responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 671

موضوع: بنی اسرائیل – 4

تاريخ پخش: 21/02/60

بسم اللّه الّرحمن الّرحيم

الحمدللّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و علي اهل بيته و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

اگر به ياد داشته باشيد در اين زمينه صحبت كرديم كه با دورنماي تاريخ بني اسرائيل آشنا شويم، چون در قرآن بيش از100 آيه در باره‌ي اين ماجرا آمده است. آشنايي با تاريخ بني اسرائيل آشنايي با خودمان است. حديث داريم تمام صحنه‌هايي كه و تمام حوادثي كه براي بني اسرائيل پيش آمده است، براي شما هم پيش خواهد آمد. بنا براين آشنايي با تاريخ بني اسرائيل، آشنايي با تاريخ خود ما است. اين درس‌هاي ما براي انسان‌هايي كه خيلي كم حوصله هستند وحوصله‌ي خواندن و نوشتن ندارند، قصه‌اي مفيد و سازنده است. براي كساني كه دوست دارند با قرآن آشنا شوند، درس‌هاي خوبي است. تا اين جا گفتيم(در يك جلسه بيوگرافي فرعون را گفتيم، اين كه مي‌گوييم مثل هم هستند، براي اين موضوع است كه ما تحت سلطه رژيم سلطنتي بوديم، آنها هم تحت سلطه‌ي فرعون بودند. آنها به رهبري موسي نجات پيدا كردند و ما هم به رهبري امام نجات پيدا كرديم. آنها يك انتظارهاي نابجا و خلاف‌هايي بين آنها پيش آمد كه همان حوادث ممكن است بعد از پيروزي انقلاب براي ما نيز باشد)
بنابر اين بايد با دقت اين تاريخ را بررسي كنيم. در يك جلسه بيوگرافي حضرت موسي (ع) و فرعون را گفتم. در يك يا دوجلسه جريان بعد از انقلاب آنها را گفتم. در اين جلسه يك مقداري از آيات مربوط به گوساله‌ي پرستي بعد از پيروزي را مطرح مي‌كنيم.
بحث اين جلسه‌ي ما اين است كه چگونه بني اسرائيل رفتند سراغ گوساله. البته در تورات آمده است(نمي دانم سفارش به خواندن تورات داشته باشم يا نه، ولي فعلاً قرآن را بخوانيد تا بعد) در تورات قصه را اين گونه نقل مي‌كند و مي¬گويد:
آن كسي كه گوساله را ساخت و مردم را به گوساله پرستي دعوت كرد، يا مردم خود خواستند كه گوساله را بسازدحضرت هارون است. و حال آن كه از نظر ما حضرت هارون پيامبر بود و پيامبر معصوم است. و علاوه بر اين كه معصوم بودند، از طرف شخص حضرت موسي كه او نيز اولوالعزم منصوب بود، هرگز يك چنين خلافي را پيامبر بزرگوار انجام نمي‌دهد.

1- فرق ايمان واقعي و ايمان سطحي

اما چگونه اين‌ها به سراغ گوساله رفتند؟ نقش محيط(چگونه امت بني اسرائيل بعد از پيروزي سراغ گوساله پرستي رفتند) آخر ملت خداپرست كه نمي‌شود گوساله پرست شود. خيلي بايد انسان(چگونه يك امت گوساله پرستند)اكنون ما خداپرست هستيم. ، ايه مي‌شود كه من گوساله پرست شوم؟ مي‌شود شما گوساله پرست شويد؟ بله مي‌شود. قرآن اين گونه مي‌گويد. دليل اين را نقش محيط مي‌داند. پاسخ به خاطر عدم ايمان واقعي. چون دو رقم ايمان داريم ايمان عميق كه واقعاً ايمان همان است. در روايت معني مي‌كند ايمان آني است كه هم به دل و هم به زبان باشد و هم در عمل نشان داشته باشد. اما بعضي‌ها فقط ايمانشان به زبان است. ايمان غير عميق و سطحي ايمان سطحي. من دو نمونه ايمان برايتان بگويم و در ضمن به انقلاب فرهنگي توجه كنيد.
بايد قصه بگويم. حضرت موسي (ع) وقتي رفت فرعون را دعوت كند، خيلي به فرعون برخورد كه يك چوپان با لباسي پشمي و عصا به دست آمده، مي گويد: تو خدا نيستي. بايد بندگي خدا را بكني و بايد برده‌ها را نيز آزاد كني. خيلي باد دماغي كه داشت، خيلي به غيرت و غرورش برخورد. گفت: ما بايد اين موسي ع را آبرويش را بريزيم. برنامه چيست؟ اينهايي كه مي‌گويم ترجمه‌ي آيات قرآن است. 30 يا 40 آيه خلاصه‌اش در اين سخنان است كه خلاصه مي‌كنم. برنامه اين است كه بخشنامه كنيد به همه‌ي شهرها و بخش‌ها، هر ساحري و زبردستي كه هست از طريق فرمانداري‌ها و بخش داري‌ها تمام ساحرهاجمع شوند و ما جايزه تعيين مي‌كنيم براي آن ساحري كه سحر جالبي به وجود بياورد و به خاطر آن سحر و جادوآبروي موسي (ع) را بريزد و به موسي بگويد: اگر تو عصا را مي‌اندازي و اژدها مي‌شود، اين فرد نيز چنين كاري مي‌كند وچنين مي‌شود. يك ساحري پيدا كنيد، يك نمايشي بدهد، بعد آبروي موسي ع را بريزيم. آمدند به نزد حضرت موسي (ع)، اين ساحرها جمع شدند و آمدند به فرعون گفتند: اگر ما آبرويش را بريزيم، پول در ازاء آن مي‌دهي؟ گفت: بله، بله، آبرويش را بريزيد، هر چه پول بخواهيد مي‌دهم. شد و سحر را انجام دادند و حضرت موسي (ع) وقتي عصا را انداخت وبه قدرت غيبي خدا اژدها شد و اين ساحرها سري تكان دادند و فهميدند كه نه حساب حضرت موسي (ع) جداست وكار كار خدايي است و سحر و جادو نيست. به محض اين كه اين معجزه را ديدند، ايمان آوردند. فرعون ديد، عجب اين‌ها را آورده آبروي موسي را بريزند، اين‌ها خودشان ايمان آوردند. گفت: تكه تكه‌تان مي‌كنم. آن وقت ايمان واقعي اين‌ها آوردند. گفتند: هر غلطي مي‌خواهي بكني، بكن. فاقض ايمان واقعي، يعني فرعون قضاوت كن. هر كاري مي‌خواهي بكن. بكن. فوق اين است كه ما را تكه تكه مي‌كني. بالاتر كه نيست (فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ) (طه /72) قضاوت كن هر چه را كه تو مي‌خواهي قضاوت كني. هرحكمي كه مي‌خواهي بده، به خاطر اين كه تو هر چه قدرت داشته باشي، در همين دنياست (إِنَّما تَقْضي‌ هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا) (طه /72) زيرا تو قضاوت خواهي كرد در همين دنيا. بيش از اين نيست كه جان‌هايمان را در اين دنيا بگيري. يك جان كه بيش‌تر نداريم، اين را تو بگير. اين را مي‌گويند ايمان واقعي. خوب گوش كنيد كه كجاي اين قصه انقلاب فرهنگي بود؟ آقايي كه چند ساعت منتظر يك سكه بود كه يك جايزه از فرعون بگيرد، بعد از 5/8 در اين نيم ساعت و يك ساعت كار او به جايي رسيد كه نه تنها سكه فرعون را قبول نكرد، گفت: تمام هستي ديگر براي من ارزش ندار. اين را مي‌گويند انقلاب فرهنگي.
پس اگر خواستيد محك بزنيد آيا انقلابي هستيد يا خير، مثلاً من پيش از اين، 20سال قبل مي‌گفتند: خوبي؟ شاد مي‌شدم. حالا هم وقتي مي‌گويند خوب هستي، خوشحال مي‌شوم. من انقلابي نيستم. بايد انسان كارش به جايي برسد كه اگر راه حق را تشخيص داد به تمام در و ديوارها فحش نوشتند ناراحت نشود. اين را مي‌گويند انقلابي. اين ساحر به خواست فرعون و به خاطر پول مي‌خواهد آبروي موسي ع را بريزد(منتظر سكه است) بعد كارش به جايي مي‌رسد كه مي‌گويد: سكه‌ها، كاخ تو، دربار تو، زور، شكنجه و حبس، اصلاً تمام هستي وتمام قدرت و امكانات پيش من ديگر پشيزي ارزش ندارد. اين را انقلاب فرهنگي مي‌گويند. انسان كه منتظر يك سكه است در ساعت به جايي برسد در ساعتي بعد كه تمام سكه‌ها ديگر برايش ارزش نداشته باشد. اين ايمان واقعي است. حال كه ايمان واقعي و سطحي را شناختيم، ايمان واقعي تمام دنيا مي‌تواند آن را فريب دهد، ولي ايمان سطحي فوري با يك حادثه از بين مي‌رود.

2- تقش محيط و عدم ايمان واقعي در گوساله پرست شدن

مي‌خواهيم بررسي كنيم كه چگونه شد كه قوم بني اسرائيل گوساله پرست شدند؟ به خاطر عدم ايمان واقعي مسئله‌ي ديگر نقش محيط در افكار(نقش محيط) آخر اين‌ها كه ايمان آورده بودند به حضرت موسي (ع)، اين‌ها از رود نيل عبور كردند. شنيديد كه فرعون و دربار فرعون و ارتش فرعوني حمله كرد به حضرت موسي (ع) و پيروان ايشان، رسيدند به رود نيل، خداوند وسط رود را با قدرت خود شكافت، اين‌ها سالم ازوسط رودخانه عبور كردند. خدا مي‌تواند اين كار را انجام دهد. آن خدايي كه اين كرات را در اين فضا نگه مي‌دارد، اين آب دريا را يك مدت نگه مي‌دارد و كف آن جا خشك شد و از وسط رودخانه سريع حركت كرده و رد شدند. بعدفرعون كه خواست رد شود، به وسط رودخانه كه رسيدند آب‌ها دوباره به جاي خويش برگشت و فرعونيان غرق شدند. رفتند آن طرف رودخانه، بت پرست‌ها را ديدند. تا بت پرست‌ها را ديدند، گفتند: (يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ) (اعراف /138) قرار بده براي ما خدا اين‌ها آن طرف رودخانه خداپرست بودند و ديدند كه خدا چگونه رود را برايشان خشك كرد(با چشم هايشان ديدند) اما انسان همين كه بنا مي‌شود لطف خدا را فراموش كند، اين گونه عمل مي‌كند.
ما اصولاً هرگاه مضطر مي‌شويم، خدا را صدا مي‌زنيم. قرآن مي‌گويد: مردم وقتي مضطر مي‌شوند، مي‌گويند: يا الله! بعضي طغيان مي‌كنند. هر زمان مضطر مي‌شوند، ايمان در حال اضطرار، فرعون وقتي در حال غرق شدن بود، گفت: امنت خدايا ايمان آوردم. آيه نازل شد: در اين زمان. حالا توبه در وقتي است كه انسان به مرز اضطرار كشيده نشده باشد. حالا ديگر فايده ندارد. به موسي (ع) گفتند: «اجعل لنا» البته خيلي اين كار زشت بود، مثل اين كه آدم پيش يك آيت الله برود بگويد: يك رقاص خوب معرفي كنيد براي عروسي دخترم مي‌خواهم. اين خيلي پررويي مي‌خواهد. (مثلاً فرض كنيد انسان بود نزديك مجتهد به او بگويد: آقا بهترين آب جو را كجامي فروشند؟ به رهبر انقلاب، به مبارز با بت، گفتند: تو لطفاً برايمان يك بت درست كن. تقاضاي بت تراشي به كسي كه آمده بت‌ها را از بين ببرد، اين هم چه زماني آخر كسي آمد پيش حضرت علي و يك نيش زد، گفت: تو نمي‌خواهدنيش بزني، تو خودت وضعت خراب است. گفت: شما مسلمان‌ها اين قدر بد هستيد كه هنوز پيامبرتان دفن نشده اختلاف كردي. علي (ع) گفت: ما پيامبرمان تا بود، بعد از فوت اختلاف شد. اما شما هنوز كف پايتان‌تر بود كه از خدا به سراغ گوساله رفتيد. به حضرت علي گفت كه شما بعد از پيامبر چرا اختلاف كرديد؟ حضرت علي (ع) گفت: تونمي خواهد اين سخن را بگويي، زيرا شماها از نسل كسي هستيد كه هنوز كف پايتان خشك نشده بود، هنوز كف پايتان از آب درياتر بود كه از ايمان به خدا رفتيد سراغ گوساله. به هر حال اين قدر نشناسي انسان است. بد نيست اين جمله رابگويم. بسياري از ما وقتي مضطر مي‌شويم، اين قدر هستند كه قول مي‌دهند خدايا «ان آتانا من فضله» اگر خدا پول به ما بدهد، (لَنَصَّدَّقَنَّ) (توبه /75) ما حتماً انفاق مي‌كنيم. (فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِه‌) (توبه /76) همين كه خدا وضع آنها را خوب مي‌كند، فراموش مي‌كنند. چقدر آدم‌ها بودند كه وقت بيكاري به مسجد مي‌رفتند، خود شما كه اين سخن‌ها را مي‌خوانيد، آن زمان كه پول نداريدبيش‌تر به مسجد مي‌رويد يا وقتي پول داريد؟ آن زماني كه دوچرخه سوار مي‌شديد با الاغ و مركب چهار پا مي‌رفتيد، بيش‌تر به مسجد مي‌رفتيم يا اكنون! ؟ اصولاً انسان اين است. (إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ) (ابراهيم /34) انسان ظلم مي‌كند. انسان ناسپاس است. (كلاََّ إِنَّ الْانسَانَ لَيَطْغَى) (علق /6) (أَن رَّءَاهُ اسْتَغْنىَ) (علق /7) انسان دست به ياغي گري مي‌زند. همين كه شكم او سير شد (إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‌ خُسْرٍ) (عصر /2) «إِنَّ الْانسَانَ»، «وَ كانَ الْإِنْسان‌ » در قرآن است. كه همه كلمه‌ي خداست انساني كه فضيلت به او دادم، انساني كه (كَرَّمْنا بَني‌ آدَمَ ) (اسرا /70) انساني كه «وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‌» انساني كه (فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقين) (مومنون /14) اين انساني كه موجود ممتاز آفرينش است، هر وقت مضطر مي‌شود، مي‌گويد: يا الله و بر عكس.

3- ظلم‌هاي بني اسرائيل

خلاصه محيط در آنها اثر كرد. آمدند آن طرف رودخانه، بت پرست‌ها را ديدند، فوري به مخالف بت و رهبر انقلاب گفتند: لطفاً تو نيز يك بت براي مابساز. اين‌ها ظلم كردند. قرآن آيات زيادي راجع به ظلم اين امت كردند. مقداري از ظلم امت بگويم تا ببينيد چگونه بوده است؟ خدا مجازات مي‌كند. قرآن (فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُم‌) (نسا /155) آن امت پيمانشان را نقض كردند 1- (وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللَّه‌) (نسا /155) آيات خدا را كافر شدند. نسبت به آيات خدا كفر ورزيدند. پيمان‌ها را شكستند. قراردادها را لغو كردند. آيات خدارا به آن كفر ورزيدند 2- (وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِياء) (نسا /155) و پيامبران را كشتند 3- (وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ) (نسا /155) گفتند دل ما روي آن پرده افتاده است. 4- (وَ قَوْلِهِمْ عَلى‌ مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظيماً) (نسا /156) به حضرت مريم هم بهتان زدند. گفتند: العياذ بالله مثلاً زناكار است (وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا المَْسِيحَ عِيسىَ ابْنَ مَرْيَمَ) (نسا /157) گفتند و افتخار كردند كه ما عيسي بن مريم را كشتيم. البته ما اعتقاد داريم كه حضرت عيسي (ع) كشته نشده است. حضرت عيسي ع هم اكنون نيز زنده است و شكته نشده و به صليب و دار نيز كشيده نشده است. خلاصه به خاطر نقض ميثاق و پيمان شكني و به خاطر كفر و پيامبر كشي و به خاطر اين كه گفتند دل ما پرده دارد و حرف تو راحاضر نيستيم قبول كنيم، قرآن مي‌گويد: به اين دلائل (فَبِظُلْمٍ مِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ حَرَّمْنَا عَلَيهِْمْ طَيِّبَاتٍ ) (نسا /160) چون اين‌ها اين گونه بودند، ما يك سري چيزها را برايشان حرام كرديم. «حَرَّمْنَا عَلَيهِْمْ طَيِّبَاتٍ» حرام كرديم بر اين امت بسياري از چيزهاي خوب را. خدا مي‌گويد: فلان امت كج رفتند، طيبات را بر آنها حرام كرديم. يعني ايراني‌ها، شما هم يك سري نعمتهايي داريد، نعمت رهبري، آزادي، مكتب، نعمت انقلاب دروني، دخترهاي دبيرستاني، در رژيم قبل مي‌بردند دخترها را براي يك جنايت كار رژه بروند، به زور دخترها را مي‌بردند. حال همين دختر دبيرستاني مي‌رود نهضت سوادآموزي دريك منطقه‌اي تا دختر بچه را جمع مي‌كند و درس مي‌دهد. اين انقلاب است. اگر كسي كفران كند، مثل همان سرنوشت را دارد. ملت بعد از پيروزي انقلاب كفران كردند، خدا مي‌گويد: «حَرَّمْنَا عَلَيهِْمْ طَيِّبَاتٍ » چيزهاي طيب را بر اينها حرام كرديم. شما هم همين گونه مراقب باشيد. كارهاي خدا سنت است. برنامه ريزي مي‌كند. مي‌گويد: نه من باهيچ كس خويش و قومي ندارم. با كسي نيز پدر كشتگي ندارم. قانون اين است كه هر امتي بعد از پيروزي منحرف شود، خدا او را مجازات مي‌كند. خلاصه به قول رهبرانقلاب فرموده بودند: نكنند كه اگر به كسي چيزي دادم، پس مي‌گيرم. اين بنده‌ي خدا است. خود خدا نيز مي‌فرمايد: ‌اي امت نكنيد كاري كه اگر چيزي دادم، پس مي‌گيرم «فَبِظُلْمٍ مِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ» به خاطر ظلمي كه از آن امت سر زد، «حَرَّمْنَا عَلَيهِْمْ طَيِّبَاتٍ» طيبات را بر آنها حرام كرديم. هيچ مانعي ندارد، امت خلافي بكنند، خدا بارانش را قطع كند. و لذا حديث داريم كه اگر امت جلو خطا را نگيرند و در صحنه حاضر نباشند، اخيراً در سخنراني‌ها مي‌گويند: مردم در صحنه بايد حاضر باشند.

4- حضور در صحنه همان امر به معروف و نهي از منكر

حضور در صحنه، حضور در صحنه، اين چيز تازه‌اي نيست. اين همان است كه قرآن مي‌گويد: تمام مردم بايد امر به معروف كنند و نهي از منكر كنند. امر به معروف يعني بايد در صحنه باشيد تا به خوبي‌ها بگوييد درود بر تو و براي نهي از منكر بايد در صحنه باشي كه در موقع بدي ها بگوييد: مرگ بر تو. و جايي كه بدي ديديد، نهي كنيد از بدي و فساد. وقتي فساد ديديد. پس همان امر به معروف ونهي از منكر، يعني حضور در صحنه. اسم آن را عرض كردم چيز تازه‌اي نيست. مثل لطيفي را بيان مي‌كنم. اين كه مي‌گويند همه‌ي مردم بايد امر به معروف و نهي از منكر كنند. اين معني اين نيست كه دادگاه و قضاوت نمي‌خواهيم. يك ماشين از يك خياباني كه يك طرفه است خلاف مي‌آيد. يا گردش ممنوع است و گردش مي‌كند و يك ماشين كه درآن باز است و راننده توجه ندارد. اين ماشين كه دارد خلاف مي‌كند، همه‌ي ماشين‌ها كه مي‌بينند، چراغ مي‌زنند و بوق مي‌زنند. اين وظيفه‌اي است كه همه‌ي ماشين‌ها چون خلاف را ديدند بايد اعلام كنند كه كارت خلاف است. اما يك برنامه هم پليس دارد و اين فرد را جريمه مي‌كند.
ما همه‌ي مردم، دختر و پسر، زن و مرد، زن بايد مرد را امر به معروف كند و مرد بايد زن را امر به معروف كند. (وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ) (توبه /71) قرآن مي‌فرمايد: تمام مردان و زنان مؤمن همه ولي هم هستند. كسي كه مي‌گويد ما ولي نمي‌خواهيم، چرا ولي مي‌خواهي. شما ولي من هستيد. بنده‌ام ولي شماهستم. منتهي ولايت شعاعي دارد. شعاع ولايت من و شما اين است كه اگر كار خلاف كرديد، حق دارم خدا حق داده كه خلاف تو را تذكر دهم. آقا فضولي موقوف، نخير اين گونه نيست. خدا فرموده دخالت در اين موارد جايز است. آقا، موسي (ع) به دين خود و عيسي (ع) به دين خود. نه من و تو را در يك قبر نمي‌گذارند، نخير در دو قبر مي‌گذارند ولي از من سؤال مي‌شود چرا خلاف ديدي اقدام نكردي؟ در قبر من از شما و در قبر شما از من سؤال مي‌شود. اين حرف‌ها غلط است. موسي به دين خود، عيسي به دين خود. فضولي موقوف. نظارت عمومي، دخالت نابجا و… اسلام آيه‌ي قرآن است. «الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ» مردان و زنان با ايمان همه بايد نسبت به هم ولايت داشته باشند يك دختر 9 ساله‌اي كه اول تكليف اوست حق دارد به پدر بزرگ ساله‌اش نهي از منكر كند. و اگر اين پدربزرگ عار داشت كه چرا اين به من مي‌گويد، دنيا دست چه كسي افتاده، اين به من مي‌گويد. كسي كه اين تحمل را نداشته باشد، از نظر فرهنگ ما متكبراست. در اصول كافي امام فرمود: متكبر واقعي كسي است كه حرف حق را مي‌شنود ولي براي او سخت مي‌آيد كه آن را قبول كند. از فرهنگ اسلامي و اخلاق اسلامي پدر بزرگ و مادر بزرگ متكبرند و از نظر مكتب ما اگر دختر 9 ساله اعلام خطر كند و نهي از منكر نكند گناه است. اين حرف‌ها نيست. مانعي ندارد، هر كسي موقعيت او حفظ شود، ولي اجازه اين دخالت را اسلام به همه داده است. حالا قرآن مي‌فرمايد: بني اسرائيل بعد از پيروزي چه خطي رفتند و خدا چگونه به آنها پس گردني زد. خطي كه رفتند و مجازات خدا، خطي كه رفتند اين بود. آيه‌ي سوره نساء (فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُم‌) (نسا /155) چون ميثاق و پيمان را نقض كردند و شكستند «وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللَّه‌» و آيات خدا را كفر ورزيدند «وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ» و پيامبران را به ناحق كشتند. «وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ»گفتند دل ما پرده روي آن افتاده است. «وَ قَوْلِهِمْ عَلىَ‌ مَرْيَمَ بهُْتَانًا عَظِيمًا» امتي كه تهمت بزند، خداوند نعمت‌ها و طيبات را بر آنها حرام مي‌كند. در جامعه‌ي ما بعد از پيروزي آيا كسي به كسي تهمت نزد. شاعر شعر قشنگي مي‌گويد:
بود بازار گرم دين فروشي بر سر راهم *** خداوندا من از اين گرمي بازار مي‌ترسم
حديث داريم دوره‌ي آخرالزمان مردم صبح از خانه بيرون مي‌آيند، دين دارند و شب كه بر مي‌گردند، دين را باخته‌اند. شب مي‌روند خانه دين دارند، چهار مقاله مي‌خوانند دينشان را از دست داده‌اند. و الآن همينگونه است. صبح متدين از خانه خارج مي‌شود، يك مرتبه مؤمن به خدا به يك نفر افراد پاك دامن يك تهمت مي‌زند، خلاصه مسئله‌ي تهمت را بايد مواظب باشيم.
حديث: گاهي اوقات تكرار ضروري است. قرآن همين مسئله گوساله پرستي را هم در سوره‌ي بقره اين قصه را كه امت انقلابي بعد از پيروزي انقلاب رهبر انقلاب را رها كردند و رفتند دنبال گوساله. هم در سوره‌ي بقره، هم طه، در سوره اعراف، در سوره نساء نيز گفته است. سؤال چرا ارتجاع را مسئله از خداپرستي به بت پرستي برگشتن را، چرا مسئله‌ي اين سير قهقرائي و ارتجاع را خدا چهار بار در قرآن مطرح كرده است. چون لازم است چهار بار تكرار كند، اگر 10 بارديگر نيز تكرار مي‌كرد، اشكال به ايشان وارد نبود. چون بعضي از مسائل مانند آتش مي‌ماند كه اگر لحظه‌اي از آن غافل شويم خاموش مي‌شود. بايد دائماً اين آتش را با دزد(آتش با زغال) زغالي است كه زود خاموش مي‌شود. حديث داريم(تهمت و غيبت فرق دارند و فرقشان اين است كه بعضي‌ها غيبت مي‌كنند و مي‌گويند: تو رويش نيز مي‌گوينداين اشتباه است هر دو مورد. اگر كسي در روي فردي اشتباهي مي‌كند دليل نمي‌شود كه پشت سر او نيز اين اشتباه راتكرار كند. خيلي رسم‌هاي غلطي داريم. مثلاً گاهي اوقات به كسي سلام مي‌كنيم، مي‌گويد: سلام عليكم، سلام با بنده است. حالا جواب سلام بنده چه شد؟ بالاخره جواب سلام از بين مي‌رود. ما سلام كرديم، شما بايد بگوييد سلام عليكم. سلام با بنده، حالتان چطور است؟ اين جواب سلام داده نشده است. سلام با بنده يا شما. اسلام گفته پيامبر به بچه‌ها نيز سلام مي‌كرد. علي بن ابيطالب به زنان جوان سلام نمي‌كرد. به او گفتند: يا علي پيامبر به زنان سلام مي‌كند، توچرا به زنان جوان سلام نمي‌كني. فرمود: پيامبر 30 سال از من سن‌شان بيش‌تر است. او اگر سلام كند مسئله‌اي نيست. من چون جوان هستم، صلاح نيست سلام كنم. ديشب يكي از خانم‌ها تلفني پرسيد در جلساتي كه در كانال تلويزيون است. در جلسات خواهرها و برادرها با هم مي‌نشينند، چرا در جلسات شما اين گونه نيست. جواب همان است كه پيامبر به زنان سلام مي‌كرد ولي علي (ع) به زنان سلام نمي‌كرد. زيرا آنها سنشان از بنده بيش‌تر است. خيلي حرف‌ها را من نبايد بزنم، ولي آيت الله منتظري بزند اشكالي ندارد.

5- غيبت و تهمت و مجازات آن در اسلام

غيبت اين كه آدم بدي را ديده است بگويد. اگركسي بدي را از كسي ديد بگويد غيبت كرده است، تهمت اين است كه اصلاً تهمت است و راست نيست. تهمت اين است كه دروغ است. حديث داريم اگر كسي غيبت كند خدا وز قيامت تمام ثواب هايش را مي‌دهد به طرف مقابل. مثلاًبنده غيبت شما را مي‌كنم، هر چي تبليغ كردم، اگر براي خدا باشد هر چه درس خواندم، اگر براي خدا باشد، هركاري كردم، اگر براي خدا باشد، روز قيامت به شما مي‌دهند. خدايا حالا ما دو دقيقه غيبت كرديم، چرا زحمت‌هاي بيست ساله‌ام را از بين بردي و به او دادي؟ مي‌گويد: بله، او هم زحمت كشيده بود و در جامعه آبرويي درست كرده بود. تو با دو دقيقه آبروي او را ريختي. من هم به خاطر همين دقيقه ثواب‌هاي بيست ساله تو را از بين مي‌برم. بنا براين مراقب زبانتان باشيد. اين در مورد غيبت بود. تهمت كه ديگر هيچ. اين در مورد مسائل راست بود، دروغ‌ها كه ديگرهيچ. امت انقلابي اگر بعد از پيروزي انقلاب شروع كردند به تهمت زدن بخصوص تهمت به كساني كه خدمت كرده‌اند، خالص و پاك بودند. تهمت به نهادهاي انقلابي، اين تهمت عقوبتش مشكل است.
قرآن مي‌گويد: (وَ الَّذينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنات‌) (نور /4) اگر كسي به زن پاكي نسبت زنا و فحشايي بدهد، اين را پيدا كنيد در خيابان بخوابانيد و 80 ضربه‌ي شلاق به او بزنيد. تهمت به نهادهاي انقلابي كه مسئله‌اش مشكل است. عجب، بله عجب ندارد، اين زن آبرو دارد در اجتماع، تو چه حقي داري كه بگويي اين زن دوست دارد زنا كرده و مرد زنا كرده و. . . اين جملات زننده اگر كسي به كسي چنين حرفهايي را بزند، يا بايد چهار شاهد بياورد كه اين‌ها شهادت دهند و يا اگر شاهد ندارد بايد 80 ضربه شلاق به او برنند. اين براي امنيت آبرو است. چون در اسلام چهار تا امنيت داريم. (زمان ديگر بحث مي‌كنيم)محيط در اين قوم اثر كرد. امت انقلابي خداپرست وقتي به آن طرف رود نيل رسيدند و بت پرستي را ديدند رفتند سراغ بت پرستي. حال ما نبايداگر يك موردي كه جو، جو ديگري دارد فوري يك شعري داريم كه «خواهي نشوي رسوا هم رنگ جماعت شو» اين غلط است. حضرت ابراهيم يك نفر بود. اصولاً خداوند در قرآن از جماعت خيلي انتقاد كرده است. 82 مرتبه مي‌فرمايد: «أَكْثَرُهُم‌» 82 مرتبه در قرآن از جماعت انتقاد مي‌شود. بنا بر اين جمعيت اصل نيست. حق اصل است.
گاهي اوقات جمعيت به سراغ حق مي‌روند، مثل اين كه اكثريت جمهوري اسلامي را پذيرفتند. اكثريت قانون اسلامي مجلس خبرگان را پذيرفتند. اگر اكثريت خط خير را برود كه درست است اما اگر اكثريت گفتند كه ما خدا را نمي‌خواهيم، اكثريت گفتند كه ما پيامبر را نمي‌خواهيم، اكثريت به قرآن پشت كردند، اين جا ديگر اكثريت ارزش ندارد. خلاصه اكثريت به خودي خود ارزش ندارد. نقش محيط، اين قوم رفتند آن طرف رود نيل ديدند كه اكثريت بت پرست هستند، اين‌ها هم به حضرت موسي (ع) گفتند: (اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَة) (اعراف /138) محيط در اين‌ها اثر كردو ما بايد سعي داشته باشيم كه محيط زده نشويم فاميل زده نباشيم. كما اين كه شرق زده و غرب زده نباشيم. البته شرق زده و غرب زده معنايش نيست كه آدم از برنامه‌هاي آنها استفاده نكند. شما تابستان از يخ استفاده مي‌كنيد، اما يخ زدگي خوب نيست. استفاده از يخ آري اما يخ زدگي خير. زمستان از گرما استفاده مي‌كنيد، اما گرما زدگي خوب نيست. استفاده از شرق و غرب اگرراه درستي دارند اشكالي ندارد، ما مي‌دانيم كه پيامبر اسلام افرادي را مي‌فرستاد و پيش قبيله‌هاي غير مسلمان وروش‌هاي نظامي آنها را فرا مي‌گرفتند و به مسلمآنها ياد مي‌دادند(گاهي اوقات) ولي اجازه نمي‌داد مستشار خارجي بيايد و ارتش اسلام بله قربان گوي مستشار خارجي شود. ذلت نبايد باشد. اين‌ها را بايد از هم جدا كرد. مثل اين كه درارتش بايد به فرمانده‌اش احترام كند، حرف فرمانده را نيز بايد گوش بدهد. تواضع و قبول فرمان آري، ولي ذلت درمقابل فرمانده به عنوان اين كه گماشته باشد كه سبزي براي فرمانه پاك كند يا لباس بچه‌هاي او را بشويد يا خانه را جاروكند، بيگاري و كلفتي و نوكري و. . . خير. يا در اتاق فرمانده راست مي‌ايستد، بله، چون سرباز است بايد به فرمانده احترام بگذارد، اما فرمانده نيز نبايد بگويد كه اگر سرباز بنشيند به او بي احترامي مي‌شود. نظامي اسلامي بود كه پيامبربا همه مردم دايره وار مي‌نشستند. پس تواضع سرباز آري، ولي ايستادن(همراه با اذيت) در مقابل فرمانده، خير.
حديث داريم فقط براي ارتش نيست، در بازار نيز اينگونه است(يك زماني، يك فردي را كه باور نمي‌كردم در موردايشان فردي با او بود، آمد در جلسه‌اي نشست، آن فردي كه همراهش بود (راننده، منشي. . .) آمد بنشيند، اشاره كرد كه چون من نشسته‌ام، خوب نيست كه تو بنشيني) اين فرد ايستاد، خيلي از او ناراحت شدم و نظرم راجع به او عوض شد. بعد نيز در يك مجلسي وقتي از من راجع به او نظر خواستند گفتم: بايد با او در اين موارد صحبت و به او تذكر داد) غلط است اينگونه رفتار. حديث داريم كه وقتي كسي راه مي‌رود، اگر دوست داشته باشد چهار نفر پشت سر او راه بروند، اين فرد جايش در جهنم است. امام فرمود: كسي كه دوست داشته باشد وقتي راه مي‌رود، چهار نفر پشت سر او باشند، جايش در جهنم است. كسي كه دوست داشته باشد مردم برايش خم و راست شوند اين فرد جايش در جهنم است. «فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّار» (كافي/ج1/ص47) مقعد و جايگاه او جهنم است.
البته اين مانعي ندارد كه اگر كسي در آستانه‌ي خطر است محافظ داشته باشد. من نبايد دوست داشته باشم كه مردم ذليل من بشوند. اما اگر يك وقت احساس كردم كه در اين جلسه‌ي سخنراني خطر وجود دارد، البته دو دوست من بيايند و كمك كنند واجب است و اشكال ندارد. نه تنها اشكال ندارد بلكه واجب است. بنده سوار درشكه، دوچرخه و ماشين، هر ماشيني شد سوار مي‌شوم، چون سيب زميني را كسي درصندوق نسوز نمي‌گذارد، زيرا كسي كار به من ندارد. اما مطهري واجب بود سوار ماشين ضد گلوله شود. چون مطهري را از دست داديم، مفتح را نيز خيلي آسان از دست داديم. . اگر كسي جانش ارزش دارد، اسكناس 1000 توماني را بايد در صندوق نسوز گذاشت اما سيب زميني را كسي در صندوق نسوز نمي‌گذارد. خلاصه اگر يك زماني بنده حرفي رامي خواهم در جايي بزنم كه احساس خطر مي‌كند، اين جا مانعي ندارد. شما دوستان بياييد كمك من كنيد. ولي من نبايدخوشم بيايد كه شما بله قربان گوي من هستيد. شما واجب است جان من را حفظ كنيد، بر من واجب است جان شما راحفظ كنم. منتهي نبايد خوشحال شويم.

6- خدمت آري، ذلت پذيري هرگز

حديث داريم «اخْدُمْ أَخَاكَ» (بحار الانوار/ج71/ص178) تو خدمت كن به برادرت. اگر مي‌بيني برادرت تنهايي درخانه مي‌ترسد به خانه او برو و شب باش كه در منزل نترسد. اگر مي‌بيني برادرت اگر تنهايي به مسافرت رود خطر دارد، دو يا سه نفر با او برويد. بايد به برادرت خدمت كني. اما ««فَإِنِ اسْتَخْدَمَكَ فَلَا»(بحار الانوار/ج71/ص178) اگر ديدي او مي‌خواهد بله قربان گو دنبال خود راه بيندازد، ديگر كمك اونكن. اگر بين خودت و وجدانت مي‌بيني ايشان براي اسلام و امت مفيد است و حفظ جانش واجب است بايد از طرف نهادها يا غير نهادها جان ايشان را در سايه خدا نگه داشت. اما اگر ديديد يك فرد براي خودش دكور سازي مي‌كند ««فَإِنِ اسْتَخْدَمَكَ فَلَا» اگر استخدامت كند «وَ لَا كَرَامَةَ»(بحار الانوار/ج71/ص178) چرا؟ زيرا در آن صورت ديگر كرامت و بزرگواري نخواهد بود. خدمت به برادر آري، ولي ذلت پذيري خير. چون حديث داريم خداوند اجازه مي‌دهد «إِنَّ اللَّهَ فَوَّضَ إِلَى الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ كُلَّهَا» (تهذيب/ج6/ص179) خداوند يك اختياراتي به شما داده است، اما اختيار نداده است كه خودت را ذليل كني. خدا سايه‌ات را از سر من كم نكند. شما چنين سخني را شرعاً حق نداري بزني. كما اين كه وقتي مهمان مي‌آيد حق نداري بگويي غذا قابل نيست. تو چكاره‌اي كه بگويي قابل نيست، خيلي هم قابل است زيرا نعمت خدا است و قابل هم هست. خداوند اجازه نداده است كه شما خود را ذليل كني. از يكي از آخوندهايي كه اكنون در مجلس است خوشم آمد. يكي از اين روحانيون كه اكنون د رمجلس است زماني زندان بود. گفتند بيا بنويس كه رياست محترم شهرباني، ولي او نوشت «رياست شهرباني »گفتند: محترم را نيز بنويس، گفت: نمي‌نويسم. گفتند: سه سال زنداني تو را اضافه مي‌كنيم. گفت: 5 سال ديگر هم باشدمي مانم ولي به ناكس كس نمي‌گويم. اين ذلت پذيري را اسلام نهي كرده است. د رخانه گوشت سوخته است، با كمال شهامت بگو بله من مقصر هستم، گوشت را سوزانده‌ام. اما هيچ تملق، خودفروشي، اظهار ذلت، با كمال شهامت انسان راست مي‌گويد. راست گفتني كه پس گردني داشته باشد از دروغي كه ذلت داشته باشد بهتر است. اين‌ها محيط زده شدند، آمدند در محيطي گوساله پرست، دين خود را باختند. يكي از دلائلي كه امت خداپرست چگونه بت پرست شد، از جو محيط در آنها اثر كرد.
2- تردستي سامري يكي از افراد بني اسرائيل بود كه خيلي تردست بود. زينتهايي را گرفته بود از بني اسرائيل، حالازينت‌ها براي چه بود؟ بعضي مي‌گويند: زينت‌ها را از فرعونيان به مناسبت عيد گرفته بودند، بعد فرعونيان كه غرق شدند اين‌ها پهلوي بني اسرائيل مانده بود، يك مقدار زينت از زن‌هاي بني اسرائيل جمع كرد و گوساله ساخت. چگونه ساخت؟ از لحاظ مهندسي و مكانيكي و لوله كشي چه كرد؟ يك وضعي در بدن اين گوساله بوجود آورد كه وقتي هوا به آن مي‌خورد آهنگ خاصي مي‌زد. خلاصه يك تردستي بود. مي‌خواهد بگويد جامعه هميشه اگر گير افرادتردست بيفتد، اگر افراد ايمانشان سطحي باشد، آنهايي هم كه مي‌خواهند اين امت را با خود ببرند آدم‌هاي رندي باشند تغيير جامعه مانعي ندارد.
بنده يك جايي رفتم سخنراني كنم تا وارد شدم يك مرتبه ديدم جمعيت مي‌گوينددرود بر قرائتي. آخر سخنراني همه مي‌گفتند: مرگ بر ارتجاع. بين درود و مرگشان دقيقه فاصله نشد. بنده نيز خطم روشن بود، آيه‌اي را نوشتم و گفتم: «ايها الناس»، اين آيه اين مطلب را مي‌گويد. حواستان جمع باشد. ديدم درود آنها شدمرگ. بعد گفتم: پس بايد مواظب باشم نه به درود و نه به مرگ اين‌ها بايد مراقب باشم. خلاصه اين كه گاهي از خدامي روند به سوي گوساله، چرا؟ چون ايمان سطحي است. عدم ايمان واقعي، ايمان ريشه ندارد. درختي كه ريشه داشته باشد زود از خاك در نمي‌آيد. امام مي‌گويد: مؤمن مانند «كالجبل الراسخ» (مناقب/ج2/ص347) مؤمن مثل كوه است، بعد مي‌گويد: از كوه ريزش مي‌كند، از مؤمن خير، مؤمن هيچ گاه ريزش نمي‌كند. مؤمن مثل كوه است، درختي كه ريشه داشته باشد بيرون نمي‌آيد. اگر چيزي را روي خاك نشانده‌اند و ريشه ندارد، باد كه مي‌آيد اين‌ها را مي‌برد.
چرا از خدا به سراغ گوساله رفتند، چون ايمانشان واقعي نبود. برادر و خواهري كه مطلب رامي خواني نمي‌دانم ايمان شما ريشه دارد يا خير. به چه مبلغ پول حاضري ايمانت را بفروشي؟ اگر اكنون تومان به شما بدهند چه مي‌كنيد؟ فرض كنيد مي‌خواهي ماشيني يا خانه‌اي بخري، بايد فقط يك دروغ بگوييد. اگر فقط يك دروغ بگوييد به اين خانه و ماشين مي‌رسيد. اگردروغ گفتي نگوييد دروغ مصلحت آميز است. اين دروغ بي ديني است. آخر بعضي‌ها اشتباه مي‌كنند، دروغ مي‌گويند، اعتراض مي‌كنيم كه اين كه دروغ شد، مي‌گويد: دروغ مصلحت آميز است. چه مصلحتي در آن بود، مصلحت اين بود كه پول به دست آوري. اگر پول به دست آوردن با دروغ مصلحت است، پس ايها الناس دروغ ديگر اشكال ندارد. زيرادروغ را همه براي دليلي و مصلحتي مي‌گويند.
آقا شما خانه جاي ديگر نداري؟ اگر بگويي دارم، ديگر بنياد مسكن خانه به شما نمي‌دهد. مي‌گويي ندارم. اگر بنا شد يك خانه بگيري و يك دروغ بگويي، اگر امروز با 100 متر و 200 مترزمين دينت را از دست دادي، دم مرگ هم بي دين ممكن است بميريم. مراقب باشيم. علي بن ابيطالب را بردند در يك اتاق، گفتند يك كلمه بگو حكومت مال تو. بعد از خليفه دوم عمر در يك اتاق از ايشان خواستند كه اگر يك دروغ بگويي و اين را امضا كني، حكومت را بعد از عمربن خطاب به تو مي‌دهيم. بگو اين موارد را قبول مي‌كنم. به شرط و2 و 3. گفت: 1 آري نيز آري ولي خير. به ايشان مي‌گفتند حالا تو آري مي‌گفتي و حكومت را مي‌گرفتي، كي به كي است.
در تاريكي بودم فردي صداي خروس در مي‌آورد، يك مرد محترمي گفتم چرا صداي خروس در مي‌آوري؟ گفت: تاريكي، كي به كي است. گفت: حالا شما اين جا يك دروغ مي‌گفتي كي به كي است، تمام شد و رفت. ارزش انسانيت به همين است. چگونه از خدا رفتند به سراغ گوساله، چون ايمانشان واقعي نبود. ماه رمضان سال پيش گفتيم 7 رقم ايمان داريم، 7 رقم را خدا گفته نمي‌خواهم فقط يك رقم را گفته مي‌خواهم. ايمانشان واقعي نبود و سطحي بود. 2- نقش محيط، برادر و خواهر، اگر يك وقت به جايي رسيدي و ديدي همه روزه مي‌خورند، شما بايد خودت را نگه داري. آن وقت اگر هم پير باشيد، خدا به شما مي‌گويد جوان مرد. در يك شهر همه بت پرست بودند. سه، چهار نفر مي‌گفتند ما شعار خواهي نشوي رسوا. . . را قبول نداريم و نبايد هم قبول داشت. ما در تمام شهر بت پرست مسلمانيم. ماايمان داريم (إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ ) (كهف /13) اين‌ها جوانمرد هستند. امام مي‌گويد اين‌ها پير نيز بودند، اما چون اراده‌ي جواني داشتند خدا به پيري كه اراده‌ي جوان داشته باشد مي‌گويد جوانمرد. دارد غذا مي‌خورد، سفره پهن كرده‌اند و تعارف مي‌كنند. مي‌داند اگر غذا بخورد تنبل مي‌شود. اگر غذا نخورد 2 يا 3 ساعت مطالعه مي‌كند. اما اگر غذا بخورد، ديگرحال مطالعه ندارد. مي‌گويند كه حالا كه سفره انداخته‌اند بيا جلو و بخور. بالاخره شهامت اين كه غذا خوردن را عقب بيندازد ندارد.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 671
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست