responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 750

موضوع بحث: پيامبر اسلام(ص)، بعثت

تاريخ پخش: 29/1/64

بسم الله الّرحمن الّرحيم

روز ارتش است و در خدمت دانشجويان دانشگاه افسري هستيم. به مناسبت اين كه اين هفته بحث‌مان در روز مبعث كه روز ارتش هم است پخش مي‌شود، در خدمت ارتشيان عزيز هستيم. جالب اين كه امسال اتفاق خوبي افتاده است يعني دو، سه روز بعد از روز ارتش، روز سپاه هم هست. يعني روز ارتش و سوم شعبان نزديك هم است.
بحث ما درباره‌ي سيره و زندگي پيامبر بود و امروز هم قسمتي ديگر از آن را ان شاءالله مي‌گوييم.
هفته‌ي گذشته بحثمان درباره‌ي جنگ و صلح بود. مطالبي را عرض كرديم كه شرايط صلح سه چيز است. در كتب فقه ما مي‌گويند: به سه شرط مي‌شود با كفار صلح كرد.
1- به شرط اين كه مسلمان‌ها كم باشند. به طوري كه اگر بجنگند تمام نيرويشان از دست مي‌رود. اينجا آتش بس را قبول كنند به شرط اين كه كم باشند. الحمدلله ايران كم نيست كه بخواهند صلح كند.
2- صلح كنيد به شرط اين كه احتمال بدهيد كه اگر صلح كنيد و آتش بس شود، مسلمان شوند. ما احتمال اين كه كنار بيايند يعني مسلمان شوند نداريم. پس نه عددمان كم است و نه احتمال اسلام داريم.
3- مي‌گويند صلح كنيد به شرط اين كه در اثر صلح زورتان بيش‌تر شود و ما مي‌دانيم كه اگر جنگ از گردونه بايستد، زورمان بيشتر نمي‌شود، بلكه زورمان كمتر هم مي‌شود. يك ماشيني كه در حين حركت است، اگر يك دفعه توقف كند دوباره اگر بخواهد دور بردارد، مايه مي‌خواهد.
شرايط صلح و شرايطي كه فقه اسلامي براي صلح گذاشته است كم نيست. اين بحث هفته‌ي گذشته بود. اين هفته مي‌خواهم مقداري درباره‌ي بعثت صحبت كنم.

1- منت دار بودن بعثت

خداوند نعمت‌هاي زيادي به ما داده است. اما فقط بعثت است كه مي‌گويد: بر شما منت مي‌گذارم (لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ) (آل عمران /164) نعمت‌هاي خدا زياد است اما آن نعمتي را كه خدا منت مي‌گذارد و نام مي‌برد ومطرح است، منت بعثت است.
انسان به دلايل مختلف نياز به انبيا دارد: چون جاهل است و جاهل معلم مي‌خواهد. چون علمش محدود است و دچار سهو و خطا و هوس‌ها مي‌شود و از آينده خبر ندارد. هريك از اين‌ها كافي است كه ما به پيامبر نياز داشته باشيم. اگر انسان معلم مي‌خواهد پس پيامبر هم مي‌خواهد. پيامبر معلم بشر است. اگر انسان شك و سهو و اشتباه دارد كه دارد. پس پيامبر مي‌خواهد. چون پيامبر معصوم از شك و سهو و اشتباه است. اگر انسان كج مي‌رود كه مي‌رود، پس راهنما مي‌خواهد. اگرانسان از غيب خبر ندارد كه خبر ندارد. پس كسي را مي‌خواهد كه از غيب باخبرش كند. اگر انسان با اين وضعش نمي‌تواند با منبع هستي تماس بگيرد، پس يك واسطه لازم دارد. در اين كه انسان نياز به انبيا دارد بحثي نيست. حتي امروز هم همين نياز وجود دارد. بعثت يك چيز هميشگي است. بنابراين نياز به انبيا مسئله‌ي مهمي است و خداوند در قرآن منت مي‌گذارد. مي‌گويد: بر شما منت گذاشتم كه مبعث، بعثت پيامبر را به وجودآوردم. درباره‌ي انبيا حرف زياد است. درمورد پيامبر خودمان هم حرف زياد است. چه كساني بايد پيامبر شوند. آيا هركسي مي‌تواند پيامبر باشد؟ آيا هركسي مي‌تواند امام باشد؟ قرآن در اين زمينه مي‌فرمايد: بالاخره ما پست را بيخودي به كسي نمي‌دهيم. حضرت ابراهيم وقتي مي‌خواهد درجه بگيرد مراحلي دارد. شما برادران دانشجوي افسري از روز اول كه مي‌آييد.

2- لياقت و شايستگي ابراهيم

تا پايان خدمت و تا آخر استخدامتان بيخودي به كسي درجه نمي‌دهند. درجات معنوي هم همينطور است. (إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ نَبِيّاً وَ اتَّخَذَهُ نَبِيّاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ رَسُولًا وَ اتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ خَلِيلًا وَ اتَّخَذَهُ خَلِيلًا قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ إِمَاماً) (كافى، ج‌1، ص‌175) «إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ نَبِيّاً» حديث داريم پيامبر حضرت ابراهيم اول «عبد» بود. بعد «عبدالله» شد. بعد «نبي الله» «وَ اتَّخَذَهُ نَبِيّاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ رَسُولًا» بعد از «نبي الله»، «رسول الله» شد «وَ اتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ خَلِيلًا» بعد از «رسول الله» «خليل الله» شد «وَ اتَّخَذَهُ خَلِيلًا قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ إِمَاماً» بعد گفت (إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً) (بقره /124) درجات معنوي همينطور است. بايد يك زمينه‌هايي در طرف باشد. بيخودي كسي از خواب بلند نمي‌شود به او وحي شود. اجازه بدهيد مقداري در مورد زمينه‌هاي بعثت با هم صحبت كنيم.

3- شايستگي داود

قرآن مي‌فرمايد: (وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ) (بقره /251) داوود يك نوجواني در جبهه‌ي حق بود.
«وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ» چون داود نوجوان، جالوت ابرقدرت و مستكبر را كشت «وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ» خدا هم به او حكمت داد. يعني اگر بناست حضرت داود بشود، حضرت داوود يك مرتبه يك جوان حضرت داود نمي‌شود. حضرت داود در نوجواني(قتل داوود جالوت) چون «وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ» خدا ملك و حكمت به او داد. يعني بايد در او زمينه باشد «وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ» آيه‌ي ديگر سوره‌ي انعام آيه‌ي (اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ) (انعام /124) بعضي‌ها مي‌گفتند: چرا شخص فقير پيغمبر شد؟ چرا ما كه مستحق‌تر هستيم، پيغمبر نشديم. گاهي مي‌گفتند: چرا نبوت و وحي به فلان مزرعه دار و كشاورز چنين و چناني نازل نمي‌شود؟ گاهي مي‌گفتند: چرا وحي به ما نازل نمي‌شود. خيال مي‌كردند مثلاً هركس زورش بيش‌تر است، شهرتش بيش‌تر است وحي به او نازل مي‌شود.
آيه نازل شد«اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ» خدا مي‌داند رسالتش را در كجا قرار بدهد.

4- توفيق جهاد و شهادت

گاهي امامان ما حتي با مخالفين خودشان برخوردهايي مي‌كردند. مخالفين اين آيه را مي‌خواندند. مي‌گفتند: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ» خدا مي‌داند که رسالتش را در کجا قرار دهد. تا كسي كاري نكند به مقامي نمي‌رسد. حتي عزيزاني كه شهيد شده‌اند، بي جهت به اين مقام نرسيده‌اند. اميرالمؤمنين در نهج البلاغه مي‌فرمايند: «إِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ»(نهج‌ البلاغه، خطبه 27) جهاد را به همه كس نمي‌دهيم. هركسي لياقت جهاد را ندارد. جهاد را به افرادي مي‌دهيم كه «أَوْلِيَائِهِ» از اولياء خدا باشند، نه از اولياء معمولي «لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ» خدا به همه كس توفيق شهادت را نمي‌دهد. توفيق شهادت يك چيزي است كه امامان ما در دعاهايشان مي‌خواستند «أَسْأَلُكَ أَنْ تَجْعَلَ وَفَاتِي قَتْلًا فِي سَبِيلِك»(كافى، ج‌4، ص‌74) «وَ اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ فِي سَبِيلِك»(إقبال‌ الأعمال، ص‌618) در دعاها و مناجات‌ها اين كلمه زياد است. چون به هركسي توفيق شهادت نمي‌دهند. ممكن است يک الاغ به يک نفر لگدي بزند و آن طرف هم بميرد. يك كسي بايد ليز بخورد و بيفتد و خون ريزي مغزي كند تا بميرد. يك كسي را بايد برق بگيرد تا بميرد.

5- توفيق نماز شب

خلاصه توفيق شهادت براي همه كس نيست. هر توفيقي همينطور است. توفيق نماز شب هم همينطور است. حديث داريم افرادي كه روز به روز به گناه مبتلا شوند، خداوند توفيق نماز شب را از ايشان مي‌گيرد. چون سحر بلند شدن و با خدا صحبت كردن كار من و شما كه نيست. كار بعضي‌هاست. خدا به هركسي توفيق نماز شب را نمي‌دهد. اگر كسي گناه كند توفيق نماز شب از او گرفته مي‌شود. روايت داريم گاهي کسي دعا مي‌کند و مستجاب هم مي‌شود ولي چون طرف يك خلافي مي‌كند خدا به مأمورين و مدبّرات امرش مي‌گويد: نگهداريد اين از آن قابليت افتاد (وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى‌) (طه /13) قرآن در آيه ي13 سوره‌ي طه مي‌فرمايد: «وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ» من تو را انتخاب كردم كه زمينه‌هايي درتو هست «وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى‌» وقتي خدا به حضرت ابراهيم(ع) مي‌گويد: بچه‌ات را بكش. وقتي بچه‌اش رامي خواباند تا او را بكشد، دستور مي‌رسد كه نكش. مي‌خواستم امتحانت كنم. (قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ) (صافات /105) حالا كه امتحانت را خوب پس دادي «كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ » حالا به مقام امامت رسيدي.
در سوره‌ي فتح آيه‌ي 18 مي‌خوانيم (فَعَلِمَ ما في‌ قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَريباً) (فتح /18) خدا مي‌داند که در قلب‌هاي اين‌ها چه مي‌گذرد.
از دل‌ها خبر دارد. چون خدا «فعلم ما في قلوبهم» چون خدا مي‌داند در دل اين‌ها چه روح خوبي است پس «فَأَنْزَلَ السَّكينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَريباً» اين‌ها اين حرف را مي‌زنند، خدا مي‌داند كه راست مي‌گويند. چون خدا مي‌داند كه راست مي‌گويند، لطف را به آن‌ها سرازير مي‌كند. بازاري مي‌داند كه اين مشتري اگر نسيه كند، پول را مي‌آورد. چون مي‌داند كه ايشان پول را نمي‌خورد و مي‌آورد و به او نسيه مي‌دهد. پس هر فروشنده‌اي به هر مشتري نسيه نمي‌دهد. فروشنده به آن مشتري نسيه مي‌دهد كه مي‌داند او پول را مي‌آورد. «فَعَلِمَ ما في‌ قُلُوبِهِمْ» خداوند مي‌فرمايد: كه مي‌داند در دل اين‌ها چه مي‌گذرد «فَأَنْزَلَ السَّكينَةَ عَلَيْهِمْ» به آن‌ها آرامش مي‌دهد. پس زمينه بعثت چيست؟ هركسي طلبه شود رهبر انقلاب نمي‌شود. يك استعدادها، يك ظرفيت‌ها، يك زمينه‌هايي، يك چيزهايي مي‌خواهد كه انسان فقط خدا را ببيند. از جناب آيت اللّه صانعي پرسيدند: شما كه سابقه‌ات بيش‌تر است و از فضلاي قديم هستي خاطره‌اي داري از امام برايمان نقل كني؟ از سال‌هاي قديم بگويي. آقاي صانعي فرمود: بله من يك خاطره دارم. خاطرات زياد است. فرمود: حدود 35 يا 40 سال پيش، در خدمت امام از قم سوار ماشين شديم تا دو نفري به تهران بياييم. از جاده قديم تهران مي‌آمديم. ماشين‌هاي قديمي حدود4 ساعت در راه هستند. گفتم: خوب است كه عراق گذرنامه نمي‌دهد. امام پرسيد: چطور؟ گفتم: براي اين كه اگر عراق گذرنامه بدهد، تمام طلبه‌هاي باسواد قم به نجف مي‌روند. آن وقت طلبه‌هاي كم سواد قم مي‌مانند. آن وقت حوزه‌ي علميه‌ي نجف محل علما و فضلا و محققين مي‌شود. حوزه‌ي علميه قم محل بچه‌هاي مبتدي مي‌شود. آيا آن وقت قم سبك مي‌شود و نجف بالا مي‌رود؟ شما بگوييد: سنگين مي‌شود. مي‌گفت: تا اين كلام نقل شد. امام فرمود: در مدار توحيد قم و نجف فرقي نمي‌كند. درمدار توحيد طلبه‌ي مبتدي و طلبه‌ي باسواد فرقي نمي‌كند (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ) (حجرات /13) درست نيست كه ما در اين فكر باشيم كجا سنگين شد كجا سبك شد. آن استان سنگين شد، اين استان سبك شد. اين كشور سنگين شد و آن كشور سبك شد. همه‌ي آدم‌ها، همه‌ي مردم، همه‌ي مكان‌ها و زمان‌ها يك طور است. بعد امام شروع به صحبت كردند. گفتند: اگر خدا باشد، اصلاً اين حرف‌ها مطرح نيست. خدا كه رفت من مي‌شوم من، تو مي‌شوي تو. آن وقت من و تو مي‌شويم دو تا، وگرنه در فضاي توحيد همه يكي هستند. آن كسي كه بايد جامعه را به اخلاص دعوت كند و درجوان‌ها اين تحول را به وجود آورد، خدا است. او بايد 30 سال پيش اين مسائل را حل كرده باشد. «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ» هركسي به درد هر كاري نمي‌خورد. (ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ) (جمعه /4) فضل خداست و به هركسي بخواهد مي‌دهد. وليكن خدا حكيم هست. هر چيزي را به هركسي نمي‌دهد. پس يك زمينه‌هاي شخصي لازم است. آدم بايد يك زمينه‌هايي را در خودش بوجود بياورد.
بعثت يعني چه؟ روز مبعث يعني چه؟ عيد مبعث چه روزي است؟

6- دوري پيامبر از جامعه شرك آلود

خدا ان شاءالله قسمتتان كند که به مكه برويد. چند كيلومتري مكه كوهي به نام كوه نور است. به آن كوه حرا هم مي‌گويند. حدود يك ساعت الي يك ساعت و نيم مي‌كشد تا انسان بالاي قله‌ي آن كوه برود. حركت به آن كوه ممكن است. پيامبر ما از محيط مكه كه در آن زمان بت پرست بودند به سر آن كوه مي‌رفت. در آن کوه غاري هست که حاجي‌ها به آنجا مي‌روند. خدا قسمتتان كند. با اين كه كيلومترها با كعبه فاصله دارد. خدا به من توفيق داده که به آنجا مشرف شوم. غار تقريباً لوزي شكلي است. در آن غار فقط به اندازه يک نفر که در آنجا نماز بخواند، جا هست. روزنه‌اي دارد كه از اين روزنه كعبه پيداست. مسجدالحرام پيداست. يعني قشنگ غار رو به كعبه است. آن وقت جالب اين كه اين غار سر كوه نيست، بايد سر كوه برويم و از سر كوه پايين برويم. ازچشم مردم پنهان است. كسي كه قرار است به او وحي نازل شود، بايد يك مقداري از جامعه فاسد دور شود. حالا هرکس هر حرفي را بزند ما گوش مي‌دهيم. پاي هر حرفي مي‌نشينيم. دل‌هايي كه با اين حرف‌ها پر شود، ديگر جايي براي خدا ندارد. ديو چو بيرون رود فرشته درآيد. قرار است که پيغمبر وحي بگيرد. بايد فاصله پيدا كند. اصلاً بايد در جواني چوپان باشد. چوپان بايد از جامعه و شهر و روستا دور باشد. مسئله‌ي انزوا مطرح است. خود پيغمبر گاهي براي بنزين گيري معتكف مي‌شد. مي‌رفت از جامعه فاصله مي‌گرفت. يك خورده به خودش مي‌رسيد. آن مقداري كه مي‌تواند بايد بالا برود تا جبرئيل هم پايين بيايد. نمي‌شود كه ما بنشينيم و بگوييم جبرئيل تو نازل شو. تو بايد حركت كني تا او هم حركت كند. بالاخره تا سر كوه كه مي‌شود بروي. آن مقدار كه بايد بروي برو تا جبرئيل هم بيايد. بايد يك حركتي از ما باشد و جالب در هماهنگي زن وشوهر است. خديجه‌ي مطهر، هر روز بايد آب و غذا را از اين کوه بالا مي‌برد و بسيار ايثارگر بود. حالا اگر به ما بگويند: که فردا هم به غار بيا. مي‌گوييم: که حالش را ندارم. بايد زمينه‌ها باشد. معمولاً فقيرها وقتي به پول مي‌رسند، دور برمي دارند. ديديد آدم‌هايي كه تازه موتور مي‌خرند چه طوري بوق مي‌زنند و ويراژ مي‌دهند. يا اين‌ها كه تازه سوار اسب شده‌اند را ديده‌ايد؟ به استخر كه رسيدي اولين برخوردت با استخر اين است كه لخت مي‌شوي و در آن مي‌روي و يك دقيقه‌ي ديگر آرام مي‌شوي و مي‌روي كنار استخر مي‌ايستي. يعني وقتي وارد شدي هيجاني هستي. آدم به طور طبيعي وقتي محروميت ديده باشد، به نعمت كه مي‌رسد هيجاني مي‌شود. اما آيا پيغمبر ما اين طور بود؟ پيغمبر ما وضع ماليش خوب نبود، اما به پول خديجه که رسيد، زندگي او بهتر شد. اين همه سرمايه داشت. خديجه تمام سرمايه‌اش را در اختيار پيغمبر گذاشت. آيا خوراك و لباس پيامبر بهتر شد؟ آيا پيغمبر ما دور برداشت؟ پيغمبر ما ظرفيت داشت. بنابراين ما بايد قبل از هر چيز از خدا ظرفيت بخواهيم. نگو: خدايا به من علم بده. چون اگر در علم ظرفيت نباشد، علم باعث فساد و اسباب درد سر مي‌شود. قبل از آن كه خدا علم بدهد بايد ظرفيت علم را هم بدهد.

7- عبادت پيامبر

خوب است که آدم شب بخوابد و سحر بلند شود. نمي‌دانم بعضي‌ها چگونه هر شب نماز شب مي‌خوانند. به يك نحوي هم مي‌گويند: ما هر شب، نماز شب مي‌خوانيم. اين ظرفيت نيست. پيغمبر ظرفيت دارد. اين همه عبادت مي‌كند، مي‌گويد: «مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ»(عوالي‌ اللآلي، ج‌4، ص‌132) عايشه مي‌گويد: ديدم پيامبر در اتاق نيست. رفتم ببينيم كجاست. ديدم كناري به سجده افتاده و چنان ناله مي‌كند. گفتم: يا رسول الله! چه شده است؟ فرمود: آيا شكر خدا را هم نكنم؟ از عايشه مي‌پرسند رفتار پيامبر چگونه بود مي‌گويد: «كان رسول الله(ص) خلقه القرآن»(مجموعةورام، ج‌1، ص‌89) عالم به قرآن بود و مجسّمه‌ي قرآن بود. يك زمينه‌هاي شخصي مي‌خواهد، يك زمينه‌هاي اجتماعي مي‌خواهد. پيغمبر درچه جامعه‌اي بود. جهان در موقع بعثت در چه شرايطي بود؟
اين طور نبود كه فقط عرب‌ها دختر را زنده به گور كنند. ژاپن، هند، ايران، تمام كشورها، مقاله‌اي دارند. جناب آقاي رفسنجاني و آقاي با هنر كه خدا او را رحمت كند، مقاله‌اي دارند که نام آن، جهان در عصر بعثت است. مقاله‌ي تحقيقي خوبي است. معمولاً ما وقتي مي‌گوييم پيامبر مبعوث شد. مي‌گوييم: عرب‌ها چه طور بودند. فارس‌ها چه طور بودند. آن‌ها ازعرب‌ها بدتر بودند. آن‌ها سنگ مي‌پرستيدند و ايران آتش پرست بود. سنگ از آتش بهتر است. چون اگر آب را روي سنگ بريزيم، از بين نمي‌رود. ولي آتش با يك آب از بين مي‌رود. هند چه طور بود؟ ژاپن چه طور بود؟ چين چه طور بود؟ اصلاً جهان در زمان بعثت چه طور بود؟ آن مقاله مقاله‌ي خوبي است.
پيغمبر در غار حرا بود و اين غار با اين كه كوچك است، فرودگاه جبرئيل شد. خيلي رفيع است. جبرئيل فرودگاهش در غار است و اين غار در تاريخ قرآن سابقه‌ها دارد. گاه پيغمبر در غار پنهان مي‌شود (إِذْ هُما فِي الْغارِ) (توبه /40) اصحاب كهف مي‌بينند در همه منطقه فسق و بت پرستي است و مي‌روند در غار پناهنده مي‌شوند تا در دست مشركين نيفتند. اين جا هم پيامبر براي اين كه جدا شود، در غار مي‌رود. مسئله‌ي غار و مسئله‌ي كهف خاطراتي دارد. غار حرا فرودگاه جبرئيل است. پيغمبر مشغول عبادت است. جبرئيل وارد مي‌شود، مي‌گويد: (اقْرَأْ) (علق /1) به يك نفر كه درس نخوانده است، اولين آيه‌اي كه نازل مي‌شود: «اقْرَأْ» بخوان و انسان با اين قرآن افتخار مي‌كند. افتخار مي‌كنيم قرآن ما اولين آيه‌اي كه نازل شد آيه ي«اقْرَأْ» بود يعني وحي، وحي قلم و خواندن بود.
(اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ) (علق /4-1) درود بر مكتبي كه اولين جمله‌اي كه نازل شد جمله‌ي «اقْرَأْ» بود و بعد هم جملات توحيد و جمله‌ي آموزش و قلم و. . . . جبرئيل نازل شد به پيغمبر گفت: «اقْرَأْ». گفت: من نمي‌توانم بخوانم. يك خورده جبرئيل پيامبر را فشار داد. «اقْرَأْ» بخوان. نمي‌توانم بخوانم يك لوحي جلوي پيغمبر باز شد. درمرتبه‌ي سوم جبرئيل فرمود: «اقْرَأْ». پيغمبر احساس كرد که مي‌تواند بخواند: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ»

8- كارهايتان براي خدا باشد

يك وقت رهبر عزيز انقلاب مي‌خواست براي طلاب نصيحت كند. فرمود: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ» آن وقت روي «بِاسْمِ رَبِّكَ» خيلي صحبت كرد كه قرائت«بِاسْمِ رَبِّكَ» باشد. همه‌ي كارها «بِاسْمِ رَبِّكَ» باشد. حديث داريم هر كاري «بِاسْمِ رَبِّكَ» نباشد، ناقص است. (كُلُّ أَمْرٍ ذِي بَالٍ لَا يُذْكَرُ بِسْمِ اللَّهِ فِيهِ فَهُوَ أَبْتَرُ) (تفسيرالإمام ‌العسكري، ص‌25) «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ» بخوان آن هم خواندن طبيعي، خواندني كه در خط خدا باشد. خواندن فقط به اسم رب باشد. كارها همه در خط خدا باشد. اين همه در قرآن «في‌ سَبيلِ اللَّهِ» داريم. خيلي صحبت كرد كه قرائت به اسم رب باشد. همه‌ي كارها «بِاسْمِ رَبِّكَ» باشد. حديث داريم هركاري كه باسم رب نباشد ناقص است. در قرآن خيلي «في سبيل الله» داريم. «اموال في سبيل الله»، «جهاد في سبيل الله»، «علم في سبيل الله». . . همه‌ي كارها حتي خوردن و خوابيدنتان هم بايد في سبيل الله باشد. اگر خوردن و خوابيدنتان هم في سبيل الله نباشد، ناقص مي‌شود. مفقود الاثر مي‌شود. چون براي خدا نيست، مي‌ميرد. (ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ ) (نحل /96) اگر خدا نباشد مي‌پرد. بايد كارها به خدا بند باشد تا بمانند. «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ» آيه نازل شد پيغمبر در غار است. بايد از كوه بالا برود. تا شما بالا نرويد جبرئيل پايين نمي‌آيد. بايد از شرک و بت پرستي فاصله بگيري و در فضاي سالم باشي.

9- از خودمان شروع كنيم

بايد ظرفيت‌ها و زمينه‌ها را درست كرد. امروز، روز ارتش شما است. يعني روز مبعث كه روز ارتش هم هست، شما بايد زمينه ساز حكومت امام زمان باشيد. جايي كه بايد اين جا را آماده كند، دانشكده‌ي افسري است. سرهنگ‌هاي ما، درجه دارهاي ما، افسرهاي ما در آينده بايد تحولي به وجود بيايد. خون‌ها ريخته شد تا دانشگاه شما عوض شد. شما هم بايد فداكاري كنيد تا دانشگاه‌هاي دنيا عوض شود و خيلي راحت هم مي‌شود اين كار را كرد. جرقه‌هاي آثار حكومت مهدي پيداست. بوي حكومت مهدي(ع) پيداشده است. مشابه حكومت قرآن را مي‌بينيم. مشابه رهبري حق را مي‌بينيم. امت حزب الله‌شان را مي‌بينيم. چيزهايي كه در تاريخ قيام حضرت مهدي و زندگي حضرت مهدي(ع) مي‌خوانيم، بسيار زياد است. ان شاءالله اين حكومت به آن حكومت متصل شود و دانشكده‌ي افسري و ارتش ما در اين زمينه توفيقي دارد كه بتواند انتقال از نظامي به نظامي را بگيرد. شما وضع يك دانشجو در زمان طاغوت را با وضع يك دانشجو در زمان جمهوري اسلامي مقايسه كنيد. چه استقلال و احساس غروري مي‌كنيد. قبلا چه قدر تحقير مي‌شديد. برنامه ما خلاف آمريكا است. برنامه ابرقدرت‌ها برنامه‌ي تحقيري است. يك آمريكايي حاضر نمي‌شود نمد سر بگيرد. مي‌گويد: كلاه نمدي براي ايراني هاست. ابدا آن را روي سرم نمي‌گذارم. چون خودش را فوق ايران مي‌داند. ولي هزارها نفر از ما حاضر هستيم، شامپوهايي را که آنها درست کردند به سرمان بگذاريم. ولي يكي از اين‌ها راضي نيست كلاه نمدي ما را به سرش بگذارد. اين يعني چه؟ يعني ما خودمان را باختيم ولي آن‌ها خودشان را نباختند. اين نوعي تحقير است و خيلي بد است كه انسان هر كاري مي‌كند، بايد زير نظر مستشار آمريكايي بكند. ارتش ما با ارتش قبل فرق دارد. شما حساب كنيد که خلبان را صدا مي‌زدند و مي‌گفتند: بلند شو، كار ضروري است. چه شده است؟ اسب شاه مريض شده است. اسب شاه را سوار هواپيما مي‌كردند و بعد براي اين كه اسبشان رد شود در كف هواپيما فرش مي‌انداختند. خلبان ما تحقير شده بود. ارتش ما تحقير شده بود. اختيار ريش و سبيلش را نداشت. اگر زمان شاه يك نفر ارتشي مي‌گفت: آقا اجازه بده من صورتم را اين طوري اصلاح كنم؟ وقتي يك نفر اختيار ريش و سبيلش را نداشته باشد، اختيار اين كه كجا بنشيند و كجا بلند شود را هم ندارد. در ازدواج دخالت مي‌كردند. مي‌گفتند: اگر شما مي‌خواهي ازدواج كني، بايد ما را هم در جريان بگذاري. اين زندگي نيست كه انسان در ازدواجش، اصلاحش، در تمام حركاتش از خودش اختيار نداشته باشد. اسارت بود و واقعاً اسارت است.

10- مقايسه ايران با كشورهاي ديگر

الآن ارتش عراق اسير است. ان شاءاللّه به دست شما، عراق و همه‌ي كشورها يك حركتي كنند و همينطور كه در ايران تحول به وجود آمد، در ديگر کشورها هم يک تحولي ايجاد شود. ارتش ايران در دنيا نمونه است. چون معمولاً در كشورهايي كه انقلاب مي‌شود، ارتش‌ها مي‌ريزند يك عده‌اي را مي‌كشند و كودتاي نظامي مي‌كنند. يا مردم ارتشي‌ها را مي‌كشند و حكومت را مي‌گيرند. تنها كشوري كه ارتشي و مردم همه با هم شدند، ايران است. يعني قلع و قمع كردن و كوتاه كردن انقلاب‌هاي دنيا يا انقلاب مردم به ارتش است. بسياري از مهره‌هاي خطرناك ارتش كه اخراج شد به دست خود ارتشي‌ها بود. يعني خود ارتش، خودش را اصلاح كرد. خود مردم خودشان را اصلاح كردند و اين شعاري است كه يك دفعه ديديم در و ديوار را پر كرد: ارتش فداي مردم، مردم فداي ارتش. بعد ديديم مردم و ارتش به هم ملحق شدند. آن هم چه طور ملحق شدني! به طوري كه اگر يكي از فرمانده‌ها بيايد و بگويد: خون مي‌خواهيم. از تمام كوچه و خيابان‌هاي ايران مردم آستين بالا مي‌زدند. شما ارتشي هستيد و همه‌ي مردم حاضرند به شما خون بدهند و اين افتخار شماست.
بعضي از كشورها حتي رئيس جمهور و شاهش به ارتش اطمينان ندارند و دو سه لشكر ارتش از كشور ديگر براي حفاظتش مي‌آورد. چيزي كه خودشان نمي‌خورند، براي جبهه مي‌فرستند و با ديد ديگر نگاه مي‌كنند و شما هم در خدمت اسلام هستيد. در خدمت امام هستيد. اين اتحاد مبارك باشد. اين تحول مبارك باشد و مبارك باشد اين آزادي كه انسان روي پاي خودش است و مي‌داند چرا مي‌زند. چرا جنگ مي‌كند. الان يك رزمنده در جبهه نيست كه به او بگويند: چرا آمدي؟ بگويد: نفهميدم مرا آوردند.
يك بلندي بود. مي‌گفتند: هر كس از روي آن بپرد به او جايزه مي‌دهند. همين كه گفتند: هركس از اين بلندي بپرد به او جايزه مي‌دهيم. يك دفعه ديدند يك كسي پايين افتاد. براي او دست زدند. ديدند وقتي پايين افتاد، بلند شد. گفت: فلان فلان شده، حولم داد. يك نفر رزمنده نداريم. صدها هزار رزمنده رفتند و آمدند و هستند. يكي از آن‌ها نمي‌گويد: كه آقا مرا بردند، نفهميدم که چه خبر است. همه آنها با شعور، با معرفت، با شناخت مي‌روند. آگاهانه مي‌روند. ما يادمان نمي‌رود، همين اواخر زمان شاه بود که سربازها فرار مي‌كردند بعد وقتي اين‌ها را مي‌گرفتند مادرشان، پدرشان، چقدر پول مي‌دادند كه اين‌ها به جبهه نروند. وقتي اين‌ها را از شهر و روستايشان حركت مي‌دادند، چقدر مادرانشان گريه مي‌كردند. تازه زمان شاه جبهه نبود.
يك قصه از ارتش برايتان بگويم و ببينيد و مقايسه كنيد. چون آدم بايد يادش باشد. بايد روز ارتش يادمان باشد كه چه چيزي بوديم و چه چيزي شديم.

11- خاطره

مي‌گويند: يك مردي داشت مي‌دويد. گفتند: كجا مي‌روي؟ گفت: زنم ازعروسي آمده است مي‌روم كه او را ببينم، چون لباس نو تنش است. الان كه از عروسي بيايد لباس كهنه‌اش را مي‌پوشد. من مي‌خواهم تا لباس كهنه‌اش را نپوشيده است زنم را ببينم.
برادرم سرباز بود در دو فرسخي خرم آباد در پادگاني به نام بدر آباد خدمت مي‌كرد. شايد 14، 15 سال پيش بود. من هم از قم رفتم تا برادرم را ببينم. به آن دژبان گفتم: آقا مي‌شود من داخل بيايم و اخويم را ببينم؟ گفت: اين جا بمانيد، بروم او را خبر كنم. گفتم: نمي‌شود من داخل بيايم؟ گفت: نه نمي‌شود. گفتم: من بيايم داخل سخنراني كنم؟ گفت: نمي‌شود داخل بيايي. تو مي‌خواهي بيايي سخنراني كني؟ بعد گفت: آقا ما مسلمان هستيم. قانون اجازه نمي‌دهد. راست هم مي‌گفت. آن جا ايستادم. هر كس مي‌آمد رد مي‌شد به او مي‌گفتم: آقا مي‌شود من داخل بيايم و دو حديث بگويم. گفتند: برو آقا! اخويمان ناراحت شد كه يك برادر شيخ دارد. گفت: من را ديدي. هم خودت را گير مي‌اندازي و هم مرا گرفتار مي‌كني. من را ديدي، حالا برو. ناراحت بود كه چرا ما براي حديث خواندن التماس مي‌كنيم. گفتم: اگر من به پادگان بيايم، هيچ طوري نمي‌شود. گفت: نه هيچ طوري نمي‌شود. گفتم: اگر از عمامه و لباس بيايم بيرون و كت و شلوار بپوشم مي‌شود؟ گفت: هيچ طوري نمي‌شود. گفتم: مي‌شود تو به سربازها بگويي که به اينجا بيايند؟ من هم از پشت ميله‌ها برايشان حديث بگويم. گفت: نمي‌شود. چه مي‌گويي؟ گفتم: اگر يك چيز خوردني باشد، مي‌آيند؟ گفت: اگر يك چيز خوردني باشد شايد بيايند. گفتم: من مي‌روم كاهو بگيرم، بيايم. گفت: تو برو. من دوستانم را دعوت مي‌كنم. چند نفر از دوستانم را خيلي يواشكي مي‌آورم. من به خرم آباد آمدم و 30 – 40 كيلوكاهو با چند شيشه سكنجبين گرفتم. در تاكسي سوار شدم و به پادگان رفتم. گفتم: برو بچه‌هاي كاشاني و هم شهري‌ها را بياور. لباسم را درآوردم. يعني از عمامه و لباس بيرون آمدم و رفتم كاهوها را شستم و به برادرم گفتم: حالا برو به سربازها بگو بيايند. بعد يك عده از سربازها آمدند و شروع به كاهو خوردن كردند. همين كه داشتند كاهو مي‌خوردند ما برايشان حديث گفتيم. ارتش در زمان شاه اين بود. اگر يك طلبه‌اي مي‌خواهد برادرش را ببيند آن هم در بيابان‌هاي خرم آباد، بايد عمامه‌ام را بردارم و كاهو بگيرم بعد در قيد لباس روحانيت دو حديث بخوانم. ما با چه زجري دو حديث خوانديم و الان برادرها در پادگانها، گاهي سر صف مي‌ايستند. در بعضي از استان‌ها كه مي‌روي، مي‌بيني در صبح گاه مدتي مي‌ايستند و باز هم مي‌گويند: بگو، يعني واقعاً به اسلام علاقه دارند و اين علاقه ما زمان شاه بود. وليكن مانع مي‌شدند. بزرگ ترين مصداق (يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ) (اعراف /45) است. انسان فطرتاً خداجوست. همه‌ي افراد ته دلشان به خدا بدهكار است. آن كسي هم كه ظلم مي‌كند و خلاف مي‌كند، ته دلش بدهكار است. يعني احساس مي‌كند كه كارش درست نيست. كدام جنايت كار است كه وقت جنايت احساس نداشته باشد. مگر اين كه فطرتش و وجدانش را عوض كند. وجدان قابل تغيير است. يكي از سؤال‌هايي كه در زمينه‌ي بعثت است همين است. مي‌گويند: آيا نياز داريم كه انبيا مبعوث شوند؟ مي‌گوييم: بله. مي‌گويند: انسان را به وجدانش واگذار كنيم. بگوييم: ‌اي بشر تو نمي‌خواهي پيغمبر مبعوث شود؟ وجداناً كارهاي خوب را انجام بدهيد و وجداناً كارهاي بد را کنار بگذاريد.
الان اگر عمامه مرا سر شما بگذارند، تا صبح خوابت نمي‌برد. اگر هم لباس شما را تن من كنند، من هم تا صبح خوابم نمي‌برد. هركسي با يك شرايطي وجدان خودش را ساخته است. وجدان ساخته‌ي من است. انسان به راحتي مي‌تواند وجدان خودش را عوض كند.
زن‌هاي بي حجاب زمان شاه وقتي مي‌خواستند به خيابان بيايند، يك وجدان داشتند. يك دخترچادري در دبيرستان زمان شاه، يك وجدان داشت. وجدان كاملاً قابل تغيير است. انسان خودش هر لحظه يك وجداني دارد. وجدانهاي كشورها فرق مي‌كند. شما كه مي‌گوييد: ما مبعث و بعثت نمي‌خواهيم. انسان را در اختيار وجدان خودش بگذاريم. كارهايي كه وجداناً خوب است را انجام بدهيد. كارهايي كه خوب نيست را انجام ندهيد. يك كسي كه كسي را مي‌زند، آن كسي كه مي‌زند. مي‌گويد: وجداناً خوب است كه مي‌زنم. آن كسي هم كه مي‌بيند مي‌گويد: ‌اي بي انصاف چرا مي‌زني؟ يعني وجدان اين مي‌گويد: نزن و وجدان آن مي‌گويد: بزن. وجدان چه كسي ثابت نيست؟ مگر وجدان اشتباه نمي‌كند؟ چه بسيار كارهايي كه وقتي مي‌كرديم وجدانمان آرام بود. بعد وقتي فكر كرديم، ديديم غلط بوده است. چه كارهايي كه وجداناً گفتيم: بد است بعد فكر كرديم ديديم خوب است. وجدان نمي‌تواند، علم هم نمي‌تواند. نه وجدان و نه علم هيچ کدام نمي‌تواند مردم را هدايت كند. تجربه نشان داده كه ما هنوز به آنجا نرسيديم كه بگوييم: فوق ديپلم ما از ديپلمه بهتر است. استحقاقش بهتر است ولي انسانيتش را نمي‌دانيم. نمي‌توانيم بگوييم: هركسي با سوادتر است، ايثار و ابتكار و خلاقيت و اخلاق و ادب و شعورش بيش‌تر است. پس نه علم مي‌تواند بشر را هدايت كند نه وجدان و نه تربيت خانوادگي.

12- تربيت تابع خواسته‌هاست

به پدر و مادرها بگوييم: خودتان بچه هايتان را هدايت كنيد. ديگر نياز به تربيت انبيا نداشته باشيم. تربيت پدر و مادرها كافي است. هر پدر و مادر‌ي فرزندش را يك طوري تربيت مي‌كند. آن پدر و مادر هروئيني حاضر است بچه‌اش را به دنبال بدترين كار بفرستد كه هروئين خودش تأمين شود. وجدان كدام پدر و مادر، روي چه ميزاني است؟ اولاً انسان بايد پيغمبر داشته باشد. همه‌ي ما شك داريم. همه‌ي ما خطا داريم. همه‌ي ما اشتباه داريم. همه‌ي ما هوس داريم. همه‌ي ما طوفان غرائض داريم. طاغوت‌هاي بيروني و هوس‌هاي دروني انسان را هيجاني مي‌كند و انسان هيجاني در اختيار غير از راه صحيح انبيا نبايد باشد. مزه‌ي دوري از انبيا را كشورهايي كه نياز به انبيا ندارند، كشيدند. الان دنيا در آتش فساد مي‌سوزد. براي اين كه دستش از مكتب انبيا جداشده است. نيروهاي عزيزي از ارتش و سپاه شهيد شده‌اند اما هر شهادتي ضعف نيست. شهادتي كه عامل رشد باشد، شهادتي كه عامل وحدت باشد، شهادتي كه خون انسان را به جوش بياورد، شهادتي كه ابتكار به وجود بياورد، خوب است. در همين دانشكده افسري، بسياري از طرح‌ها را به دانشجوها ارائه دادند. اما وقتي جنگ ايران وكفار بعثي شروع شد، بعضي از آن طرح‌ها پياده و شكست خورد و خود دانشجويان هم از اين دانشگاه رفتند. طرح‌هايي را که ياد گرفته بودند کنار گذاشتند و خودشان فكر كردند و طرح دادند. بعضي طرح‌هاي خودشان موفق شد. يعني آن چه از آمريكا مي‌گيريم، موفق نيست. اينطور نيست كه هرچه آن‌ها مي‌فهمند موفق است و هرچه ما مي‌فهميم موفق نيست. گاهي وقت‌ها استاد دانشكده ما، مي‌گويد: دانشجويان خودشان بنشينند و طرح بريزند. ازطرح‌هاي خارج بهتر است و موفق‌تر است و اين هم در همين جنگ به نبوت رساند. به اميد روزي كه از اثر شما دانشجوي دانشكده افسري به عنوان يک درس در کتاب درسي چاپ شود.
براي دانشكده‌هاي افسري دنيا يك طرح‌هاي نويي را انجام بدهيد. بگوييد: ما فكر كرده‌ايم. استاد ودانشجو نشستند، با هم فكر كردند و طرح درست كردند. با اين طرح رفتيم پيروز شديم. كارتان به جايي رسيده است كه يكي از سران لشكر بعث عراق مي‌گويد: من سلحشوري ايراني‌ها را تمجيد مي‌كنم. به خاطر اين كه چهار سال سدهاي مكانيكي ما را زدند، كوبيدند. باعث تعجب همه شده‌ايد. انقلاب ما صادر شده است. كارگر آفريقايي از معدن زغال سنگ بيرون مي‌آيد. مجله‌ي آمريكايي مي‌خرد به او مي‌گويند: ‌اي سياه پوستي كه در زغال سنگ كار مي‌كني، مجله‌ي آمريكايي مي‌خري، چه کار كني؟ مي‌گويد: بيا تا به تو بگويم: مجله‌ي آمريكايي را ورق مي‌زند.

13- تأثير انقلاب و امام

عكس امام به خاطر يكي از مناسبت‌ها در مجله بوده است، عكس امام را تيغ مي‌زند و برمي دارد، در جيبش مي‌گذارد و مجله‌ي آمريكايي را لوله مي‌كند و دور مي‌اندازد. اين را صدور انقلاب مي‌گويند. در آفريقا يك نفر سپور آمد و دست مرا بوسيد. به مترجم گفتم: بگو چرا دست مرا بوسيد؟ گفت: به خاطر اين كه اول كشوري كه گفت: مرگ بر آمريكا، ايراني‌ها بودند. در دل آفريقا اثر گذاشتيد. در دل بچه‌هاي لبنان و افغانستان اثر گذاشتيد. انقلاب ما صادر شد. چه بخواهند، چه نخواهند، جاي خودش را باز كرد. يكي از كارگرها در وزارت خارجه مرا ديد گفت: آقا يك سياه پوست آفريقايي يك مرغ در سفارت خانه آورده است، گفته است: من هرچه بچه دار مي‌شدم، بچه هايم مي‌مردند. آن شبي كه بچه‌ام به دنيا آمد، راديو اسم امام را آورد. من گفتم: اين امام از اسلام دم مي‌زند. من نه ديدمش و نه مي‌دانم در ايران چه مي‌گذرد. ولي از اسلام دم مي‌زند. اگر اين بچه‌ي من زنده ماند، من اين مرغ را به ايشان مي‌دهم. مي‌گفت: بچه‌اش مانده و سالم شده و اين مرغ را به سفارت خانه آورده است. تقاضا كرده با گريه و زاري كه اگر به ايران مي‌رويد، اين مرغ را به امام بدهيد. در دلهاي مستضعفين اثر گذاشته است. در شعارشان، در حركتشان، در شجاعتشان و شهامتشان اثر گذاشته است. دانشكده افسري بايد طرح‌هاي آمريكايي را مو به مو تدريس کند. بايد چند طرح نو هم از شما در كتاب‌هاي درسي باشد كه همين طور كه خون‌ها شما را عوض كرد، شما هم همه‌ي دانشكده‌هاي دنيا را عوض كنيد. خودتان را بسازيد.
مكتب ما مبارك باد. مبعث ما مبارك باد. روز ارتش ما، روز سپاه ما، مبارك باد. اين امت ما و قهرماني‌هاي امت ما مبارك باد.
خدايا اين امت را به امام و امام را به امت و همه را به اسلام ببخش.
خدايا تو را به حق محمّد و آل محمّد(ص) عيدي مبعث را پيروزي رزمنده‌هاي ما قرار بده.
اتحادي كه بين امت و ملت و ارگان‌ها و سازمان‌ها است را روز به روز زيادتر بفرما.
خدايا تو را به حق محمّد و آل محمّد(ص) به عمر ما بركت و ما را از زمينه سازان حكومت حضرت مهدي(عج) قراربده.
چون چند هفته است که نماز جمعه شور برداشته، تا زماني که شور دارد نمي‌گويم به نماز جمعه برويد. شورش كه ايستاد من باز مي‌گويم که نماز جمعه يادتان نرود.
خدايا، خدايا، تو را به جان مهدي(عج) تا انقلاب مهدي خميني را نگه دار.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 750
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست