responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2625

موضوع: نيکي به ديگران، راه رسيدن به کمالات

تاريخ پخش: 25/05/86

بسم الله الرحمن الرحيم

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

عزيزان بحث را در آستانه تولد سه درّ هستي: امام حسين(ع) ، ابوالفضل(ع) ، امام زين العابدين(ع). در سال 1386 اين بحث را مي‌شنويد. موضوع بحث آيه‌اي است که خيلي از ايراني‌ها حفظ هستند. ولي اين آيه را مي‌خواهيم امروز نخ نخش کنيم و مصداق هايش را بگوييم.

موضوع بحث: تنها راه رسيدن به نيکي‌ها يا رسيدن به کمالات

بعضي راه رسيدن به کمالات را در مدرک و بعضي در پول و بعضي فاميل يا بعضي مي‌گويند نام است يا مقام است يا نان است هر کسي يک چيزي مي‌گويد و هر که کمال خود را در يک چيزي مي‌بيند. اما قرآن مي‌گويد که همه راهها بسته است و فقط يک راه باز است و تنها راه اين است: («لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ») (آل‌عمران/92) لن يعني هرگز. تنالوا يعني هرگز نمي‌رسيد و هرگز نائل نمي‌شويد. برّ يعني چه؟ برّ به معناي خير و برکت گسترده است. به زمين‌هاي بزرگي که براي کشت و زراعت سکونت مهيا است مي‌گويند: برّ. («فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ») (انعام/59) بَرّ و بِرّ يک واژه هستند به بيابانها مي‌گويند بر چون که خيلي گسترده‌اند. قرآن به ايمان، عمل صالح، جهاد و نماز و وفاي به عهد مي‌گويد: («لَيْسَ الْبِرَّ») (بقره/177) اين («وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ») برّ را مي‌گويد ايمان، عمل صالح، وفاي به عهد، والصّابرين، والموفون بعهدهم. خلاصه به تمام کارهاي خير مي‌گويد:برّ. به ما هم گفته است کسي که کار خير مي‌کند به او کمک کنيد. («تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ») (مائده/2) يک کسي که کمک مي‌کند شما هم دسته جمعي کمکش کنيد و نگوييد که در شرح وظايف بنده نيست. به يک کسي که کار خيري انجام مي‌دهد کمک کنيد. علامت مؤمن اين است که در همه کارهاي خير سهمي و شرکتي داشته باشد و منتظر ابلاغ دولت و مأموريت و اضافه کار و اجازه و اين‌ها را نداشته باشد. برّ است خوب کمک کن. («لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ») (آل‌عمران/92)

1- دل کندن از دنيا براي رسيدن به کمال

اگر مي‌خواهيد به اوج قلّه‌هاي کمال برسيد بايد از دل بکنيد. قرآن بخوانم: در قرآن مي‌گويد هر کسي که به پستي رسيده دل کنده است. يوسف از شهوت دل کند، تا اينکه يوسف شد. («وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ») (انعام/84) تو هم اگر دل بکني يک چيزهايي به تو هم مي‌دهيم. از خواب دل بکن: («تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنْ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ») (سجده/16) نمي‌داني چه چيزي به تو مي‌دهيم. از شکم دل بکن: («مَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي») (بقره/249) («وَمَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي») (بقره/249) شکمو‌ها مرخص هستند آنهايي که توانستند دل بکنند… مادر موسي از مقام مادري دل کند و در کاخ فرعون نگفت که اين را من به دنيا آورده‌ام چون اگر مي‌دانستند که او را چه کسي به دنيا آورده است او را مي‌کشتند. سالها اين بچه در دل اين مادر و در کاخ هم که بود اين مارد جرأت نکرد که بگويد من اين را به دنيا آورده ام. يعني گاهي وقتها انسان بايد از لقب خودش که حالا اين جا را من ساخته‌ام و به اسم من است… يعني گاهي انسان بايد از لقب خودش دل بکند. گاهي وقتها انسان بايد از خواب دل بکند و گاهي وقتها هم بايد از بچه اش دل بکند. اسماعيل را بکش. چشم مي‌کشم. گاهي بايد از زن و بچه اش دل بکند: («أَسْكَنتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ») (ابراهيم/37). تمام پست‌هايي که («وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ») (بقره/251) من اين را بررسي کرده ام. خداوند به هرکسي هر پستي را که داده است به لوتي‌ها داده است يعني به کساني که در يک صحنه اين از يک چيزي دل… «لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» (آل‌عمران/92). از چه چيزي تا حالا دل کنده ايد؟ تمام کساني که بحث را گوش مي‌دهيد يک نگاهي به عمرتان بکنيد من 63 سال دارم. شما چند سال داريد؟ و در عمرت از چه چيزي دل کنده اي؟ («وَنَهَى النَّفْسَ عَنْ الْهَوَى») (نازعات/40). پست‌ها براي دل کندن است. مي‌گويد اگر مي‌خواهيد که رشد کنيد بايد دل بکنيد. خلاص.

2- دل کندن از امام حسين(ع) از همسر و فرزند

بحثي را که گوش مي‌دهيد در آستانه تولدها مي‌باشد. امام حسين از چه چيزي دل کند؟ از علي اکبر، از علي اصغر، از بچه هايش، از اصحابش، از خودش، دل کند. ابوالفضل آب را با لب تشنه آورد ولي دل کند. اين دل کندن خيلي مهم است، امام سجاد در مسجد مي‌نشست. خطيب بني اميه امام جمعه مدينه به اميرالمؤمنين فحش مي‌داد. امام سجاد فحش و ناسزا مي‌شنيد و مي‌سوخت امّا دل کند. يعني گاهي وقتها انسان سر تا پا سوز و شور است و سر تا پا عشق است خوب بايد دل بکند. («لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ») از چه چيزي تا به حالا دل کنده ايم؟ نمونه‌هايي از دل کندن را برايتان بگويم: 1- ابوطلحه انصاري يک باغ بزرگ درخت خرما داشت و در نزديکي مسجد پيغمبر بود و اين باغ هم پردرخت بود و هم آب داشت و درآمد سنگيني هم داشت و در دهان‌ها پيچيده بود که باغ فلاني… وقتي آيه نازل شد که («لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ») (آل‌عمران/92) اگر مي‌خواهيد به جايي برسيد دل بکنيد. حاجي آمده مکه و در روز عيد قربان مي‌گويد: آقا ببخشيد سلام عليکم کدام يک از مراجع مي‌گويند که من زلفم را نتراشم؟ به او مي‌گويم: حاجي جان جوان‌هاي ما در جبهه از سر خود دل کندند و سرشان را در راه اسلام دادند و آنوقت تو پشم سرت را نمي‌خواهي بدهي؟ خوب بابا سرت را بتراش فردا باز در مي‌آيد آخر مو هم چيزي است که تو اسير پشم شوي؟ آخر يک وقتي آدم اسير شرق است يا اسير غرب است ولي تو اسير پشم هستي؟ و آنوقت آمده‌اي پايت را در جايي مي‌گذاري که ابراهيم در راه خدا بچه اش را خواباند. او از بچه اش گذشت ولي تو از موي سرت نميگذري. آخر چقدر بعضي‌ها عاجز هستند. مثلاً مي‌گوييم حلقه طلا براي مرد حرام است مي‌گويد: خوب حالا نامزدي است. خوب به عروس خانم بگو خوب نامزدي باشد مرا به گناه وادار مکن و دل بکن. از يک حلقه دل نمي‌کند. مي‌گوييم خوب بابا شب تولد امام حسين است فلاني را ببخش يک تلفن بزن. مي‌گويد نه او به من فحش داده است. مي‌گوييم بابا خوب دل بکن، قورتش بده. از يک فحش دل بکن. امام سجاد در مسجد فحش مي‌شنيد ولي هيچي نمي‌گفت. مي‌گويد نخير مي‌خواهم در روز قيامت يقه اش را بگيرم. بابا ولش کن و دل بکن. دل نمي‌کنيم چون اسير هستيم. يکي اسير شرق است و يکي اسير غرب است و يکي هم اسير خودش است. اينهايي که اسير خودشان هستند خيلي مشکل است.

3- رعايت اولويت‌ها در انفاق و احسان

تا آيه نازل شد: («لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ») ابوطلحه انصاري آمد خدمت رسول خدا و فرمود يا رسول الله تحبون من اين است. به اين باغ عشق دارم و مي‌خواهم اين باغ را در راه خدا بدهم. پيغمبر فرمود: خيلي معامله پردرآمدي است ولي تو يک مشت فاميل فقير داري. اين باغ را بين فاميل فقيرت تقسيم کن. چون حديث داريم: «لَا صَدَقَةَ وَ ذُو رَحِمٍ مُحْتَاجٌ» (الفقيه/ج2/ص68) اگر فاميل فقير داري نمي‌خواهد که به جاي ديگر صدقه بدهي پولت را براي فاميل فقيرت خرج کن، اين يک مورد. 2- ابوذر غفاري مهمان دار شد و گفت من وقت پذيرائي ندارم ولي دو تا شتر دارم برويد يکي از آنها را نحر کنيد و بکشيد و آبگوشت و کباب راه بياندازيد. اينها رفتند و ديدند که اين دو شتر يکي از آنها لاغر است همان را کشتند. ابوذر آمد و گفت که کشتيد؟ گفتند بله شتر لاغر را کشتيم گفت چرا آن را؟ گفتند خوب گفتيم شتر چاق براي خودت بماند. ابوذر فرمود: («لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ») اگر مي‌خواستيد که مرا به برّ برسانيد بايد شتر چاق را مي‌کشتيد چرا شتر لاغر را کشتيد؟ و اين هم نمونه دوم. گفتند آخر تو پيري داري کوري داري، روز مبادا داري. فرمود ببين روز مباداي من روز قيامت است و اگر بنا است که براي آينده‌ام ذخيره کنم بايد براي قيامت ذخيره کنم.

3- اين قصه را به نظرم همه شما بايد بدانيد و ديگر تکراري است. فاطمه زهرا (س) را که به خانه داماد مي‌بردند در کوچه‌اي که مي‌بردند فقيري را ديد به زنها گفت که دور مرا بگيريد تا لباسم را بتوانم عوض کنم و اين لباس عروسي را به آن فقير بدهم. گفتند آخر لباس عروسي را؟ فرمود: («لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»). بالاخره عروس لباس عروسي را دوست دارد و اين خيلي مهم است.

4- ايثار، مرتبه‌اي بالاتر از انفاق

از همکار شهيد رجائي شنديم که گفت من با شهيد رجايي يک دوچرخه قراضه داشتيم و جنس را از بازار مي‌خريديم و در کوچه‌ها مي‌فروختيم يک سال کاسبي کرديم با هشت هزار تومان سود وقتي که آخر سال خواستيم که تقسيم کنيم. رجائي گفت من فعلاً دو تا بچه دارم ولي تو چهار تا بچه داري درست است که از اين هشت تومان چهار تومان براي توست و چهار تومان هم براي من ولي چون تو چهار تا بچه داري بنابراين تو شش تومان بردار و من دو تومان بر مي‌دارم. مي‌گفت با دو هزار تومان در 40 سال پيش مي‌شد که در تهران يک قطعه زمين خريد ولي الآن با دو ميليون هم چيزي به تو نمي‌دهند. بي خودي کسي رجائي نمي‌شود. در دعاي ندبه مي‌گويد کسي بي خودي امام صادق نمي‌شود «بَعْدَ أَنْ شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ» (بحارالانوار/ج99/ص104) امام کاظم حاضر هستي که بروي به زندان؟ بله. ابوالفضل از طرف شمر برايت امان نامه مي‌آورند و در عصر تاسوعا به تو مي‌گويند که اين امان نامه از طرف يزيد است بيا اينور. من حسين را ول کنم به خاطر جان خودم؟ خاک برسرتان با اين فکر. از يک چيزي بايد بگذريد. «أَنْ شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ» خداوند شرط کرده است که حاضر هستي که از اينها بگذري؟ بله. «وَ عَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفَاءَ» تو هم مي‌داني که اينها به شرط عمل مي‌کنند «فَقَبِلْتَهُمْ وَ قَرَّبْتَهُمْ». يعني کسي از خواب بيدار نمي‌شود که امام صادق بشود يا از خواب بيدار شود و چمران و رجائي بشود يا دکتر بهشتي بشود. يک کاري بايد کرد. يک قلّاب مي‌خواهد که آنوقت شما يک قلاب درست کنيد خدا هر چه طناب است به آن بند مي‌کند. قلّاب چيست؟ از چه چيزي گذشته‌اي تا حالا؟ («لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا») حضرت زهرا از پيراهن عروسيش گذشت.

عبدالله ابن جعفر ظاهراً شوهر حضرت زينب است0 يک غلام سياهي را ديد که در باغ کارگري مي‌کند، و وقتي که آمد غذا بخورد يک سگي آمد و کنار او نشست. اين غلام يک لقمه به سگ داد ولي باز هم اين سگ اظهار گرسنگي کرد خلاصه اين غلام از غذايش چيزي نخورد و همه آن را به آن سگ داد و اين عبدالله ابن جعفر آدم پولداري هم بود، شوهر حضرت زينب تاجر بود و وضع مالي خوبي داشت. آمد و گفت که چرا اين کار را کردي؟ گفت اين سگ از راه دوري آمده بود و من از دلم نيامد که غذايم را خودم بخورم و گفتم که بگذار اين سگ امروز سير شود. گفت خوب حالا خودت چه مي‌کني؟ گفت: خوب حالا يک شب غذا نمي‌خوريم، يک وعده غذا نمي‌خوريم مگر چه مي‌شود؟ از اين فتوّت و بزرگواري اين جوان خيلي خوشش آمد و گفت تو چه کسي هستي؟ گفت من يک برده سياه هستم که کارگري مي‌کنم. رفت کل باغ را خريد و سندش را به نام اين غلام کرد. («لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»). چيزي که در راه خدا مي‌دهيد پشيمان نشويد. آخر گاهي وقتها ما يک کاري را انجام مي‌دهيم و بعد پشيمان مي‌شويم. مي‌گوييم نه آقا بگذار پول بستني را من بدهم يا پول کباب را من بدهم نه جان من، تو را به خدا حساب نکن و يالله بفرما مي‌کنيم و بعد در دلمان مي‌گوييم عجب غلطي کرديم اصلاً کاش نرفته بوديم، بد شد. اين يعني اينکه پول مي‌دهيم بعد قر مي‌زنيم يا نق مي‌زنيم.

5- خمس و زکات، نمونه‌اي از انفاق و نيکي

يک نمونه ديگر: امام صادق فرمود کساني که به ما خمس و زکات ندهند، اينها هم به بر نمي‌رسند چون («لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»). بابا يک ميليون داري خوب دويست هزار تومان خمس بده. بابا يک باغ انگور داري دو جعبه اش را بده به صاحبش. نمي‌خواهم که بدهم. امام صادق(ع) در روايتي فرمود کسي که سال بر او مي‌گذرد و از مال خودش به ما چيزي نرساند از وجوهات، خداوند در قيامت به آنها نظر نمي‌کند و اين تکليف را خدا بر آنها گذاشته است و بعد فرمود: («لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»). آنهايي هم که خمس و زکات نمي‌دهند آنها هم («لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ») هرگز به بر نمي‌رسند. پس معلوم مي‌شود که رسيدن به مقام نيکو فقط انفاق خالصانه است. ذکر و دعاو فوق ليسانس و دکتر و آيت اللهي و… کجا دل کنده اي؟ منتهي خوب ما الآن شاعري را داريم که شعرش را به کسي نمي‌دهد و مي‌گويد خوب من شعر گفته‌ام تو از رويش بخواني؟ ما داريم که مثلاً حديث بلد است ولي اين حديث را به کس ديگر نمي‌گويد. يک سطل زباله را هم حاضر نيست که در راه خدا بدهد. مي‌گويد نه بگذاريد روي ديواره آن بنويسم که باني اين سطل زباله… بر پدر و مادر کسي که ته سيگار بي اندازد لعنت. يعني به همه هم لعنت مي‌کند که مواظب سطل زباله من باشيد اين دل نمي‌کند. به جوان بگو آقاجان خانه ما بزرگ است خوب عروسيتان را بياندازيد اينجا. و ديگر پول تالار ندهيد. نه آقا قالي هايم کثيف مي‌شود خوب باشد کثيف باشد. يک جوان داماد مي‌شود و قالي شما هم کثيف بشود خوب طوري نيست. باز کنيد، قرآن مي‌گويد وقتي ديديد که کسي وارد شد («إِذا قيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا») (مجادله/11) قرآن مي‌گويد تفصحوا جا باز کنيد وقتي که يک کسي وارد مي‌شود و جا تنگ است جا باز کنيد در مجالس تکان بخوريد و راه بدهيد و جا باز کنيد و بعد مي‌گويد («يَفْسَحِ اللَّه لَكُمْ») نمي‌گويد «يَفْسَحِ اللَّه لکم في المجالس». در آيه ديگر في المجالس نيست. يعني تو در مکان جا بده خداوند در همه جا به تو جا مي‌دهد. يعني تو گشايش مکاني خودت را انجام بده. خداوند به تو گشايش مطلق مي‌دهد. نمي‌گويد: «تفسحوا يفسح الله لکم في المجالس» تو در مجلس يعني تو در مکان يک خورده تکان بخور. خداوند هم در همه جا به نفع تو تکان مي‌دهد در قرآن في المجالس ديگر نيست. يعني تو در يک جا کوتاه بيا، خدا در همه جا کوتاه مي‌آيد.

6- عفو و بخشش، نمونه‌اي از نيکي به ديگران

قرآن مي‌گويد بابا («وَلْيَعْفُوا») (نور/22) خوب او را ببخش. و بعد مي‌گويد («أَلَا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ») (نور/22) يعني دوست نداري که خدا تو را ببخشد؟ اگر دوست داري که خدا تو را ببخشد تو هم بايد مردم را ببخشي. تو که مي‌گويي من اصلاً از او نم گذرم و گذاشته‌ام براي قيامت و مي‌خواهم دم پل صراط يقه اش را بگيرم… خوب ول کن ديگر. ببخش تا تو را ببخشند. جا بده تا براي تو هم جا باز کنند. «لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ». چطور تو به خدا مي‌گويي که خدايا اينقدر که داده‌ام تو به من دادي. بعضي‌ها مي‌آيند و مي‌پرسند که آقاي قرائتي در بعضي آيه‌هاي قرآن خداوند به قولش عمل نکرده است مي‌گوييم در کجا؟ مي‌گويد: قرآن گفته است که («ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ») (غافر/60). دعا کنيد اجابت مي‌کنيم ولي ما هر چقدر که دعا مي‌کنيم اجابت نمي‌شود. مي‌گويم قرآن گفته است که («ادْعُونِي أَسْتَجِبْ) ل(َكُمْ») ولي در يک آيه هم گفته است که وستجب تو هم اجابت کن («اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ») (انفال/24) تو به حرف‌هاي خدا گوش بده خدا هم به حرف‌هاي تو گوش مي‌دهد. تو به کدام حرف خدا گوش داده اي؟ تو حرف خدا را گوش نمي‌دهي آنوقت مي‌خواهي که خدا حرف‌هاي تو را گوش کند؟ («اسْتَجِيبُوا»)، («أَسْتَجِبْ» «أَوْفُوا، أُوفِ») (بقره/40) («فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ») (بقره/152) («تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ») (محمد/7) («زاغُوا أَزاغ‏») (صف/5) بده و بستان است. («وَلْيَعْفُوا، يَغْفِرَ اللَّهُ») (نور/22) («فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّه») (مجادله/11) اگر مي‌خواهيد که به بر برسيد بايد از اينهايي که داريد دل بکنيد. دل بکن به تو مي‌دهم.

7- مباشرت در انفاق، نه وصيت به انفاق

راه رسيدن به کمال فقط خيررساني است. هدف مکتب اسلام تنها فقر زدايي نيست بلکه رشد انفاق کننده هم هست. چون ببيند اگر مسئله فقر زدايي باشد مي‌گويد: («لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ») ببينيد اينهايي که وصيت مي‌کنند پيدا است که تا زنده هستند از مال دل نمي‌کنند ولي وقتي که مي‌خواهد بميرد مي‌گويد خوب حالا مي‌خواهم بميرم. نگذاريد؟ بدهيد به او. حالا نه اينکه وصيت بد است ولي خوب است که آدم با دست خودش انجام بدهد. ببينيد يک کسي وصيت کرد که انبار خرمايش را به فقرا بدهند. حضرت فرمود اگر يک دانه خرما را با دست خودش مي‌داد ارزش آن بيش از اين بود که يک انبار خرما را بعد از مرگش بدهند. چون بعد از مرگ داده است ديگر روحيه سخاوت در او زنده نمي‌شود و مرده است. به يک کسي گفتند که برنج نخور چاق مي‌شوي. گفت چاقي چه ضرري دارد؟ آنهايي که زير طابوت هستند فحش مي‌دهند ما هم که مرده ايم پس هر چه که مي‌خواهند بگويند. اين آقا که وصيت مي‌کند که بعد از من بگوييد اين مي‌گويد چه؟ مي‌گويد پس از وارثها کم کنيم. ببينيد يک انبار خرما از نظر نگاه اقتصادي فقيرهاي بيشتري را سير مي‌کند ولي هدف اسلام فقط سير کردن فقرا نيست. سير کردن فقرا يک هدف است و رشد خودمان هم يک هدف ديگر است. چيزي را که با دست خودت بدهي، خودت رشد مي‌کني. اما وصيت که بکني که خودت رشد نمي‌کني. اين هم يک مسئله. دلبستگي به دنيا سبب محروم شدن از مقام بر است چون مي‌گويد: («لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»). اگر به دنيا دل ببندي پس معلوم مي‌شود که از آخرت مي‌ماني. بهترين چيزي را که آدم دوست دارد جانش است. در آستانه تولد امام حسين هستيم. امام حسين جانش را دوست داشت، بچه هايش را دوست داشت. شهدا خيلي مقام دارند. چون مي‌گويد: («مِمَّا تُحِبُّونَ»). نگفته است که: («لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ») اگر مي‌گفت ما تحبون يعني هر چه که دوست داري بده و خوب اين مشکل بود و بنابراين مي‌گويد مما تحبون. اينها خيلي مهم است اگر پيغمبر مي‌فرمود: «صَلُّوا کصلاتي» پير ما در مي‌آمد. نماز بخوانيد مثل نماز ما.‌اي بابا مگر ما مي‌توانستيم که مثل پيغمبر نماز بخوانيم؟ فرموده: «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي» قيافه ما را چطور مي‌بينيد شما هم قيافه تان مثل قيافه ما باشد. اين فيزيکتان مثل فيزيک من باشد. شيمي اش که نمي‌تواند باشد. حضور قلب پيغمبر که گير شما نمي‌آيد، حضور قلب اوليا که گير شما نمي‌آيد فقط خم و راست که مي‌شويد مثل من خم و راست شويد. «كَمَا رَأَيْتُمُونِي» آدم وقتي که مي‌بيند فيزيک را مي‌بيند و حضور قلب ديدني نيست. اگر مي‌گفت: «صَلُّوا کصلاتي» بيچاره مي‌شديم. خوب شد که گفت: «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي»  همينطور که مي‌بينيد لااقل ظاهرتان مثل ما باشد. در اينجا مي‌گويد: («مِمَّا تُحِبُّونَ» )نگفته است («مِمَّا تُحِبُّونَ») گوشه‌اي از آن… ولي امام حسين هر چه که داشت را داد («لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»). خدايا حب دنيا را از دل ما بکن که هر چه را که تو دوست داري ما همان را در راه تو بدهيم.  از مال از جان از آّبرو از هر چيزي که تو دوست داري بگذريم خدايا به ما توفيق گذشت از آن را مرحمت بفرما . ما را مشمول کساني که ينال للبرهستند قرار بده . از زحمات همه شما تشکر مي‌کنم.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2625
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست