responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 744
«بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِیمِ»
الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

در این جلسه خدمت بینندگان عزیز ادامه بحث الگو بودن پیغمبر را داریم که: (;لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ) (الأحزاب/21) پیغمبر برای شما الگو بود. ما معمولا آدمهای خوبمان، معمولا در یک زاویه خوبند. مثلا خطش خوب است اما ممکن است صدایش خوب نباشد. یا صدایش خوب باشد خطش خوب نباشد. صدا و خطش خوب است رانندگی‌اش خوب نیست. صداو خط و رانندگیش خوب نیست. یعنی یک کسی که از هر جهت نمره‌اش بیست باشد این نایاب است. بعد هم در خوبیها، اوج خوبی. من یک مقداری این صبح، چیزهائی نوشته‌ام خدمتتان می خوانم که ببینید از کجا تا به کجاست الگو بودن پیغمبر.
موضوع بحثمان این است: پیامبر، اسوه حسنه. اسوه حسنه یعنی الگوی نمونه. در جنگ الگو بود، در صلح الگو بود، در بهداشت الگو بود، در همسر داری الگوبود، در عشق و محبت، در چی الگوبود؟ در همه چی. حالا نمونه‌ها.

1- رأفت، در عین قاطعیت

هم در قاطعیت، هم در رافت. بلند حرف می زنند بگوئید یواش حرف بزنند. قاطعیت: (;لَكُمْ دِینُكُمْ وَلِیَ دِینِ) (الكافرون/6) شما راه خودتان را بروید من هم راه خودم را میروم. ذره ای به سمت شما گرایش پیدا نمی کنم. «قُلْ یَا أَیُّهَا الْكَافِرُونَ لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ» الكافرون/1-2 هرگز چیزی که شما عبادت می کنید من پرستش نمی کنم. کوتاه بیایم، سازش کنم، قاطع. آنوقت در رافت. آخر معمولا آدم های قاطع رحمشان کم است، خشن‌اند. ضمن اینکه قاطع بود اما رافت دارد. حضرت وضو می گیرد، یک گربه دارد نگاهش می کند. متوجه می شوند گربه تشنه‌اش است. وضو را تعطیل می کند آب را میدهد به گربه. امیرالمومنین در یک روز قاطعیتی دارد که اگر وظیفه‌اش باشد، هر چه از کفار بکشد ذره ای قلبش تکان نمی خورد، اما در رافت یتیمی را می بیند، در مقابل یتیم اشک می ریزد. این هم قاطعیت هم رافت خیلی مهم است.
از حق شخصی می گذرد، از بیت المال نمی گذرد. حق شخصی را می بخشد بیت المال را هرگز. روز فتح مکه، خب پیغمبر را در مکه خیلی اذیت کردند. مجبور شد هجرت کرد مدینه. بعد از سالها که در مدینه بود و آمدند مکه را فتح کردند، مردم مکه گفتند پیغمبر با ما چه می کند؟ ما سیزده سال خودش و اصحابش را شکنجه دادیم. حالا مثلا پیغمبر که سیزده سال از ما شکنجه دیده چه می کند؟ آمدند گفتند خب می خواهی با ما چه کنی؟ دیگر حالا ما سیزده سال به تو ظلم کردیم، حالا. فرمودند همه‌تان بخشیده شدید همانطور که برادرم یوسف به برادرانش گفت همه‌تان را بخشیدم. درست است شما یازده سال برادرتان را در چاه انداختید، همه‌تان را بخشیدم (;لَا تَثْرِیبَ عَلَیْكُمْ الْیَوْمَ) (یوسف/92) همینطور که یوسف یازده نفر را بخشید، من کل مردم را در یک لحظه می بخشم. اینقدر جگر، اینقدر روحیه. ما یک کسی یک حرف زشتی زده، هر وقت می بینیمش، نخیر من از سرت نمی گذرم. می خواهم یقه‌ات را روز قیامت بگیرم. تو چه حقی داشتی آبروی من را ببری؟ بابا ولش کن. حالا ول کن دیگر. نخیر نمی بخشمش. یک کینه ای. . . . « لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ» پیغمبر الگویتان است. چطور پیغمبر در یک لحظه دهها هزار نفر را در یک ثانیه بخشید؟ در یک دقیقه بخشید؟

2- دقت در بیت المال مسلمانان

اما در بیت المال. هر کاریش کردند که بابا این یک بیت المالی بوده که یکی از این اشراف کش رفته، شما به خاطر فامیل و قبیله و اینها، سرشناشند، محترمند، در منطقه آبرو دارند. . فرمود دخترم زهرا هم این کار را می کرد دستش را قطع می کردم. در بیت المال فرمود دخترم را هم دستش را قطع می کردم. این دو.

3- میهمان خدا در آسمان، میهمان بردگان در زمین

سه: میهمان خدا می شود. (;سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ) (الإسراء/1) خداوند پیغمبر را برد معراج، در آسمانها مهمانش کرد، اما در زمین می گوید اگر یک کسی از راه دور حتی من را برای پاچه بزغاله دعوت کند من دعوتش را قبول می کنم. نمی گویم یک نفر از من دعوت کرده، راه دور است، بابا تازه یک پاچه بز؟ حتی اگر برای یک پاچه بز، از راه دور، برده ای هم دعوت کند قبول می کنم. یعنی هم در آسمان مهمان خدا می شود هم در زمین مهمان یک پاچه بز. آخر بنده اگر یک سخنرانی هزار نفره بکنم کسی بگوید حاج آقا ما یک روضه ای داریم در خانه‌مان پنج تا زن هستند، روضه خوانمان نیامده، تو بیا یک حدیث برایمان بخوان. من؟ من گوینده تلویزیونی، حالا بیایم روضه پنج نفری بخوانم؟ مردم چرا ادب ندارند؟ موقعیت افراد را درک نمی کنند. اوووه. کله پر از تکبر. واقعا می گویم هان. من. خدایا من را ببخش. یک دعا می کنم همه آمین بگوئید: خدایا! عیب های ما را برطرف کن. . . یعنی افرادی اگر قالی فروشند، طلا فروشند، حالا زندگیشان بهم خورد، بگوئیم بیا پلاستیک بفروش. می گوید من در شانم نیست. یک عمری من طلا فروش بوده‌ام حالا بیایم لبو فروشی کنم؟ پلاستیک بفروشم؟ ظرف یکبار مصرف بفروشم؟ در‌شان من نیست. شمال شهر خانه‌مان بوده حالا بیایم جنوب شهر؟ بابا شمال شهر بدهکاری، بفروش برو وسط شهر. بفروش یک چهار مترخانه کوچکتر بگیر مال مردم را بده. نه در‌شان من نیست. به استاد دانشگاه می گویند آقا این بچه ضعیف است یک خورده کمکش کن. من؟ آقا به یک شخصیت بگویند، به یک مدیر سازمان، به یک مدیر کلی بگویند آقا اذان بگو. من؟ اذان مال این بچه حزب اللهی‌ها ست. مال این بچه. . . سفیر در سفارت خانه اذان بگوید؟ سفیر اذان بگوید؟ وکیل مجلس اذان بگوید؟ حدیث داریم دوره آخر الزمان آدم هائی که پز دارند عارشان می شود اذان بگویند. آیت الله العظمی گلپایگانی اذان می گفت. مرحوم دکتر بهشتی اذان می گفت. مرحوم مطهری مرتبا اذان می گفت. در یک استانی خانه یک مدیر کلی خوابیده بودم، صبح پاشدم اذان بگویم. گفت حاج آقا. . . گفتم چی شده گفت اذان نگو. گفتم چرا؟ گفت اینجا محله مدیر کل هااست. در جمهوری اسلامی، مدیر کلش از الله اکبر خجالت می کشد. تو بیخود مدیر کل شدی. خب. . . هم مهمان خدا می شود در آسمان، هم مهمان پاچه بزغاله می شود در راه دور.
(براق)، (الاغ). هم وسیله برقی می آید پیغمبر را می برد معراج، هم سوار الاغ می شود. ما معمولا اگر بنز داشته باشیم بعد اگر خواسته باشیم ژیان بخریم خیلی بهمان بد می گذرد. خیلی بهمان بد می گذرد. آقا بنده عبا روی دوشم است، اگر باد آمد عبایم را برد، طوفان عبایم را برد، فوری بر می گردم دیگر مسجد نمی روم. زنگ می زنم: الو، یک حادثه ای رخ داد امشب نماز نمی آیم. حادثه چی است؟ ببخشید یک فاجعه. نه حادثه است نه فاجعه. فاجعه این است که تو گیر عبایت هستی. فاجعه این است که گیر ماشینت هستی. فاجعه این است که گیر میزت هستی. گیر مدرکی. بچه بود سلام می کرد، بزرگ شده دیگر سلام نمی کند. روضه که می خواهد برود، می رود آن محله ای که خانم های پولدار روضه می روند، اگر ریگی در کفشت نیست اینجا هم روضه برو. مگر امام حسین این مجلس با امام حسین آنجا. . . . تاکسی تلفنی می گیرد نه آنجا خانم فلانی خانم فلانی. . . . است. ما یک زمانی باید بیاید از روضه هایی که می خوانیم باید استغفار کنیم. چون روضه های ما پر از هوی و هوس است. یک جائی می رویم که پز بدهیم. . . یک جائی می رویم که. . یک جائی می رویم که. . . اگر چهار تا دکتر و مهندس آمدند گفتند که آقای قرائتی به ما افتخار بده یک عکس برداریم. خیلی خوب. بفرمائید. اگر چهار تا بچه گمنام گفتند که حاج آقا اجازه! می خواهیم با تو عکس برداریم. بچه‌ها بروید من الان کار دارم بروید بروید. . بچه باشند با تو عکس نمی گیرم اما پز داشته باشند با تو عکس می گیرم. این هم گیر من است. همه باهم گیریم. هر کسی یک جوری گیر است. یعنی از گیر شرق و غرب و اینها آمده ایم بیرون حالا گیر خودمان افتاده ایم. این در‌شان من هست. این به من میخورد. این عروس به فامیل ما می خورد، این داماد به فامیل ما می خورد. . . پسر خوبی است. . . . .
زید یک برده بود، پیغمبر دختر عمه خودش را که یک زن آزاد بود داد به یک برده. صدای توپ کرد. آقا! آقا! در تاریخ سابقه ندارد که یک زن آزاد همسر یک برده شود. فرمود که من این کار را می کنم که اینها بشکند. هم سوار الاغ هم سوار براق. این می دانید یعنی چه؟ یعنی خودتان گیر نباشید. ما الان به قدری. . . گیر یک گل هستیم. اگر یک دست بشقاب داریم یکیش بکشند، صاحبخانه این بشقاب را بر می دارد در همه بازار‌ها و پاساژ‌ها، می خواهد یک بشقابی بردارد که گل ششمی به آن پنج تابخورد. عمر خودش را صرف گلی می کند که روی سفال است. آخر بابا این یک گل روی سفال است. به خاطر یک گل میدانی شما چند ساعت از عمر خود را صرف. . . می دانی این چهار ساعت که این گل را گرفتی، می توانی چهار ساعت را مطالعه کنی؟ این چهار ساعته می توانستی چهار تا بیمار را عیادت کنی؟ می توانستی چهار صفحه کتاب مطالعه کنی؟ میتوانستی یک کار خیر بکنی؟ اصلا مگر وقتی مهمانها می آیند اول یک دوربین می اندازند که گلش به هم می خورد یانه؟ فردا در تلویزیون می گوید که آقا توجه توجه. یک حادثه! گل بشقاب ششم به آن پنج تا نخورد؟ . . مااسیر گل سفالیم. اسیر گل سفال. پیغمبر هیچ اسیری نبود. هم سوار براق شد هم سوار الاغ شد.

4- سلام خدا به پیامبر، سلام پیامبر به کودکان

خدا به پیغمبر سلام می کند، خدا در قرآن به خیلی‌ها سلام می کند. آیه قرآن است: (;سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِیمَ) (الصافات/109) خدا به ابراهیم سلام می کند. سَلَامٌ عَلَى مُوسَى وَهَارُونَ» الصافات/120 خدا به پیغمبر سلام می کند، از عظمت. آنوقت پیغمبر به یک بچه سلام می کند. ببین چقدر. . از یک سمت خدا به پیغمبر سلام می کند از یک طرف پیغمبر به بچه سلام می کند. می فرمود من این حرکت را تا آخر عمر رها نمی کنم. پیشانیش را برای خدا روی خاک می گذارد، دوشش را برای بچه‌ها میدان ورزش می گذارد. پیغمبر سجده کرد(سبحان ربی الاعلی و بحمده) کوچولوهای خانه افتادند روی کمر پیغمبر بازی کنند. پیغمبر سجده را طول داد طول داد طول داد تا اینها بازی کردند و خسته شدند آمدند پائین بعد پیغمبر سرش را برداشت. گفتند یا رسول الله سجده را طول دادی! فرمود کمرم میدان ورزش بچه‌ها بود می خواستم بازیشان بهم نخورد. یعنی همان لحظه این که پیشانیش برای خدا سجده می کند، کتفش برای بچه‌ها میدان ورزش است. «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ» بگذارید من هی این آیه را می گویم، شماهم تکرار کنید. حیف است که من هی حرف بزنم شما هم همینطور ساکت نگاه کنید. «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» یعنی از پیغمبر یاد بگیرید. همانا برای شما در پیغمبر الگوی خوبی است. پیغمبر یک الگوی خوب است. ببینید، یاد بگیرید، . . . خط کشتان پیغمبر باشد. ببینید چقدر با این خط فاصله دارید؟ چند هزار کیلومتر فاصله دارید؟ چند هزار کیلومتر فاصله دارید. خب. تولدش شعله های آتش فارس را خاموش کرد. بعثتش شعله فساد را خاموش کرد. وقتی پیغمبر به دنیا آمد، تولدش آتشکده‌ها خاموش شد. وقتی هم مبعوث شد فساد‌ها را خاموش کرد. تولدش کاخ کسری را تکان داد، بعثتش قلب و مغز‌ها را تکان داد. سحر با خدا بود، مناجات و نماز شب، روز مسابقه می گذاشت با اسبها. در مسابقه هم شرکت می کرد. خداوند همه چیزی را به پیغمبر یاد داده بود(علم ما کان و ما یکون الی انقضاء خلقک) در دعای ندبه هست. که خداوند علم ما کان و ما یکون، یعنی علوم اولی و آخری را به پیغمبر یاد داد اما در عین حال می گوید (;وَقُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْمًا) (طه/114) فکر نکن حالا چهار تا کلمه. . .
از همه چیزی سئوال می کردند. (;یَسْأَلُونَكَ عَنْ الرُّوحِ) (الإسراء/85) از روح سوال می کنند. (;یَسْأَلُونَكَ عَنْ الْأَهِلَّةِ) (البقرة/189) از هلال ماه سوال می کنند. از آنطرف می گوید (;یَسْأَلُونَكَ عَنْ الْمَحِیضِ) (البقرة/222) از حیض سوال می کنند، که زن حیض می شود. هم از حیض، هم از روح. اینطور نیست که آقا مودب باش، این چه سوالی است که می کنی؟ نه. گاهی وقتها انسان یک طلبه است، روحانی است، یک معلم است، یک سوالهای ساده را شاگرد دارد، نیاز به. . . . یک روز یک بچه گفت: یا رسول الله بیا برویم خانه ما. دستت را بده به من برویم به خانه ما. حضرت هم فرمود خب برویم. بگیر دستم را. این بچه دو سه ساله تازه راه افتاده بود، بردش. یک خرده که خسته شد، گفت برو خانه خودتان. گفت باشد. یعنی بخاطرمحبت خودش را در اختیار یک بچه دو سه ساله می گذارد، اما خودش را در اختیار رهبران فاسد. . . گفتند هر چه می خواهی بهت میدهیم. دختر میخواهی بهت میدهیم، پول میخواهی بهت میدهیم، مقام می خواهی بهت می دهیم، دست از توحید بردار. فرمود: کره خورشید را بگذارید در یک دستم، ماه را بگذارید در یک دستم، دست از هدفم بر نمی دارم. یعنی تمام ابر قدرتهای زمان هر چه امکانات در اختیار دارند بگذارند، امکانات ابر قدرتها را رد می کند ولی از آنطرف یک بچه را. . . «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ» حالا.

5- سیره و روش زندگی شخصی پیامبر

 یک مقدار از زندگی شخصی ایشان هم برایتان بخوانم. این را دیگر از رویش می خوانم. «بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِیمِ». آن که من نوشته‌ام از «المیزان» جلد ششم است از صفحه 321 به بعد. بحث مفصل است، منتهی من از این بحث مفصل، که حدود پنجاه شصت صفحه تقریبا هست، من چند سطری را نوشته‌ام. نعمت های الهی را گرچه کم و ظریف بود بزرگ می شمرد. هرگز چیزی را مذمت نمی کرد. نمی گفت این کم است. یعنی یک دانه انگور را هم با دقت نگاهش می کرد. خدا رحمت کند خود علامه طبا طبائی وقتی سیب می خواست بخورد، مدتی به این سیب نگاه می کرد. قرآن هم داریم: (;فَلْیَنْظُرْ الْإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ) (عبس/24) این سیب از چی ترکیب شده؟ آدم میرود می بیند آب یکی، خاک یکی، در یک باغچه یک لیمو ترش ترش، توت شیرین شیرین، انار ترش و شیرین (;یُسْقَى بِمَاءٍ وَاحِدٍ) (الرعد/4) قرآن می گوید با یک آب ترش ترش، شیرین شیرین، ترش و شیرین. نعمتهای خدا را بزرگ می شمرد. برای مسایل مادی و دنیائی عصبانی نمی شد. می خواهد عصبانی بشود، سر مسایل مادی و دنیایی عصبانی نمی شد. وقتی می خواست اشاره کند، با انگشت اشاره نمی کرد، نمی گفت ایشان. به همه دست می گفت ایشان. یعنی برای احترام، اینچنین می کرد. خنده‌اش قهقهه نبود. بزرگ هر قومی را احترام می کرد. اگر بزرگ یهودیها می آمد احترام می کرد، بزرگ مسیحی‌ها می آمد. . . یعنی حریم اجتماعی افراد را نگه می داشت. از اصحاب احوالپرسی می کرد. می گفت فلانی نیستش. می گفتند مسافرت است. می گفت خدایا سفرش را بی خطر کن. دعایش می کرد مثلا. اگر مریض بود می گفت برویم عیادتش. فرمود هر زن زائید به من خبر بدهید. من پیغمبرم می خواهم آخرین آمار را بدانم. هر کسی هم از دنیا رفت به من خبر بدهید. شما این را بگذار پهلوی زندگی های امروز هان! زندگی امروز، طبقه پائین می آید می گوید چرا اینجا پرچم سیاه زده‌اند؟ می گوید طبقه بالا مرد. می گوید: اه؟ که بود که مرد؟ عاطفه دارد از بین می رود خیلی جاها. من شنیدم یک گروهی پیدا شده‌اند گروه عاطفه مصنوعی. یعنی اگر کسی مرد زنگ می زنند به این گروه می آیند می گویند چقدر می دهی؟ می گویند اگر می خواهی تشییع جنازه کنی مثلا نفری پنج هزار تومان، اگر می خواهی توی سرمان هم بزنیم نفری ده هزار تومان. اگر می خواهی گریه کنیم جیغ بکشیم نفری بیست هزار تومان. گریه ی. . . . من نمیدانم راست است یادروغ ولی گفتند در روزنامه هم بوده. یعنی دیگر لاشه طرف را هم می خواهند دفنش کنند. . . نگفت اگر مرده سی کیلو است چقدر، چهل کیلو است چقدر. . یعنی ببینید ما کجا داریم زندگی می کنیم. دنیا پر از پیشرفت تکنولوژی و پر از عقب ماندگی عاطفه. نسبت به خوب و بد بی تفاوت نبود. بعضی‌ها اصلا مثل سیب زمینی هستند. بی خاصیت. البته سیب زمینی خاصیت دارد. پیغمبر حساس بود، اگر خوب بود می گفت آفرین، بد بود عبوس می شد می گفت چرا همچین کردی؟ در یک جلسه اگر حرف زشت بود یا می گفت حرف نزن یا پا میشد می رفت. نمی نشست جلسه چرت و پرت‌ها را گرم کند.

6- سقوط اخلاق در دوره رشد تکنولوژی

ما الان در موبایل‌ها با هم چرت و پرت رد و بدل می کنند. ببینید وقتی اخلاق نیست تکنولوژی هست، تلفن همراه تولید می شود اما از این تلفن همراه چی برای همدیگر می فرستند. چه پیامی برای هم می فرستند. افرادی را مسخره می کنند، جوک درست می کنند، آهنگ سازی میکنند، مثل یک کسی حرف می زنند، حالا این طرف مثل من باشد یا امثال ما، خیلی‌ها راضی هستیم، گاهی طرف واقعا راضی نیست. فاکس می فرستد، فلانی برد و خورد و. . . همینطور راحت. در اینترنت، آقا فلانی با فلانی شریک است، فلانی چجور. . همینطور بنویس. سایت هم شده مثل دیوار کوچه. هر کسی یک کیلو زغال داشته باشد پانصد مرتبه میتواند بنویسد زنده باد الف، مرده باد ب. فقط کافی است که شما یک کیلو زغال داشته باشی. یک کیلو زغال داشته باشی و یک جو بی دینی. هم می شود الکی گفت زنده باد، هم می شود الکی گفت مرده باد. خیلی آبروی مردم راحت ریخته می شود. اگر من به شما بگویم سال دیگر مهمانتان می کنم مکه، یک حج مجانی یا یک عمره مجانی. به یک شرط، شما که می آیید کعبه، یک خورده لجن بمالید به کعبه، هیچ کس قبول نمی کند. امام صادق فرمود: کعبه! عزیزی، ولی آبروی مسلمان از تو هم عزیزتر است. ما چرا مثلا راحت تقلید از کسی می کنیم؟ تقلید صدا اگر صاحبش راضی نباشد، گیر دارد. طنز درست کردن گیر دارد. تازه خطرناک این است که گاهی وقتها مقدسات را هم به طنز می کشیم. این خیلی خطرناک است. قرآن یک آیه دارد که مقدسات را به مسخره کشیدی؟ آیه‌اش این است: (;أَبِاللَّهِ وَآیَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتَهْزِئُونَ) (التوبة/65) یعنی خدا و آیات خدا را استهزا می کنید؟ . . . بله فلا نی را گرفتند گفتند نمی دانم سوالات شب اول قبر را کپی کرده، قبلا به مرده‌ها داده. یعنی شوخی را می برند در عالم برزخ و عالم قیامت و عالم. . . این خیلی خطرناک است. و شوخی‌ها هم به. . . . . مواظب باشید مقدسات را. . . همان پیغمبری که بهتان گفتم روز فتح مکه یکجا همه را بخشید، فرمود سه نفر را نمی بخشم: انهائی که طنز می گفتند، کاریکاتور می کشیدند، هجو می کردند. کفار را می بخشم، مشرکین را می بخشم، اما مسلمان هم اگر باشد که هجو کند، مسخره کند، با فیلمش، با کاریکاتورش، دست بیندازد کسی را، هجو، یعنی تحقیر می کند. . . . مواظب باشید مقدسات را بیشتر. . . . ببینید چرم پوست گاو است. این پوست گاو اگر جلد قرآن شد، دست بی وضو گذاشتن به پوست جلد قرآن هم مکروه است. ابولهب را اگر روی دیوار نوشته بود ابولهب، شما می توانی تف بیندازی بهش، گناه نیست. اما تا مادامی که ابولهب اسمش در قران است(;تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ) (المسد/1)، به این ابی لهب که در قرآن است، دست بی وضو هم نمی توانی بگذاری. باید بگوئی ابولهب خدا لعنتش کند، خدا در قرآن گفته « تَبَّتْ یَدَا» می گوئیم خدا گفته، اما چون در قرآن است، نباید دست بی وضو بهش بگذاری. ابولهب بر دیوار یک حکمی دارد، در قرآن یک حکمی. پنبه اگر جوراب شد یکجور است، عمامه شد، یک جور دیگر. چرم اگر کفش شد یک حکمی دارد اما اگر همین چرم جلد قرآن شد، یک حکم دیگری دارد. طلا اگر گوشواره و گردنبند شد یک جور است، اما اگر طلا یک قبه شد. یک تیمساری، امیری را یک قبه طلا گذاشتند روی دوشش. شما اگربرداری این را دور بیندازی، جریمه‌ات. . . . آقا چه شده مگر؟ حالا یک مثقال طلا، بگیر پولش را. اینطور نیست که پول یک مثقال طلا بدهی ازت بگذرند، بحث این نیست که یک مثقال طلاست، بحث این است که قبه است. این درجه است. یعنی یک چیزی که درجه شد، فرق می کند. این‌ها یک چیز هائی است که در جامعه هم.
کمونیستها که عقیده به قیامت ندارند، عقیده به خدا هم ندارند، می گویند خدایی نیست قیامت هم نیست. اما اگر بگوئی آقا این کجاست؟ می گوید این قبر پدر من است. روبروی کمونیستی که عقیده به هیچ چیزی ندارد لگد بزنی به قبر پدرش میگوید چرا توهین کردی؟ می گوئی آقا مگر شما نمی گوئید وقتی مردیم هیچ می شویم؟ پس من یک لگد به هیچ زدم. میگوید نه لگد به قبر پدرم زدی. یعنی کمونیستی هم که می گوید بعد از مرگ هیچ هیچ هیچ، در عین حال اگر لگد به قبر پدرش بزنی، یقه‌ات را می گیرد و می گوید که تو بی ادبی کردی. میگوید هیچ ولی در عمقش هیچ هیچ هم نیست، یک چیزی هست. ولذا کمونیست هاهم، من کشورهای کمونیستی زیاد رفته‌ام، مجسمه های رهبرانشان را گذاشته‌اند، مثلا میدان مارکس، میدان چی میدان چی. می گوئیم آقا مگر نمی گوئید وقتی آدم مرد، هیچ می شود؟ آخر مگر مارکس کو؟ می گویند مرد. می گوئیم مرد یعنی چه؟ می گوید هیچ. می گوئیم این هیچ است؟ می گوید هیچ ولی وقتی مجسمه درست می کند و اسم بیمارستان و خیابان به اسمش می کند، پیداست این‌ها به زبان می گویند هیچ، ولی واقع، اینها در عمق روحشان، در عمق باطن و فطرتشان، اینها هیچ هیچ هم نیست، اینها برایشان بقا دارد. . . .
نسبت به حق نه تجاوز می کرد نه کوتاه می آمد. نه بیش از حق می گرفت نه کوتاه می آمد. هر مسلمانی در خیرخواهی و امر خیر فعالتر بود نزد پیغمبر محبوبتر بود. آدم های جنب و جوش دار و فعال را پیغمبر بیشتر دوستشان داشت. آخر بعضی آدم‌ها همینطور شل‌اند. صبح قلقلکش می دهی غروب می خندد، آدمهای بی خیال. ولی آدم های جنب و جوش دار، خیلی پیغمبر دوستشان داشت. نشستن و پا شدنش همراه با یاد خدا بود. یعنی از یاد خدا غافل نبود.

7- اخلاق و آداب اجتماعی پیامبر

همین که وارد یک جمعیتی می شد، محل نشستنش آخرین نقطه مجلس بود. یعنی مثلا همان صندلی آخر می نشست. با کمال تاسف با کمال تاسف با کمال تاسف هنوز در مراکز مذهبی ما، آدم سرشناس که می آید، همه مردم را بلند میکنند، پا از روی دوش همه بر میدارد که برود فلان جا بنشیند. آقا جان هرکه هستی همان دم در بنشین. «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ» هیچ وقت بالای جلسه ننشین و هرجا که جا بود بنشین. پیغمبر وقتی وارد می شد نقطه آخر می نشست. طوری برخورد می کرد به هر کسی خیال می کرد پیغمبر با او رفیق است. حال شما خوب است؟ خوشی؟ حال شما خوب است؟ یعنی یکی یکی. یعنی یک جوری احوال پرسی می کرد که همه می گفتند پیغمبر باخود ما صحبت کرد. نمی گفت حال شما خوب است؟ خداحافظ. دانه دانه همچین جوری برخورد می کرد. قبل از این که هم نشین هایش جلسه را ترک کنند، خود حضرت جلسه را ترک نمی کرد. صبر می کرد همه می رفتند بعد می رفت. یعنی پا نمی شد برود جلسه را به هم بزند. هر کس از او حاجتی می خواست، یا آنرا انجام می داد یا با زبان خوش آنرا رد می کرد. برای مردم پدر بود و همه مردم در رسیدن به حق در نزد او مساوی بودند. مجلس او مجلس حلم و حیا و صدق و امانت بود. در آن مجلس صداها بلند نیم شد. پیران را احترام می گذاشت. کودکان را مورد محبت قرار می داد. نسبت به محتاجان ایثارگر بود. نسبت به افرادغریب، آنان را حفظ می کرد. دائما گشاده رو، نرمخو و خوش برخورد بود. خشونت و نا روا گوئی، عیب جوئی، ستایشگری نابجا در او نبود. هر چه رامیل نداشت انتقاد نمی کرد. شتر دیدی ندیدی. تغافل می کرد. کسی را از خودش مایوس نمی کرد. چانه نمی زد. ما گاهی وقتها چانه می زنیم. به نظر شما اینجا چند متر است؟ سی متر است. نخیر بیا شرط بندی کنیم. بابا حالا سی متر یا بیست و نه متر. حالا عمرش را صرف می کند که اینجا چند متر است. آقا چند می دهی این فلفل‌ها را بخورم؟ ما نشسته بودیم یک جائی، یکهو دیدیم یکی بلند شد برجست. گفتیم چرا همچین کردی؟ گفت شرط بندی کردیم که می اینقدرمی گیرم و فلفل را می خورم. حالا هم دارم می خورم و دارم می سوزم. آخر تو چقدر خلی؟ آخر شرط بندی می کنی سر فلفل، بعد پامی شوی ور می جهی؟ افرادی هستند درسشان را، همین جدول های روزنامه را، خیابان دو حرفی قدیمی تهران. گوشت کیلوئی چند هزار تومان می خورد و دنبال این خیابان می گردد. خیابان ری. خب چی؟ چه مشکلی حل شد؟ چه مشکلی از تو حل شد؟ چه مشکلی از جامعه حل شد؟ آنچه در راهنمائی و دبیرستان و حوزه و دانشگاه می خوانید، باید چهار جزء باشد، یا باید واجب باشد یا مستحب، یا نیاز فرد را حل کند یا نیاز جامعه را حل کند. آقا با جناق ابوالفضل که بود؟ نه واجب است بدانم، نه مستحب است بدانم. نه نیاز من را حل می کند نه نیاز جامعه را. بنا براین در این کتاب هم باشد من نمی خواهم بخوانم. خدا میداند، مطالعاتی هست که. . . . سوالهائی هست که. . . آیا قارون اسم دیگری هم داشته یا نه؟ حالا یا داشته یا نه. سوره کوثر چند تا اسم دارد؟ به ما چه چند تا اسم دارد. کدام آیه یازده تا قاف دارد؟ این حدیث از امام صادق است یا از امام باقر؟ چه فرقی می کند؟ شما این شکر را از عباس آقا خریدید یا از حسین آقا. ای بابا چایت را بخور. چه سوالی است؟ آیه ای که وسط قرآن است کدام است؟ مثل این که آن نخودی که وسط دیگ است کدام است؟ اینقدر سوالات احمقانه طرح می شود، به اسم سوالات مذهبی هان! من ناراحتیم این است که به اسم مذهب هم تمام می شود. پول مردم به اسم مذهب آتش می گیرد. این کاشی کاریها که می نویسند به اسم خط کوفی و میخی و سیخی، یا پول دولت است یا پول امامزاده است یا پول امام، می گوئیم آقا به چه مجوزی شما این کاشی کاریها را می نویسی که هیچ جنی یک مترش را نمی تواند بخواند؟ می گوید آثارمیراث فرهنگی خط کوفی و میخی. یک سوال فقهی از مراجع بکنید. سوال: احیای خط کوفی واجب است؟ نه. مستحب است؟ نه. نیاز افراد است؟ نه. نیاز جامعه است؟ نه. پس به چه مجوزی شما این پول را آتش می زنید؟ همینطور آقا. هر که پول دستش است، سرش را پائین انداخته به سلیقه خودش عمل می کند. بابا مراجع برای این جور جاها نشسته‌اند. آخر شک سه و چهار که مرجع نمی خواهد. بول نجس است. نمیدانم دفاع از دشمن واجب است. اینها را که هر کسی می فهمد. اصلا حوادث واقعه را باید پرسید. که آقا پول نفت باید اینجا برود یا اینجا؟ این قانون باید بشود یا نباید بشود؟ این پول وقف را کجا خرج کنیم؟ بس است. «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ»
خدایا! عیب های ما، نقص های ما را یادمان بده و اراده و تقوی و توفیقی بده عمل کنیم.
وظیفه‌مان را یادمان بده، ایمانی بده که عمل کنیم.
هر چی از پیغمبر فاصله داریم، هر چی که خیلی، ما هیچی، با پیغمبر خیلی فاصله داریم. باید بگوئیم هیچ. لااقل بعضی ما باید بگوئیم هیچ. یک کسی می گفت به عدد موهای سرم کار دارم. کلاهش را برداشت دیدند کچل است اصلا مو ندارد. ما هیچیمان نمی خورد. خدایا روز به روز به نزدیکی ما به خودت و قانونت و اولیایت بیفزا. فاصله‌مان را با خودت و کتابت و قانونت و اولیایت کم کن. قلب امام زمان را از ما راضی کن. رهبر ما، امت ما، دولت ما، نسل ما، ناموس ما، جوانان ما، انقلاب ما، مرز ما، آبروی ما، هرچی که تو به ما داده ای در پناه امام زمان حفظ بفرما.
از تمام برکات رجب و شعبان و رمضان امسال همه ما را برخوردا بفرما.
والسلام علیکم و رحمه الله و بركاته
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 744
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست