responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2025

وضوع: عمل، قبولي عمل (1)

تاريخ پخش: 70/01/20

بسم الله الرحمن الرحيم‌‌

1- سه اصل مهم در عباديات

در اين جلسه بحث در رابطه با عمل و قبولى عمل است. خيلى‌‌ها كار نمى‌‌كنند. اصولاً مردم چند دسته هستند. بعضى‌‌ها خوابند. بعضى‌‌ها بيدارند ولى بيدار بى‌خبر، بعضى‌‌ها پا شدند. بعضى‌‌ها حركت مى‌‌كنند. اين‌‌ها مقدمه‌‌اى است براى اين كه بالاخره وقتى حركت كردى آيا حركتت قبول است يا نيست. شما كارگريد، توى كارخانه كار مى‌‌كنيد.
اگر ساختمان را بسازند ماشين را بياورد مدار را جور كنند. همه ى كارها بشود اما استاندارد نباشد قابل فروش نيست. قبولى عمل يعنى اين كه خداوند مهر بزند كه اين استاندارد است. چه كنيم كه كار درست باشد. چه كنيم كه كار قابل عرضه‌ى به بازار قيامت باشد؟ سه تا پرونده ما داريم. يكى فيش‌هايى كه واجب انجام عمل است. يكى واجب قبولى عمل است و يكى هم واجب حفظ عمل است. يعنى كاركرده ولى كارش خراب شده است.
در كار نكاتى را بايد دقت كنيم.

2- چند اصل مهم در انجام كارها

اول اين كه مسئله اهم و مهم را بايد در نظر بگيريم. يعنى اگر يك كار مهمى است به يك كار غير مهمى نپردازيم. الآن جوان‌‌هاى ما توى اين اهم و مهم مى‌‌سوزند. خانه ندارند ولى تختخواب مى‌‌خرند. باباجون روى زمين يك تشك بينداز و بخواب نه تختخواب بايد باشد. خونه‌ى اجاره‌‌اى مى‌‌گيرد هر سال ماشين بارى مى‌‌گيرد تختخواب حمل و نقل مى‌‌كند و آدم بى‌خانه از پزش نمى‌‌گذرد. تو جهازيه هم همين طور است. توى عروسى‌‌ها هم همين طور است. در خيلى از كارهايى كه مى‌‌كنيم، كارهاى واجب زمين مانده، كارهاى غير واجب انجام مي‌دهيم. مدرسه موكت ندارد، براى مسجد قالى مى‌‌خريم. مدرسه و كلاس و معلم نداريم فلان كار را مى‌‌كنيم. همه‌ى ما گرفتار اين هستيم كه بسيارى از كارهاى واجب مانده و كارهاى غير واجب انجام مى‌‌دهيم.
حديث: اگر شبى نافله بخوانيد ولى ضر بزنيد به واجبات نافله شما هم قبول نيست.
مسئله ى دوم ثبت عمل: ما بايد حساب كنيم كه تمام كارهايمان ثبت مى‌‌شود و روز قيامت عرضه داده مى‌‌شود و انسان مى‌‌گويد اين چه كتابى است كه ريز و درشت كار من تويش ثبت شده است.

3- شهامت در كار

مسئله‌ى ديگر شهامت در عمل: بعضى‌‌ها يك كارى مى‌‌خواهند بكنند اما مى‌‌ترسند. روايت داريم كه تاجرهاى ترسو چيزى گيرشان نمى‌‌آيد، چون هى مى‌‌گويد بخرى شايد فردا عوض شد، شايد نشد.
داريم «إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِيهِ فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّيهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ» (بحارالانوار/ج68/ص362) از هر چى مى‌‌ترسى، بپر توش.
ازدواج نمى‌‌كند چون مى‌‌ترسد. كاسبى نمى‌‌كند چون مى‌‌ترسد. دست به كار نمى‌‌زند چون مى‌‌ترسد. يك رقم خود باختگى، جسور نيست.

4- تعبد در كار

از مسائل ديگر تعبد در عمل است كه بايد حساب كنيم عمل طبق دستور خيلى‌‌ها كار مى‌‌كنند اما خانه‌‌اى كه مى‌‌سازند طبق نقشه نيست، پروانه ندارد شهردارى مى‌‌آيد خراب مى‌‌كند.
خيلى‌‌ها جون مى‌‌كنند اما كارشان قبول نيست. الآن توى اداره خريدش يك فرمولى دارد. فروشش يك فرمولى دارد، يك چيزى مى‌‌خواهيد بفروشد بايد سه بار توى روزنامه‌‌ها چاپ بشود، بعد مناقصه داريم، مزايده داريم. كارشناس داريم.
بعضى كارها داريم «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْت‌‌» قرآن مى‌‌گويد: همان طور كه من به تو گفتم انجام بده. نماز مى‌‌خواند طبق دستور نيست. عبادت مى‌‌كند، طبق دستور نيست.
«مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ» گاهى كارى انجام مى‌‌دهيم آگاهى نداريم (عمل با آگاهى)
الآن ارتش دنيا اين گونه است. ارتش‌‌هاى چند مليتى كه مى‌‌ريزند سر عراق گاهى يكى از اين سربازها اصلاً نمى‌‌داند كه چه خبر است مى‌‌گويند بزن، او هم مى‌‌زند. از افتخارات جمهورى اسلامى اين است كه سرباز و پاسدارش مى‌‌فهمد كه رهبر كيه؟ منطق كيه؟ دشمن چيه؟ يعنى با بصيرت و آگاهى و بينش مى‌‌رود. نه مثل كسى كه مى‌‌دهند اتوشويى از خودش اراده ندارد. اما در جمهورى اسلامى مى‌‌گويد: اين چه كسى است كه بايد بزنمش؟ چرا بايد بزنمش؟ مى‌‌گوييم اين مهاجم است. طاغوت است. حرفش اين است. دليل تهاجمش اين است.
امام حسين با اصحابش روز عاشورا ده تا سخنرانى كرد در نصف روز براى اين كه بصيرت داشته باشند. فردا نگويند ما آمديم كربلا نفهميديم چه شد؟
قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ(ع): «الْمُتَعَبِّدُ بغَيْرِ عِلْمٍ كَحِمَارِ الطَّاحُونَةِ يَدُورُ وَ لَا يَبْرَحُ مِنْ مَكَانِهِ» (غررالحكم/ص41) عمل جاهل «كَحِمَارِ الطَّاحُونَةِ» مثل الاغى است كه دور سنگ آسيا بگردد. حتى داريم اگر خوابى يا نهار خوردى و كسلى نماز هم نخوان. وقتى مست هست نماز نخوانيد. البته نه اين كه شراب خورديد، گاهى آدم مست خواب است. الآن چرتت مى‌‌آيد و سنگينى، الآن نماز نخوان. باشد بعداً نماز بخوان «حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ» بايد بفهميد چه مى‌‌گوييد؟
كار سخت:

5- قبول كار دشوار

بر خلاف مرفهين اسلام مى‌‌گويد: اگر شد كار سخت را قبول كن. حديث داريم هر وقت كه چند تا كار را پيشنهاد مى‌‌كردند، پيامبر آن را كه مشكل‌‌تر بود انجام مى‌‌داد.
قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ(ع): «المكارم بالمكاره» رشد انسان به اين است كه كار سخت انجام بدهد.
قَالَ الْبَاقِرُ(ع): «الْجَنَّةُ مَحْفُوفَةٌ بِالْمَكَارِهِ وَ الصَّبْرِ فَمَنْ صَبَرَ عَلَى الْمَكَارِهِ فِي الدُّنْيَا دَخَلَ الْجَنَّةَ»(بحارالانوار/ج68/ص72) بهشت در سايه ى كارهاى سخت است.
«الَّذينَ اتَّبَعُوهُ في‌‌ ساعَةِ الْعُسْرَةِ» درود بر كسانى كه يار پيغمبر بودند در وقت گرفتارى.
وقتى كه مرگ بر شاه مهم بود، زنده باد اونى كه گفت: مرگ بر شاه. حالا كه شاه مرده بگو مرگ بر شاه، ديگر فايده‌‌اى ندارد. زنده باد آن هايى كه «ساعَةِ الْعُسْرَةِ» وقتى مشكل دارند «وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ» در وقت‌‌هاى سخت «تَتَجافى‌‌ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ» درود بر كسى كه خودش را از رختخواب بكند و نماز شب بخواند.

6- حسابرسى در عمل

گاهى انسان بايد به حساب كارهايش برسد. من مبلغم توى اين مسجد چند سال است كه پيش نمازم، بايد حساب كنيم كه اين چند سال كه حرف زديم فايده داشت يا نداشت.
بنده پيش نماز بازارم، چند سال توى بازار نماز مى‌‌خوانم. مثلاً فلان سال من بايد حساب كنم واقعاً اين‌هايى كه مى‌‌آيند توى مسجد من از باقى بازارى‌‌ها بهترند؟ اگر بهتر نيستند برويم و جايمان را عوض كنيم. برويم توى دبيرستان نماز بخوانيم. اگر آدم سي سال برود توى بازار نماز بخواند و بعد ببيند كه بازارى‌‌ها همانى بودند كه هستند، بالاخره آدم بايد حسابرسى كند توى خانه‌‌ها بانك‌‌ها، مغازه‌‌ها، اداره، هر شب سالى يك حسابگردان مى‌‌كنند، انبار گردانى مى‌‌كنند. موجودى همه را حساب كنند كه چه كرده‌‌اند؟
البته بغير از ازدواج، ازدواج تنها چيزى است كه تا آخر عمر بايد سوخت و ساخت.
من به يك آقايى گفتم: چند سال كار مى‌‌كنيد؟ گفتند: 37 سال. گفتم: بالاخره اگر 37 سال قطره‌ى باران روى سنگ مى‌‌ريخت آن را سوراخ كرده بودند. 37 سال براى اين حرف زدى اگر اثر نكرده تغيير بده. حساب كنيد خودتان را، راهى كه رفتيم برگرديم اگر ديديم غلط است.

7- ابتكار و نوآوري

ابتكار در عمل يك ارزش است. نو آورى يك ارزش است و لذا سفارش كرده‌‌اند بچه‌‌ها اگر بازى مى‌‌كنند دست به يك كار زدند گفت: بابا نگاهم كن، نگاهش كن. نگو برو بابا حوصله ندارم. چون بچه به نظر خودش يك كارى كرده است و دوست دارد شما نگاهش كنيد.
سنت شكنى، ابتكار، تشويق عمل از نكات مهم است.
يك ساعت ساز پيرمرد در قم از مقربين و محترمين است. ايشان مى‌‌گويد: من يك نامه‌‌اى نوشتم به آلمان، كارخانه‌ى ساعت سازى فلان، حدود 40 سال پيش و گفتم: اگر در ساختن ساعت اين دقت را بكنى مفيد است الآن حدود 40 سال است كه به تاريخ همان روزى كه نامه را نوشتم هر سال از همان كارخانه براى تشويق يك كادو فرستاده مى‌‌شود.
آدمى هم هست كه تا به او تذكر مى‌‌دهى مى‌‌گويد: جناب عالى كارت شناسايى خود را بده ببينم بابا بگذار حرف بزنم. اگر خوب بود قبول كن اگر نه قبول نكن.
اون كافر حرف منطقى ما را مى‌‌فهمد و 40 سال تشويق مى‌‌كند.
دوستى مى‌‌گفت: شمال شهر كلاسى داشتم و بعضى از بچه‌‌ها هم خيلى مذهبى نبودند. اما هر وقت كه قدمى برمى داشتم پدر و مادر مى‌‌آمدند و تشكر مى‌‌كردند. اما حالا از شمال شهر آمده‌‌ام مدير مدرسه جنوب شهر شده‌‌ام. محله‌ى حزب اللهى‌‌ها و فقيرها مى‌‌گويد: چهار، پنج سال كه بچه‌‌اش توى مدرسه است يك بار هم نشده است كه پدرش بيايد مدرسه و تشكر كند بگويد من پول ندارم بدهم.
آمد پهلوى تاجر و گفت: 100 تومان پول به من بده با شش ماه مدت، گفت: پول ندارم اما مدت هر چه بخواهى به تو مى‌‌دهم.
«تَواصَوْا بِالْحَقِّ»، «تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ» سعه ى صبر يك كارى را كه آدم به آن دست مى‌‌زند زود نبايد نتيجه داشته باشد. گر صبر كنى ز غوره حلوا سازى.
همسر شاه وليعهد را زاييد. بهايى‌‌ها يك پزشك غذا شناس و روان شناس هديه كردند به اعلى حضرت. اين در فلان دانشگاه درس خوانده مسئول غذاى كودك. بعد بهايى‌‌ها گفتند: ما از الآن اين بچه را زير نظر مى‌‌گيريم و بيست سال ديگر وليعهد مى‌‌شود. در قانون اساسى آن زمان اگر پسر شاه 20 ساله مى‌‌شد مى‌‌توانست شاه شود. از حالا تغذيه و اخلاقش را زير نظر مى‌‌گيريم بيست سال ديگر كه شاه شد بهائيت را توى ايران يك مذهب رسمى مى‌‌كند. يك مرام سياسى تبديل شد به يك مكتب آسمانى، ببينيد بهايى از الآن براى بيست سال ديگر كار مى‌‌كند.
يك مقدار بايد دورنگر و آينده نگر بود. حضرت نوح وقتى كشتى مى‌‌ساخت، همه مسخره‌‌اش مى‌‌كردند. مى‌‌گفتند: مثل اين كه پيغمبريت نگرفت دست به نجارى زدى. يكى مى‌‌گفت: كشتى را كنار دريا مى‌‌سازند كه حولش بدهيد برود توى دريا، تو كشتى را وسط خشكى مى‌‌سازى؟ اين را كدام حمال مى‌‌خواهد ببرد وسط دريا؟ خيلى متلك مى‌‌گفتند اما سعه‌ى صبر. چون خدا گفته بود بساز، خودم دارم مى‌‌بينم. يعنى خودم مى‌‌بينمت (متلك‌‌ها را هم مى‌‌شنوم. زمانى مى‌‌آيد كه زمين را آب مى‌‌گيرد و كل زمين مى‌‌شود دريا و آن‌‌ها كه روى كشتى‌اند نجات پيدا مى‌‌كنند. يكى از كارهايى كه به كار ارزش مى‌‌دهد سبقت است. يعنى آدم در يك كارى سرعت داشته باشد. در دعاى كميل داريم «حتى أسرح إليك في ميادين السابقين» خدايا مرا در ميدانى قرار بده كه د ركارهاى خير مسابقه بگذارم.

8- محكم‌كاري كردن

محكم كارى: از كارهايى كه به كار ارزش مى‌‌دهد محكم كارى است. سر هم بندى نكنيم. من آخوند بايد محكم كارى كنم. خدا رحمت كند شهيد مظلوم دكتر بهشتى را. ما بيست سال پيش تصميم گرفتيم بچه‌‌ها را جمع كنيم برايشان كلاس دارى كنيم. شهيد مظلوم دكتر بهشتى يك نصيحتى به من كرد. گفت: آقاى قرائتى نگو اين‌‌ها بچه‌‌اند هر چى بگيم قبول مى‌‌كنند. با اين كه بچه‌‌اند و تو مى‌‌خواهى ساده حرف بزنى: اما حرف‌هايت را سست نگو. فرق است بين ساده و سست. خونه اگر مى‌‌سازى و لو اگر يك اتاق هم مى‌‌سازى، همان يك اتاق را محكم بساز. فردا پولدار مى‌‌شوى بتوانى رويش را بسازى. نه كه فردا بگويى خدا لعنت كند آن بنا را، خاك بر سر ما كه اول بى پول بوديم. بابا همين را كه مى‌‌سازى محكم بساز. همين كه به بچه‌‌ها مى‌‌گويى محكم بگو.
مرحوم بهشتى مى‌‌گفت: آقاى ديگه پيدا نشود و بگويد آنچه كه قرائتى گفته باطل بوده، بياد خاك بردارى كنه و از سر نقشه مهندسى بدهد.
جنازه‌‌اى را دفن كرده بودند. پيغمبر داشت خشت‌‌هاى قبر را مى‌‌چيد. خيلى مواظبت مى‌‌كرد خشت‌‌ها را تنگ هم بگذارد و بين آن را گل بگذارد. يكى گفت: يا رسول الله مرده را خاك كردى، خاك بريز رويش برود. فردا مى‌‌پوسد و مى‌‌رود. پيغمبر فرمود: مى‌‌دانم. مرده مى‌‌پوسد. اما خدا دوست دارد كه كسى اگر مرده را هم دفن مى‌‌كند محكم كارى كند. يعنى اين آقا اعدامى، فردا صبح مى‌‌خواهند اعدامش كنند. امشب بالاخره مسواك بزند. لباسش را اتو كند. غذايش را خوب بخورد.
چو اسير دست توست *** اكنون با اسير كن مدارا
نگو حالا ابن ملجم، فردا اعدامى است، چند ليوان شير بده بخورد.

9- عشق و نشاط در كار

از چيزهايى كه خيلى در كار مهم است اين است كه انسان به كارش عشق بورزد. والاّ قرآن مى‌‌گويد: قبول نمى‌‌كنم.
يك مأموريتى براى ذبح گاو پيدا كردند، خداوند به آنها فرمود: گاوى را بكشيد در يك ماجرايى اين‌‌ها هى بهانه گرفتند. چه گاوى باشد؟ چند كيلو باشد؟ چه رنگ باشد؟ چه سن باشد؟ اين قدر اين‌‌ها بهانه گرفتند كه آخرش قرآن مى‌‌گويد: «فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ» بالاخره جون كندند گاو را كشتند، اما چون نشاط نداشتند «وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ» چون عشق نداشتند انگار كه ذبح نكردند.
حتى دعا هم كه مى‌‌خوانيد اگر دعاى كميل يك ساعت است يك صفحه‌‌اش را بخوان اما با نشاط بخوان. چون دعا كيلويى نيست. ما دعا را مترى مى‌‌خوانيم.
بعضى چيزها نشاطى است، يكى از دوستان مى‌‌گفت: رفتم يك جايى دعا بخوانم، گفتند: ما نماينده‌مان را مى‌‌فرستيم. گفتم: مگر آيين نامه ى ادارى است؟ مناجات با خداست.
بله ممكن است آدم يك نامه‌‌اى را بدهد مى‌‌گويند اگر خودش نبود بده به معاونش، اما مناجات با خدا قائم مقامى نيست. «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَسَل…»
پناه مى‌‌برم به تو كه در كارهايم كسل باشم. زكاتى كه با كسالت باشد، آيه داريم كه قبول نيست. نمازى كه با كسالت باشد قبول نيست. پيش نمازى كه در يك جايى نماز مى‌‌خواند حديث داريم اگر مردم او را نخواهند نمازشان قبول نيست. يعنى بايد نشاط توى كار باشد. يعنى بايد وقتى كسى مى‌‌آيد و سر كلاس مى‌‌نشيند حالا كلاس عقيدتى، سياسى، جهان بينى و… بايد بين معلم و شاگرد يك عشق و نشاطى باشد و گرنه فايده‌‌اى ندارد.
امام زين العابدين از آمدن ماه رمضان نشاط داشت وقتى مى‌‌خواهد برود غصه مى‌‌خورد. هنوز ماه رمضان تمام نشده مى‌‌فرمايد كه: اى ماه رمضان دلم نمى‌‌خواهد كه تمام شوى. اى ماه رمضان! خداحافظ كه تمام شدى. چشم ما در تو تر شد، دل ما در تو لرزيد. در تو شب قدر بود. در تو قرآن نازل شد. اى ماه رمضان! نيامده منتظرت بودم. نرفته دلتنگت شدم. يك جورى كه انگار عاشق است. اما ما مي‌گوييم 26 روزش رفت، ديگه دو روز بيش‌‌تر نمانده است كيف مى‌‌كنيم كه ماه رمضان برود.
امام سجاد مى‌‌فرمايد: اى ماه رمضان خداحافظ. آن هايى كه نمى‌‌شناسند مى‌‌گويند: خوب شد تمام شد و آن‌‌ها كه مى‌‌شناسند مى‌‌گويند: حيف شد كه تمام شد.
«السَّلَامُ عَلَيْكَ مَا أَكْثَرَ عُتَقَاءَ اللَّهِ فِيكَ، وَ مَا أَسْعَدَ مَنْ رَعَى حُرْمَتَكَ بِكَ السَّلَامُ عَلَيْكَ مَا كَانَ أَمْحَاكَ لِلذُّنُوبِ، وَ أَسْتَرَكَ لِأَنْوَاعِ الْعُيُوبِ» خداحافظ اى كه چقدر در تو خداوند گناهان را بخشيد. بخصوص در دهه سوم. حديث داريم پيغمبر دهه دوم كه تمام مى‌‌شد و دهه سوم شروع مى‌‌شد ديگر رختخواب‌‌هايش را جمع مى‌‌كرد. شايد آخرين ماه رمضان ما باشد.
اين سفرهايى كه حاجى‌‌ها مى‌‌كنند، روزهاى اول كه قدر دلار و ريال را نمى‌‌دانند راحت خرج مى‌‌كنند. اما روزهاى آخر ديگر سخت خرج مى‌‌كنند.
نفت را وقتى آدم دارد 10 ليتر، 20 ليتر، به مردم مى‌‌دهد. اما وقتى كه ديد 5 ليتر بيش‌‌تر ندارد، همين كه نفت و بنزين و دلار كم شد آدم در خرج كردنش احتياط مى‌‌كند.
آدم هايى كه سنشان زياد است يك مقدار احتياط كنند. آدم بايد پيش بينى كند. شايد كه اين آخرين ماه رمضان باشد. بايد يك كارى كند كه كارهايش حساب شده باشد.
خوشم آمد از يكى از اين علما به يك عالم حدود 90 ساله گفتند: اگر بدانى كه هفته بعد مى‌‌ميرى چه مى‌‌كنى؟ گفت: اگر بدانم كه هفته ى آخر عمر من است همان كارى را مى‌‌كنم كه از اول بچگى كرده‌‌ام. من از اول بچگى كارهايم را قرص و محكم انجام دادم كه هر وقت گفتند: بمير، مثل حضرت امام كه فرمود: من با قلبى آرام…
ما هيچ كداممان قلبمان آرام نيست. بنده كه دارم حديث مى‌‌خوانم آخوند هستم، به نظر خودم دارم كار خير مى‌‌كنم ضمن اين كه خيال مى‌‌كنم كارم خير است. اگر بگويند آقاى قرائتى توجه توجه امسال آخرين ماه رمضان توست، فورى يادداشت‌هايم را كنار مى‌‌گذارم و مى‌‌گويم: خدا غلط كردم. حتى من هم كه حديث مى‌‌خوانم اطمينان ندارم كه صد در صد كارم درست است. شايد روز قيامت خدا به من بگويد تو غلط كردى توى تلويزيون بروى تو بايد زبان اردو ياد مى‌‌گرفتى مى‌‌رفتى توى هندوستان. تو اصلاً غلط كردى توى ايران بروى. آقا من از اول انقلاب تا الآن توى تلويزيون بودم. نه هيچى آن قبول نيست. اين همه مردم گفتند: صل على محمد يار امام خوش آمد. خوب مردم ساده بودند نه خيال كردند تو آدم خوبى هستى. خلاصه هم بايد كار كرد و هم يك دغدغه‌‌اى داشته باشد كه بالاخره درست مى‌‌روم يا درست نمى‌‌روم مثل خياط دارد مى‌‌دوزد اما هر لحظه ممكن است كه صاحبش بيايد و بگويد تنگش كن يا گشادش كن و شايد اصلاً جنس قابل فروش نباشد.
خدايا يك راه داريم ما يك آيه قرآن داريم كه روزنه‌ى اميد است مى‌‌گويد: خدا خدايى است كه مى‌‌تواند عيب‌‌ها را تبديل به خوبى كند. اگر عيب‌‌هاى ما تبديل به خوبى شود ما خيلى كار خوب داريم. «فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ» اگر خدا با ما اين طورى رفتار كند كه خوب است ولى اگر بخواهد معامله عادلانه كند كه وضعمان خراب است.
خدا نبايد با ما با عدالت رفتار كند يا با فضلش يا اين كه مثل زمين هست كه زباله را تبديل مى‌‌كند به گل، «فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ»

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2025
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست