responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 756

موضوع: پيامبر اسلام(ص)، سکينه و آرامش

تاريخ: 20/10/63

بسم الله الرحمن الرحيم

بنا شده انشاءالله بخشي از زندگي پيغمبر را بگوييم، صداقت را گفتيم، صراحت را گفتيم. معراج پيغمبر را گفتيم. بمناسبت معراج يك چيزهايي گفتيم، درباره آرامش‌هايي كه خدا به پيغمبر داده، مي‌خواهيم صحبت كنيم. چون يك پيغمبر ميان مردم جاهلي كه، بهداشت ندارند، تمدن ندارند، اخلاق ندارند، يكسري مردم وحشي، در آن زمان، آن وقت همه رقم مشكلات فشار مي‌آورد. درباره آرامش و تسكين و. . . كه اين مسئله، مسئله‌اي است كه همه ما به آن مبتلا هستيم. الآن ناراحتي، دلهره، اضطراب، يك چيزي است كه در دنيا موجود است. صادر كردني هم نيست. يعني غير از دوربين عكاسي و ماشين و نمي‌دانم دارو و اينهاست، يكسري چيزها اگر نباشد، مي‌شود از كشوري ديگر آورد. ! آرامش هيچ جاي دنيا نيست كه آدم بگويد كه يك مقدار آرامش وارد مي‌كنيم، همه دنيا در آتش اضطراب مي‌سوزد، براي هر تكي، پاتكي است. براي هر تزي، آنتي تزي است. براي هر رقم هوايي، ضدهوايي. ضد ضد هوايي، همه‌اش روي رقابت‌هاي اسلحه و روز بروز دلهره، توحّش، شرق از غرب مي‌ترسد، غرب از شرق مي‌ترسد، همه‌شان از همديگر مي‌ترسند، اضطراب يك چيزي است كه دنيا را گرفته، فضا را گرفته، در ميان افراد، در ميان جامعه ها، بوده و هست و تنها چيزي كه اين اضطراب را آرام مي‌كند، هماني است كه قرآن مي‌فرمايد: (أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ) (رعد /28) ايمان دل را آرام مي‌كند و چون ايمان در دنيا نيست، همه به وحشت افتادند. تمام رؤساي جمهور، همه دلهره دارند. ابرقدرتها دلهره دارند، دولتها از ملتها مي‌ترسند، ملتها از دولتها مي‌ترسند.
اجمالا نبود آرامش يك بلاي مهم سراسري است و يك خورده درباره اين مسئله مي‌خواهيم صحبت كنيم. پيشرفت علم و صنعت خيلي كارها را آسان كرد. الاغها را ماشين كرد، شمع‌ها را برق كرد، اما دلهره‌ها را برطرف نكرد، يعني سابق پاي شمع و روي الاغ مي‌نشستيم و دلهره داشتيم، الان هم تو هواپيما مي‌نشينيم و دلهره داريم. سابق در گردنه مي‌ترسيديم. حالا هم در هوا مي‌ترسيم. دلهره و وحشت يك بلايي است كه نه علم و صنعت و نه دانشگاه، هيچ كدام آن را حل نكرده، صادر كردني هم نيست و اين مسئله را مي‌خواهيم درباره‌اش صحبت كنيم.
پس بحث ما به مناسبت همان عنوان هميشگي درسهايي از قرآن، موضوع اين هفته؛ سكينه و آرامش. بحث، جنبه رواني دارد، اخلاقي دارد، بحث جالبي است. انشاءالله چون همه‌اش قرآن است.
عامل دلهره چيست؟ تا ببينيم اين عوامل را چطور با آن برخورد كنيم.

1- عوامل دلهره و اضطراب

عوامل دلهره و اضطراب: 1- احساس پوچي؛ ميليونها آدم ناراحتند، چون احساس مي‌كنند پوچند. مي‌گويد آمدم چه كنم؟ براي چه خدا ما را خلق كرده؟ براي چه آمديم؟ كه چه؟ كار براي چه؟ براي خوردن. خوردن براي چه؟ براي اينكه جان داشته باشيم، كار كنيم. كار كنيم يك لقمه گير بياوريم و بخوريم. كه جان داشته باشيم كار كنيم. كار كردن براي خوردن، خوردن براي كار كردن. كاركن و بخور، بخور و كار كن! كه چه؟ عاقبتت چيست؟ احساس مي‌كنند كه در اين عالم پوچند. آنهايي كه ايمان ندارند و بينش صحيح و سالم ندارند
2- احساس تنهايي، گاهي آدم ناراحت است، چون مي‌بيند ياور ندارد، تنهاست. صدايش به جايي نمي‌رسد.
3- احساس فقر، گاهي آدم ناراحت است و احساس فقر مي‌كند. ندارم، بچه هايم ندارند. مي‌ميرم! بچه هايم را چه كسي روزي خواهد داد؟ به كجا پناهنده بشوند؟ از اول قبل از اينكه بچه دار بشود، بچه‌اش را سقط مي‌كند. مي‌گويد خرجي‌اش را چه خواهم كرد. ازدواج نمي‌كند، مي‌گويد: پول از كجا بياورم؟ احساس فقر آدم را نگران مي‌كند.
4- قدرداني نكردن مردم، عدم قدرداني مردم. يكي از چيزهايي كه آدم را ناراحت مي‌كند اين است كه مردم قدرداني نمي‌كنند. كلي زحمت كشيديم، هيچكس قدرداني نكرد. آدم ناراحت است، دلسرد مي‌شود، مضطرب است. مردم قدرداني نكردند.
5- احساس شكست و خسارت. گاهي آدم احساس مي‌كند شكست و خسارت خورده، كانديدا شديم راي نياورديم. راي اعتماد به ما ندادند. مردم راي به ما ندادند. پيشنماز شديم، كسي در مسجدمان نماز نخواند. كتاب نوشتيم، پخش نشد. حرف زديم كسي گوش نداد، گفتم، اثر نكرد، كشتي گرفتم، زمين خوردم. اقدام كردم، نشد. خانه ساختم، خراب شد. قرعه بنامم نيامد، همسر گرفتيم، طلاق داد. اين احساس شكست و خسارت.
6- ترس از آينده، پيري، كوري، مريضي، قبر، قيامت، تاريخ، آينده چه مي‌شود؟ بالاخره چه؟ احساس كسي است كه از آينده نگران است.
7- حزن بر گذشته، جوانيم رفت، گناهاني كردم، جنايتها شد، خراب كردم، ضايع شد جواني، پولم، استعدادم، سلامتيم، فراغتم، حزن بر گذشته.
8- نيش مردم، متلكها، مسخره ها، لبخندها، غمزه‌ها و كرشمه ها،
9- بي اطلاعي از نتيجه كار، خوب بالاخره اين زحمتي كه مي‌كشيم عاقبت چه مي‌شود؟ بسازيم چه كسي مي‌خواهد در آن بنشيند؟ بنويسيم چه كسي مي‌خواند؟ تلاشها هدر رفت. اينها خلاصه، يكسري چيزهايي است كه عوامل اضطراب است. و كيست روي كره زمين كه يكي از چند تا از اين عوامل در وجودش نباشد؟ معمولا مردم اينها را دارند و اينها كلي نيست. اينها چيزهايي است كه ديشب فكر كردم به ذهنم آمد و شايد چند تاي ديگر هم باشد، شما هم فكر كنيد ممكن است به ذهنتان بيايد. مردم ناراحتند! همه شان، به همين خاطر ضعف اعصاب زياد مي‌شود. قرص خواب زياد مي‌شود. دنيا كه پناه به سيگار مي‌برد. دنيا كه پناه به مشروبات الكلي مي‌برد. اينهايي كه مي‌زنند به هيپي گري، اينهايي كه هر ساعتي يك رنگي در مي‌آيند. اينهايي كه مثل لنگ هر ساعتي دور پاي يكي هستند. افرادي هستند در جامعه مثل لنگ است، لنگ خاصيتش اين است هر ساعتي دور پاي كسي است. امروز دور پاي اين است، ستارالعيوب است، نه آقا ايشان خيلي آدم خوبي است. بله! بله! آدم خوبي است. فردا ايشان مي‌رود كنار، يكي ديگر مي‌آيد، بله! سلام عليكم، خدا سايه‌ات را از سر ما كم نكند. همينطور آدمهاي متعلق هر ساعتي انگار لنگد، دور پاي يك كسي ستارالعيوبند براي يك لقمه نان، چاپلوسها، متملق‌ها، آبجوخورها، ترياكي‌ها، شيره‌اي‌ها، هروئيني‌ها، سيگاري ها، قرص خوابي‌ها، مرض رواني‌ها، ضعف اعصاب‌ها و. . . چه خبر است در دنيا؟ چيزي كه نيست آرامش و سكينه.

2- قرآن شفاي دردهاي جسمي و روحي

اينها مرض است، قرآن مي‌فرمايد: (وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقرآن ما هُوَ شِفاءٌ) (اسراء /82) قرآن شفاست. قرآن شفاست. يعني اين مرضها را دوا مي‌كند. قرآن شفاست. معنايش اين است كه پيغمبر اسلام در كوچه راه مي‌رفت و مي‌ديد يك كسي سرش درد مي‌كند، مي‌گفت: بيا! سرت درد مي‌كند؟ بنشين. بنشين. (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ) (فاتحه /2-1) دندانت درد مي‌كند؟ بنشين بنشين«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ». بله حمد شفاست، حديث داريم اگر هفتاد تا حمد را به مرده خوانديد، يا چهل تا يا هفتاد تا، به مرده خوانديد، زنده شد تعجب نكنيد. حمد شفاست، قبول داريم ولي اينكه قرآن مي‌گويد شفاست، بيشتر نظرش اين است كه آدمها را شفا مي‌دهد انسانيت را شفا مي‌دهد. شخصيتها را شفا مي‌دهد، نه شخص را. جان را شفا مي‌دهد، نه جسم را. نظر قرآن بيشتر روي آن است، البته براي جسم هم شفاست.
بياييم ببينيم پيغمبر خدا ناراحتيش از چه بود؟ با چه آياتي خدا و با چه بياني پيغمبرش را تسليت مي‌دهد. چون آيات تسليت پيغمبر زياد است. آياتي داريم مي‌گويد (وَ لا يَحْزُنْكَ) (يونس /65) غصه نخور! آيه‌اي مي‌گويد (وَ اصْبِرْ) (مزمل /10) تحمل كن! آيه‌اي مي‌گويد (وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ) (انعام /10) قبل از تو هم، پيغمبران ديگر هم اين فشارها را داشتند و اين مسخره‌ها هم داشتند آيه‌اي مي‌گويد (إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ الْبَلاغُ) (شورى /48) تو كار خودت را كردي! ناراحت نباش! آيه‌اي مي‌گويد كه: (وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ) (حجر /97) مي‌دانيم كه ناراحتي، ناراحت نباش! آيه ديگري مي‌گويد كه (لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذينَ كَفَرُوا فِي الْبِلادِ) (آل عمران /196) اين كفاري كه تلاش مي‌كنند، از تلاششان وحشت نكن، آرام باش! (وَ لا يَحْزُنْكَ الَّذينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ) (آل عمران /176) ناراحت نباش (وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبيثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ) (مائده /100) عدد كفار زياد است، ناراحت نباش! اين پيغمبر هم از كفر و از نيش و حيله و از تلاش كفار، ناراحت بوده و خداوند با آيات زيادي پيغمبر را سكينه و آرامش مي‌دهد. حالا پس بحث امشب ما روشن شد. موضوع چيست؟ درد كل كشورها و درد كل جامعه‌ها و فردها و انسانها! چيست؟ اضطراب.

3- راهكارهاي قرآن براي رسيدن به آرامش

اما احساس پوچي: افرادي كه بينش و ديد مادي دارند، جهان بيني‌شان مادي است، ديدش اين است كه هستي آمديم و خورديم و بزرگ شديم و بعد هم سقط مي‌شويم، يعني انسان كه مي‌ميرد، الاغ است كه سقط مي‌شود. يك لاشه‌اي مي‌رود زير خاك، و السلام تمام شد و رفت. ديدي كه مي‌گويد انسان مرگش گويا سقط است و دفنش انگار يك جمادي زير خاك مي‌رود و ديگر چيزي نيست. خوب اين احساس پوچي مي‌كند. اما يك مومن به خدا كه احساس پوچي نمي‌كند. كه (أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ) (مومنون /115) «أَ فَحَسِبْتُمْ» يعني حساب كنيد، پهلوي خودتان «أَنَّما خَلَقْناكُمْ» كه ما خلق كرديم شما را عبث؟ شما خيال مي‌كنيد كه عبث هستيد؟ يعني همه آمديد چند هزار كيلو گندم بخوريد، چند هزار ليتر آب بخوريد و بعد هم برويد؟ خيال مي‌كنيد همين هستيد؟ كار براي خوردن، خوردن براي كار! همين؟ اگر شما براي اين بوديد كه اين همه استعداد نمي‌خواستيد. يك حيوان بيش از انسان مي‌خورد، مي‌خوابد و اين همه استعداد و ذوق و ابتكار هم در او نيست. اينكه خداوند اين همه استعداد در ما گذاشته، پيداست كه ما فقط براي خوردن نيستيم.
يك وقت يك مثلي داشتم، چند سال پيش گفتم، اگر شما وارد يك خانه‌اي شديد، مي‌رويد خانه‌اي را بخريد، بنگاه معاملاتي شما را مي‌برد داخل خانه‌ها مي‌گرداند. در اتاق را باز مي‌كني، يك جا تختخواب است مي‌گويي اتاق خواب است. اما اگر يك در اتاق را باز كردي ديدي هم يخچال و چراغ گاز است، هم رختخواب است و هم كمد كتاب، مي‌گويي اينجا يا خوابگاه دانشجويي است يا حجزه طلبه! چون نه خوابگاه است، اگر خوابگاه است كتابخانه نبايد باشد. نه كتابخانه است، اگر كتابخانه است يخچال مي‌خواهد چه كند؟ چراغ گاز مي‌خواهد چه كند؟ اگر آشپزخانه است، كتابخانه مي‌خواهد چه كند؟ پس اينجا خوابگاه يك دانشجو است كه هم خوابگاه است، هم كتابخانه، هم آشپزخانه.
اگر وجود ما ديديم چراغ گاز هست يعني شكم هست، مخ هست، اگر انسان فقط زندگي مادي داشت، اين كششهاي معنوي در وجودش نبايد باشد. اگر اينجا فقط آشپزخانه بود نبايد كتاب باشد. اگر فقط كتابخانه بود نبايد چراغ گاز باشد. اگر فقط آشپزخانه و كتابخانه بود، نبايد رختخواب باشد و از اين كه مي‌بينيم در اين اتاق همه چيزي هست، پيداست اين اتاق همه كاره است. هم آدم در آن مطالعه مي‌كند. هم مي‌خوابد. هم غذا مي‌پزد و. . . بنابراين وجود انسان، در انسان چيست؟ انسان فقط شكم و شهوت نيست، فقط زندگي مادي نيست، همين كه ما اضطراب داريم، دليل بر اين است كه يك قراري است. هرچه كه در انسان است، نشان از اين است كه بيرون هم هست. مثلا ما اگر تشنه مي‌شويم، احساس تشنگي كه درون است، همين احساس انسان نشانه‌اش اين است كه پس بيرون بايد آب باشد. چون تا بيرون آب نباشد، اين احساس درون انسان نيست. همين كه ما مضطربيم، پيداست يك قراري وجود دارد كه ما دنبال آن مي‌گرديم. ظاهرا مثنوي است كه مي‌گويد: ني اين همه ناله مي‌كند بخاطر اين است كه مي‌گويد: از نيستان من را جدا كردي. اين ني وقتي كه در نيستان بود آرام بود. همين كه از نيستان ني را جدا كردند و سوراخش كردند، آنوقت هي ناله مي‌كند. بشنو از ني چون حكايت مي‌كند وز جدايي‌ها شكايت مي‌كند. انسان اضطراب دارد. همين اضطراب انسان دليل بر اين است كه يك منبع قراري هست و انسان مي‌خواهد خودش را به آن برساند. منتهي ترياكي‌ها مي‌گويند منبع قرار ترياك. آن خيال مي‌كند اگر به فلان رياست رسيد، قرارش است. بعد رئيس هم مي‌شود مي‌بيند باز نه! نشد. قرار انسان جاي ديگر است. (أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ) (رعد /28)
فقط آنچه كه انسان را نگه مي‌دارد، ايمان است.

4- توجه به نظارت خدا و پايداري عمل

هيچ چيزي انسان را اشباع نمي‌كند، تو پوچ نيستي. تو نيامدي عبث بشوي. تو هستي، گاهي انسان ناراحت است، دلهره‌اش براي اين است كه نيست مي‌شود! اما نيست، نيستي! نيست نمي‌شوي! آدم اگر پولش را گم كند، غصه مي‌خورد. اما اگر پولش را در بانك بگذارد، از در بانك مي‌آيد بيرون غصه نمي‌خورد. انسان حساب مي‌كند كه همين عمل (مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ) (زلزال /7) ذره‌اي كار بكند در اين عالم هست. اگر انسان احساس بكند تمام (يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ) (غافر /19) حتي نگاهي كه مي‌كند اين نگاه براي محبت است، براي شهوت است، خدا مي‌گويد آن نگاه‌ها كه بر چه اساس و هدفي است آن هم من مي‌دانم. يعني خاطرات دروني‌ات زير نظر است. (ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ) (ق /18) حرفهايي كه مي‌زني، زير نظر است، كارهايي كه مي‌كني زير نظر است. بنابراين پوچ نيستي، هم هستي، هم كارهايت ضبط مي‌شود. اگر به زنداني بگويند: آقا اين كار را بكن مفت، خوب خيلي سختش است. اما به يك زنداني بگويند: آقا اين كفش را بدوز، اين پتو را بباف، اما ما روزي صد تومان، دويست تومان كمتر و بيشتر برايت مي‌گذاريم كه وقتي از زندان خارج شدي با پنجاه شصت هزار تومان پول بروي بيرون، خوب اين زنداني در آن زندان دستش مي‌گردد به اينكه كار بكند، چون مي‌داند اين زحمتي كه مي‌كشد اين است. خلاصه اينكه احساس پوچي را قرآن مي‌گويد: (مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ) (زلزال /7) اين مثقال ذره شد، اين كلماتت ضبط مي‌شود. افكارت ضبط مي‌شود. مو را از ماست مي‌كشيم. اين احساس پوچي.

5- همراهي خداوند و توكل به او

و اما احساس تنهايي، تنها نيستي (إِنَّ اللَّهَ مَعَنا) (توبه /40) قرآن مي‌گويد: خدا با ماست. (إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْا) (نحل /128) خدا با متقين است. تنها نيست. (إِنَّني‌ مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى‌) (طه /46) موسي تنها هست، ‌ي برو به طرف فرعون اما من با تو هستم. «أَسْمَعُ» حرفهايتان را مي‌شنوم و «اري» مي‌بينمتان. تنها نيستي. احساس نكن تنها هستي. «أَيُّهَا النَّاسُ لَا تَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيقِ الْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ»(نهج‌ البلاغه، خطبه 201) اميرالمومنين مي‌فرمايد اگر راه حق است، احساس نكن تنهايي.
از همه گذشته مگر مردان تاريخ تنها نبودند؟ پيغمبر چند نفر بود كه اسلام آورد. تنها بود، پيغمبر اولش تنها بود. تمام نابغه‌ها اول تنها هستند، از چه مي‌ترسي؟ تنها هستي؟ راهت اگر حق است باش. راه اگر حق است تنها باش، بنابراين در برابر احساس تنهايي در قرآن جواب مي‌دهد كه من با تو هستم، مي‌بينمت، تاييدت مي‌كنم، به من توكل كن، من را هميشه در ذهن خودت حاضر بدان. اين احساس تنهايي را اينچنين ِ (أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ) (رعد /28) جواب مي‌دهد.
خدا رحمت كند شهيد محراب آيت الله مدني را. در اطراف كازرون و نورآباد ايشان بود، من رفتم آنجا ديدنشان. ديدم تنهاست. سيد اولاد پيغمبر عالم رباني آيت الله مدني شهيد محراب، ديدم آنجا تبعيد است گفتم تنهايي ناراحت نيستي؟ گفت تنها نيستم در محضر خدا هستم. هر شبي كه مي‌خوابم يك قدم به خدا نزديك مي‌شوم، هر نفسي كه مي‌كشم يك قدم به خدا نزديك مي‌شوم. و هر قدم و هر نفسي شاه يك قدم از خدا دور مي‌شود. بنابراين انسان احساس ناراحتي نمي‌كند چون زير نظر اوست.

6- شيطان و احساس فقر و ترس از فقير شدن

احساس فقر، قرآن درباره احساس فقر آيات زيادي دارد، اول مي‌گويد: كه آنكسي مي‌ترسي، انتقاد مي‌كند و. . . از آنهايي كه مي‌ترسيدند و بچه‌شان را سقط مي‌كردند، افرادي بچه‌شان را مي‌كشتند و قرآن مي‌گويد: (خَشْيَةَ إِمْلاق‌) (اسرا /31) يعني از ترس فقر بچه‌شان را مي‌كشتند، الآن در جامعه ما صدها هزار آدم هست، كه از ترس خانه، از ترس خرجي خانه، از ترس خرجي، زن نمي‌گيرد و غافل از اينكه تمام كساني كه وضعشان بعد از ازدواج خوب شده. شايد يك درصد ما آدم نداشته باشيم كه بگويد من زماني كه زن نداشتم، وضعم بهتر بود. معمولا وقتي زن و بچه پيدا مي‌كنند خانه و زندگيشان هم بهتر مي‌شود. از پدرانتان بپرسيد، از پدرانمان بايد بپرسيم كه معمولا همه مردم وقتي عذبند، كمرنگ است زندگيشان. وقتي زن و بچه دار شدند، بهبود پيدا مي‌كند. مشكلات هست، اما زندگي بهتر مي‌شود و قرآن مي‌گويد (الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ) (بقره /268) آن كسي كه به شما ميگويد: نداري! شيطان است، «الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ» بدهي نخواهد داشت. اصولا قرآن مي‌گويد: «اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ»(كافى، ج‌4، ص‌10) حديث داريم اگر ديديد وضعتان خراب است پول بدهيد خوب مي‌شود. نگوييد: آقا خودم هم ندارم، حالا با اينكه نداري، بده. بدهي خوب مي‌شود.
(إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ) (نور /32) قرآن مي‌گويد: ازدواج كنيد، اگر فقير بوديد، خداوند غني مي‌كند شما را. دير يا زود منتهي يك مقدار هم اين را به شما بگويم، يك مقدار هم در زندگي فرهنگمان غلط است. يعني خانه اجازه‌اي مي‌نشينيم، اما ماشين لباسشويي مي‌خواهيم. اين يك بلايي است كه ما گرفتار شديم. يك وقت يك زن مريض پير است، نوه و بچه هم زياد دارد. اين ماشين لباسشويي ضرورت دارد حالا مي‌بيني يك عروس و داماد يك پيراهن و شلوار دارند و ماشين لباسشويي مي‌خواهند. آن وقت مي‌رود در صف و ناراحت است. صبح تا حالا داخل صف هستم؟ ماشين لباسشويي مي‌خواهم، آقا خوب! با دستت بشور. يك ورزشي هم هست. ديگر زن مي‌گفت: هر روز من چايي درست كردم. گفتم هر روز چايي درست كردي؟ يك دو شاخ زدي! سماور برقي است، ديگر اين هنر ندارد. اين كه مثل ورزش هروئين‌ها است. يك هروئيني به يك هروئيني مي‌گفت: من هر روز ورزش مي‌كنم، مي‌گفت چه مي‌كني؟ گفت ببين دو شاخ پلوپز را فرو مي‌كند، سماور يك دو شاخ ديگر فرو مي‌كند، اتو يك دو شاخ ديگر فرو مي‌كند و 7 تا دو شاخ فرو مي‌كند. خوب اينكه ديگر هنرنيست. . . بعد هم خانم رنگش زرد. . .
يك مقداري درون زندگي ها، نيازها كاذب است. و گرنه فقير كم داريم. فقير واقعي كم داريم. بيشتر ما كه مي‌گوييم نداريم، مصنوعي است. يعني احساس دروغي است.

7- تكليف و توجه به انجام وظيفه

عدم قدرداني مردم، گاهي انسان ناراحت است كه چرا مردم از زحماتش قدرداني نكردند، اين هم خدا چند تا بيان دارد. قرآن مي‌فرمايد: (فَإِنْ تَوَلَّوْا) (نور /54) به پيغمبرش مي‌گويد: اگر مردم پشت كردند، اگر مردم از تو قدرداني نكردند، اين قدرداني نكردن، سه جور مي‌شود يك دو سه.
نسبت به خدا اگر قدرداني نكردند، يا نسبت به تو يا نسبت به خودشان. اگر مردم تو براي خدا كاري كردي مردم «تَوَلَّوْا» يعني مردم گوش ندادند و قدرداني نكردند و اگر مردم گوش ندادند (إِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعالَمينَ) (عنكبوت /6) خدا بي نياز است، ميليونها و ميلياردها فرشته دارم كه (يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُمْ لا يَسْأَمُونَ) (فصلت /38) آن همه فرشته دارد خدا، كه برايش عبادت كنند وخسته نشوند، ميليونها فرشته دارد كه عبادت مي‌كنند و خسته نمي‌شوند بنابراين نماز نمي‌خواني؟ نخوان! اگر نماز نخواندند، اگر نصيحت‌هاي تو را قدرداني نكردند، نسبت به خدا هيچ، «گر جمله كائنات كافر بشوند بر دامن كبريايي‌اش گردي ننشيند» اما نسبت به خدا اينطور نيست كه حالا قدرداني نكردند نسبت به خدا، خدا مي‌گويد ايمان نمي‌آوريد؟ نمي‌آوريد كه نياوريد! در ايران ممكن است چهار نفر نسبت به انقلاب دهن كجي كنند، عوضش در دنيا انقلاب در دلهايي كه بايد اثر كند اثر كرده. (مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ) (مائده /54) قرآن مي‌گويد: اگر يك وقت يك كسي مرتد شد، او آدم‌هايي هستند و مي‌آيند و ايمان مي‌آورند، طوري نيست. خدا هيچ غصه نمي‌خورد چون هم غني است، جن است، فرشته هست، انسانهاي ديگر هستند، آدم‌هاي خوب اما اين نسبت به خدا كه غصه نخورد، كه حرف خدا پياده شد و خدا غريب نيست، و اما بگويي من زحمت كشيدم پس من چه شدم؟ تو هم (وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ) (نور /54) تو هم اجرش محفوظ است، تو وقتي حرفت را بزنيو اثر بكند و اثر نكند، تو در ثواب يكي هستي. به شما مي‌گويند آتش گلوله را ميزني، نشانه مي‌گيري، يعني دوره ديده اي، تيراندازي دوره ديده اي، الان هم كمين نشسته‌اي و نشانه هم گرفتي. فرمان هم صادر شد بزن، زدي، خورد و نخورد مهم نيست اجر شما محفوظ است. بنابراين تو هم. . . اما نسبت به خدا غصه نخور، تمام مردم مومن بشوند و كافر بشوند ذره‌اي در عظمت خدا اثر ندارد. اما نسبت به تو ذره‌اي ناراحت نباش به خاطر اينكه «وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ» تو كارت را كردي، اجرت را داري و اما نسبت به خودشان، خودشان، ضرر مال خودشان است. يك نوكري با آقايش دعوايش شد، گفت: الآن مي‌روم از پشت بام خودم را پرت مي‌كنم. گفت: خودت را مي‌كشي؟ من مي‌روم يك نوكر ديگر مي‌گيرم. بعضي بچه‌ها هستند وقتي در خانه ناراحت مي‌شوند، قهر مي‌كنند و شام نمي‌خورند. خوب خودت گرسنه‌ات است. اگر قهر مي‌كني و شام نمي‌خوري خوب اين هم مال اينكه قدرداني نمي‌كنند. از همه گذشته يك كسي پيدا مي‌شود و بعد قدرداني مي‌كند. تو نيكي مي‌كن و در دجله انداز، خودم شيرجه مي‌روم و درش مي‌آورم. هيچي مخفي نمي‌ماند.

8- خاطره‌اي عجيب از يك شهيد

دو سه شب پيش خوب، سالي يكي دو مرتبه در نهضت سواد آموزي فصل كارمان الان است، سالي يكي دو بار در همه ايران مي‌گرديم. خوب گفتيم تا برف سنگين نشده، برويم مناطق اراك و همدان و باختران و سنندج و ايلام و برويم اين مناطق. چند شب پيش وارد همدان شدم و رفتم منزل شهيد محراب كه الآن منزل امام جمعه است. مرحوم مدني. رفتم منزل ايشان و وقتي نشستم بعد از نماز مغرب بود. يك پيرمردي آمد و گفت: من پدر دو تا شهيدم. مي‌شود شام بياييد خانه ما؟ خوب گفتيم: باشد! در خدمت امام جمعه همدان رفتيم شام منزل آن پيرمردي كه پدر دو تا شهيد است. اتاقي بود و نشسته بوديم. خانه‌اش حدود حياطش حدود 10، 15 متر بود، دو تا سه تا اتاق كوچك داشت. نشستيم و آن پيرمرد هم كارمند يك اداره‌اي بود و نشسته بود از بچه هايش مي‌گفت: كه اين پسر 21 ساله من كه شهيد شد، عرض كنم كه پاسداري بود از 10 سالگي نماز شب مي‌خواند. يكبار خانه من نماز مي‌خواند، گفت: چون امسال سهم امام و خمست را ندادي، من در اين خانه نماز نمي‌خوانم روي تشك نمي‌خوابيد و مي‌گفت تا رزمنده‌ها روي تشك نخوابند، من هم نمي‌خوابم. يك آدم عجيب و غريبي بود.
همين طوري كه داشت نقل مي‌كرد، در اين هنگام ديديم يك پيرمرد ديگري دويد توي اتاق تند آمد و نفس نفس مي‌زد. گفت: من از بس دويدم نفسم گرفته، معذرت مي‌خواهم آمد روبوسي كرد با جناب آقاي امام جمعه و بنده. آمد پهلويمان نشست، تا نشست حرف صاحب خانه را قطع كرد. صاحب خانه پدر دو شهيد كه داشت از پسرهايش مي‌گفت، حرف او را بريد و گفت: ببخشيد من يك جمله بگويم؟ بفرما، بنده هم يك پسر هم در اين عالم بيشتر نداشتم آن يك پسرم هم معلم بود. آن هم شهيد شد، اما از پسر معلم شهيدم يك قصه بگويم. در محله‌مان سر كوپن و تعاوني و اين حرف‌ها يك نفر ناراحت مي‌شود، در محله، آب دهانش را پرتاب مي‌كند به ريش پسر من، پسر من معلمي بود كه ريش داشت. آب دهن مي‌اندازد به ريش پسر من! همين پسري كه معلم است، بچه‌هاي محله و كميته و سپاه و مسجدي‌ها مي‌خواهند بريزند بزنند. مي‌گويد: آقا نزنيد اين عصباني بود. چيزي نيست. آب دهن است من پاك مي‌كنم تمام شد و رفت. ناراحتش نكنيد، بعد رفت جبهه شهيد شد و فردي كه آب دهان انداخته آمده حلاليت مي‌طلبد. اين را پدر گفت: بعد هم نشست، بعد هم به صاحب خانه گفت: ببخشيد من با سرعت آمدم حرفتان را قطع كردم و اين را گفتم. ببخشيد. معذرت مي‌خواهم. شما حرفتان را ادامه بدهيد.
همين طور كه صاحب خانه پدر اين دو شهيد حرفش را داشت ادامه مي‌داد اين پدر شهيد همينطور كه پهلويمان نشسته بود. مرد ما را مي‌گوئي؟ الله اكبر چه شبي است امشب، اين عجب صحنه‌اي است. اصلا اين همدان شد براي ما دانشگاه. اين اتاق شد دانشگاه چه بود اين قصه؟ هيچي افتاد و گفتند: غش كرده، گفتند: حالا ببينيد چه شده؟ هيچي، تا رفتند بلندش كنند برسانندش به دكتر، به دكتر نرسيده گفتند آقا مرده اين.
ما آن شب همدان سوختيم، چه بود قصه؟ بعد هم تحليلي دارم روي اين قصه، تحليلم اين است كه اين معلم با فضيلت، شغلش هم معلمي بود. اين معلم با فضيلت ما شنيده بوديم در تاريخ كه به مالك اشتر فحش دادند، بعد نفهميد كه اين مالك اشتر است. وقتي فهميد دويد عذرخواهي كند، گفتند: مالك رفته در يك مسجد، رفتند گفتند: آقا ببخشيد معذرت مي‌خواهم. گفت: نه! من آمدم به تو دعا كنم. ما شنيده بوديم كه مالك اشتر فحش را مي‌شنود و تحمل مي‌كند، نديده بوديم كه در جمهوري اسلامي جوانهايش اين طور ساخته شدند. جوان معلمي كه آب دهان به صورتش پرتاب مي‌كنند، تحمل مي‌كند.
من تحليلم اين است اين آب دهن را براي خدا حفظ كرد يعني تحمل كرد. ناراحتي‌اش را نگه داشت. بعد هم رفت شهيد شد. من آن شب وارد همدان شدم پدرش 17 دقيقه ديگر بيشتر عمر ندارد، به سرعت وقتي فهميده، خود پدر هم نمي‌داند يك ربع ديگر بيشتر عمر ندارد، اين با سرعت آمد كه وقتي وارد اتاق شد نفس مي‌زد گفت: ببخشيد دويدم كه خودم را رساندم اينجا، حرف صاحب خانه پدر دو شهيد را قطع كرد اين را گفت و از دنيا رفت. من فكر مي‌كنم قصه اين است اين آب دهني كه براي خدا تحمل كرده خدا مي‌خواهد، اين پنهان نماند. گفت: يك شيخي است كه شبهاي جمعه تو تلويزيون با مردم حرف مي‌زند، بدو، بدو، يك ربع ديگر بيشتر عمر نداري! برو اين را بگو تا ايشان شب جمعه در تلويزيون بگويد. اين آب دهن چون عنوان الهي دارد، يعني به خاطر خدا تحمل كرد. اين بايد پخش بشود، يك چيزي كه براي خدا بود خدا نمي‌گذارد مخفي بماند.
گاهي بنده صد تا كتاب مي‌نويسم، كسي را نمي‌سازد اما گاهي وقت‌ها يك معلم با فضيلت در همدان ميليونها آدم را تكان مي‌دهد. اگر ريا باشد، بالاخره خراب مي‌شود و اگر اخلاص باشد بالاخره روي آنتن تلويزيون مي‌رود. اين آب دهن را تحمل كرد براي رضاي خدا، اثر خودش را گذاشت. با سرعت آمد گفت و از دنيا رفت.
امير المومنين در تاريكي غذا به فقرا مي‌داد، كه كسي نفهمد و خدا پخش كرد. امام سجاد عليه السلام در تاريكي مي‌رفت پرده كعبه را مي‌گرفت و مناجات مي‌كرد خدا پس كله يك نفر را مي‌زد مي‌گفت: تو هم پاشو برو، مي‌گفت: بلند شديم رفتيم پشت كعبه، ديديم صداي مناجات مي‌آيد، مناجات را حفظ مي‌كند فردا مي‌گويد. يعني چيزي كه براي خدا باشد ولو در دل شب آن را پخش مي‌كند.
برادران غصه نخوريد كه كسي قدرداني نكرده، براي خدا كار بكنيد. خدا دير يا زود كسي را مي‌فرستد و كار شما جلوه مي‌كند و آري كه چقدر رياكاري بود و خراب شد و ديديم چه كارهاي خالصي پخش شد. نقاش اصلي خداست و طراح اصلي خداست.

9- خاطره اي از فرو بردن خشم و كار براي خدا

برادر عزيزمان جناب آقاي پرورش كه در نهضت سواد آموزي در خدمتشان هستيم، قصه‌اي را نقل كرد از وزير محترم سپاه جناب آقاي رفيق دوست. اين هم خيلي مهم است. مي‌گفت: توده اي‌ها را كه گرفته بودند، آن مهره‌هاي درشت، با چند نفرشان مصاحبه كردند، خوب مثل كيانوري و مثل احسان طبري و اين رؤساي توده اي‌ها و ماركسيست ها، همه حرف زدند. يك نفر بود خيلي يك دنده بود. پاسداري كه در زندان مسئول حفاظت ايشان است، گفت: آقا بزرگتر‌هاي تو گفتند، رفقايت گفتند، هم پالگي‌هايت گفتند: خوب تو بگو ديگر. گفت: من نمي‌گويم. گفت: بگو! به نفعت است. تا اين را گفت اين توده‌اي آب دهان انداخت به صورت اين پاسدار، فوري اين پاسدار دستش را گذاشت روي آب دهان اين توده‌اي گفت (وَ الْكاظِمينَ الْغَيْظَ) (آل عمران /134) آيه قرآن است يعني مهم كسي است كه وقتي جوش مي‌آورد خودش را نگه دارد. اين توده‌اي باسواد بود. آيه را فهميد يعني مومن بايد خودش را نگه دارد در مقابلغيظ و غضب اين توده‌اي رفت و زد به گريه، بعد آمد به پاسدار گفت: بيا هر چه مي‌خواهي مي‌گويم. هيچ چيزي من را تسليم نكرد، اما اين برخورد تو تمام پيچ و مهره‌هاي سفت من را شل كرد، من افتادم ديگر، تو با اين برخوردت من را انداختي.
گاهي صد تا زندان و دادگاه و حاكم شرع كسي را نمي‌اندازد و يك پاسدار با فضيلت او را مي‌اندازد. گاهي بنده صد تا كتاب مي‌نويسم كسي را نمي‌اندازد، گاهي بنده صد تا سخنراني و مقاله علمي و تحقيقي مي‌نويسم كسي را نمي‌اندازد، اما گاهي وقت‌ها يك معلم با فضيلت در همدان ميليونها آدم را تكان مي‌دهد. خوشا به حال كسي كه كارهايش صبغة الله باشد. رنگ خدايي داشته باشد. و ما روز قيامت خيلي حسرت خواهيم خورد، كه چه كارهايي مي‌توانستيم براي خدا انجام بدهيم، براي شادي اين و آن انجام داديم.

10- ياد خدا آرامش بخش است

احساس (أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ) (رعد /28) يك خاطره كوچولو تو يك خانه واقع مي‌شود، چون رنگ خدايي دارد پخش مي‌شود. اجازه بدهيد كه يك حديثي بخوانم كه تا حالا در تلويزيون نخوانده ام. چون تا حالا بلد نبودم. ، ببينيد كارها چطور در بوق مي‌شود. شخصي مي‌گويد: وارد خانه امام صادق(ع) شدم، ديدم رنگ امام صادق(ع) پريده، گفتم چه شده است؟ گفت من به زنها گفتم نروند پشت بام، سفارش كردم. مكرر به دختران و همسران كه پشت بام نرويد. وارد خانه شدم ديدم زني كه در خانه است، بچه من را بغل گرفته و دارد از نردبان مي‌رود پشت بام. من هم چيزي به او نگفتم، فقط وارد خانه شدم. ولي او تا من را ديد چون گفته بودم نرويد تا من را ديد وسط پله‌هاي نردبان ترسيد، وقتي ترسيد دستش شل شد بچه از وسط راه افتاد پايين و مرد. و من ناراحت نيستم كه بچه‌ام مرده، ناراحتم چرا يك مؤمني را ترساندم. ببينيد اينهايي كه با موتور ويراژ مي‌روند، اينهايي كه با ماشين بد رانندگي مي‌كنند، چه خبر است چه جور رانندگي مي‌كنند؟ نترسانيم كسي را، امام صادق(ع) مي‌فرمايد: من ناراحت نيستم كه بچه‌ام مرد، ناراحتم كه چرا يك زن را ترسانده ام. واقعا چه ديني داريم. فاصله ما تا دين كم نيست، رد شويم. «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»

11- صبر و استقامت براي خدا

اما نيش مردم، گاهي انسان ناراحت است از نيشها. خوب، نيش مي‌زنند. ديگر حالا نيش، نيش تحقيقاتي باشد، نيش نمي‌دانم! در مقاله نيش بزند نيش مي‌زند، نيش مردم را اگر راه درست است، آدم بايد تحمل كند. اين آيات قرآن است، (فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ جاؤُ بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْكِتابِ الْمُنيرِ) (آل عمران /184) پيغمبر تو را تكذيب مي‌كنند؟ قبل از تو ساير پيغمبران هم تكذيب كردند. ايستادند تا شد. من نمي‌دانم يك قصه در ذهنم است نمي‌دانم اين را كجا گفتم. يا در تلويزيون گفتم، اگر در تلويزيون گفتم، سه چهار سال پيش گفتم. يا در يكي از سخنراني‌ها گفتم. حالا چيز جالبي است گوش بدهيد. گاهي وقتها با نيش مي‌خواهند، يك كسي را از بين ببرند. مرحوم آيت الله بروجردي(ره) يكي از علما را فرستاد، در يك جايي نماينده آيت الله بروجردي بود. در آن منطقه مخالفين اسلام و روشنفكران بد آخوند و بد مذهب و. . . آنجا پايگاه و سخنراني و كلاسها و برنامه‌هايي داشتند، ديدند يك آخوند عالم پيدا شد. نشستند كه ما با اين چه كنيم؟ ما اگر خواسته باشيم كار بكنيم بايد اينجا آخوند نباشد، آخوند باشد، نمي‌توانيم كار بكنيم. گفتند بياييد تهمت به او بزنيم. اين را خود عالم نقل مي‌كرد. مي‌گفت يك مرتبه ديدم در و ديوار صبح پا شديم شعار نوشتند كه فلاني ديشب هفته گذشته ماه گذشته سال گذشته در اين مدت مثلا چند تا زن گرفته است. ناراحت مي‌شديم، خدايا چه كنيم؟ مي‌ايستاديم تحمل مي‌كرديم و مي‌گفتيم بگذار بگويند. بعد دو مرتبه مي‌گفتند، كه آقا فلاني سهم امام و خمس را به اسم آيت الله بروجردي پولها را مي‌گيرد مي‌دهد به نمي‌دانم كيه و كيه و كيه؟ هفته ديگر فلاني نمي‌دانم، با سرمايه داران است، فلاني نمي‌دانم با فئودالهاست، فلاني. . . . ديديم آقا هر روزي يك چيزي مي‌چسبانند، خسته شدم دو سه سال مانديم هرچند روز، روزي يك رقم تهمت ما شنيديم تو اين شهر. موج مي‌اندازند، خوب چي بگويم؟ چه كنيم با اينهايي كه موج مي‌اندازند؟ گفت: خيلي خوب يك چيزي به ذهنم آمد كه با مردم جمع شويم، جمع كنيم اينها را. بگوييم ما از اين فحشها بيرون نمي‌رويم. مي‌گفتم: در آن شهر اعلام كرديم حالا اسم شهرش را هم بگويم، آبادان، آبادان چند سال پيش مي‌گفت مردم را جمع كرديم و گفتم آقايون جمع شويد. من خداحافظي كنم و بروم. مي‌گفت همه مردم جمع شدند و اتفاقا دشمن‌ها هم جمع شدند كه خيال كردند مي‌خواهيم خداحافظي كنيم. رفتم بالاي منبر. گفتم «بسم الله الرحمن الرحيم» اگر شنيديد بنده صد تا زن گرفتم، بشونيد و قبول كنيد، اگر شنيديد بنده صد ميليون سهم امام و خمس را خوردم، بشنويد باور كنيد، اگر شنيديد من با سرمايه داران هستم، بشنويد باور كنيد، اگر شنيديد من با فئودالها هستم بشنويد باور كنيد، اگر شنيديد من با خانها هستم، بشنويد و باور كنيد، هي گفتم جمعيت مسجد هم پر، چون اعلام كرده بودم جمع شويد، خداحافظي كنم. جمع شويد حرف آخر را بزنم. گفته بودم جمع شويد تا حرف آخر را بزنم و اينها حساب كرده بودند كه حرف آخر چيست؟ ذله شدم. بالاي منبر گريه كنم، عمامه‌ام را بزنم به زمين، بزنم تو سرم، بابا اينقدر فحشم ندهيد، اينقدر تهمت نزنيد، آخر حيا، دين، اينها را كه گفتم بودم حرف آخر. گفته بودند، برويم ببينيم آخوندي كه نماينده آقاي بروجردي است و چند سال است با همه رقم تهمتها كوبيده شده، حرف آخرش چيست؟ مسجد پر، من هم پشت بلندگو اگر شنيديد بشنويد و باور كنيد. اگر شنيديد، هي گفتم و اما اگر شنيديد بنده از اين حرفها خسته شدم و از اينجا خواهم رفت بيرون، بشنويد و باور نكنيد. من هستم!
مي‌گفت: وقتي اين سخنراني را كرديم بعد از اين سخنراني ديگر تمام شد. گاهي وقتها يك كسي را مي‌زنند كه از ميدان بيرونش كنند. خدا پيغمبر را براي اينكه سكينه به او بدهد مي‌گويد ديگران هم بوده. (وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُنْ في‌ ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ) (نمل /70) پيغمبر ناراحت نباش. در حيله‌ها و كلكها و مكرهايشان ناراحت نباش. خوب من هستم مي‌دانم اينها نقشه مي‌كشند. خوب اگر هست ديگر چه؟ آقا آدم ضعيف بايد وكيل بگيرد تو دادگاه، وكيل ما خداست. وكيلهاي ديگر مي‌ميرند، خدا هميشه هست. «تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَيِّ الْقَيُّوم». وكيل‌هاي ديگر زوري ندارند ولي وكيل ما (ِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِب) (معارج /40) دست اوست.

12- ياد قيامت و نعمت هاي جاويدان

اما ترس از آينده. گاهي انسان ناراحت است كه آينده چه مي‌شود؟ «إِنَّكَ» تو خودت را مي‌گويي آينده چه ميشود؟ (إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‌ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ) (انشقاق /6) (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) (بقره /156) ما مي‌رويم جاي خوبي كه هيچ ناراحت نيستيم. حديث داريم كه مومن وقتي مي‌خواهد بميرد مثل گلي كه بو مي‌كند، انگار گل بو مي‌كند. مرگ انگار يك قنطره بيشتر نيست. (فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَة) (معاني‌ الأخبار، ص‌288) چيزي نيست. از زندان مي‌رويم به آزادي «الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ»(كافى، ج‌2، ص‌250). دنيا براي مومن زندان است. دنيا خوشي‌اش چه بوده است؟ عسل، عسل خوب يك قمار باز هم مي‌خورد. قالي ابريشم. قالي ابريشم يك قمار باز هم ممكن است، گيرش بيايد. دنيا چيست (وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى‌) (اعلى /17) مومن به خدا آرام است دلش. به سلمان بود يا اباذر بود گفتند: چرا ما از قيامت مي‌ترسيم؟ گفت براي اينكه براي قيامتمان كار نكرديد. آدمي كه پول در بانك خارج ندارد وقتي مي‌خواهد برود خارج، دم مرز مي‌گويد: حالا وارد شدم، چه خواهم كرد؟ ولي آدمي كه پولهايش هست. در آن شهري كه مي‌خواهد برود، خوب ناراحت نيست. كسي كه براي قيامتش كار كرده ناراحت نيست. مي‌خواهد برود آنجا.

13- تقويت ايمان به خدا و وعده‌هاي خدا

اما آينده جهان چه مي‌شود. هيچي (أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ) (انبياء /105) خدا قول داده كه حكومت زمين با صالحين است. (وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ) (فتح /29) خدا وعده داده كه بالاخره (لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ) (فتح /28) خدا وعده داده كه اسلام دنيا را مي‌گيرد. اين هم آينده تاريخ.
آينده در بهشت. آينده تاريخ اسلام دنيا را مي‌گيرد. آينده بچه هايت! مگر گذشته بچه هايت دست تو بوده كه حالا. . . بچه هايم چه مي‌شود؟ خوب وقتي در شكم مادرش بود، بايد بگويي بچه هايم ابرويش چه مي‌شود. چشمش چه ميشود؟ بيني‌اش چه مي‌شود. آن كسي كه دندان داد. . . . قبل از تولدش پستانهاي مادر پر از شير شد. آن كسي كه آنجايش را درست كرد اينجايش را هم. . . . اين مثل يك سلماني، شما مي‌رويد دكان سلماني اصلاح كنيد. آرايشگاهي شمال شرقي و جنوب غربي زلفهايت را درست مي‌كند بعد هي ناراحتي سلماني مي‌گويد چيست؟ من الآن ناراحتم كه اينطرف زلفم را مي‌خواهي چه كني؟ مي‌گويد اين طرفش را درست كردم آن طرفش را هم درست مي‌كنم، يك كسي در ماشين مي‌نشيند صد كيلومتر راه برود يك مرتبه وسط اينكه 50 كيلومتر راه رفت پا شود داد بزند ناراحتم، راننده بگويد چيست؟ بگويد 50 كيلومتر آينده چه مي‌شود؟ مي‌گويد همان كسي كه 50 كيلومتر پشت سر را آمده. . . يعني چه؟ خياطي كه اين دكمه را دوخت آن دكمه را هم مي‌دوزد. از چه چيزي دلواپسيم؟ خداوند وقتي كه پدر و مادر ياد ما نبود، وقتي كه بلد نبوديم حرف بزنيم. وقتي كه عاجز بوديم وقتي كه نتوانستيم راه برويم يك نوكر مفت، يك كلفت مفت، مادر آن كسي كه در كودكي اينطور به ما لطف كرد در آينده هم ما را به خودمان واگذار نمي‌كند. آقا بچه دار مي‌شوي، خرجش را چه مي‌كني؟ بابا سنگينيش روي زمين است روزيش با خداست، از چه ناراحتيم؟
آقا ضعف ايمان است، اگر ايمان قوي باشد انسان هيچ نمي‌ترسد، در مملكت جمهوري اسلامي بيشترين ناراحتي را گزارشش را به امام مي‌دهند، آرام ترين دلها روي كرده زمين بعد از قلب امام زمان(ع) آرام ترين دلها دل رهبر انقلاب است. با اينكه رهبر انقلاب براي همه مستضعفين غصه مي‌خورد. ميليونها و ميلياردها كافر و منحرف و تحت ستم روي كره زمين است، همه را مي‌داند و آرامترين دلها دل مبارك امام زمان است. (أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ) (رعد /28) اين ما هستيم كه اگر چايمان آب جوش بشود، يا آب جوشمان چاي بشود، كلي اعصابمان خورد مي‌شود. آدم مؤمن اعصابش خورد نمي‌شود.
اينكه دنيا ندارد، ايمان است. علم و صنعت هم پيش رفت، فايده نكرد. الاغها ماشين شد و شمعها برق شد. انتقال اسلحه، انتقال نمي‌دانم روابط سياسي، ديپلماتيك، هيچ حركتي در جهان اين مسئله را حل نكرده. اضطراب و دلهره هست و آن چيزي كه دل را آرامش مي‌دهد، ايمان به خدا و وعده‌هاي خداست و خوش بيني به آينده و تاريخ است. «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ».
خدايا به آن قلب آرام جهان هستي حضرت مهدي(ع) دل ما را با لطف خودت آرام كن، الهي آمين. به آبروي آبرومند درگاهت امام زمان، آبروي رهبر، ملت، و انقلاب ما را روز به روز زيادتر بفرما، الهي آمين. تو را بحق محمد و آل محمد همينطور كه مشكلات را از سر راه پيغمبر اسلام برداشتي و موفق شد اسلام را گسترش بدهد، مشكلات را از راه جمهوري اسلامي بردار. الهي آمين. توطئه‌ها خنثي. توطئه گران نابود بفرما. مرد آن است كه در برف و يخ برود نماز جمعه، زن خوب هم آن است كه در برف و يخ برود نماز جمعه.
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 756
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست