responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2513


1- اقدام افراد متمکّن در ازدواج جوانان
2- اشتغال، شرط ازدواج نیست
3- ازدواج بر اساس آمادگی، نه سن فرزندان
4- مهریه واجب، جهیزیه مستحب
5- گفتن ان شاء الله در انجام کارها
6- عزت و ذلت، به دست خدا
7- رابطه انسان با خدا، در انجام کارها

موضوع: نقش پدر در ازدواج دختر
تاريخ پخش: 20/04/94

بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

ماه خدا در خانه ولی خدا سر سفره کتاب خدا هستیم. الحمدلله رب العالمین. موضوع سوره قصص بود. داشتیم برای شما تفسیر می‌کردیم به مقدار بضاعت کم. رسیدیم به پیشنهاد ازدواج و (قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ عَلَىٰ أَن تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ ۖ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِندِكَ ۖ وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ ۚسَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّـهُ مِنَ الصَّالِحِينَ) (قصص /27) آیاتی که طولانی است، ممکن است برای بعضی از مردم سنگین باشد. یک خرده کوتاه کوتاه بخوان. دو کلمه دو کلمه بخوان.
«قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَكَ» موسی جوان انقلابی تحت تعقیب رژیم فرعون با خبر خطری که شنید، که گفتند: برو. رفت، وارد منطقه مدین شد. هنوز در شهر نرسیده یک جوانمردی از خودش نشان داد. دو دختر مظلومی را دید که بخاطر پدر پیر این دو دختر چوپانی می‌کنند. کنار ایستادند، تنه‌شان به تنه مردها نخورد و بعد بروند حیوان‌هایشان را آب بدهند. جوانمردی کرد، حیوان‌های اینها را آب داد و دخترها رفتند خانه و اینها را شنیدید، منتهی برای اینکه ممکن است هرکسی یک برنامه را گوش بدهد، باید یکی دو دقیقه سر نخ را بگویم که به ماجرا وصل شود. پدرش گفت: بیا، قصه را نقل کرد. گفت: تو جوانمردی کردی، بدون مزد و پیشنهاد با اینکه خودت تحت تعقیب بودی و فراری و تشنه و تنها و هوا گرم بود، با این همه مشکلات به دو دختر خدمت کردی، آن هم به خاطر اینکه دخترها تقوا داشتند. گفتند: کنار ایستادیم، تن ما به تن مردها نخورد. خودت مظلوم هستی، در عین حال مظلوم یاب بودی. پیش شرط نکردی، گرسنه بودی و این کار را کردی، حالا من می‌خواهم تو را سر و سامان بدهم.

1- اقدام افراد متمکّن در ازدواج جوانان

صحبت شد که افرادی می‌توانند، بچه‌های خوب فامیل را به ازدواج درآوردند. جوان فقط گناهش این است که پول ندارد. وگرنه عقل دارد، دین دارد، سلامتی دارد. هوش دارد، درسش خوب است، پول ندارد. بیاییم یکی از اینها را داماد کنیم. اگر شما سه تا از پسرانت داماد شدند، فرض کنید پسر چهارمت است. پسر برادر است، پسر خواهر است، پسر فامیل است، همسایه است. اگر خدا به شما چهار بچه می‌داد، دامادش نمی‌کردی. سه تا دختر داری بحمدلله شوهر کردند، فرض کن این دختر چهارم تو است، اگر دختر چهارم بود، این کار را نمی‌کردی؟ بیاییم یک جوان را به زندگی برسانیم. اینجا می‌خواهد هم دخترش را بدهد، هم بگوید: بیا در خانه من بنشین. هم شغلش بدهد. هم تحت آموزشش قرار بدهد. همه مشکلات یک جوان انقلابی، فراری، متدین را می‌خواهد درست کند. «إِنِّي أُرِيدُ» من تصمیم دارم یکی از دخترهایم را به تو بدهم.

2- اشتغال، شرط ازدواج نیست

در این آیه نکاتی را که نگفتیم این است که امین بودن و علاقه‌مندی به کار کافی است، لازم نیست کار داشته باشد. جوان کار ندارد ولی علاقه به کار دارد. اگر به کار علاقه دارد، دخترت را به او بده. بعضی‌ها از زیر کار درمی‌روند. فراری است، دنبال لقمه حلال نیست، عیاش است. اما اگر یک کسی الآن کار ندارد، ولی به کار علاقه دارد، همین که علاقه به کار دارد، شما تمکین کنید. این جوان امین بود، موسی بود. علاقه به کار داشت، فعلاً امکانات ندارد. فعلاً مسکن ندارد. مگر شما خودت وقتی داماد شدی، خانه و زندگی داشتی؟ خودت قبلاً چطور بودی؟ قرآن بعضی‌ها را می‌گوید: (كَذَٰلِكَ كُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللَّـهُ عَلَيْكُمْ) (نساء /94) خودتان هم همینطور بودید. «كَذَٰلِكَ كُنتُم مِّن قَبْلُ» مگر خودت چه بودی؟ مگر خودت چه بودی که حالا ژست گرفتی؟ یک دری به تخته خورده، زمین، بیابان، یک خیابان از کنارش رد شده، زمین تو گران شده و پولدار شدی، حالا هی طاقچه بالا می‌گذارد! خودت قبلاً چطور بودی؟
یک کسی مکه آمده بود خیلی در گرما اذیت شد. گفت: خدایا ما که آمدیم. حالا خودت بودی، می‌آمدی؟ «كَذَٰلِكَ كُنتُم مِّن قَبْلُ» خودتان هم همینطور بودید. یادمان نرود. پولدارها یادشان نرود. خدا به پیغمبر می‌گوید: یادت نرود، خودت هم یتیم بودی. (أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَآوَىٰ) (ضحی /6) یادت رفت یتیم بودی؟ یادت رفت فقیر بودی؟ (وَوَجَدَكَ عَائِلًا فَأَغْنَى) (ضحی /8) یادت نرود. بیاییم جوان‌های… الآن کمیته امداد یک طرحی به نام طرح ایتام دارد. درست می‌گویم؟ به یک نفر می‌گوید: آقا یک بچه یتیم را تحت پوشش بیاور. شما هم بیایید طرحی را اجرا کنید. هر خانواده‌ای که وضعش خوب است، یک جوانی را، یک دختری را سر و سامان بدهد. از شعیب پیغمبر یاد بگیرید.

3- ازدواج بر اساس آمادگی، نه سن فرزندان

«إِحْدَى ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ» یعنی در ازدواج مراعات نوبت را نباید کرد. ممکن است یک کسی آمادگی بیشتری دارد. یک جایی نوبتی نیست. مثل به زن زائو زدم. به زن زائو نمی‌شود گفت: شما شماره 22 هستید. بابا این شماره 22 است ولی الآن می‌زاید. نباید به این بگویند: در صف برو. اگر این در صف برود خودش و بچه صدمه می‌بینند. یکجایی نوبتی نیست. از جاهایی که نوبتی نیست، اینجاست. من از دختر خانمی نامه دارم که می‌گفت: برادر و خواهر من جلوی من هستند ازدواج نمی‌کنند، من هم در نوبت هستم. گناه من چیست؟ اینجا حضرت شعیب دو دختر داشت، نگفت: اولی را بگیر. گفت: هرکدام را می‌خواهی بگیر. هرکدام آماده بود. پدر هم نباید بین دخترهایش فرق بگذارد و غریزه جنسی را جدی بگیریم. اخیراً در ساختمان‌ها یک تابلو می‌زنند. نصفش را من می‌گویم و نصفش را شما بگویید. نوشتند: اول ایمنی… بعد کار. در خانه هم همینطور، اول ایمنی از شهوت، بعد کار. اول بیا دختر من را بگیر، که یک جوان عزب در یک خانه نباشد. ما داشتیم که دختر تجدید بوده، یک جوان عزب گفته: من درست را یاد می‌دهم، آنوقت رفته درسش را یادش بدهد، به جای دیگر کشیده شده است. اول ایمنی، ایمنی فقط برای این نیست که بر سر من آجر بخورد. یک دختر و پسر در محیط خلوت، اول ایمنی. همین پریشب اینجا یک جوانی نزد من آمد گفت: آقا من دیپلم هستم، می‌خواهم دانشگاه بروم، به پدرم می‌گویم: مرا داماد کن. پدرم می‌گوید: پول ندارم. من اول می‌خواهم ایمنی، بعد دانشگاه بروم. حالا نمی‌خواهم بگویم: دانشگاه ایمن نیست. اگر می‌خواهی بچه‌ات را خارج بفرستی، اول ازدواج کند، بعد او را خارج بفرستد. اول ایمنی، بعد کار. شما اگر سر یک کارگر عادی، می‌گوید: اول ایمنی، بعد کار. آنوقت پسرت را خارج بدون همسر می‌فرستی. بعضی از پسرها هم چقدر حقه‌باز هستند. یک پسری در خارج برای اینکه پول‌های پدرش را بگیرد، هروقت تماس می گیرد می‌گوید: آقا ببخشید یک قبله نما هم برای من بفرست، من گاهی وقت‌ها اشتباه می‌کنم. یک کتاب مفاتیح هم… پدر هم دلش خوش است. حرم حضرت رضا می‌آید، عمره می‌رود، می‌گوید: یک بچه دارم نمی‌دانی چقدر حزب اللهی است. بابا بچه‌ات از دست در رفته است. این شیره سرت می‌مالد که یکبار می‌گوید: قبله نما بفرست. یکبار می‌گوید: مفاتیح بفرست. کلاه سرت می‌گذارد. تو چقدر عوام هستی. اول ایمنی، بعد کار. اول ازدواج بعد استخدام! گفت: اول بیا دخترم را به تو بدهم، من حاضر نیستم در خانه‌ای که دختر بزرگ هست، یک جوان عزب هم باشد. اول ایمنی، بعد کار.

4- مهریه واجب، جهیزیه مستحب

مهریه جزء ازدواج است. این مسأله مهریه در زمان قبل از پیغمبر ما، عیسی بوده، قبل از عیسی، موسی بوده، قبل از موسی، شعیب بوده است. هزاران سال قبل هم مهریه بوده است. جهازیه واجب نیست، اما مهریه واجب است. البته جهازیه کار خوبی است. سنت خوبی است. پیغمبر برای فاطمه زهرا(س) جهازیه داد. جهازیه دادن کار خوبی است. ولی مهریه واجب است و جهازیه واجب نیست. مهریه لازم نیست پول باشد. گفت: مهریه نداری، من پیر شدم نمی‌توانم چوپانی کنم. دخترهایم چوپانی می‌کنند، هشت سال یا ده سال بیا چوپان من باش. بعد می‌گوید: «وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ» نمی‌خواهم سختی بکشی. دین آسان است. می‌گوید: بایست نماز بخوان. «قیاماً» نمی‌توانی «و قعوداً» بنشین. نمی‌توانی «و اعرُج من بها» می‌توانی وضو بگیر و نمی‌توانی تیمم کن. می‌توانی روزه بگیر، (وَعَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعَامُ مِسْكِينٍ) (بقره /184) نمی‌توانی روزه بگیری، روزه‌ات را بخور. بعد کفاره بده. فدیه بده.
اگر لنگی جبهه نرو. نابینا هستی، جبهه نرو. (لَّيْسَ عَلَى الْأَعْمَىٰ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ) (نور /61) نابینا، لنگ، بیمار، آسان بگیرید. عروس و دامادها خدمت امام می‌آمدند عقد بخوانند. امام می‌فرمود: اگر باهم بسازید. با هم بسازید زندگی شما شیرین است. با هم گیر ندهید. داماد باید از ناحیه بستگان فامیل هم، اینهایی که تازه با آنها خویش و قوم می‌شود، بستگان جدید، یک آرامش خاطر داشته باشد. گفت: (سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّـهُ مِنَ الصَّالِحِينَ) (قصص /27) خواهی دید که من خوب هستم. بعد آخرش گفت: «انشاءالله»

5- گفتن ان شاء الله در انجام کارها

این کلمه انشاءالله هم یعنی بدون استمداد از خدا و بدون انشاءالله به کسی وعده ندهید. انشاءالله بگویید.
من یکبار سوار هواپیما بودم، مهماندار گفت: تا چند لحظه دیگر هواپیما در فرودگاه کجا می‌نشیند. گفتم:خانم خوب انشاءالله بگویید. گفت: انشاءالله نمی‌خواهد. کامپیوتر نشان داد. گفتم: هواپیمایی که زمین می‌افتد، کامپیوتر در آن نیست؟ گفت: چرا. گفتم: پس اگر قهری باشد، خدا منتظر کامپیوتر تو نیست. تو نگاهت به کامپیوتر خورد و از خدا غافل شدی. گفت: راست می‌گویی. رفت گفت: تا چند لحظه دیگر در فرودگاه فلان می‌نشیند انشاءالله. یک انشاءالله گفت. آمد و من به این خانم گفتم: تشکر! منتهی یک چیزی خواستم بدهم به خانم، به بغل دستی‌ام یکی از نمایندگان مجلس بود، گفتم: یک چیزی هدیه نداری. خودنویسی، چیزی؟ گفت: چرا. گفتم: خودنویست را به این خانم هدیه بده. گفت: باشد. خودنویس را گرفتم و هدیه دادم و یاد این افتادم که ماه رجب یک دعایی هست دستشان را به ریششان می‌گیرند و چنین می‌کنند. یک نفر ریش نداشت، ریش بغل دستی را گرفت و چنین کرد. من خودکار این آقا را گرفتم و به آن خانم دادم و وقتی که پیاده شدم، پیشنهاد کردم در همه هواپیماها انشاءالله بگویند. حالا انشاءالله جزء برنامه‌ها شده است. هروقت می‌خواهند بگویند: هواپیما دارد می‌نشیند، می‌گویند: انشاءالله! با کامپیوتر نمی‌شود. انشاءالله! یکوقت خدا نمی‌خواهد. وقتی خدا نمی‌خواهد می‌خواهی چه کار کنی؟
یک خاطره برای شما از مشهد بگویم. خیلی خوشمزه است. یکی از علمای مشهد که الآن هم تشریف دارند، استاد، یعنی از علمای درجه یک مشهد هستند. ایشان با آیت الله وحید خراسانی و آیت الله راستی، بیست، سی نفر عالم بودند که اینها شاگرد یک عالمی بودند. استاد این آقایان را من در جوانی‌هایم دیده بودم. طلبه نجف بودم، به نام آیت الله میرزا باقر زنجانی. یک عالمی بود هم دوره‌ی آقای خویی و آقای حکیم، منتهی گمنام گمنام… ولی شاگردان درجه یکی داشت. عرض کردم الآن آیت الله وحید یکی از شاگردهایش همین آیت الله موسوی مشهد است. این آقای موسوی می‌گفت: من دلم سوخت که یک عالم این همه سواد دارد، این همه شاگرد درجه یک دارد. هیچکس ایشان را نمی‌شناخت. گفتیم: حالا تو که شاگردش هستی و مقیم مشهد هستی، یک اربعین برایش بگیر. می‌گفت: تبلیغاتی کردیم و واعظ درجه یک مشهد هم خواستیم و توجیهش کردیم که ایشان چقدر سواد دارد، جمعیت هم تبلیغ کردیم. مسجد پر از واعظ که می خواست بیاید، قبل از آمدن برایش مشکل پیدا شد. یک واعظ دیگر فرستاد. آن واعظ دیگر هم فکر کرد چهلم آقای خویی است. روی منبر رفت و یک ساعت راجع به آیت الله العظمی خویی صحبت کرد. می‌گفت: من هی خندیدم و گفتم: آقای موسوی خدا نمی‌خواهد این مشهور شود. زور نزنید. در زمان حیاتش غریب غریب، حالا هم که تو خواستی فاتحه بگیری، دم بزنگاه چیز دیگر از آب درآمد. انشاءالله بگویید. اگر خدا نخواهد، ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند ولی خدا نخواهد. اگر خدا بخواهد، ابر و باد و مه و خورشید و فلک مخالفت کنند، خدا خواست امام عزیز شود. 43 رادیو در زمان جنگ نسبت به امام دری وری می‌گفتند. و همین 43 رادیو و تلویزیون از صدام تجلیل می‌کردند.

6- عزت و ذلت، به دست خدا

دعای مناجات شعبانیه یک جمله‌اش این است که «الهی بیدک لا بید غیرک زیادتی و نقصی».
اینکه بدن امام حسین را زیر سم اسب کردند، گفتند: می‌خواهیم محو محو شود. قبر امام حسین را 17 بار خراب کردند. می‌گفتند: حسین محو شود. هیچ نفس کشی روی کره زمین به اندازه امام حسین عاشق ندارد. پیغمبر مهمتر از امام حسین است. اما زواری که پا برهنه بلند شود برود، نیست. این فقط برای امام حسین است. هیچ امامی اربعین ندارد. فقط امام حسین اربعین دارد. هیچ امامی را دو سه روز برایش تعطیل نمی‌کنند. برای امام حسین چند روز تعطیل می‌کنند. برای هیچ امامی اینقدر اطعام نمی‌شود. برای عاشورا و تاسوعا مردم غذا می‌دهند. بابا خدا خواست، امام حسین عزیز شود. حالا زیر سم اسبش کنید. به قبرش آب ببندید. خیمه‌هایش را آتش بزنید. زن و بچه‌اش را اسیر کنید. اگر خدا برای کسی عزت بخواهد، «الهی بیدک» چند «جمیعاً» در قرآن است. یکی این است (فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّـهِ جَمِيعًا) (نساء /139) عزت جمیعا برای خداست. یعنی چه؟ یعنی یک درصدش هم برای غیر خدا نیست. من فکر می‌کنم اگر این طرف مقام معظم رهبری باشد و این طرف هم رئیس جمهور باشد، عکس ما را پوستر کنند، بنر بزنند، در خیابان بزنند، خواهند گفت: اوه… قرائتی بین رهبری و ریاست جمهوری است. اینطور نیست. یک کسی نگاه می‌کند و می‌گوید: ای بابا اینها همین پول را هم بی‌خود دارند بنر چاپ می‌کنند. هرکس می‌بیند به جای اینکه بگوید: عجب! قرائتی چه مقامی دارد؟ می‌گوید: پولها را از کجا آورده است؟ پول مفت است. به فکر ما فقرا که نیستند. هی بنر می‌زنند. هرکسی بیاید به این یک فحش می‌دهد… اگر خدا خواسته باشد، من رگبار فحش شوم، با عکس هیچکس جلوگیری… چه خواندی؟ «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّـهِ جَمِيعًا» جمیعا یعنی چه؟ یعنی یک درصدش هم برای این است که شما دکتر هستی، یا آیت الله؟ خانه‌ات شهر است یا روستا؟ داماد چه کسی هستی؟ عروس که هستی؟ جمیعا یعنی یک درصد عزت دست… چون اگر یک درصدش دست ما بود، 99 درصدش هم دست خداست. خدا درغگو بود. نعوذ بالله! خدا که می‌گوید: جمیعا، یعنی یک درصد عزت دست کس دیگر نیست. دلت خوش است که اگر از فلان فامیل دختر بگیری، اینطور نیست. این یک جمیعا است. یک جا داریم (أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّـهِ جَمِيعًا) (بقره /165) تمام قدرت هم دست خداست. قدرت هم دست خداست. باز می‌گوید: جمیعا، یعنی یک درصدش دست کس دیگر نیست. یکجا می‌فرماید: (فَلِلَّـهِ الْمَكْرُ جَمِيعًا) (رعد /42) تدبیر هم دست خداست. خوب که تدبیر می‌کنی چیز دیگر از آب درمی‌آید. آمریکا با همه هارت و هورتش تدبیر کرد برای حمله، شن‌های طبس جواب دادند.
یک کلمه جمیعا را شما بگویید. شما یک آیه بگو، «جمیعا» را مردم بخوانند. سه تا جمیعاً با هم بلند بگویید. «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّـهِ جَمِيعًا» دیگر… «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّـهِ جَمِيعًا»، «فَلِلَّـهِ الْمَكْرُ جَمِيعًا» مکر یعنی تدبیر! تدبیر دست خداست. برنامه‌ریزی‌هایی که ما می‌کنیم خیلی‌هایش به جایی برنمی‌خورد. باید برنامه‌ریزی بکنیم اما فکر نکن تو همه کاره هستی. یک سؤال جواب بدهم.

7- رابطه انسان با خدا، در انجام کارها

می‌گویند: کار دست خداست یا دست ما؟ یک جواب قشنگی را خدا به ذهن من انداخته خیلی مثال قشنگی است. کار دست خداست یا دست ما؟ جواب: دست خداست. به ما هم اراده داده است. مثل چه؟ مثل تعلیم رانندگی! تعلیم رانندگی گاز و ترمز زیر پای شاگرد یا استاد است؟ بگویید… هردو. یعنی من گاز و ترمز دارم. بالاخره ولو شاگردم ولی بیکار که نیستم. چغندر که نیستم. آدم هستم. اما همه‌کاره هم نیستم، ممکن است تو گاز می‌دهی و خدا ترمز می‌کند. یعنی شاگرد گاز می‌دهد و این مربی ترمز می‌کند. پس مثال جبر و اختیار مثال گاز و ترمز است. شاگرد و استاد است. هم ما اراده داریم، هم همه‌کاره نیستیم. بدون انشاءالله کار نکنید. نگویید هواپیما کامپیوتر دارد.
یک کسی می‌گفت: همیشه با قطار مسافرت کن. ماشین و رانندگی انشاءالله می‌رسیم. شاید تا چند دقیقه، ولی قطار سر ساعت می‌رود و سر ساعت می‌آید. چه خدا بخواهد و چه خدا نخواهد. بی‌شعور! این فکر می‌کند که با کامپیوتر که شد دیگر لازم نیست انشاءالله… خدا، پیغمبر خدا می‌خواهد صحبت کند می‌گوید: انشاءالله. من انشاءالله صبر خواهم کرد.
اینجا یک بحثی من در تفسیر نور دارم تحت عنوان «اهمیت ازدواج». اهمیت ازدواج را خودتان می‌دانید. فقط این را برای شما بخوانم. اگر کسی از ترس خرجی ازدواج نکند، این مشکل ایمانی دارد. یعنی مشکل مخی دارد. توحیدش لق است. می‌گوید: اگر یکی باشم، تو می توانی رزق مرا بدهی، دو تا که شدیم، تو از کجا قدرت داری؟ حدیث است: هرکس از ترس خرجی ازدواج نکند، این شک به قدرت خدا دارد. ازدواج یک رکعت نماز را هفتاد برابر می کند. فامیل ها توسعه پیدا می کنند. همه درسهای مدیریتی که در دانشکده مدیریت می خوانند، اتوماتیک در زن و شوهر پیدا می شود. یعنی بچه آدم را مدیر می کند. اشتباه می کنند اینهایی که می گویند: دیر بچه دار شویم، زندگی ما بهتر می شود. به من گفتند: بعضی از شهرها، حالا اسم نمی برم. آبروریزی است. کار ندارم که مشهد است. (خنده حضار) می گویند بیشترین آمار طلاق را دارد. یکی از دلایلی که طلاق زیاد شده است، این است که بعضی هایشان بچه دار نمی شوند. زن می گوید: ببین معلوم می شود من و تو با هم نمی سازیم، بیا تا بچه دار نشدیم، از هم جدا شویم. اما بچه مثل گچ است. دو تا آجر را با هم نگه می دارد. گاهی زن و شوهر هم ممکن است از هم راضی نباشند، اما بخاطر بچه شان تحمل می کنند. می گویند: بچه دار هستیم، بچه ما از بین می رود. بچه عامل تثبیت و تحکیم خانواده است. چرا بچه دار نمی شویم؟ منتهی اسلام می گوید: بچه بازو است. عضد به معنای بازو است. الآن بچه بازو نیست. بچه شکم است. اگر گفتند: فلانی بیست بچه دارد، همه باید بگویند: خوش به حالش! بیست بچه، پس چهل بازوی تولید دارد. الآن دیگر بچه بازو نیست. بچه شکم است. بیست بچه دارد، اوه! چه به اینها بدهد بخورد. یعنی تا می گویند: بچه، می گوییم: شکم.
یک آقا بالای منبر می گفت: خداوند میلیارد میلیارد فرشته دارد. یک نفر از پایین منبر گفت: آقا به اینها چه می دهد بخورند؟ گفت: فرشته ها غذا نمی خورند. گفت: غذا نمی خورند، لازم نیست خدا نگهشان دارد. بیایند خودم نگهشان می دارم. بچه یعنی بازو. الآن بچه یعنی شکم. از بچه دار شدن جلوگیری نکنید. گاهی وقت ها می گوید: به تربیتش بیشتر می رسیم. از دروغ های شاخدار این است. آخر بعضی از دروغ ها شاخدار است. بنا شد دو نفر به هم دروغ شاخدار بگویند. یعنی بزرگترین دروغ را بگویند. گفتند: فرصت فکر! رفتند و آمدند گفت: تو بگو ببینم. گفت: پدر من یک طویله داشت، یک اسب از این طرف طویله که می خواست آن طرف طویله برود، چند بار حامله می شد و می زایید آخر هم به آخر طویله نمی رسید. گفت: عجب شاخدار بود! گفت: حالا تو بگو. گفت: پدر من یک چوب داشت، هروقت ابر می آمد، با چوبش ابرها را جابجا می کرد. گفت: اینقدر چوب پدرت بلند بود؟ گفت: بله. گفت: وقتی ابر نبود، چوب را چه می کرد؟ گفت: در طویله پدر تو می گذاشت. (خنده حضار) گاهی دروغ ها شاخدار است. از دروغ های شاخدار این است، که می گویند: اگر اولاد کم داشته باشیم، به تربیتش می رسیم. دروغ است، دروغ است، دروغ است. آدم هایی هستند بسیار بچه دارند و همه بچه هایشان یکی از یکی بهتر است. همه گل! آدم هایی هم هستند دو تا بچه دارند، دو تا جانور هستند. چه دلیل علمی و عقلی و تجربی داریم که آن کسی که اولادش کمتر است به تربیت بچه اش رسیده است. اینها چیست که به خورد ما دادند؟ باید زود ازدواج کرد.
بنده در همین مشهد ازدواج دانشجویی صحبت کردم. از صدا و سیما آمدند مصاحبه کردند، گفتم: من ازدواج دانشجویی را قبول ندارم. گفتند: چرا؟ گفتم: ازدواج باید دبیرستانی باشد. اگر اجازه بدهند، می گویم: ازدواج باید راهنمایی باشد! منتهی ازدواج غیر از تشکیل زندگی است. وقتی می گوییم: ازدواج، یعنی خانه دربست، اتاق دربست، ماشین لباس شویی دربست، دربست، دربست، آنوقت دیگر… ازدواج یعنی این نامزد داشته باشد، ولو پسر دبیرستانی است، ولو یک دختر عقد بسته داشته باشد. دختر هم یک پسر دبیرستانی عقد بسته اند. دختر خانه پدرش است. پسر هم خانه پدرش است. هروقت هم خواستند همدیگر را ببینند، بدون ترس و لرز و حراست و حفاظت و گناه همدیگر را ببینند. منتهی وقتی درس و سربازی و معافی و کارشان پیدا شد، بروند تشکیل زندگی بدهند. اشکال دارد یک دختر خانه پدرش باشد، دختر خانه پدرش باشد، پسر هم خانه پدرش باشد. منتهی اینها به جای رابطه حرام، رابطه حلال داشته باشند. بعد از تحقیق، عجله نکنید. ازدواج غیر از تشکیل زندگی است. ما اینها را به هم بند زدیم.
من به یک بزرگواری گفتم: چرا مکه نمی روی؟ گفت: من اگر مکه بروم باید آنجا شهریه بدهم. برای شیعیان آنجا… گفتم: والله آخر اینها را نباید بند به حج کنید. من اگر حج برگردم باید خانه خودم بنشینم. خانه رهنی نباید بنشینم. باید سه روز شام بدهم. باید باید… یک مشت باید به حج اضافه می کنیم و بعد می گوییم: نه! من واجب الحج نیستم. یک چیزهایی را به حج بند می کنیم، جلوی حج را بگیریم.
نماز شب می خواهی بخوانی، یک نماز شب یازده رکعت بدون قل هو الله می شود خواند. خوب همه بخوانند دیگر. وقتی ما می گوییم: سیصد تا العفو و دعا به چهل مومن، می گوید: اوه… لحاف کرسی را هم پس می اندازند. نازک کنید همه رویش می اندازند. یک مقداری ارزان… بله آن نماز شب ها ارزش دارد. ارزشش هم خیلی بالاتر است. برای کسانی که وقت دارند و کسی که تا حالا نماز شب نخوانده، از روز اول نماز شب سنگین یادش ندهید. در آموزش مستحبات دیگر مستحب در مستحب راه نیاندازید. ازدواج را باید آسان کرد. راه آسیب نسل نو دو چیز است. غفلت، شهوت، دوای غفلت نماز است. دوای شهوت ازدواج است.
خدایا برای همه بی همسرها، همسر خوب مقدر کن. گیرهای ازدواج را برطرف کن. کدورت ها را تبدیل به صفا و محبت بفرما. نسل ما را تا آخر تاریخ بهترین مومنین و مومنات قرار بده. هرچه شب قدر به خوب ها می دهی، بخاطر خوبی شان بخاطر آبروی همان خوب ها به همه ما مرحمت بفرما.

«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2513
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست