تَخريج[= اتحاد طريق المسألتين]: سرايت دادن حكم از مسئله منصوص به مسئله غير منصوص (مسكوتٌعَنه).
تخريج نوعى اجتهاد و استنباط است و مورد آن مسئلهاى است كه نصّ معتبرى در خصوص حكم آن وارد نشده باشد، ليكن مجتهد در پرتو اجتهاد، حكم آن را از مسئله منصوص، به عموم يا فحواى دليل به دست مىآورد. بنابر اين در موارد وجود نصّ يا دليل خاص، تخريج موضوعيت ندارد.
تخريج يا به جهت مفهوم اولويّت است؛ بدين معنا كه مسئله غير منصوص از مسئله منصوص در آن حكم، اولى است، مانند دلالت حرمت «اُفّ» گفتن به والدين بر حرمت زدن آنان به طريق اولى، و يا به جهت اشتراك و تساوى دو مسئله در علّت حكم، مانند دلالت حرمت فروختن خرما در برابر رطب بر حرمت فروختن كشمش در برابر انگور كه علّت حكم در هر دو، كاهش وزن يكى از دو عنصر بر اثر خشك شدن و در نتيجه مصداق معامله ربوى(-->ربا)قرار گرفتن است.(1)
(-->قياس)
تخريج مناط
تخريج مَناط: تعيين علّت حكم در اصل (مقيسٌ عَلَيه) به صرف مناسبت.
علّت حكم به عنوان جهت مشترك بين اصل و فرع از اركان قياس(-->قياس)به شمار مىرود. براى دستيابى به علّت حكم (اجتهاد در علّت) سه راه بيان شده است: تحقيق مناط(-->تحقيق مناط)، تنقيح مناط(-->تنقيح مناط)و تخريج مناط.
مورد تخريج مناط جايى است كه از سوى شارع حكمى صادر شده ولى به علّت آن اشارهاى نشده است. اجماعى نيز بر آن علّت وجود ندارد. در اين صورت مجتهد براى دستيابى به علّت حكم ـ بدون استفاده از قاعده سبر و تقسيم ـ و صفى را به دليل مناسب انتخاب مىكند و همان را علّت حكم اصل به شمار مىآورد، بدين گمان كه بين حكم اصل و وصف انتخابى