و عناد نماند و ملا عبد الوحيد و ملا عبد الرزاق هر دو سر پيش
انداختند در اين اثنا داعيه انتقام آن درشتيهاى ملا عبد الوحيد در دل آمد و به او
خطاب كرده گفتم كه آنكه من در جواب درشتيهاى تو كه در اثناى بحث واقع مىشد سپر
انداخته بودم و مقابله بمثل آن نمىنمودم جهت آن بود كه مبحث گم نشود و حال سخن
هركس ظاهر گردد و الحال دانسته كه بد كردى و بد گفتى و سر بر ديوار زدى و لايق
طالب علمان نيست كه در بحث بسخنان نامعقول متكلم شوند و چون از مباحثه طب بقدر
إمكان فارغ شدم شروع در قرائت شرح مختصر أصول عضدى بر قاضى أبو الحسن لاهيجى كه از
قدماى فضلاى گيلان بود نمودم و بعد از مباحثه طرفى از آن كتاب متوجه قزوين گرديدم
و از آنجا در خدمت مرحوم صدارتپناه ميرسيد على متوجه زيارت مشهد مقدس شدم و بعد
از چند مدت از آنجا بشوشتر رفتم و چهار سال در آنجا به مطالعه كتب نفيسه كه در
كتابخانه سادات عالى درجات بود مشغول شدم و شرح مبادى أصول را در آنجا بنام پادشاه
دينپناه شاه طهماسب انار اللّه برهانه نوشتم و همچنين مسوده شرحى بر تهذيب أصول
نمودم و چون كتب نفيسه أصول مثل محصول و نهاية الوصول و تلويح و شروح متعدّده
منهاج و شروح متعدّده تهذيب در آن كتابخانه بسيار بود در آن علم تأمل بسيار نمودم
و چون مرتبه دوم مرحوم مير سيد على را از شوشتر طلبيده صدر ساختند باتفاق ايشان
آمده منظور نظر شاه دينپناه شدم و تدريس اردوى معلى و تعليم سلطان حيدر ميرزا كه
ولى عهد بود بمن مفوض شد و مدتى در مدرسه رزم ساره قزوين بدرس قواعد فقه و شرح
إشارات و شرح مختصر عضدى و شرح تجريد و حاشيه قديم و غير آن اشتغال نمودم و قارى
درس شرح إشارات ميرزاجان پسر معصومبيگ صفوى بود و در أكثر آن درسها ميرزا مخدوم
شريفى و خواجه أفضل الدين تركه[1] حاضر مىشدند
و چون در تعليم سلطان
[1] يعلم حال كليها من هذه العبارة التي ذكرها
القاضي( ره) في مجالس المؤمنين في اواسط المجلس السادس في ترجمة السيّد حيدر
الآملي:« و از حكايات مناسب به اين مقام-- آنست كه در زمانى كه شاه إسماعيل ثاني
رحم اللّه اسلافه از زندان قلعه قهقهه خلاصى يافته پادشاه شد و بواسطه احتراز از
تناول افيون و استمرار عادت بحبس و سلوك از حركت كردن و سوارى عاجز و زبون شده بود
بنابرآن مىخواست كه دفع منازعت پادشاه روم و اوزبكان شوم باظهار موافقت در مذهب
نمايد تا او را در مدافعه ايشان حركت نبايد كرد ميرزاى مخدوم شريفى و ملا ميرزاجان
غنوى عمرى و أبو حامد پسر شيخ نصر البيان شيرازى گول خورده بودند و او را سنى گمان
برده بودند و بنابراين همواره با خواجه أفضل الدين محمّد تركه اصفهانى كه در آن
أوان از اذكياى فضلاى اماميه و صاحب ذوق در مطالب صوفيه بود مناظره و مشاجره
مىنمودند إلخ».