن دو، تا ورودشان بر پیامبر در کنار حوض * تصریح شده است . در برخی نقلها یکی از آن دو را بر دیگری ترجیح داده اند، نظیر «اَحَدُهُما اکبرُ مِنَ الا´خَرِ» (حاکم نیشابوری ، همانجا) و در شماری از نقلها، در پایان حدیث چنین آمده است : «فَلا' تُقَدِّمُوهما فَتَهْلِکوا و لاتُقَصِّروا عنهما فَتَهْلِکوا و لاتُعَلِّمُوهم فَاِنَّهم اعلمُ مِنْکُم » (مفید، 1413، ج 1، ص 180؛
هیثمی ، ج 9، ص 164؛
ابن حجر هیتمی ، ص 150، 228؛
و تقریباً مشابه آن : کلینی ، ج 1، ص 294).

فزونیهایی در برخی نقلهای شیعه وجود دارد که در منابع اهل سنّت منعکس نشده ، نظیر مواردی که در توضیح اهل بیت ، به دوازده معصوم اشاره شده ( رجوع کنید بهابن بابویه ، 1363 ش ب ، ج 1، ص 278، حدیث 25؛
مجلسی ، ج 36، ص 317) یا موردی که در آن ، پیامبر برای بیان تساوی و توازی قرآن و عترت ، دو انگشت اشارة خویش را کنار هم قرار دادند و تأکید کردند که قرآن و عترت مانند انگشت میانی و اشاره نیستند که یکی از آنها بر دیگری فزونی داشته باشد (قمی ، ج 1، ص 173؛
مجلسی ، ج 37، ص 113ـ114، حدیث 6). در برخی دیگر از نقلها، آن دو را ثقلِ اکبر و ثقل اصغر گفته اند که مراد از اولی قرآن و مراد از دومی عترت است (صفّار قمی ، ص 414، حدیث 5؛
مفید، 1403، ص 135؛
مجلسی ، ج 37، ص 121ـ122، حدیث 15). به روایت مجلسی (ج 44، ص 248ـ249، به نقل از ابن نما) پیامبر اکرم در قیامت از امتش در بارة رفتارشان با کتاب و عترت سؤال خواهد کرد؛
دو گروه از آنان پاسخ می دهند که با آن دو مخالفت و بدرفتاری کرده اند و در برابر، گروه سوم از حفظ حرمت کتاب و پایبندی به آن و نیز یاری و دوستی اهل بیت خبر می دهند.

علاوه بر موارد مذکور، به نقلهای شاذّی در منابع شیعه و سنّی بر می خوریم که بر اساس قرائنی ، در صحت آنها تردید هست ، نظیر روایتی که در آن به جای «عترتی » کلمة «سنّتی » آمده است ( رجوع کنید به متقی ، ج 1، ص 187، حدیث 948). اگرچه در روایات متعددی در منابع اهل سنّت ، به «سنّت » سفارش شده ، اما نقلی که لفظ به لفظ با حدیث ثقلین مطابقت داشته باشد، در منابع معتبر اولیه نیامده است و شاید به همین دلیل این نقل در نزاعهای کلامی بین مذاهب ، محل توجه متکلمان اهل سنّت ، قرار نگرفته و در مقابلِ «عترت » به آن تمسک نجسته اند. مشابه این نقل ، در منابع شیعه نیز آمده است که در آن به جای عترت ، «علی بن ابی طالب » ذکر شده ، با این توضیح که آن حضرت برتر از قرآن و مبیّن آن است (یُتَرجمُ کتابَ اللّهِ رجوع کنید به دیلمی ، ج 2، ص 378؛
با تفاوتی جزئی رجوع کنید به ابن شاذان ، ص 161). این روایت علاوه بر منحصر به فرد بودنش ، مخالف روایات متعدد دیگری است که در آنها، قرآنْ ثقلِ اکبر و عترت ثقلِ اصغر خوانده شده اند. امام علی علیه السلام نیز در نهج البلاغة (خطبة 87) از قرآن با همین تعبیر یاد کرده است . به نظر می رسد راوی این حدیث برای رفع اجمالِ واژة «عترت »، نام امام را جانشین آن ساخته است . ضعف و سستی آشکار این نقل نیز موجب شده تا متکلمان شیعه به آن توجه و استناد نکنند. هر چند در احادیث دیگر بر پیوند جدایی ناپذیر امام علی و قرآن تأکید شده است ( رجوع کنید به کتاب الله و اهل البیت فی حدیث الثقلین ، ص 396ـ400؛
مجلسی ، ج 22، ص 223، 476، ج 32، ص 223، ج 38، ص 35ـ 36، ج 89، ص 81).

نکتة دیگری که در نقلهای حدیث ثقلین جلب توجه می کند تفاوت در ضبط زمان و مکان القای آن است ، چنانکه به گفتة ابن حجر هیتمی (ص 150)، رسول اکرم آن را در بازگشت از فتح مکه ، در راه طائف گفته اند، و دیگران چنین آورده اند: در روز عرفه سوار بر شتر (ترمذی ، همانجا)؛
در حجة الوداع (احمدبن علی طَبْرِسی ، ج 1، ص 391)؛
در کنار غدیر خم پیش از آنکه حاجیان متفرق شوند (ابن حنبل ، ج 4، ص 371؛
مسلم بن حجاج ، ج 2، ص 1873) و حدیث غدیر در ادامة آن بیان

شده است (ابن بابویه ، 1363 ش ب ، ج 1، ص 234، حدیث

45، ص 238، حدیث 55؛
حاکم نیشابوری ، ج 3، ص 109؛
سَمْهودی ، ص 236)؛
در خطبه ای در روز جمعه همراه با حدیث غدیر (عیاشی ، ج 1، ص 4، حدیث 3)؛
در نماز جماعتی در مسجد خَیْف ، در آخرین روز از ایام تشریق * (قمی ، همانجا)؛
بر فراز منبر (ابن بابویه ، 1400، ص 62؛
جوینی خراسانی ، ج 2، ص 268)؛
در آخرین خطبه ای که برای مردم ایراد کردند (عیاشی ، ج 1، ص 5، حدیث 9؛
احمدبن علی طبرسی ، ج 1، ص 216)؛
در خطبه ای بعد از آخرین نماز جماعت با مردم (دیلمی ، ج 2، ص 340)؛
و در بستر بیماری ، آنگاه که اصحاب بر بالین حضرتش گرد آمده بودند (ابن حجر هیتمی ، همانجا). با تأمل در این موارد می توان برخی از آنها را گزارش پیشامدی واحد تلقی کرد که در یک روایت به اجمال و در دیگری به تفصیل آمده است ، اما قطعاً در بارة برخی دیگر نمی توان چنین داوری کرد، زیرا بصراحت نشان می دهند که پیامبر اکرم در مکانهای متعدد و مناسبتهای گوناگون ، به ویژه در آخرین روزهای زندگی ، بارها به مقام این دو گوهر ارزشمند توجه داده است (مفید، 1413، ج 1، ص 180؛
ابن حجر هیتمی ، همانجا؛
شرف الدین ، ص 74).

حدیث ثقلین که بخشی از آن در بارة اهل بیت علیهم السلام است ، در بحثهای کلامیِ بین فِرَق و مذاهب ، در مسئلة امامت و خلافت مورد توجه قرار گرفته است . این حدیث اگرچه همچون حدیث غدیر، حدیث طَیْر مَشْویّ و حدیث منزلت بصراحت از ائمه علیه السلام نام نمی برد و به لحاظ ذکرِ تعداد ایشان هم ، در مقایسه با روایاتی که به شمار دوازده گانة امامان اشاره دارد، مجمل است ، اما به جهت دلالت بر تمامی وجوه امامت ، بی نظیر است . متکلمان شیعه با استناد به اینکه در این حدیث ، عترت همتای جدا نشدنی قرآن معرفی شده ، حکم وجوب تبعیت بی کم وکاست از قرآن را شامل اهل بیت هم دانسته و از آن برای وجوب تبعیت از عترت استفاده کرده اند و چون تبعیتِ مطلق از غیر معصوم ، به مخالفت با صریحِ قرآن و سنّت می انجامد، نتیجة منطقی آن حکم ، عصمت اهل بیت خواهد بود. به علاوه ، اختصاص این مقام به اهل بیت ، حکایت از اعلمیت و افضلیت ایشان و شایستگی انحصاری آنان برای احراز مقام خلافتِ پیامبر اکرم دارد؛
در عین حال وجوب محبتِ ایشان ، حداقل مفاد این حدیث است .

اختلاف کلامی شیعه و سنّی در بحث امامت و خلافت ، با آغاز دورة غیبت وارد مرحلة تازه ای شد. غیبت مسئله ای بسیار دشوار بود که پذیرش آن حتی در میان شیعیان و محدّثان طول کشید، چنانکه بیش از یک قرن بعد، بزرگ ترین متکلمان شیعه ، مانند مفید و صدوق و نعمانی و سیدمرتضی علم الهدی و طوسی ، کتابهای مستقلی را به موضوع «غیبت » اختصاص دادند. روشن است که قبول این موضوع برای اهل سنّت بمراتب دشوارتر بود. اگرچه عموم اهل سنّت به ظهور حضرت مهدی عجل اللّه تعالی فرجه معتقدند و حتی او را از سلالة حضرت زهرا علیهاالسلام می دانند، اما عموم آنان تولد و غیبت او را باور ندارند. در پذیرش وجود امام غایب ، یا باید حجیت قول ائمه را پذیرفت و به آن قائل شد، یا باید به مبانی کلامی یا عرفانیِ ضرورتِ وجود حجت در تمام زمانها گردن نهاد. در این میان ، حدیث ثقلین ، بدون نیاز به هیچ یک از این مقدمات ، با تأکید بر همراهی مطلق عترت و قرآن ، دلیلی روشن بر وجود امام زمان است (میرحامد حسین ، ج 2، ص 269ـ367؛
امین ، ج 1، ص 361ـ370؛
حسینی فیروزآبادی ، ج 2، ص 61ـ62؛
نیز رجوع کنید بهغیبت * ؛
المهدی * ، امام محمدبن الحسن ).

شگفت آنکه اگرچه از دیرباز، عالمان و اندیشه وران متقدم شیعه ، به نقل این حدیث در مجموعه های حدیثیِ خود یا در ذکر فضائل امامان پرداخته اند اما در کتابهای کلامی ، در بحث امامت و خلافت بدان استناد نکرده اند، چنانکه ابن ابی زینب نعمانی (قرن چهارم ) در الغیبة (ص 41ـ42) در تفسیر «حبل » الاهی از آن بهره گرفته و به اختصار برای وجوب تمسک به قرآن و اهل بیت از آن استفاده کرده و نیز در اینکه امامت امانتی است که از امامی به دیگری منتقل می شود، به این حدیث استناد نموده ( رجوع کنید بهص 51 ـ 55) اما در بحثهای دیگر امامت ، از آن ذکری به میان نیاورده است . ابن بابویه (متوفی 381) در باب 22 کتاب کمال الدین (ج 1، ص 234ـ244) در اثبات اینکه زمین هیچگاه از حجت خالی نخواهد بود، به این روایت استناد کرده است و در گزارش یک شبهه و جواب آن ، از این حدیثْعصمتِ اهل بیت را استنباط کرده ( رجوع کنید به همان ، ج 1، ص 94ـ 95)، اما در فصل وجوبِ وجود امام و لزوم اطاعت از خلیفه ، وجوب عصمت امام ، وجوب معرفت امام عصر، اثبات غیبت و غیره به آن استشهاد نکرده است . شیخ مفید (متوفی 413) نیز در افصاح ، در بحثهایی چون امامت و افضلیت ، به آن استناد نکرده ، ولی در کتابهای حدیثی خود آن را آورده است ( رجوع کنید به 1413، ج 1، ص 180؛
همو، 1403، ص 135). سیدمرتضی (متوفی 436) نیز در الذخیرة فی علم الکلام در بحثهای امامت ، از آن یاد نکرده است . ابوالصلاح حلبی (متوفی 447) در تقریب المعارف فقط در بحث عصمت از آن بهره برده (ص 181)، شیخ طوسی (متوفی 460) در الغیبة به آن نپرداخته ولی در تلخیص الشافی ، تنها در بحث ضرورت وجود امامی از اهل بیت ، در همة زمانها، به آن استناد کرده است ( رجوع کنید به ج 1، جزء 2، ص 245). طبری در استدلالهای خود در دلائل الامامة ، از آن بهره نگرفته ، عمادالدین طبری (قرن ششم ) نیز در بشارة المصطفی عنایتی به این حدیث نداشته است . ابن شهرآشوب (متوفی 588) در متشابه القرآن (ج 2، ص 57) نصوصِ موجود در باب ائمه را دو دسته کرده است : دستة اول احادیثی که تعداد و مصداق را بر می شمارند، دستة دوم نصوصی کلی هستند؛
وی حدیث ثقلین را در شمار اولین موارد این دسته قرار داده است . خواجه نصیرالدین طوسی (متوفی 672) در تجریدالاعتقاد و به تبَع او علامه حلّی (متوفی 726) در کشف المراد از این حدیث یادی نکرده اند. ابن طاووس (متوفی 664) در الطرائف (ج 1، ص 113ـ122) نقلهای مختلف این حدیث را تماماً از منابع اهل سنّت در فضیلت و مقام اهل بیت ، پس از روایات دیگر گزارش کرده است . علامه حلّی در اَلْفَیْن تنها به دلایل عقلی و قرآنی توجه کرده و طبیعتاً به این حدیث و هیچ حدیث دیگری ، نپرداخته است ، اما در نهج الحق و کشف الصدق (ص 225ـ 228) در اثبات خلافت امام علی علیه السلام ، در مرتبة بیست وپنجم و به نقل از منابع اهل سنّت ، به حدیث ثقلین استناد کرده است . او در کشف الیقین ، در خبر مُناشِدِه (سوگند دادن ) از فضائل غیراکتسابی (ص 426) و در بیان اینکه اولاد امام علی نیز از امامان هستند، این حدیث را آورده است (ص 335). بیاضی (متوفی 877) در الصراط المستقیم (ج 2، ص 101ـ102)، در بحث از امامت فرزندان حضرت علی ، به این روایت هم استناد کرده و وجود 89 طریق را برای آن به ابن مَرْدویه (متوفی 410) نسبت داده است (نیز رجوع کنید به ابن مردویه ، ص 228). شهیدثانی (متوفی 965) در حقایق الایمان بدان اشاره ای ندارد. فیض کاشانی (متوفی 1091) نیز در علم الیقین (ج 1، ص 544 ـ546) در بحث از جایگاه قرآن به آن اشاره کرده ولی در بحثهای امامت به آن توجهی نداشته است . سیدهاشم بحرانی (متوفی 1107) پس از بر شمردن تمام نقلهای حدیث ثقلین در غایة المرام (ج 2، ص 304ـ367)، وجوب تمسک به ثقلین را استنباط کرده است .

در این میان ، میرحامد حسین کنتوری (هندی ، متوفی 1306) با اختصاص دادن فصلی مستوفی ' در عَبِقات الانوار (ج 1ـ3) به این حدیث و طرق نقل آن ، و از همه مهم تر تأکید بر وسعت دلالت آن ، بااستناد به منابع اهل سنّت ، در شناساندنِ اهمیت این حدیث ، جایگاهی ممتاز دارد، خصوصاً اینکه در بحث امامت ، آن را بر تمام احادیث دیگر مقدّم داشته و به عنوان اولین حدیث مطرح کرده است . از آن پس ، حدیث ثقلین بیش از پیش محلّ توجه قرار گرفت تا آنجا که در دورة معاصر مهم ترین حدیثی است که برای لزوم و ضرورت تمسک به حدیث اهل بیت به آن استناد می شود.

بدینگونه روشن می شود که نگرش متکلمان و مستندات ایشان در طول قرون چگونه تحول یافته است ، تحولی که باید خاستگاه آن را در ضرورتهای فرهنگی و اجتماعی اعصار مختلف جستجو کرد. از آنجا که مباحث کلامیِ متقدمان ، به دلیل نزدیکی ایشان به عصر حضور بشدت متأثر از شیوة برخورد ائمه است ، پیش از هرچیز باید چگونگی بهره گیری ائمه را از این حدیث باز جست . تأملی در مباحثات ایشان نشان می دهد که اگرچه ائمه بعضاً خود را به عنوان یکی از دو ثقل معرفی کرده اند ( رجوع کنید به خطبه ای از امام حسین علیه السلام در مجلس معاویه : مجلسی ، ج 44، ص 205؛
مشابه این خطبه از امام حسن علیه السلام : همان ، ج 43، ص 359؛
گفتاری از امام باقر علیه السلام در ضمن خطبة نماز جمعه : کلینی ، ج 3، ص 423؛
و نیز در گفتگوی ایشان با یک نفر: مجلسی ، ج 10، ص 160؛
امام صادق در گفتگو با یک مُحِب : همان ، ج 36، ص 408)، اما در هیچ یک از موارد، این حدیث مشهور مبنای احتجاج قرار نگرفته و به رغم آنکه امام علی در موارد مختلف به این حدیث استناد کرده ، ظاهراً در هیچ یک از این موارد ( رجوع کنید بهمجلسی ، ج 2، ص 225، حدیث 3، ج 10، ص 369) از آن برای اثبات حقانیت خود بهره نگرفته است . شاید یکی از دلایل این امر، اجمال تعبیرِ «اهل بیت » باشد؛
عنوانی که بنی عباس نیز از آن بهره می بردند. وجود نقلهایی از این حدیث در طرق اهل سنّت ، که با کنار گذاشتن همسران پیامبر، آل علی ، آل جعفر و آل عباس یکجا، اهل بیت خطاب شده اند ( رجوع کنید به ابن حنبل ، ج 4، ص 367؛
مسلم بن حجاج ، ج 2، ص 1873، حدیث 36)، بروشنی اجمال این تعبیر و زمینة بهره گیری نابجای عباسیان را از آن می نمایاند. در چنین اوضاعی ائمه و به تبع آنان متکلمان شیعه ، در بحث امامت و خلافت ، بیشترین توجه خود را معطوف به روایاتی کرده اند که در آنها به نام اهل بیت تصریح و فضیلت ایشان بازگو شده است .

در دورة معاصر که ضرورتهای اجتماعی کاملاً تغییر کرده و تحولات اجتماعی ـ سیاسی بر اهمیت همبستگی و ضرورت وفاق مذهبی میان مسلمانان افزوده است ، به نظر می رسد حدیث ثقلین ، با تأکید بر جایگاه علمی اهل بیت و مرجعیت علی الاطلاق و انحصاری ایشان ، و به تبع آن حجیت حدیثشان ، بتواند راهی جدید در مباحثات بین مذاهب بگشاید. با همین رویکرد،اثبات مرجعیت علمی ائمه و لزوم تبعیت از آنان ، در بحث سیدعبدالحسین شرف الدین با شیخ سلیم بُشری ' نمودی روشن یافت ( رجوع کنید به ص 71ـ 76). در واقع ، توجه جدی آیت اللّه بروجردی به این حدیث ــ که زمینه را برای همکاری با علمای اهل سنّت در موضوع تقریب * فراهم آورد ــ ادامة حرکتی بود که شرف الدین آغاز کرده بود ( رجوع کنید به واعظ زاده خراسانی ، 1416، ص 39ـ40؛
همو، 1370 ش ، ص 222ـ 223). این حرکت بعدها در جریان انقلاب اسلامی ایران با توجه جدّی به وحدت مسلمین شتاب گرفت ، بدانسان که امام خمینی (ره ) در وصیتنامة سیاسی خود همة علمای اسلام را به اجابت دعوت این حدیث فرا خواند ( رجوع کنید به ص 1).

آنچه تاکنون گفته شد، نظر متکلمان شیعی بود، در حالی که متکلمان اهل سنّت نیز به بحث در بارة این حدیث و نتایج کلامی آن پرداخته اند. عده ای از ایشان با پاره ای از آرای شیعه همسو هستند و تصریح کرده اند که ثقلین خواندنِ قرآن و عترت ، به دلیل دشواریِ عمل به امر و نهی این دو است . این عالمان بر لزوم بزرگداشت و پیروی از آنان و رعایت حقوقشان و نیز دوستی اهل بیت ، تأکید کرده اند. نیز وجود فردی از ایشان را در همة زمانها از آن استنباط کرده و حتی آنان را منحصر در اهل کساء دانسته اند و در این باره مانند شیعه می اندیشند ( رجوع کنید بهفراهیدی ، ج 5، ص 136ـ137؛
ازهری ، ج 9، ص 78؛
طبری ، ص 16؛
جوینی خراسانی ، ج 2، ص 142، 272؛
سمهودی ، ص 243ـ 254؛
ابن حجر هیتمی ، ص 151؛
مناوی ، ج 3، ص 14ـ 15؛
نیز رجوع کنید به میرحامد حسین ، ج 2، ص 269ـ319).

از سوی دیگر، برخی علمای اهل سنّت این حدیث را از جهات مختلف نقد کرده اند، مثلاً ابن جوزی (ج 1، ص 269) سند آن را صحیح ندانسته و آن را در شمار روایات معلَّل ــ که در متن یا سند آنها ضعف یا مشکلی وجود دارد ــ آورده و بخاری (ج 1، ص 302) آن را بر ساختة کوفیان دانسته است . ولی عده ای دیگر از عالمان اهل سنّت از داوری ابن جوزی و بی توجهی او به طرق متعدد این حدیث ، اظهار شگفتی کرده ، آن را ناشی از بی اطلاعی یا خطای او دانسته اند ( رجوع کنید به ابن حجر هیتمی ، ص 228؛
مناوی ، ج 3، ص 15). این منتقدان با در نظر گرفتن اینکه ابن جوزی در کتابش تنها از یک طریقِ حدیث نام برده و به «موضوع » بودن حدیث تصریح نکرده و آن را در کتاب الموضوعات خویش نیاورده ، داوری وی را ناشی از ضعف همین طریق معیّن حدیث دانسته اند که با وجود طرق متعدد دیگر و به ویژه اختلاف نظر علما و رجال در مورد قدح راویان ، نمی تواند اعتبار حدیث را خدشه دار سازد (میرحامد حسین ، ج 2، ص 18ـ57). همچنانکه در جواب اشکال دوم ، که به احمدبن حنبل نسبت داده شده ، عمل خود او در نقل مکرر حدیث در مسند ، دلیلی بر رد این انتساب است (میرحامد حسین ، ج 2، ص 9ـ16). به علاوه ، پر شماریِ طرق نقل این حدیث در آثار فریقین (شیعه و اهل سنّت )، موجب می شود تا تضعیف سندی این حدیث با برخورداری از تواتر راویان در تمام طبقات ، به آن خدشه وارد نسازد.

در نقد دلالت این حدیث ، برخی از عالمان اهل سنّت در باب لزوم تمسک به اهل بیت و تبعیت از ایشان خدشه وارد کرده اند، در مصادیق اهل بیت نیز گفتگو کرده و آن را از انحصار پنج تن و فرزندان معیّنی از ایشان ، خارج کرده و به تمام بنی هاشم تعمیم داده اند. اگرچه ایراد اول را حتی عده ای از علمای اهل سنّت هم نپذیرفته اند، اما شاید مهم ترین تفاوت اهل سنّت و شیعه در تعیین مصادیق اهل بیت این باشد که شیعه به استناد احادیث فراوانی که بیشتر محدّثان روایت کرده اند، مراد قطعی از اهل بیت را روشن می داند (طوسی ، تلخیص الشافی ، ج 1، جزء 2، ص 240ـ242؛
میرحامد حسین ، ج 2، ص 367ـ 377؛
حسینی جلالی ، ص 125ـ132).

جدای از بحث سند و دلالت ، در نقد این روایت بعضاً روایاتی معارض با آن مطرح شده است که به جای کتاب و عترت ، در آنها از کتاب و سنّت نام برده شده ، یا روایات دیگری که لزوم تبعیت از سنّت نبوی و سنّت خلفای راشدین را بیان می کنند (میرحامد حسین ، ج 2، ص 337). از نظر عده ای ، این دسته از روایات در مقابل حدیث ثقلین و برای کاستن از اهمیت و مقامِ اهل بیت ، ساخته شده است ؛
بنابراین ، کوشیده اند تا با بررسی سند این دسته از روایات ، ضعف آنها را بنمایانند و در نهایت ، به فرض صحت آنها، با ضمیمه کردن روایات دیگر، معنای آن را چنان تبیین کنند که باز هم بر ائمه دلالت کند (همان ، ج 2، ص 337ـ364؛
حسینی جلالی ، ص 122ـ124، پانویس ). به کار رفتن تعبیر «خلفای راشدین » در برخی از این روایات ، در صحت انتساب آنها تردید ایجاد می کند، زیرا ظاهراً این اصطلاح ، پس از دورة خلافت آنان ، به وجود آمده و متأخر از عصر پیامبر اکرم است ، اما داوری در بارة روایاتی که در آنها به سنّت سفارش شده ، دقت و تأمل بیشتری را می طلبد؛
ازاین رو، عده ای ، از جمله وشنوی (ص 30)، این دسته از احادیث را پذیرفته و آنها را مستقل از حدیث ثقلین دانسته اند که با آن ناسازگار نیست .

اگرچه در طرح این روایات ، هر روایتی را می توان روایت معارض در نظر گرفت (برای موارد دیگر رجوع کنید به مجلسی ، ج 23، ص 162ـ164؛
میرحامد حسین ، ج 2، ص 383 به بعد، ج 3)، اما از تأمل در نزاعهای کلامی در خصوص حدیث ثقلین ، چنین بر می آید که عموم شبهات به همین موارد باز می گردد و پَسینیان سخنی بیش از پیشینیان در این باره ندارند.

باید توجه داشت که این حدیث نه تنها در بحث امامت و خلافت و موضوعات مرتبط با آن ، بلکه در تفسیر پاره ای از آیات و مباحث کلامی دیگر نیز مورد استفاده بوده است . چنانکه در تفسیر «حبلُاللّه » در آیة «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْل اللّه » (آل عمران : 103) موردتوجه مفسران قرار گرفته ( رجوع کنید به فضل بن حسن طبرسی ، ج 2، ص 805؛
ابوالفتوح رازی ، ج 2، ص 129؛
ابن کثیر، ج 1، ص 610؛
سیوطی ، ج 2، ص 269ـ270) و در تفسیر «المودّة فی القربی » در آیة 23 شوری نیز برای بیان حق اهل بیت به آن استناد شده است (ابن کثیر، ج 4، ص 180ـ181). متکلمان شیعه در مبحث تحریف ناپذیری قرآن به این حدیث توجه نموده اند و با استناد به آن ، روایات بر ساختة متعددی را که در بارة این موضوع در منابع فریقین آمده است ، نقد کرده اند ( رجوع کنید به خوئی ، ص 229ـ230). همچنین به عنوان یکی از مهم ترین ادلة حجیت اجماع اهل بیت به این حدیث استناد شده است (طوسی ، تلخیص الشافی ، ج 1، جزء 2، ص 239؛
فضل بن حسن طبرسی ، ج 7، ص 239ـ240؛
علامه حلّی ، 1982، ص 387ـ396؛
حسینی جلالی ، ص 113ـ 114). به طور کلی می توان گفت که در بحثهای حجیت حدیث اهل بیت و حجیت ظواهر قرآن و مطابقت آموزه های این دو، یا تقدم قرآن بر کلام معصومین ، این حدیث مورد استناد قرار گرفته است ( رجوع کنید به طوسی ، التبیان ، ج 1، ص 5؛
خوئی ، ص 283).


منابع :
(1) علاوه بر قرآن ؛
(2) ابن ابی زینب ، کتاب الغیبة ، چاپ علی اکبر غفاری ، تهران ?( 1397 ) ؛
(3) ابن اثیر، اسدالغابة فی معرفة الصحابة ، قاهره 1280ـ1286، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(4) ابن بابویه ، امالی الصدوق ، بیروت 1400/1980؛
(5) همو، عیون اخبارالرضا ، چاپ مهدی لاجوردی ، قم 1363 ش الف ؛
(6) همو، کتاب الخصال ، چاپ علی اکبر غفاری ، قم 1362 ش ؛
(7) همو، کمال الدین و تمام النعمة ، چاپ علی اکبر غفاری ، قم 1363 ش ب ؛
(8) همو، معانی الاخبار ، چاپ علی اکبر غفاری ، قم 1361 ش ؛
(9) ابن جوزی ، العلل المتناهیة فی الاحادیث الواهیة ، چاپ خلیل میس ، بیروت 1403؛
(10) ابن حجر هیتمی ، الصواعق المحرقة فی الرد علی اهل البدع و الزندقة ، چاپ عبدالوهاب عبداللطیف ، قاهره 1385/1965؛
(11) ابن حنبل ، مسند الامام احمدبن حنبل ، ( قاهره ) 1313، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(12) ابن درید، کتاب جمهرة اللغة ، چاپ رمزی منیربعلبکی ، بیروت 1987ـ 1988؛
(13) ابن شاذان ، مائة منقبة من مناقب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و الائمة من ولده علیهم السلام ، چاپ محمدباقر ابطحی ، قم 1407/ 1987؛
(14) ابن شهر آشوب ، متشابه القرآن و مختلفه ، تهران 1328 ش ، چاپ افست قم 1410؛
(15) ابن طاووس ، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف ، قم 1399؛
(16) ابن فارس ؛
(17) ابن کثیر، تفسیرالقرآن العظیم ، چاپ علی شیری ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(18) ابن مردویه ، مناقب علی بن ابی طالب ، چاپ عبدالرزاق محمدحسین حرزالدین ، قم 1380 ش ؛
(19) ابن منظور؛
(20) ابوالصلاح حلبی ، تقریب المعارف ، چاپ فارس تبریزیان حسون ، ( قم ) 1375 ش ؛
(21) ابوالفتوح رازی ، تفسیر روح الجنان و روح الجنان ، چاپ ابوالحسن شعرانی و علی اکبر غفاری ، تهران 1382ـ1387؛
(22) محمدبن احمد ازهری ، تهذیب اللغة ، ج 9، چاپ عبدالسلام هارون ، قاهره ( بی تا. ) ؛
(23) امین ؛
(24) هاشم بن سلیمان بحرانی ، البرهان فی تفسیرالقرآن ، چاپ محمودبن جعفر موسوی زرندی ، تهران 1334 ش ؛
(25) چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(26) همو، غایة المرام و حجة الخصام فی تعیین الامام من طریق الخاص و العام ، چاپ علی عاشور، بیروت 1422/ 2001؛
(27) محمدبن اسماعیل بخاری ، التاریخ الصغیر ، چاپ محمود ابراهیم زاید، بیروت 1406/1986؛
(28) علی بن محمد بیاضی ، الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم ، چاپ محمدباقر بهبودی ، ( تهران ) 1384؛
(29) محمدبن عیسی ترمذی ، سنن الترمذی ، استانبول 1401/1981؛
(30) ابراهیم بن محمد جوینی خراسانی ، فرائدالسمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السبطین و الائمة من ذریتهم علیهم السلام ، چاپ محمدباقر محمودی ، بیروت 1398ـ1400/ 1978ـ1980؛
(31) محمدبن عبداللّه حاکم نیشابوری ، المستدرک علی الصحیحین ، بیروت : دارالمعرفه ، ( بی تا. ) ؛
(32) محمدرضا حسینی جلالی ، تدوین السنة الشریفة ، قم 1376ش ؛
(33) مرتضی حسینی فیروزآبادی ، فضائل الخمسة من الصحاح الستة ، بیروت 1404؛
(34) روح اللّه خمینی ، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران ، صحیفة انقلاب : وصیت نامه سیاسی ـ الهی رهبر کبیر انقلاب اسلامی و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران ، تهران ( 1368ش ) ؛
(35) ابوالقاسم خوئی ، البیان فی تفسیرالقرآن ، قم 1394/ 1974؛
(36) عبداللّه بن عبدالرحمان دارمی ، سنن الدارمی ، استانبول 1401/ 1981؛
(37) حسن بن محمد دیلمی ، ارشاد القلوب ، قم 1368 ش ؛
(38) حسین راضی ، سبیل النجاة فی تتمة المراجعات ، در عبدالحسین شرف الدین ، المراجعات ، چاپ حسین راضی ، بیروت 1402/1982؛
علی بن عبداللّه سمهودی ، جواهرالعقدین فی فضل الشرفین ،

(39) چاپ مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت 1415/1995؛
(40) سیوطی ؛
عبدالحسین شرف الدین ، المراجعات ، چاپ حسین راضی ، بیروت 1402/

(41) 1982؛
(42) محمدبن حسن صفار قمی ، بصائرالدرجات فی فضائل آل محمد«ص » ، چاپ محسن کوچه باغی تبریزی ، قم 1404؛
(43) طباطبائی ؛
(44) سلیمان بن احمد طبرانی ، المعجم الکبیر ، چاپ حمدی عبدالمجید سلفی ، چاپ افست بیروت 1404ـ ? 140؛
(45) احمدبن علی طبرسی ، الاحتجاج ، چاپ محمدباقر موسوی خرسان ، نجف 1386/1966؛
(46) فضل بن حسن طبرسی ؛
(47) احمدبن عبداللّه طبری ، ذخائر العقبی ' فی مناقب ذوی القربی ' ، قاهره 1356، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(48) فخرالدین بن محمد طریحی ، مجمع البحرین ، چاپ احمد حسینی ، تهران 1362 ش ؛
(49) محمدبن حسن طوسی ، الامالی ، قم 1414؛
(50) همو، التبیان فی تفسیرالقرآن ، چاپ احمد حبیب قصیر عاملی ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(51) همو، تلخیص الشافی ، چاپ حسین بحرالعلوم ، قم 1394/1974؛
(52) حسن بن یوسف علامه حلّی ، کشف الیقین فی فضائل امیرالمؤمنین ، چاپ حسین درگاهی ، تهران 1411/1991؛
(53) همو، نهج الحق و کشف الصدق ، بیروت 1982؛
(54) علی بن ابی طالب (ع )، امام اول ، نهج البلاغة ، چاپ صبحی صالح ، بیروت ?( 1387 ) ، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(55) محمدبن مسعود عیاشی ، کتاب التفسیر ، چاپ هاشم رسولی محلاتی ، قم 1380ـ1381، چاپ افست تهران ( بی تا. ) ؛
(56) محمدبن عمر فخررازی ، التفسیر الکبیر ، قاهره ( بی تا. ) ، چاپ افست تهران ( بی تا. ) ؛
(57) خلیل بن احمد فراهیدی ، کتاب العین ، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی ، قم 1405؛
(58) محمدبن شاه مرتضی فیض کاشانی ، علم الیقین فی اصول الدین ، قم 1358ش ؛
(59) علی بن ابراهیم قمی ، تفسیرالقمی ، چاپ طیب موسوی جزائری ، قم 1404؛
(60) سلیمان بن ابراهیم قندوزی ، ینابیع الموَدَّةِ لِذَویِ القُربی ، چاپ علی جمال اشرف حسینی ، قم 1416؛
(61) کتاب الله و اهل البیت فی حدیث الثقلین ، قم : دلیل ما، 1422؛
(62) کلینی ؛


(63) علی بن حسام الدین متقی ، کنزالعمال فی سنن الاقوال و الافعال ، چاپ بکری حیّانی و صفوة السقّا، بیروت 1409/1989؛
(64) مجلسی ؛
(65) مسلم بن حجاج ، صحیح مسلم ، استانبول 1401/1981؛
(66) المعجم الوسیط ، تألیف ابراهیم انیس و دیگران ، تهران : دفتر نشر فرهنگ اسلامی ، 1367 ش ؛
(67) محمدبن محمد مفید، الارشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد ، قم 1413؛
(68) همو، کتاب الامالی ، چاپ حسین استاد ولی و علی اکبر غفاری ، قم 1403؛
(69) محمد عبدالرووف بن تاج العارفین مناوی ، فیض القدیر: شرح الجامع الصغیر ، ( بیروت ) 1391/1972؛
میرحامد حسین ، خلاصة

(70) عبقات الانوار فی امامة الائمة الاطهار ، ( تلخیص و تعریب ) بقلم علی حسینی میلانی ، تهران 1405؛
(71) محمد واعظ زاده خراسانی ، حدیث الثقلین ، در قوام الدین محمد وشنوی ، حدیث الثقلین ، ( تهران ) 1416/1995؛
(72) همو، «مصاحبه با حجة الاسلام و المسلمین محمد واعظ زاده خراسانی »، حوزه ، سال 8 ، ش 1و2 (فروردین ـ تیر 1370)؛
(73) قوام الدین محمد وشنوی ، حدیث الثقلین ، ( تهران ) 1416/1995؛


(74) علی بن ابوبکر هیثمی ، مجمع الزوائد و منبع الفوائد ، بیروت 1408/1988.

/ شادی نفیسی /



نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 4261
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست