responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 262

موضوع بحث: امام حسين(عليه السلام)- 1، اصحاب، محرم 65

تاريخ پخش: 20/6/65

بسم اللّه الّرحمن الّرحيم

در ماه محرم هستيم، جلسه‌ي قبل در مورد عزاداري صحبت كرديم. باز مقداري در مورد تاريخ عاشورا و اصحاب امام حسين(ع) صحبت مي‌كنيم.
خدايا! رزمندگان ما را هر چه زودتر به كربلاي حسين برسان.

1- انحراف در اسلام

در باره‌ي امام حسين و حركت امام حسين، بد نيست كه ماجرا را بدايند. البته همه مي‌دانيد، اما بايد سال به سال تكرار شود.
درباره‌ي وضع عاشورا، قصه به اين ترتيب بود. يك ماشين سالمي را فرض كنيد به نام ماشين اسلام كه پيامبر(ص) آنرا درست كرد. يك راننده‌ي بسيار معصوم و لايقي را به نام علي بن ابيطالب پشت فرمان گذاشت. بعد از رحلت پيغمبرآمدند آن راننده‌ي اتومبيل را كه از طرف خدا و پيغمبر نصب شده بود، بيرون انداختند و يك راننده‌ي ديگر به جاي او نشاندند. بعد راننده‌ي دومي و سومي و بالاخره بعد از راننده‌ي سومي، كار به جايي رسيد كه راننده معاويه و سپس يزيد شد. وقتي معاويه و يزيد راننده شدند، اين ماشين ديگر هيچ چيزش باقي نمانده بود. «لا يبقي من الماشين الا شكله» و «لَا يَبْقَى مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا اسْمُهُ» (بحارالانوار،ج36،ص283) هيچ چيز نمانده بود، چرا؟ براي اين كه پيغمبر ما يك خط مستقيم ترسيم كرد. به محض اينكه از دنيا رفت، اين مسير مستقيم به قدري منحرف شد كه در زمان پنجاه سال پس از هجرت يعني تا زماني كه امام حسين قيام كرد، در اين پنجاه سال كساني كه پيغمبر و اسلام واقعي را ديده بودند از دنيا رفتند. بعد از پنجاه سال بچه‌ها كه به دنيا آمدند، هر چه مي‌ديدند از خليفه، معاويه و يزيد مي‌ديدند. امام حسين ديد اگر يك حركتي نكند، ديگر از اسلام واقعي هيچ باقي نمي‌ماند. بنابر اين لازم شد كه قيام كند.

2- قيام عاشورا، قيام در مقابل يك فكر بود

آيا قيام امام حسين نفر در برابر نفر بود؟ فرد در مقابل فرد يا خط در مقابل خط بود؟
بله خط در مقابل خط بود. اگر مي‌گفت: «انا لا يبايع ليزيد» من با يزيد بيعت نمي‌كنم. يعني اين شخص زير بار آن شخص نمي‌رود. ولي امام حسين اينطور نبود. امام حسين فرمود: «مِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَهُ»(بحارالأنوار، ج‌44، ص‌324) فرمود: كساني كه مثل من هستند، زير بار يزيدي‌ها نمي‌روند.
يك جاي ديگر فرمود: «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَام إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ»(اللهوف، ص‌24) يعني خداحافظ اسلام. اين سلام خداحافظي است. «إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ» چون رهبر مردم مثل يزيد شده است. اين جا هم امام حسين روي شخص يزيد تكيه نمي‌كند. مي‌گويد: مثل من زير بار مثل او نمي‌رود. در يك جاي ديگر مي‌فرمايد: «لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ اللَّهِ»(اللهوف، ص‌79) يعني هر كس ايمان دارد بايد بجنبد. پس كربلا و ماجراي امام حسين، نه اين كه حسيني بود و شهيد شد. نخير در طول تايخ خط حق و خط باطل هست. بعضي اينطور مي‌گويند كه حالا اين جوان‌هايي كه مي‌روند و شهيد مي‌شوند خيال مي‌كنند علي اكبر هستند؟ در عالم فقط يك علي اصغر و يك امام حسين بود! اين منطقي نيست. همه‌ي جوان‌هايي كه در خط علي اكبر هستند، علي اكبر زمانه هستند. «كل ارض كربلا و كل يوم عاشورا» ما بايد ماجراي يزيد را از همه جهت بشناسيم.
در ماجراي كربلا يزيد رئيس همه بود. فرماندار كوفه، ابن زياد بود. يعني ابن زياد نماينده‌ي يزيد بود. فرمانده‌ي لشكر عمرسعد بود. قاتل امام حسين شمر بود. يك وقت مردم حق و باطل را مي‌دانند، آدم وظيفه‌اش كم است. يك وقت نمي‌دانند، آدم بايد دست به يك عملي بزند تا بدانند. دانستنش هم گاهي با سخنراني و گاهي با خون است. اگر مرحوم شهيد مظلوم بهشتي و هفتاد و دو تن مي‌خواستند با سخنراني بگويند كه منافقين چه كساني هستند، شايد پنجاه سال بايد شهر به شهر، روستا به روستا سخنراني مي‌كردند تا مردم بفهمند. ولي يك انفجار و شهادت اين هفتاد و دو تن، يك مرتبه خون اين‌ها باعث شد كه مردم روشن شدند. اين خون كربلا يكي از معلم‌ها است و لذا در زيارت اربعين داريم كه: «ياران حسين! شما خون داديد و مردم از جهل بيرون آمدند. » پس آدم را فقط معلم و كتاب از جهل بيرون نمي‌آورد. خون مظلوم هم مردم را از جهل بيرون مي‌آورد.

3- قيام امام حسين از مدينه

بعد از رحلت پيغمبر وضع عوض شده بود. هر چه بود، خلاف بود. خفقان شديد بود. يزيد در بلاد اسلامي به همه‌ي فرمانداران نامه نوشت، كه‌اي فرمانداران! اينجانب يزيد، بعد از فوت پدرم معاويه به حكومت رسيدم. شما كه فرماندار هستيد، بايد از همه‌ي مردم بيعت بگيريد. منتها نامه‌اي كه به فرماندار مدينه نوشت، نامه‌ي تندي بود. گفت: تو همه‌ي حواست را جمع امام حسين بكن. امام حسين در مسجد پيغمبر نشسته بود، يك وقت ديد كه يك كسي آمد و گفت: «فرمانداري شما را احضار كرده است» امام حسين به سي نفر از اين جوان‌هاي به قول معروف «حزب اللهي» گفت كه من مي‌روم به فرمانداري و شما پاسدار من و دوروبر فرمانداري باشيد. اگر من الله اكبر گفتم، با هم به داخل فرمانداري بريزيد، چون ممكن است آنجا بخواهند از من بيعت بگيرند و من را در آن جا ترور كنند. من حاضر نيستم در دنيا پنهاني و در اتاق شهيد بشوم. من مي‌خواهم به دنيا خط بدهم. امام حسين رفت و در آنجا زير بار بيعت با يزيد نرفت. امام حسين(ع) گفت: «تو از من مي‌خواهي بيعت بگيري؟ » و يك برخورد قاطعي نشان داد. فرماندار جا خورد و به يزيد نامه نوشت كه‌اي يزيد! امام حسين تسليم نيست. دومرتبه يزيد يك نامه‌ي ديگر نوشت كه‌اي فرماندار بي عرضه! مي‌گويي نمي‌شود؟ يا بيعت بگير و يا او را ترور كن. فرماندار ديد عجب نامه تندي است. جلسه‌ي دوم كه امام حسين براي بيعت خواسته شد براي بيعت، ديد مثل اين كه كار دارد به جاي باريك مي‌رسد. اما امام حسين از شهادت نمي‌ترسد. منتها مي‌خواهد شهادت يك جوري باشد كه دنيا از شهادت نترسد. شبانه امام حسين از مدينه حركت كرد، مردم مدينه بلند شدند ديدند كه امام حسين نيست. امام به هيچ كس نگفته بود كه به كجا مي‌روم. بين مردم ولوله و زمزمه شد. بعد رفتند دور فرمانداري جمع شدند و گفتند: آقا كجاست؟ خلاصه فرماندار گفت: ما مي‌خواستيم از ايشان بيعت بگيريم و. . . كه مردم فهميدند قصه چيست.
و مردم گفتند حالا كه امام حسين بيعت نكرد، ما هم بيعت نمي‌كنيم. مدينه روشن شد. امام حسين مدينه را روشن كرد. با حرف نگفته‌اش مردم را بيدار كرد. چه موقع وارد مكه شد؟ در روز سوم شعبان يعني در همان روزي كه متولد شد، وارد مكه شد. يعني روز ورود به مكه با روز تولد امام حسين يكي بود. با پنجاه و هفت سال سن. يعني تولد سياسي حضرت با تولد طبيعي‌شان يكي بود. چرا به مكه آمد؟ چون هر كس وارد آن شود در امان است. امام حسين از سوم شعبان در مكه ماند. 30 روز ماه رمضان، ماه شوال و ذي الحجه و تا روز هشتم ذي القعده هم در مكه ماند. يعني امام حسين 125 روز در مكه بود. هركس مي‌گفت: چه عجب، خوش آمدي. امام حسين مي‌گفت: مي‌خواستند از من بيعت بگيرند، حكومت يزيد چنين و چنان است، زير بار نرويد. و در اين 125 روز مردم مكه را آگاه كرد. در هشتم ذي الحجه كه دو شب به عيد قربان مانده، تمام حاجي‌ها به مكه مي‌آمدند و مكه شلوغ مي‌شد و از همه‌ي نقاط حاجي‌ها به مكه آمدند، وقتي امام حسين ديد كه حاجي‌ها جمع شدند، از مكه رفت تا حاجي‌ها را به فكر وادارد. آقا كجا مي‌روي؟ همه به مكه مي‌آيند تو از مكه مي‌روي؟ امام حسين گفت: تروريست‌هاي يزيد آمده‌اند تا من را بكشند و من امنيت جاني ندارم. و سلام من را به مردم منطقه برسان و به مردم همه‌ي اين‌ها را بگوييد و بگوييد كه من زير بار نمي‌روم.

4- چرا امام به كوفه رفت؟

و هر حاجي در مكه از جريان ماجرا مطلع شد. حاجي‌ها كه برگشتند، مردم به ديدنشان مي‌آمدند و مي‌گفتند: خبر تازه امسال چه بود؟ گفتند: بهترين خبر و تازه ترين خبر اين كه پسر فاطمه زهرا سلام رساند و گفت كه زير بار بيعت يزيد نرويد. هر حاجي يك خبرنگار شد و مناطق خودش را روشن كرد. خوب حالا امام به كجا برود؟ به كوفه مي‌رود. چرا؟ به چند دليل: اولاً دعوت كرده‌اند، دوماً درست است كه مردم كوفه بد هستند، اما در كوفه طرفدارهاي خوب هم داريم. از كوفه يك مردهايي مثل حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه پديدار شدند. اصلاً بعضي از ياران امام حسين وقتي مي‌خواستند به ياري امام حسين بيايند، از ترس يزيد نمي‌توانستند، لباس دشمن را پوشيدند و در ارتش ابن زياد به كربلا آمدند و در كربلا يك مرتبه سوار شدند و پيش امام حسين آمدند. يعني لباس دشمن را به عاريه پوشيدند تا به دوست برسند. از همه گذشته، گرچه مردم كوفه جمع مي‌شوند و من را مي‌كشند اما ته دلشان بدهكار است.
ببينيد، يك وقت يك كسي است كه اصلاً ايمان به خدا و پيغمبر ندارد، هر چه هم جنايت كند اگر پير هم بشود، باز يك برنامه‌هايي ديگر دارد. اما آن‌هايي كه بچه مذهبي هستند، اگر يك غلطي هم بكنند، بعد از آن پشيمان مي‌شوند و دردلشان مي‌گويند كه اين چه غلطي بود كه كرديم. چون ريشه‌ي مذهبي دارند، بعد از غلطي كه كرده‌اند دوباره برمي‌گردند. (فَرَجَعُوا إِلى‌ أَنْفُسِهِم) (انبياء /64) مردم كوفه ممكن است يك غلطي بكنند، اما بالاخره بعد از آن هيجان شرمنده مي‌شوند. يعني ريشه‌هاي مذهبي هست، حتي اگر انحراف پيش بيايد.

5- هدف امام از نامه‌نگاري به قبايل

چون دعوت مردم كوفه هم هست، امام حسين به كوفه مي‌رود. در راه كه مي‌رود امام به اين جا و آن جا و به رؤساي قبيله و مردهاي معروف منطقه نامه مي‌نويسد، كه‌اي مردهاي معروف منطقه، من حسين بن علي پسر فاطمه زهرا هستم. حكومت يزيد اين است، من در فشار هستم. امنيت جاني در مدينه و مكه نداشتم و به كوفه مي‌روم. هركس مي‌خواهد كمك كند به كربلا بيايد. فايده‌ي نامه‌ها چه بود؟ اين نامه‌ها چهار تا فايده داشت: 1- مردم روستاها و شهرها روشن شدند 2- يا به كمك مي‌آيند، يا نمي‌آيند. اگر كمك نيايند، با آنان اتمام حجت شده است، ديگر كسي نمي‌گويد كه ما خبر نداشتيم. اگر هم بيايند كمك يا شهيد مي‌شوند يا نمي‌شوند. اگر شهيد شدند، هر قبيله‌اي كه يك شهيد داد مردم آن قبيله به خونخواهي شهيد با حكومت يزيد بد مي‌شوند.
يكي از چيزهايي كه مملكت ما را بيمه كرده است، اين است كه در هر فاميلي يك شهيد داريم و هر فاميل و محله و كوچه، هم شاگردي، همسايه، فاميل به حمايت خون او اجازه نمي‌دهد انقلاب را شرق و غرب ببرند.
1 – نامه برود تا مردم بفهمند. 2- نامه برود، تا اتمام حجت بشود. 3 – بيايند شهيد شوند كه خودشان به بهشت بروند و قبيله هم مخالف حكومت گردد و يك لشكر به لشكرهاي مخالف اضافه بشود. 4- اگر هم بيايند و شهيد نشوند، باز هم يك خبرنگار به خبرنگارها اضافه مي‌شود. همه‌ي موارد آن مفيد است. نامه‌ها هم مردم را روشن كرد. وقتي هم به كربلا آمد، حضرت زينب كبري را به عنوان خبرنگار زن آورد، حضرت زين العابدين را هم به عنوان خبرنگار مرد آورد. بچه كوچولوها كه با گوششان صداها را ضبط كردند را هم به عنوان ضبط صوت آورد. يك مهر كوچك هم يعني علي اصغر كنار سندش بود تا اين طومار كربلا را با اين بچه‌ي كوچك شش ماهه كامل كند. علي اصغر اصغر است، اما عملش اكبر بود. كوچكي كه كار بزرگ بكند، بزرگ است. امام در مورد آن بچه‌ي سيزده ساله مي‌گويد: «رهبر من آن است، او كاري كرد كه بزرگان را به تعجب واداشت. » حضرت قاسم، پسر امام حسن مجتبي سيزده ساله است. عمو از او پرسيد: شهادت را چگونه مي‌بيني؟ فرمود: از عسل شيرين‌تر.
خلاصه به كربلا آمدند و در كربلا شهيد شدند.

6- بيداري مردم توسط اسرا

اسيرها را به كوفه آوردند تا در كوفه بچرخانند تا مردم بترسند. در خيابان و بازار كوفه، سخنراني‌ها، مردم را يك مرتبه شوراند، كه فرمانده كوفه ديد اوضاع خيلي بد شده است. يك نفر آمد در كربلا مجروح شد و افتاد. فاميل هايش ديدند كه اين در ياري امام حسين جان مي‌دهد، زود بردند و به كوفه منتقل كردند. يك سال در كوفه بستري بود، مردم كوفه كه از كارشان شرمنده شده بودند به عيادت مي‌رفتند. همينطور كه خوابيده بود، سخنراني‌ها مي‌كرد و مردم را حركت مي‌داد. يك روز براي عمر سعد در شهر كوفه انتخابات بود، زناني كه به عيادت آمده بودند، در مسجد ريختند و انتخابات عمر سعد را به هم زدند و شروع كردند به مرثيه و نوحه سرايي. جلسه انتخابات عمر سعد را تبديل كردند به جلسه عزاي حسين. كارهاي عجيب و غريبي مي‌شد. اسرا را وارد شام كردند، گفتند: اسرا كنار خيابان بنشينند تا مردم شام عبرت بگيرند. بفهمند كه هر كس با دودمان بني اميه در بيفتد به اين سرنوشت مبتلا مي‌شود. اين‌ها كنار خرابه سخنراني كردند. خياباني‌ها، متوجه شدند. بعد گفتند: آن‌ها را در خانه ببريم. خانه‌ي يزيد، دروني و بيروني داشت. زينب كبري در قسمت زن‌ها و حضرت زين العابدين قسمت مردها بودند. زينب كبري چنان سخنراني كرد كه زن يزيد را عليه يزيد شوراند. امام سجاد جوري حرف زد كه پسر يزيد را عليه پدرش شوراند. يك مرتبه يزيد ديد زنش و پسرش به او چيزي مي‌گويند. در دربار و در كاخ انقلابي درست شد. فقط مردم عوام مانده بودند. يزيد رفت در مسجد نماز بخواند. پيش نماز بود. يك آخوند درباري هم روي منبر رفت كه تعريف يزيد را بكند. امام سجاد را هم با يك حالت دلخراشي در مسجد آوردند تا مردم بترسند. يك خورده كه واعظ سخنراني كرد، امام زين العابدين گفت: از اين چوب‌ها بالا بروم؟ چون اگر روي منبر، حرف درست و حسابي نزني منبر نيست، چوب است. يك عده گفتند: امام سجاد منبر برود! مردم هم رنگ زرد و بيماري را ببينند تا بترسند كه ديگر كسي با حكومت يزيد مخالفت نكند. امام سجاد بالاي منبر رفت و يك سخنراني كرد، يك مرتبه مردم شام تكان خوردند، مرگ بر يزيد در مسجد شروع شد. يزيد مانده بود چه كار كند؟ چه كنيم، چه نكنيم؟ برنامه اينطور شد كه يك كسي اذان بگويد. يزيد گفت: مؤذن اذان بگو. مؤذن هم براي اين كه مذهب را با مذهب بشكند اذان گفت تا با اسم الله‌اكبر جلوي سخنراني گرفته شود. در طول تاريخ كساني كه حق مي‌گفتند ممنوع المنبر مي‌شدند.
امام سجاد ممنوع المنبر شد. مؤذن گفت: «الله‌اكبر» امام سجاد گفت: به همين الله اكبر گوشت و پوست من شهادت مي‌دهد. تا گفت «اشهد ان محمد رسول الله» امام سجاد فرمود: ‌اي يزيد! اين پيغمبري كه در اذان مي‌گويد، جد من است يا جد تو؟
مي گويند ليموي‌ترش دستت آمد، نگو ليموترش است. از همان ليموي‌ترش ليمونات درست بكن. از همان اذان استفاده‌ي تبليغاتي بكن. خلاصه مردم شهر همه روشن شدند. يزيد ديگر هيچ پايگاهي نداشت. فقط يك جلسه درست كرده بود و سفراي خارجي را دعوت كرده بود كه اهل بيت را به سفراي خارجي نشان بدهد و بگويد: ‌اي سفرا! به كشورهايتان خبر بدهيد كه من محبوبيت دارم. مردم من را دوست دارند. مي‌خواست در روابط خارجي و ملي‌اش يك آبرويي داشته باشد كه امام سجاد و بچه هايش يك سخنراني كردند و سفرا هم به هم نگاه كردند و فهميدند قصه از چه قرار است. خلاصه عاشورا شروع شد و يكي دو ماه طول نكشيد كه محبوبيتي براي يزيد نماند.
حالا در كربلا چه خبر است و چه كساني بودند؟
برادرها ايام عاشورا را عزاداري بكنيد، اما نه اين كه فقط در اين چند روز عاشورا مساجد و تكايا پرشود. ما بايد هر شب مسجدها را پر كنيم، نماز بخوانيم و امام در پيامي كه براي حجاج امسال داده بودند، يك جمله‌ي مهمي فرمود «كه به سراغ قرآن برويد»
خدا يكي از علماي كاشان به نام حاج شيخ علي آقاي نجفي را رحمت كند. ايشان — سال، بعد از نماز مغرب و عشاء قرآن را باز مي‌كرد، آيات را مي‌خواند و تفسير مي‌كرد. با كمال تأسف اين عزاي امام حسين سيلي است كه از آن كشاورزي خوبي نمي‌شود. من پارسال عاشورا به هند رفتم. در هند ما 20 ميليون شيعه و 100 ميليون مسلمان داريم. از اين 20 ميليون شيعه فقط چند طلبه دارد. در يك شهري رفتم هزار شيعه بود ولي يك طلبه هم نبود. آن وقت شماها در يك خيابان 20 تا روضه مي‌خوانيد و در هرروضه هم 5 تا واعظ داريد.
در هند چاله‌اي مي‌كَنند. در آن تنه درخت مي‌گذارند، آتش سرخ، بعد پابرهنه حسين حسين مي‌كنند و روي آتش‌ها راه مي‌روند. يكي رفت و پايش سوخت، گفت: من چون شك داشتم پايم سوخت، اين‌ها چون يقين دارند پايشان نمي‌سوزد. بايد رفت و ديد، تا نبينيد باور نمي‌كنيد. اين تبليغات ما سر و سامان ندارد. ‌اي كاش در هر مسجدي هر روحاني يك آيه قرآن تفسير كند. ما بايد قصه‌ي كربلا را براي بچه‌ها بگوييم. نيرو زياد داريم اما كم استفاده مي‌شود. حديث داريم كه بعد از ظهور، امام زمان نمي‌گذارد افراد طواف مستحبي بكنند. براي اين كه بخاطر عده‌اي كه طواف مستحبي مي‌كنند، عده‌اي به طواف واجب نمي‌رسند. يك حديث هم داريم كه حضرت مهدي مي‌آيد و مسجدهايي را كه زياد است خراب مي‌كند.
در روز عاشورا هند بودم، مي‌خواستند غذا بدهند، يك نان را تكه تكه كردند و به چهل نفر دادند. يعني به هر كدام به اندازه يك نعلبكي نان دادند. و آن وقت شما 35 تا ديگ غذا درست مي‌كنيد. غذاي امام حسين را بايد خورد. ديگ امام حسين هم بايد به عنوان تبرك بار گذاشته شود. افتخاراً بايد غذاي امام را خورد. شعائر و حماسه و دود و دم هم بايد باشد. اين‌ها چيزهايي است كه دل حضرت زهرا را خوش مي‌كند.

7- گريه پيامبر براي امام حسين

يك روز حضرت زهرا بچه‌اش را بغل كرده بود. پيغمبر فرمود: امام حسين را به من بده. تا امام حسين را گرفت، پيغمبرگريه كرد. حضرت زهرا فرمود: مگر بچه‌ي من عيبي دارد؟ چرا گريه مي‌كني؟ گفت: او را مي‌كشند. حضرت زهرا پرسيد: وقتي او را بكشند تو هستي؟ گفت: نه! من نيستم. پرسيد: بابايش علي هست؟ گفت: نه! علي هم نيست. گفت: من خواهم بود؟ پيغمبر فرمود: نه! تو هم نيستي. امام حسن هم نيست. فاطمه گفت: حسينم كشته بشود، هيچ كس نيست كه گريه كند؟ گفت: چرا هر سال يك عده جمع مي‌شوند و پول خرج مي‌كنند و براي حسين گريه مي‌كنند. اين جلسات عزاداري بايد باشد، اما رقابت نباشد.
در هند شب عاشورا بود كه يك مرتبه ديدم صداي يا حسين بلند شد. نصف شب بود. رفتم ديدم مسلمانان هندي حسين حسين مي‌كنند، ولي نه مداح دارند و نه واعظ دارند. بعد به يك جوان شيعه گفتم: نمازت را بخوان. گفت: بلد نيستم. گفتم: چند سالت است؟ گفت: 18 سال دارم. براي امام حسين گريه مي‌كند اما نماز بلد نيست. چرا؟ براي اين كه روحاني نيست، تبليغ نيست. ما قيام امام حسين را نداريم كه به دنيا معرفي كنيم. يكي از اشكالاتي كه حاجي‌هاي خارجي به حاجي‌هاي ايراني امسال مي‌كردند، مي‌گفتند: شما صداي راديو و تلويزيونتان به دنيا نمي‌رسد. يكي هم مي‌گفتند: شما قانون اساسي را به زبان دنيا ترجمه نكرديد كه ما بفهميم چيست. ولايت فقيه چيست؟ يكي هم گفتند ما كتاب نداريم. ‌اي كاش يك قدرتي پيدا شود اين مجله‌هاي ايران را حذف كند و كاغذهايش را صرف تبليغات خارجي بكند. علت كمي تبليغات در خارج به خاطر تبليغات بيش از اندازه در ايران است.
حالا يك مقداري از اصحاب امام حسين بگويم؛

8- اصحاب امام حسين

پيامبر فرمود: «كَأَنَّهُمْ نُجُومُ السَّمَاءِ»(كامل‌‌الزيارات، ص‌68) حسين ياراني خواهد داشت كه مثل ستارگان آسمان مي‌درخشند و بهترين افراد هستند. در يك پيش گويي پيغمبر فرمود: «أُولَئِكَ مِنْ سَادَةِ شُهَدَاءِ أُمَّتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ»(أمالى صدوق، ص‌115) يعني ياران حسين رئيس شهدا هستند. در يك پيش گويي ديگري سلمان فرمود: حسين ياراني دارد كه «وَ يُقْتَلُ بِهَا خَيْرُ الْآخِرِينَ»(رجال‌‌الكشي، ص‌19) بهترين افراد هستند. اميرالمؤمنين در سفري به كربلا رسيد، فرمود: اين جا قتلگاه عاشقان است «شُهَدَاءَ لَا يَسْبِقُهُمْ مَنْ كَانَ قَبْلَهُمْ وَ لَا يَلْحَقُهُمْ مَنْ كَانَ بَعْدَهُمْ»(تهذيب‌‌الأحكام، ج‌6، ص‌72) نه شهداي قبلي به پاي اين‌ها مي‌رسند و نه شهداي بعدي مانند آن‌ها خواهند بود.
ما مي‌گوييم كربلاي ايران و كربلاي حسين. اما خيلي فرق مي‌كند. كربلاي ايران ما با ماشين آب مي‌برند. اما كربلاي حسين با مشك هم عباس نتوانست آب ببرد. خانواده‌ي شهيد در ايران محترم است، اما در كربلا خانواده‌ي شهيد را كتك زدند. خانواده‌هاي ما هر كدام يكي دو شهيد مي‌دهند، اما زينب كبري در يك روز 72 تا شهيد داد كه هجده تا از آن‌ها از خودش بودند.
و در يك جا داريم كه حضرت علي از كربلا عبور مي‌كرد، خاك كربلا را برداشت و بو كرد. فرمود: از اين خاك گروهي بي‌حساب به بهشت مي‌روند.
يكي از ياران امام انس بود. در لشكر امام حسين چند نفر صحابي بودند. صحابي كساني هستند كه زمان پيغمبر را درك كرده‌اند و از اصحاب پيغمبر و علي و امام حسن بوده‌اند و حالا به كربلا آمده‌اند.
در لشكر يزيد يك صحابي هم نبود. يكي از اين صحابي‌ها انس بود. از اولين جنگ‌ها بود. در زمان پيغمبر در جنگ بدر و حنين شركت كرد و حالا در كربلا شركت كرده بود. او نزد امام حسين آمد و گفت: من پير هستم. حال يك جوان را درجنگ ندارم. اما چون عنوان من يك پيرمرد صحابي است، مي‌خواهم با همين عنوانم، اين خط را ياري كنم. پيرمردها! اگر يك جا ديديد كه بچه‌ها حسين، حسين مي‌گويند، لبخند نزنيد. شما هم برويد و حسين، حسين بگوييد. انس آمد و گفت: مي‌خواهم به جبهه بروم. امام حسين فرمود: «شُكْراً لِلَّهِ» تشكر كرد. ابروهايش روي چشم هايش آمده بود، يك دستمال برداشت و ابروانش را روي پيشاني‌اش بست و به جبهه رفت. انس شبانه آمد. اول محرم آمد. پس اگر پير هم هستيد بياييد. اگر شب بود باز هم بياييد تا از جوان‌ها عقب نيفتيد.
يك وقت من به آقايي بازاري گفتم: شما يك وقتي پيشگام انقلاب بوديد. وقتي كه ما بسيجي و تكيه نداشتيم، شما خمس و سهم امام و خلاصه آن چيزي كه از اسلام آثاري بود، پولش را مي‌داديد. الآن بچه بسيجي‌ها از بازاري‌ها جلو زدند. حالا شما كاميون، كاميون جنس مي‌فرستيد، اين فايده ندارد، خودتان به جبهه برويد. يك لشكر بايد از بازار برود. با مال مي‌شود كمك كرد. خدا به آن‌هايي كه پولشان را در خدمت اسلام مي‌گذارند جزاي خير بدهد، اما بالاخره ما براي علي اصغر بيش‌تر از خديجه گريه مي‌كنيم. خديجه مال داد، علي اصغر خون داد.
من زندگي حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، شبيب غلام، حنظله، حر، عبدالله بن عمير را نوشته بودم كه برايتان بگويم، اما وقت تمام شده است.
«السلام عليك يا ابا عبد اللّه و علي الارواح الّتي حلت بفنائك، عليك مني سلام اللّه ابداً ما بقيت و بقي اللّيل و النّهار و لا جعل اللّه آخر العهد مني لزيارتك، السّلام علي الحسين و علي علي بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين»

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 262
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست