(كتاب، سنّت، اجماع و عقل)، مانند جفر دست يافته، جايز نيست.(4)
جَلاء--> كوچ
جلاّل
جَلاّل: نجاستخوار(--> نجاستخوارى).
جلاهق
جُلاهِق: گلوله گِلى.
برخى، جلاهق را بر كمانى كه گلوله گلى را با آن پرتاب مىكنند اطلاق كردهاند.(1)اين عنوان به مناسبت در باب صيد و ذباحه به كار رفته است.
از شرايط حلّيت شكار با اسلحه نوك تيز بودن گلوله آن است؛ به گونهاى كه بدن حيوان را بدرد و آن را بكشد. بنابر اين، شكار كردن و كشتن حيوان با گلولهاى همچون جلاهق كه بدن حيوان را نمىدرد، موجب حلّيت آن نمىشود.(2)
(--> آلات صيد)
جلب
جَلَب: استقرار عامل زكات در مكانى و فرستادن كسى به محلّ مال متعلّق زكات براى انتقال آن به آن جا/ بانگ برآوردن بر اسب از پشت سر، هنگام مسابقه.
از آن به مناسبت در باب زكات و سبق و رمايه سخن گفتهاند.
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ـ بنابر روايتى كه از آن حضرت نقل شده ـ از جَلَب و جَنَب نهى كرده است. جَلَب همچون جَنَب(--> جَنَب)دو كاربرد دارد: يكى در مسئله زكات؛ بدين معنا كه عامل زكات در نقطهاى استقرار مىيابد و كسى را مىفرستد تا اموال متعلّق زكات را جهت دريافت زكات آن بدان مكان منتقل كند، و ديگرى در مسابقه؛ بدين گونه كه كسى از پشت سر اسب مسابقه، بر او بانگ مىزند تا سرعت بيشتر گيرد و تندتر بدود.(1)
از آداب جمع آورى زكات آن است كه عامل، همراه مالك در محلّ اموالى كه زكات به آنها تعلّق گرفته حضور يابد و زكات را دريافت كند.(2)