responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 440

موضوع: امر به معروف و نهي از منكر-7، شيوه ها

تاريخ پخش: 71/07/02

بسم الله الرحمن الرحيم

در خدمت برادران عزيزى هستيم كه تقريباً همه آنها اهل جبهه و بسيجى و ايثارگر هستند. موضوع بحث ما ادامه بحث چندين جلسه قبل كه راجع به امر به معروف و نهى از منكر بود، است. چون مقام معظم رهبرى فرموده است كه اين مسئله امر به معروف بايد باز بشود. مثل نماز كه حتى ركوع آن را بايد بدانيم. سجود آن را بايد بدانيم. بدانيم كه شكيات را چه طور بگوييم. سجده سهو را چه طور انجام دهيم. همينطور كه درباره‌‌ي نماز صدها و هزارها مسئله هست، امر به معروف هم يك مقدارى بايد باز شود. ما چند جلسه صحبت كرديم. چند جلسه ديگر هم صحبت خواهيم كرد.

1- بايد قدر و اندازه خود را بشناسيم

حالا در اين جلسه راجع به شرايط امر به معروف مي‌‌گوييم. پس دنباله بحث امر به معروف و نهى از منكر را مي‌‌گوييم. موضوع اين جلسه درباره‌‌ي اين است كه چه كار كنيم امر به معروف اثر كند؟ هر حرفى از هر زباني هر اثرى را ندارد. بعضى از حرف‌ها از بعضى‌ها اثر دارد. حديث داريم خدا رحمت كند كسى را كه قدر خودش را بشناسد. يعنى اگر نيم كيلو مى‌ارزد، حرف سه كيلويى نزند. البته اين معنايش اين نيست كه پس هر وقت فساد ديديم به سراغ بزرگ‌ها برويم. نه! نيم كيلويى‌ها به سه كيلويى‌ها بگويند: سه كيلويى‌ها! در انقلاب ما همينطور شد. انقلاب ما در قم اينطور بود. اول طلبه‌هاى نو وقتى ديدند كه در روزنامه‌هاى آن زمان به حاج آقا مصطفى، فرزند امام جسارت شده يا به امام جسارت شده، اول طلبه‌هاى جوان راه افتادند و به خانه مدرسين رفتند و مدرسين را راه انداختند. مدرسين به خانه مراجع رفتند. در راهپيمايى‌ها همينطور بود. اول بچه مدرسه‌اى‌ها و بعد مديران! اينطور نيست كه حالا بگوييم: ما كوچك هستيم و پول نداريم و يا سواد ما در آن مرحله نيست. پس ساكت هستيم. ممكن است كه حرف من اثر نكند. اما من مى‌گويم كه چهار نفر بيرون بيايند. آن چهار نفر حرفشان اثر كند.

2- اگر خودمان عمل كنيم حرفمان اثر دارد

چه كنيم تا حرف ما اثر كند؟ شرط اولش اين است كه خودمان عمل كنيم، مدرسه‌ها باز مى‌شود. كدام دانشجو و يا دبيرستانى مى‌تواند امر به معروف و نهى از منكر بكند؟ وظيفه همه هست. اما آنكس حرفش اثر مى‌كند كه خودش دسته گلى آب نداده باشد. آينه وقتى مى‌تواند به شما بگويد صورتت سياه است و يا لك دارد كه خودش خاكى نباشد. شعر معروفى است كه مى‌گويد: «رطب خورده را» يك كسى كه خودش خرما خورده است كه نمى‌شود گفت: آقا شما خرما نخور.
حديث داريم كه اميرالمومنين فرمود: من هر وقت كه امر به معروف مى‌كنم خودم قبلاً عمل مى‌كنم. ممكن است كه شما آن عيب را نداشته باشى. اما مشابه آن را دارى. آقا چرا موسيقى روشن است؟ خوب تو هم صداى بلندگوى روضه‌‌ات روشن است. اگر اذيت است. اذيت، اذيت است. اين معنايش اين نيست كه اگر يك كسى حزب اللهى است، حق داشته باشد كه يك نوار بگذارد و از پشت بلندگو، يك محله را زجر بدهد. من نمى‌خواهم مصيبت گوش بدهم. چه خاكى به سرم كنم. من شب عاشورا مخلص امام حسين هستم. در روز شهادت امام رضا، مخلص امام رضا هم هستيم. وقتى مى‌گويد: آمادگى گريه ندارم، حالا تو عمه‌‌ات مرده است به من چه ارتباطي دارد؟ گاهى وقت‌ها ما خودمان مشكل داريم. او يك طور خراب مى‌كند، من حرفم اثر نمى‌كند. براى اينكه مى‌گويد: تو هم مردم آزارى مى‌كنى. منكر، منكر است. فرق نمى‌كند.
در مكه يكى از اين حاج خانم‌ها به من گفت: آقاى قرائتى تو را به خدا در اين تلويزيون بگو كه دخترها موهايشان را بيرون نگذارند. گفتم: او كار بدي مى‌كند. اما تو هم بد مى‌كنى. چقدر علما به تو گفتند: وقتى نماز جماعت برقرار مى‌شود، در بازارها پرسه نزنيد. نگوييد: دنبال سوغاتى براى عروسم، نوه‌ام، دامادم هستم. فرق نمى‌كند. همه سر نماز هستند. اين حاج خانم دارد قرقره مى‌خرد. اين منكر است. او هم منكر است. اگر بناست گوش بدهيم، بايد با هم گوش بدهيم.
شب جمعه عروس مى‌برند، بوق مى‌زنند. خوب اين مزاحمت است. شب اول عروسى چرا مردم آزارى مي‌‌كني؟ فردا صبح به حمام مي‌‌رود و سدر مي‌‌زند. مي‌‌گويد: سدر زدن در روز جمعه ثواب دارد. جاى سدر را نمى‌شويد. يك نفر ديگر پايش را روي آن مى‌گذارد و زمين مي‌‌خورد. اين مزاحمت است. سدر مستحب است. يعنى مستحب آن اذيت كرد. شب زفاف و عروسى او هم اذيت كرد. اگر قرار است بايد همه ما با هم منكر را كنار بگذاريم. منكر، منكر است.
اميرالمومنين مى‌فرمايد: من هر وقت كه يك دستورى به شما داده‌ام، خودم اول عمل كرده‌ام. «ٍفَلَا تَكُنْ مِمَّنْ يُشَدِّدُ عَلَى النَّاسِ وَ يُخَفِّفُ عَلَى نَفْسِه‌» (بحارالانوار،ج74،ص111) از آنهايى نباش كه به مردم سخت مى‌گيرد و براى خودش شل مى‌گيرد. وقتى كارمند مى‌خواهد ماشين را بردارد، مى‌گويد: استفاده شخصى ممنوع است اما خودش با خانمش با ماشين دولت به تفريح مى‌روند. فرمود: از كسانى كه به مردم تنگ مى‌گيرد و براى خودش آسان مي‌‌گيرد، نباش.
مي‌‌خواهد به خانمش پول بدهد جانش در مى‌آيد. اما سيگار بسته‌اى صد و پنجاه تومان مى‌گيرد و دود مى‌كند. پنج ماه تابستان گذشت و يك كيلو بستنى نگرفت كه در خانه ببرد. يك كيلو بستنى صد و پنجاه تومان است. اما سيگار صد و پنجاه تومانى را گرفت و دود كرد. پولش را دود مى‌كند اما بستنى براى خانمش نمى‌گيرد. مى‌گويد: نكند كه به مردم تنگ مى‌گيرى و براى خودت آسان مى‌گيرى. خودمانى بشويم تا حرف ما اثر بكند.
امام حسين(ع)، على اكبر را قبل از ديگران فرستاد. اول على اكبر شهيد شد و بعد جوان‌هاى ديگر شهيد شدند. اين معنايش اين است كه اگر خواستيد مردم را به حق دعوت كنيد اول خودت برو و بعد ديگران را بفرست. اميرالمومنين فرمود: «مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً» (بحارالانوار،ج2،ص56) هركسى كه خودش را امام مردم مى‌داند و مى‌خواهد مردم را هدايت كند، اول خودش بلند شود. «فَعَلَيْهِ أَنْ يَبْدَأَ بِتَعْلِيمِ نَفْسِه‌»(بحارالانوار،ج2،ص56) من نمى‌توانم در خانه فحش بدهم و بعد به بچه بگويم كه بچه مُؤدّب باش. مى‌گويد: خوب تو خودت هم فحش مي‌‌دهي. هركس مى‌خواهد رهبر ديگران بشود، اول خودش را اصلاح كند. «وَ لْيَكُنْ تَأْدِيبُهُ بِسِيرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِيبِهِ بِلِسَانِه‌»(بحارالانوار،ج2،ص56) عملش بايد قبل از زبانش باشد.

3- شيوه‌‌هاي عملي اثرش از سخنراني بيشتر است

در روايت ديدم كه كسانى كه عمل پيغمبر را مى‌ديدند و ايمان مى‌آوردند، آمارشان بيش از كسانى است كه با سخنرانى ايمان آوردند. من خيلى سخنرانى كرده‌ام. سخنرانى‌هاى راديو و تلويزيون من شايد سر از هزار به بالا در بياورد. اما اثرش چه طور بود؟ خود من در صف نانوايى مي‌‌روم. حاضر هستم كه خودم نوبت را مراعات كنم. اگر كسى كم حرف بزند و عمل كند، موثر است و اگر زياد حرف بزند و عمل نكند موثر نيست.
يك نفر مى‌گفت: اول طلبگى در ادبيات مى‌گويند: اسم و فعل و حرف هست. بزرگ كه مى‌شويم حرف است و حرف است و حرف است. اسم و فعل به جايى نيست. ما در همين تهران مسجدى داريم كه پر از جوان است. دوستان ما رفتند و گفتند: بخاطر اينكه آقاى آن مسجد با همه بچه‌ها سلام عليك مى‌كند. مسجد هم داريم كه وقتى آقاى آن مى‌آيد انگار كه با همه مردم قهر است. فردا هم اعدامش مى‌كنند. اصلاً عصبانى است. ناراحت است. همينطور مى‌آيد و در محراب مي‌‌رود. اينها خيلى اثر دارد.
قصه برايتان بگويم، پيغمبر ما آب ميل كردند. مقدارى آب در ظرف بود. يك بچه كنار پيغمبر نشسته بود. گفت: آقا اين بقيه آب را به من بده تا بخورم. تا حضرت رفت كه به آن بدهد، يك عده پيرمرد آنطرف نشسته بودند. گفتند: آقا به ما بده. فرمود: چون اول ايشان گفته است، نوبت ايشان است. اگر ايشان اجازه داد، به شما مى‌دهم. اگر اجازه نداد نمى‌دهم. بعد گفت: آقاجان اجازه‌‌ي مي‌‌دهي؟ پسر جان به من اجازه مى‌دهى كه آبى كه تو خواسته‌اى به اين آقايان بدهم؟ فرمود: نه. گفت: خيلى خوب!
يك قصه ديگر بگويم. در جبهه آمدند و گفتند: فلانى را آزاد كن. حضرت اسيرى گرفته بود. تقاضا كردند كه آزاداش كن. فرمود: اين اسير سهم همه مسلمان هاست. همه را جمع مي‌‌كنم و اجازه مي‌‌گيرم. حضرت مردم را جمع كرد و فرمود: اى رزمنده‌ها و اى جبهه رفته‌ها! ما اسير گرفته‌ايم و اين اسير سهم همه است. اجازه مى‌دهيد كه آزادش كنيم؟ يعنى مى‌خواست اجازه بگيرد.
يك قصه ديگر بگويم. امام صادق(ع) مى‌خواست بگويد كه اسلام همه چيزى دارد. حتى اگر كسى به دست كسى فشار بدهد، به مقدارى فشار بدهد كه وقتى دستش را برمى دارد، جاي آن بماند، فقط مى‌خواست براى امتحان دست يك نفر را فشار بدهد. مى‌خواست بگويد: كه اسلام براى همه چيز قانون دارد. حتى قانون فشار به پشت دست هم دارد. اين را مى‌خواست با مثل نمايش بدهد. وقتي امام مى‌خواست دست يك نفر را فشار بدهد، فرمود: شما به من اجازه مى‌دهى كه من دست شما را فشار بدهم؟ گفت: آقا خواهش مى‌كنم. بعد امام يك كمى دستش را فشار داد و جايش ماند. فرمود: اسلام براى همه چيز حكم دارد. حتى براى اين مقدار، يعنى امام صادق(ع) با اجازه پشت دست را فشار مى‌دهد و پيغمبر با اجازه براى اسيرى رأى مى‌گيرد.
ما بارها داشته‌ايم كه حضرت امام(ره) افرادى را خواست و گفت: من را حلال كن. خدا مرحوم آيت الله ربانى املشى را رحمت كند. مى‌گفت: يك روز امام به ما گفت: يك جا يك جمله‌اى گفتم كه تركشش به شما خورد. شما از من بگذر. من طاقت جهنم ندارم. من را حلال كن. گفت: آقا خواهش مى‌كنم. گفت: نه! من را حلال كن. آقاى رفيق دوست مى‌گفت: روزهاى اولى بود كه امام به ايران آمده بود. امام دستش روي شانه من بود. يك مرتبه احساس كرد كه چرا دستش روى شانه من است؟ فورى دستش را پيش گرفت. ايشان مى‌گفت: من گفتم ايشان كه دستش را پس كشيد، يعنى من آدم بدى هستم؟ يعنى لياقت عصا بودن آقا هم نداشتم؟ مثلاً آقا از من خاطره‌اى ديد. چيزى بود كه چنين كرد؟ ناراحت شدم و از آقا پرسيدم: مگر من مشكلى داشتم كه شما تا ديدى كه دستت روي شانه‌‌ي من است، آن را كشيدي؟ امام فرمود: شما از من ناراحت شدي؟ ايشان مي‌‌گفت: من يكباره جا خوردم. فرمود: من را حلال كن. من هم گفتم: نه آقا خواهش مي‌‌كنم.
يك وقت كه آدم يك مرتبه بلند مى‌شود و مى‌رود و روى يك فرش ديگر مي‌‌نشيند، معلوم مى‌شود كه اين فرش دزدى است. يا اينكه سر نماز فورى عبايش را چنين مى‌كند. از اين معلوم مي‌‌شود كه عبايش نجس است. هيچ مانعى ندارد كه شوهر به خانم بگويد: من را حلال كن. پدر به بچه‌اش بگويد: من بيخود تو را زدم. معذرت مى‌خواهم. نگو: پدر بايد پدر باشد. نه! آدم وقتى اشتباه كرد و گفت: اشتباه كردم، آنوقت حرفش اثر مى‌كند.
مرد آن است كه اقرار كند. از قديم گفته‌اند كه حرف مرد يكى است. اما من مى‌خواهم بگويم: اين حرف غلط است. حرف مرد صد تا است. اگر نود و نه تا حرف هم زدى و ديدى كه نود و نه تا غلط است، حرف صدم را بزن. اينطور نيست كه حرف مرد يكى باشد. حرف مرد آن است كه حق باشد حتي اگر صدمين حرف باشد. چون ممكن است كه آدم اولى را بگويد و غلط بگويد. دومى هم غلط باشد. شيوه‌هاى عملى اثرش از سخنرانى بيشتر است.

4- امر به معروف كسي كه داراي كمالات است اثر دارد

در سوره توبه وقتى مى‌خواهد امر به معروف بكند، مى‌گويد: (التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ) (توبه /112) «التائبون» حالا چون شما همه جبهه رفته هستيد و بسيجى هستيد، اين آيه براي بسيجى‌ها هم هست. «التائبون» رزمندگانى كه اهل توبه هستند. «العابدون» اهل عبادت هستند. «الحامدون» شكر خدا را مى‌كنند و حمد مى‌كنند. «الراكعون» ركوع مى‌كنند. «الساجدون» سجده مى‌كنند. بعد مى‌گويد: «الآمرون بالمعروف» از اين كلمه چه مى‌فهميم؟ يعنى كسى امر به معروفش سود دارد كه خودش اين كمالات را داشته باشد. يك آدم نتراشيده و نخراشيده از در درآمد و يك چيزى گفت. اين را مى‌گويند: يكى از مادر عروس بشنو. اين ديگر كه بود؟ اين آقا كجا بود؟ آدم اگر نو ظهور باشد حرفش كم اثر مى‌كند. بايد مردم شناخت داشته باشند.
بگذاريد قرآن بخوانم. قرآن مى‌فرمايد: (فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً) (يونس /16) اين آيه قرآن است. يعنى من در بين شما يك عمرى زندگى كردم. پيغمبر فرمود: من يك عمرى در بين شما زندگى كردم. عيبى از من سراغ داريد كه گوش به حرف من نمى‌دهيد؟ يك عمرى در بين شما بودم. آدم نو ظهورى نيستم. من يك عمرى در بين شما بودم. در جاى ديگر مى‌گويد: (قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُل‌) (احقاف /9) من پيغمبر نو ظهورى نيستم. (شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحا) (شوري /13) من حرف هايى كه مى‌زنم، حرف‌هاى قبلى‌ها هست. حرف نو نيست. اگر خواسته باشيم كه حرف ما اثر بكند، بايد خودمان اهل عمل باشيم.
(أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِر) (بقره /44) شما مردم را به خوبى سفارش مى‌كنيد ولى خودتان را فراموش مى‌كنيد. آب نمك را پاي درخت مى‌ريزى. بعد مى‌گويى: آقاى قرائتى يك خرده براى بى حجاب‌ها بگو. خوب! يك خرده هم براى آب نمك تو مى‌گويم. فرق نمى‌كند. براي اين درخت خيابان، پول خرجش شده است كه اينقدر شده است. شما آب نمك مى‌ريزى، اين خشك مى‌شود. خوب خشك كردن درخت خيابان گناه است. اين هم منكر است، آن هم منكر است. عيب كار اين است كه وقتى ما مى‌گوييم: منكر، همه ما مى‌گوييم كه او بود. يك كسى نمى‌گويد: كه من بودم.
رسول اكرم(ص) فرمود: «مَثَلُ مَنْ يَعَلِّمُ النَّاسَ الْخَيْرَ وَ لَا يَعْمَلُ بِهِ كَالسِّرَاجِ يُحْرِقُ نَفْسَهُ وَ يُضِي‌ءُ غَيْرَهُ» (مستدرك،ج12،ص205) كسى كه به مردم چيزى درس مى‌دهد ولى خودش عمل نمى‌كند، مثل چراغى است كه مى‌سوزد و به ديگران نور مى‌دهد. ديديد كه بعضى از كبابى‌ها به همه محله‌ها كباب مى‌دهند و آخر شب خودشان نان و ماست ترش مى‌خورند؟ ديدى كه بعضى از حمامى‌ها، همه مردم مى‌روند و در حمام او غسل مى‌كنند. اما خودشان نجس هستند؟ ديدى كه بعضى از دلاك‌ها كچل هستند؟ خود دلاك مو ندارد ولى زلف مردم را درست مى‌كند. حالا عيبى هم ندارد، مى‌شود كه آدم به مردم كباب بدهد و خودش ماست بخورد. مى‌خواهم بگويم: نه اينكه اگر عيب داريم پس امر به معروف نكنيم. نه! ببينيد چه كار كنيم تا اثر كند؟ واجب است كه بگوييم ولى اگر خواسته باشيم كه اثر بكند بايد عمل كنيم.
حضرت امام(ره) در تحرير نوشته است، امر به معروف و نهى از منكر واجب است. گرچه خودت عمل نكنى. الان جوان‌ها اينطور هستند. بعضى از جوان‌هاى ما به دختر مردم نگاه مى‌كنند، اما اگر بگويند: حسن آقا بيا، يك كسى به خواهرت نگاه كرد. مى‌گويد: كدام پدر سوخته نگاه كرد؟ چطور شد كه او پدرسوخته شد و تو پدر نسوخته هستي؟ اگر سوخته است كه هر دو سوخته‌اند. اگر هم نسوخته‌اند، هر دو با هم نسوخته‌اند. اين خودش به زن مردم نگاه مى‌كند، اما اگر بگويند كه يك كسى به خواهرت نگاه كرد غيظ مى‌كند. اينطور نبايد باشد.
يك كسى پهلوى حضرت آمد و گفت: اجازه مى‌دهى كه من فلان دسته گل را آب بدهم؟ يك گناه شهوتى بود. فرمود: خواهر دارى؟ گفت: بله. فرمود: اجازه مى‌دهى كه يك جوانى با خواهر شما كار بد بكند؟ گفت: نه. خوب فرق نمى‌كند. اگر عاطفه هست. اگر غيرت است. اگر عفت است. براى همه هست. ما هنوز نرسيده‌ايم به اينكه همه ما يكى هستيم. ما اگر اين آيه را ببينيم و عمل كنيم، خيلى از مشكلات حل مى‌شود.

5- بايد باورمان شود كه هرچه به ديگري كنيم به خودمان كرده‌‌ايم

قرآن مى‌گويد: (بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْض‌) (آل عمران /195) من خواهش مى‌كنم كه اين آيه را حفظ كنيد. ديگر از اين آيه آسانتر در قرآن وجود ندارد. اصلاً به قدرى عربى آن آسان است كه هر فارس هم معناى آن را مي‌‌داند. بعضى از شما از بعضى هستيد. يعنى من از شما و شما از من هستى. ما اگر باورمان بيايد كه ما همديگر هستيم، يعنى اگر كلاه سر تو بگذارم، كلاه سر خودم گذاشته‌ام. كيف نكنم كه گران فروخته‌ام. مى‌دانى چرا؟ براى اينكه بنده اين پارچه را به شما گران مى‌فروشم. پانصد تومان به شما فشار مى‌آيد. شما چه كار مى‌كنى؟ شما شيشه بر هستى. فردا كه شيشه‌‌ي خانه من مى‌شكند، مى‌خواهى بيايى و شيشه بياندازى، گران حساب مى‌كنى. خياط گران مى‌گيرد. فردا همين خياط با بنا كار دارد و بنا گران حساب مى‌كند. بنا با آهنگر كار دارد. فرق نمى‌كند. هر زورى كه مى‌گويى به خودت زور مى‌گويى. منتها يك خرده تاب مى‌خورد تا اين زور به سراغت بيايد. اگر به تشنه‌اى يك ليوان آب خنك بدهي، يك ليوان آب خنك به دستت خواهند داد. برو و برگرد ندارد. آيات و روايات زيادي در قرآن داريم. (إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ) (اسرا /7) خوبى كنى به خودت خوبى كرده‌اى.
يك فرد محترمى وارد مى‌شود. شما مى‌گويى: اين چه كسى است كه من پيش پاى آن بلند شوم؟ اين جزء آدم نيست. مى‌نشينى و تكان نمى‌خورى. دير يا زود يك جلسه‌اى وارد مى‌شوى كه همه روى صندلى‌ها نشسته‌اند و هرچه نگاه مى‌كنى هيچ كسى تكان نمى‌خورد. تكان نخوردى، براى تو تكان نمى‌خورند.
در زن‌ها يك كمالاتى هست. ما امسال درباره‌‌ي يك زن شنيديم كه اين زن پينه دوز بود. گفتم: خدايا اين‌ها رهبر هستند. يك رهبر سياسى و علمى و دينى داريم كه مثل امام است. امام به بچه سيزده ساله گفت: اين رهبر من است. يعنى آدم را تكان مى‌دهند. آدم هايى هستند كه به آدم خط مى‌دهند. گرچه شغلشان خيلى كمرنگ باشد. سن آنها كم باشد. سوادشان كم باشد. ولى به آدم الهام مى‌دهد. يك زن پينه دوز كه بستگان يكى از آقايان است، ايشان مى‌گفت: هر شب وقتى مى‌خواهد بخوابد، دو ركعت نماز مى‌خواند و مى‌خوابد. به او گفتند: براى چه نماز مى‌خوانى؟ گفت: بالاخره امروز كه يك عده از مردم مرده‌اند. من نمى‌دانم كه چه كسى مرده است. در كدام شهر و كدام روستا است. ولى بالاخره يك عده از مسلمان‌ها مرده‌اند و امشب شب اول قبر آنهاست. من مى‌گويم: خدايا ثواب اين دو ركعت نماز را به آن بيچاره هايى كه امشب شب اول قبرشان است و من نمى‌دانم كه چه كسى هستند، بده. هركسى كه مى‌خواهد باشد. خوب اين رشد است. يعنى احساس مى‌كند كه هر شبى، شب اول قبر خودش است.
آدم هم هست كه خيلي با سرعت رانندگي مي‌‌كند، بعد هم مى‌گويد: من بايد زود برسم. خوب وقتي اين طور رانندگى مى‌كنى، در خيابان سه نفر را مي‌‌ترساني. مي‌‌گويد: به درك! من به كارم برسم. هركسى ترسيد، ترسيد. ما اگر به اين آيه عمل كنيم «بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْض‌» من از شما هستم و شما از من هستى. اگر معتقد باشيم كه از همديگر هستيم، راحت به هم خانه كرايه مى‌دهيم. مستأجر ندارد. انگار كه خودمان هستيم.

6- درسي از داستان يكي از اصحاب

يكى از اصحاب به خانه آمد و مي‌‌خواست غذا بخورد. هيچ چيز نداشت. خانمش گفت: گرسنه هستيم. يك كلاف نخى بود. گفت: من اين را مى‌برم و در بازار مى‌فروشم. كلاف نخ را برداشت تا برود و در بازار بفروشد و با پولش نان بگيرد و بياورد. يك مقدارى ايستاد و آن كلاف نخ فروش نرفت. هيچ كس نخريد. ديد كه حالا آخر شب مى‌شود و يك ماهى فروش هم همه ماهى‌ها را فروخته است و يك ماهى خراب دارد. رفت و به اين ماهى فروش گفت: آقا نه نخ من را كسى خريد و نه ماهى تو را. بيا خودمان معامله كنيم. گفت: باشد. چون ماهى از بين مى‌رود. ولى نخ از بين نمى‌رود. نخ را گرفت و ماهى را داد. به خانه آمد. من معذرت مى‌خواهم يك تكه را فراموش كردم. اين آقايى كه گرسنه‌ بود، يك درهم پول داشت و آمد كه نان بگيرد. ديد كه دو تا مسلمان با هم دعوايشان شده است. گفت: چه شده است؟ ديد كه سر يك درهم با هم دعوا كرده‌اند. آن يك درهم را داد و آنها را آشتى داد. به خانه آمد و به خانم گفت: من رفتم نان بگيرم، پولم را براي آشتى كنان دادم. گفت: حالا چه كار كنيم؟ گفت: اين نخ را برمى دارم و مى‌فروشم. نخ را برد و بالاخره به آن سرنوشت مبتلا شد و با ماهى عوض كرد. تا شكم ماهى را پاره كردند، ديدند كه يك دُر بسيار گران قيمتى در آن هست. خيلى خوشحال شدند. خوب رزق است. ديدند كه يك نفر در خانه را مى‌زند. گفتند: چه كسى است؟ گفت: من يك فقيرى هستم كه گرسنه‌ام است. خانمش گفت: ببين، يك ساعت پيش خودت هم مثل اين بودى. حالا به شكرانه اينكه خداوند اين نعمت را به ما داده است، نصفش را به او بده تا او هم به زندگى برسد. گفت: باشد. وقتى رفتند كه نصف آن جواهر را به آن آقا بدهند، گفت: من فرشته هستم كه در قيافه انسان آمدم و ديدم كه شما هم در نداشتن صابر هستيد و هم در داشتن شاكر هستيد. نداريد صبر مى‌كنيد. داريد شكر مى‌كنيد.
به برادرت زور نگو كه برو نان بگير. غلط كردى. برو نان بگير. آقاجان فرض مي‌‌كنيم كه جوان بزرگى هستى. او هم بچه است. او از ترس به نانوايى مى‌رود. خوب تو هم آمريكايى هستى. شما كه مى‌گويى: مرگ بر آمريكا! خوب آمريكا استثمار مى‌كند. تو هم استثمار مى‌كنى. منتها تو بيش از اين زورت نمي‌‌رسد. كسى كه مى‌گويد: برو بگير، من بخورم. يك رگ آمريكا در بدنش است. چون آن هم زورگو است. زورگو فرق نمى‌كند. چه آمريكا و چه صدام و چه بنده! چرا زور مى‌گويى؟ ديروز من رفته‌ام نان گرفتم، امروز تو برو. اگر خودش ادب كرد و گفت: چون ايشان كارش زياد است، درسش بيشتر است، خسته‌تر است، وقتش كمتر است، اگر خودش كمك كرد خوب است. اما اگر خودش كمك نكرد آمريكايي است. توجيه هم نكنيد.

7- توجيه‌‌هاي ناصحيح براي فرار از مسئوليت

گاهى افراد مى‌گويند: نه آقا، به اين دليل كه من كار دارم بايد خلاف نوبت و خارج از صف اين كارم را حذف كنم. اينها همه توجيه است. يك قصه از توجيه براى شما بگويم. جنگ تبوك پيش آمد. يك عده مى‌خواستند كه از جنگ فرار كنند. جنگ تبوك هم كنار مرز و با لشكر روم بود. آمدند و گفتند: يا رسول الله! اجازه بده كه ما در جبهه نياييم. گفتند: چطور؟ گفتند: راستش ما جوان هستيم. جوان شهوت دارد و دخترهاى رومى هم خيلى زيبا هستند. ما مى‌ترسيم كه به آنجا بياييم و در مسير راه دخترها را ببينيم و دل ما برود. دست و پاى ما سست شود و ما نتوانيم بجنگيم. آنوقت آيه نازل شد كه اى نامردها ديگر اين چه چيزي بود؟ عجب نامردهايى هستيد. اين حرف تازه بود كه زديد. آيه‌اش اين است. مى‌گويد: (وَ مِنْهُمْ) (توبه /49) آيه چهل و هشت سوره توبه است. يك عده از اينها پهلوى پيغمبر مى‌آيد، (مَنْ يَقُول‌) (توبه /49) مي‌‌گويد: (ائْذَنْ لي‌) (توبه /49) شما اجازه بده كه من در جبهه نيايم. (وَ لا تَفْتِنِّي‌) (توبه /49) من گرفتار فتنه مى‌شوم. چون در‌‌شان نزول داريم كه آمده بود و گفته بود: من دخترها را ببينم نمى‌توانم بجنگم. قرآن مى‌گويد: (أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا) (توبه /49) همين كلك است. همينكه مى‌خواهى به اين عنوان در جبهه شركت نكنى.
مى‌گفت: شاگرد پيش رئيس مدرسه آمد. مى‌خواست بگويد: به چه مُجوزى من را تجديد كردى؟ گفت: به چه مَجوزى من را تجديد كردى؟ گفت: به همين مُجوز، كه تو مُجوز را مَجوز مى‌خوانى. «أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا» تو از فتنه مى‌ترسى. همين سكوت تو و همين فرار كردن تو فتنه است. آدم هايى هستند كه مى‌گويند: ما در خانه كسى نمى‌رويم. مى‌گوييم: چرا؟ مى‌گويد: چه فايده‌اى دارد؟ مى‌رويم در خانه و گرفتار غيبت مى‌شويم. خوب همين كه مى‌ترسى گرفتار غيبت بشوى قطع رابطه كردى. الان شش ماه است كه خانه خواهرت نمى‌روى. با فاميلت قطع رابطه كرده‌اى. همين يك كلك است كه گاهى از ترس غيبت آدم يك سال به ديدن همديگر نمي‌‌رود.
من يك داماد ديدم كه چند شب پيش در تلويزيون آمده بود. از بس كه بدم آمد تلويزيون را خاموش كردم. مى‌گفت: بيست سال است كه پدر زنم را نديده‌ام. الله اكبر از اين كينه! دل است يا سنگ است؟ نكبت است. بيست سال قهر هستى. افرادى كه سه روز با هم قهر باشند و روز چهارم آشتى نكنند، پيغمبر فرمود: هيچ كدام مسلمان نيستند. هر دوي آنها بروند و گم بشوند. اين همه مدت است كه شما با هم قهر هستيد؟ براي چه؟ براى آنكه براي او كانادا آوردند و براى من پپسى آوردند. براى اينكه براي او چاى كمرنگ آوردند و براى من چاي پررنگ آوردند. در عروسى او را با بنز بردند و من را با مينى بوس بردند. خواستند به فلان جا بروند به من تعارف نكردند. ما كادو برديم و او كادو را پس نياورد.

8- در امر به معروف و نهي از منكر بايد به اهم و مهم توجه كرد

اگر خواستيم كه حرف ما اثر كند بايد چه كار كنيم؟ گاهى نهى از منكر خودش گرفتارى دارد. امر به معروف و نهى از منكر هم فرق دارد. گاهى بايد آدم خودش را به آب و آتش بزند كه جلوي اين كار را بگيرد. برخوردها فرق مى‌كند. گاهى وقت‌ها در حد تذكر است. حالا اگر گاهى وقت‌ها آدم مى‌خواهد كه جلوى حرام را بگيرد، بايد خودش يك حرام انجام بدهد اينجا مسئله اهم و مهم است. كسى دارد غرق مى‌شود و شما نامحرم هستى. اگر دستت به نامحرم بخورد اشكالي ندارد. در اينجا نجات يك مسلمان بالاتر از محرم و نامحرمى است. اما يك وقت مى‌خواهى به سوريه بروى كه يك زيارت مستحب است. يك خانم مى‌گويد: دستت را بده آمپول بزنم. خانم دست شما را مى‌گيرد و آمپول مى‌زند. مى‌گوييم: خانم آخر تو نامحرم هستى. مى‌گويد: مى‌خواهي به سوريه بروي. خوب سوريه خيلى مهم نيست. گاهى منكر در حدى است كه اشكال ندارد، چون يك كار مهمترى پيش آمده است.
گاهى وقت‌ها نه يك كارى است كه خيلى هم مهمتر نيست. ما يك عالمى را سراغ داريم كه وقتى مى‌خواست به كربلا برود، حكومت عراق يا ايران، دقيقاً نمى‌دانم كه كدام بودند. نزديك گمرك، رئيس گمرك گفت: من مى‌خواهم خانم تو را ببينم. گفت: مى‌خواهى خانم من را ببينى. براى چه؟ گفت: مى‌خواهم با عكسش تطبيق كنم. نكند كه به اسم خانم، عمه‌‌ات را ببرى. گفت: خيلى خوب، خانم من را يك نفر ديگر ببيند و تطبيق كند، لازم نيست كه تو ببينى. يك زن بيايد و او را بينند. گفت: نه! من مى‌خواهم خودم ببينم. گفت: خوب من نمى‌گذارم. من زوار كربلا، بگذارم كه تو خانم مرا ببينى. نه نمى‌گذارم. گفت: من هم نمى‌گذارم كه به كربلا بروى. گفت: نمى‌روم. باقى زوارها خانم خودشان را نشان رئيس گمرك دادند و رفتند. اين عالم ربانى هم مقاومت كرد و سه روز ايستاد و ديد كه اجازه‌اش نمى‌دهند. از مرز كربلا برگشت. نمي‌‌دانم چه مسئله‌اى پيش آمد، چه مسئله‌اى براى آنها كشف شد كه خودشان به اصفهان به منزل اين عالم رباني آمدند و گفتند: آقا ما آمده‌ايم كه يك معامله‌اى بكنيم. ما همه ثواب كربلاى رفته را به تو مى‌دهيم و تو ثواب كربلاى نرفته‌‌ات را به ما بده. گاهى آدم از كربلا مى‌گذرد.
گاهى امر به معروف و نهى از منكر وقتى اثر مى‌كند كه خودمان اهل عمل باشيم و بايد آدم منكر را بشناسد، معروف را بشناسد. ما به خانه‌‌ي آقاي شاه حسيني كه پدر سه شهيد است در تجريش رفتيم. ايشان نجار هم هست. ما در خانه ايشان رفتيم وضو گرفتيم و اين پيرمرد رفت و يك حوله آورد. وقتى حوله آورد تا من صورتم را خشك كنم، گفتم: حديث داريم كه اگر كسى وضو بگيرد با آب سرد و خشك نكند ثوابش سى برابر است. بنابراين من خشك نمى‌كنم. گفت: حديث نداريم كه اگر يك ريش سفيد و پدر سه شهيد با سختي زياد از پله رفت و حوله برداشت و پايين آمد، ناراحتش نكني. براي اين حديث نداريم. گفتم: داريم، اما من نفهميدم. معذرت مى‌خواهم.

9- براي امر به معروف و نهي از منكر دوره ديد

يعنى گاهى وقت‌ها آدم مي‌‌خواهد امر به معروف كند يك جاي آن را مى‌بيند و يك جا را نمى‌بيند. كار مشكلى است. من نمى‌دانم ما سى سال است كه آخوند هستيم و خراب مى‌كنيم. حالا شما كه هيچ، هنوز آخوند نيستيد چه طور مى‌خواهيد، امر به معروف كنيد؟ يك كار دقيقي است. يعنى گاهى وقت‌ها آدم مى‌رود كه درستش كند خراب مى‌كند. بنابراين ضمن اينكه واجب است، بايد دوره ديد. اصلاً بايد پايگاه‌هاى بسيج از شخصيت‌ها دعوت كنند. شخصيت‌ها نه اين معروفين، آدم هايى هستند كه شخصيت هستند و معروف هم نيستند. از كارشناس‌ها، بيايند و بگويند: كه آقا چگونه امر به معروف كنيم؟ چگونه نهى از منكر كنيم؟
اينطور نيست كه هركسى از راه رسيد هر كارى كه خواست بكند. اين مثل اين است كه دو شاخ تلفن را به برق بزنى و دو شاخ برق را به تلفن بزنى. اشتباه مى‌شود، آنوقت اثر مطلوب نداريم. چه كارى را بايد شهردارى بكند؟ چه كارى را بايد فلان وزير بكند؟ چه كارى را بايد نانوا بكند؟ چه كارى را بايد پزشك‌ها بكنند؟ امروز يك جلسه‌اى داشتيم. جمعيتى از پزشك‌ها بودند. به آنها گفتم: گاهى شما نهى از منكرت چنان اثر دارد كه نهي از منكر بيست نفر مثل ما اثر ندارد. يك فوتباليست كه همه جوان‌هاى ايران گل زدن ايشان را ديدند، خوب نماز خواندن ايشان را هم ببينند. چرا مى‌روى و پنهاني نماز مي‌‌خواني؟ همين جا بايست و نماز بخوان كه آنكه گل زدنت را ديد، نماز خواندن تو را هم بيند. آنوقت نماز خواندن آن فوتباليست در زمين چمن، به اندازه يك سال پيش نمازى من آخوند اثر دارد. چون جوان‌ها گل زدن او را ديدند و دوستش دارند. وقتى سجده او را هم ببينند در آنها اثر مي‌‌گذارد.
پس گاهى وقت‌ها امر به معروف كار يك فوتباليست است و كار يك حجة الاسلام نيست. من در زمين ورزش بروم و بگويم: نماز بخوان. مى‌گويند: آقاى قرائتى شما مي‌‌تواني گل بزنى؟ بنابراين امر به معروف رئيس شهربانى، غير از امر به معروف يك پزشك است. امر به معروف يك خلبان غير از امر به معروف يك شاگرد شوفر است. امر به معروف يك قصاب غير از امر به معروف يك آجر فروش و شيشه بر است. اينها بايد صنف، صنف بشود و هركسى ببيند كه چه كار مى‌تواند بكند؟ اگر كارشناسى بشود، اين طرح موفق است.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 440
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست