بنی قَینُقاع ، قبیله ای از یهودیان مدینه در زمان حضرت محمد صلّی اللّه علیه وآله وسلّم . این قبیله پیمان خود را با پیامبر اسلام شکستند و طی غزوه ای محاصره ، تسلیم و تبعید شدند. برخی در یهودی تبار بودن آنان تردید کرده ، آنان را از نسل عیسو (ادوم )، برادر یعقوب دانسته اند ( د. جودائیکا ، ذیل « ـ ¦ Qaynuqa »). با وجود همانندی نامها و بسیاری از سنتهای بنی قینقاع با نامها و سنتهای عربها (وات ، ص 192ـ193)، برای تردید در ریشة یهودی آنان دلیل معتبری در دست نیست . مسکن اصلی بنی قینقاع و زمان مهاجرت آنان به مدینه روشن نیست . مدتی پس از تسلّط قبایل یهود بر مدینه ، قدرت آنان به عربهای بنوقیله انتقال یافت و یهودیان ناگزیر با دیگر قبایل عرب هم پیمان شدند و بنی قینقاع به رغم دو قبیلة دیگر که به اَوْس پیوستند، با خَزْرَج پیمان بست (طبری ، ج 3، ص 1361). جوادعلی (ج 4، ص 39) به نادرست آنان را هم پیمان اوس نیز می داند. پیداست که میان بنی قینقاع و دیگر قبایل یهود (بنی قریظه * و بنی نضیر * ) رقابتهایی وجود داشته و حتی بارها با هم جنگیده بودند (حسن خالد، ص 39). بنی قینقاع در جنوب غربی مدینه می زیستند و دژ و بازاری معروف داشتند (بلعمی ، ج 1، ص 151) و این سخن که آنان در مرکز مدینه مجتمع بودند (رجوع کنید به د. جودائیکا ، همانجا) درست نیست . آنان برخلاف دیگر یهودیان در مدینه زمین کشاورزی و نخلستان نداشتند، و زرگری ، آهنگری و کفشگری از پیشه های مهم آنان بود و به تعبیر بلعمی «هر چه اندر مدینه کار بودی ایشان کردندی » (ج 1، ص 151).
پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه وآله وسلّم پس از هجرت به مدینه با یهودیان پیمانی بست و به آنان اجازه داد در مدینه بمانند به شرط آنکه کسی را بر ضد پیامبر یاری نکنند. بنی قینقاع نخستین قبیله ای بود که این پیمان را شکست و با مسلمانان به ستیز برخاست (ابن اسحاق ، ج 2، ص 561). روایت مورّخان دربارة آغاز ماجرا، در مجموع دربردارندة سه مطلب است : 1) پیامبر پس از بازگشت از بدر * (رمضان سال دوم هجرت ) بنی قینقاع را در بازارشان گرد آورد و از آنان خواست که از شکست قریش عبرت گیرند و اسلام آورند؛ یهودیان در پاسخ گفتند که آنان جنگاورند و مانند قریش تن به شکست نخواهند داد؛ 2) زنی مسلمان ، به قصد فروش شیر (ابن هشام ، ج 2، ص 632) یا خرید زیور (واقدی ، ج 1، ص 127) به بازار بنی قینقاع رفت و زرگری یهودی به او اهانت کرد و او را به سُخره گرفت . مسلمانی به پشتیبانی زن ، زرگر را کُشت و خود در دم به دست دیگر یهودیان کشته شد؛ خبر به پیامبر رسید و او مصاف آراست ؛ 3) هنگامی که آیة 58 سورة انفال بر پیامبر نازل شد، پیامبر با اظهار بیمناکی از بنی قینقاع به جنگ آنان رفت . ابن اسحاق هر سه مطلب را به طور مجزّا نقل می کند، ولی به جای آیة یادشده ، از آیاتی دیگر (آل عمران : 12ـ13) سخن می راند. واقدی گفته های اول و دوم را به صورتی مرتبط می آورد و ابن سعد تنها سومین مطلب را ذکر می کند. طبری با تلفیق مطالب اول و سوم می نویسد که پس از امتناع یهودیان از پذیرش سخنان پیامبر، این آیه نازل شد. برخی منابع دیگر از سرکشی و عهدشکنی یهودیان ، پس از جنگ بدر سخن می رانند، ولی از مصادیق آن چیزی نمی گویند (ابن اسحاق ، همانجا؛ ابن سعد، ج 2، ص 29). حدس وات (ص 181) این است که حرکتهایی بر ضد پیامبر وجود داشته که احتمالاً یهودیان ، عاملان آنها را تشویق می کرده اند.
بیشتر منابع ، شنبه پانزدهم شوال سال دوم هجری و اول ذیقعدة همان سال را زمان آغاز و پایان جنگ دانسته اند (واقدی ، همانجا؛ ابن سعد، ج 2، ص 28ـ29؛ مسعودی ، ص 206). در روایتی دیگر آمده است که چون پیامبر بر بنی قینقاع چیره شد و به مدینه باز آمد، عید قربان (دهم ذیحجه ) بود و برای نخستین بار با مردم نماز عید گزارد (ابن شبّه نمیری ، ج 1، ص 136ـ137؛ طبری ، ج 3، ص 1362). طبری در روایتی دیگر از ابن اسحاق ، می نویسد که پیامبر پس از نبرد بدر، جز روزهای نخست ماه شوّال ، بقیة شوّال و ذیقعده را در مدینه بود (ج 3، 1363). بنا به روایتی ، ماه صفر سال سوم هجری را نیز زمان این رویداد دانسته اند (ابن اثیر، ج 2، ص 139) و حتی گفته اند که تبعید بنی قینقاع و بنی نضیر در یک زمان صورت گرفته است (سمهودی ، ج 1، ص 278). گوناگونی روایات ، تعیین تاریخ دقیق این رخداد را دشوار کرده است . به هر حال ، یهودیان به محاصره درآمدند و پس از پانزده روز تبعید شدند. پیامبر نخست حکم کرد که مردان را گردن زنند و زنان و فرزندانشان را به بردگی درآورند، اما از این کار چشم پوشید و آنان را به اِذْرَعات در حدود شام تبعید کرد (رجوع کنید به ادامة مقاله ).
بیشتر منابع ، تعداد مردان بنی قینقاع را هفتصد تن دانسته اند، ولی از غنایم به دست آمده پیداست که احتمالاً این تعداد مبالغه آمیز باشد و گمان می رود سخن مؤلف التنبیه و الاشراف که یهودیان را چهارصد تن دانسته است به حقیقت نزدیکتر باشد (مسعودی ، همانجا).
نقش متحدان عرب بنی قینقاع در این جنگ درخور توجه است . عبادة بن صامت و عبداللّه بن اُبیّبن سَلول دو تن از رهبران اصلی خزرج بودند. عباده که از مسلمانانِ صادق بود، با پیمان شکنی بنی قینقاع ، حمایت خود را از آنان بازگرفته ، نزد پیامبر آمد و از هم سوگندی با آنان بیزاری جست (ابن اسحاق ، ج 2، ص 563). عبداللّه بن اُبیّ، سرکردة منافقان ، در این ماجرا نقشی دوگانه داشت ؛ از سویی ظاهراً خود یهودیان را به سرکشی و تحصّن در حصار تحریک کرده بود و از سوی دیگر، از پیوستن به آنان سرباز زد (واقدی ، ج 1، ص 129). او پس از اسارت آنان ، از پیامبر خواست که از خون متحدّانش درگذرد و بر این خواسته چنان پای فشرد که پیامبر او و یهودیان را لعنت کرد و به تبعید آنان حکم داد.
زنان و فرزندان بنی قینقاع به آنان بخشیده شدند، ولی اموالشان به مسلمانان تعلّق گرفت . از روایتی که واقدی (ج 2، ص 130) به نقل از پدر ربیع بن سَبره ذکر کرده پیداست که آنان بخشی از شتران خود را نیز برای حمل زنان و فرزندان با خود برده بودند. بنی قینقاع سه شبانه روز مهلت یافتند که از مدینه بیرون روند و عبادة بن صامت مأمور راندن آنان شد. این نظر که این مهلت به بنی قینقاع داده شد تا طلبهایشان را وصول کنند (رجوع کنید به د. جودائیکا ، همانجا) به نظر نادرست می آید. به نوشته بلعمی (ج 1، ص 152) پیامبر افزون بر تبعید آنان ، حصارشان را نیز ویران کرد. برخی از یهودیان با پذیرش اسلام در مدینه ماندند، چنانکه در مراسم دفن عبداللّه بن اُبیّ در سال نهم هجری ، چند تن از بنی قینقاع هم حضور داشتند (واقدی ، ج 3، ص 806). این سخن که عبداللّه بن سلام نیز در شمار این اسلام آوردگان بود، (رجوع کنید به د. جودائیکا ، همانجا) نادرست است ، زیرا وی به روایتی قبل از هجرت به مدینه و به روایتی ، اندکی پس از آن اسلام آورده بود ( د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل «عبداللّه بن سلام »).
در این نبرد، سعدبن معاذ احتمالاً مأمور آن بوده است که دیگر یهودیان را از دخالت در ماجرا بازدارد (وات ، ص 210)؛ پرچم سپید پیامبر را حمزة بن عبدالمطلّب می برد (طبری ، ج 3، ص 1362)؛ ابولُبابة بن المنذر عَمری به نیابت از پیامبر در مدینه ماند (واقدی ، ج 3، ص 130)؛ منذربن قدامة سلمی مأمور به بند کشیدن آنان (همان ، ج 2، ص 33) و محمّدبن مَسلمه هم عهده دار جمع آوری اموال ایشان شد (ابن سعد، ج 2، ص 30).
پیامبر غنائم را بین اصحاب قسمت کرد و برای نخستین بار خمس آن را گرفت (طبری ، همانجا؛ مسعودی ، ص 207). همچنین به عنوان «صَفْوُالغنائم » سه کمان ، دو زره ، سه شمشیر، و سه نیزه برگزید و دو زره را نیز به محمّدبن مسلمه و سعدبن معاذ بخشید (واقدی ، ج 1، ص 129).
منابع : (1) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، بیروت 1399ـ1402/ 1979ـ1982؛ (2) ابن اسحاق ، سیرت رسول اللّه ، ترجمة رفیع الدین اسحاق محمدبن همدانی ، چاپ اصغر مهدوی ، تهران 1361 ش ؛ (3) ابن سعد، الطبقات الکبری ، بیروت 1405/1985؛ (4) ابن شبه نمیری ، تاریخ المدینة المنورة ، چاپ فهیم محمد شلتوت ، بیروت 1410؛ (5) ابن هشام ، سیرة النبی ، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، مصر ( بی تا. ) ؛ (6) محمدبن محمد بلعمی ، تاریخنامة طبری ، چاپ محمد روشن ، تهران 1366 ش ؛ (7) حسن خالد، مجتمع المدینه قبل الهجرة و بعدها ، بیروت ( بی تا. ) ؛ (8) علی بن عبدالله سمهودی ، وفاء الوفا باخبار دارالمصطفی ، بیروت 1401/1981؛ (9) محمدبن جریر طبری ، تاریخ الرسل و الملوک ، چاپ دخویه ، ( بی جا. ) 1982ـ 1985؛ (10) جواد علی ، المفصل فی التاریخ العرب قبل الاسلام ، بغداد ( بی تا. ) ؛ (11) علی بن حسین مسعودی ، التنبیه و الاشراف ، چاپ عبدالله اسماعیل صاوی ، قاهره 1357/1938؛ (12) محمدبن عمر واقدی ، کتاب المغازی ، ترجمة محمود مهدوی دامغانی ، تهران 1369 ش ؛
(13) EI 1 , s.v. "K ¤ ainuk ¤ a ¦ Ü " (by A. J . Wensinck); (14) EI 2 , s.v. " ـ Abd Alla ¦ h b. Sala ¦ m" (by J. Horovitz); (15) Encyclopaedia Judaica , Jerusalem 1978-1982; (16) s.v. "Qaynuqa ¦ Ü " (by Eli Davis); (17) W. M. Watt, Muhammad at Medina , Oxford 1968.