responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2

موضوع: خطرات هوا و هوس در انسان

تاريخ پخش: 14/12/99

1- خطر در کمین انسان

2- گاهی اشرافی‌گری، گاهی ساده‌زیستی

3- خطر توجیه‌ هوس‌ها نفسانی

4- شهرت‌طلبی با عناوین مذهبی

5- خطر حسادت میان برادران و خواهران

6- وظیفه یا غریزه

7- عاقبت‌به‌خیری، در گرو دوری از برتری‌طلبی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

درباره‌ی هوا و هوس می‌خواهم صحبت کنم. بالاخره انسان یک چیزهایی دلش می‌خواهد، آرزو دارد یا از درون یا بیرون تلقین می‌کنند که اگر می‌خواهی عزیز شوی، مهم شوی، این کار را بکن، آن کار را بکن، بالاخره انسان را به هوا و هوس وادار می‌کنند و چیزهایی را یادداشت کردم خدمت شما بگویم.
اول اینکه خطر نفس، تفسیر کنیم این آیه را که در جلسه قبل هم گفتیم که پیغمبر می‌فرماید: خطر [پای تخته] بسم الله الرحمن الرحیم، خطرات هوس‌ها و نفس، 1- خیلی است، ناپیداست. چون پیغمبر فرمود: «اعدی عدوک» یعنی بزرگترین دشمن تو هوس‌های توست که تو را بدبخت می‌کند. بخاطر هوست سیگاری شدی، تریاکی و معتاد شدی. بخاطر هوست زیاد غذا خوردی مریض شدی، بدخوری کردی، کم خوری کردی. بخاطر هوست با این رفیق شدی، بخاطر هوست با این شریک شدی. بزرگترین دشمن تو هوس‌های توست. چرا؟ برای اینکه ناپیداست. 1- ناپیداست.

1- خطر در کمین انسان

2- ممکن است چیزی پیدا نباشد در کمین است. [پای تخته] ممکن است چیزی پیدا نباشد ولی در کمین است. 3- کمتر از چشم به هم زدن، دلیل من چیست؟ در دعا داریم «الهی لا تکلنی الی نفسی» بحث نفس است. خدایا مرا به هوس‌های خودم واگذار نکن. «طرفة عین ابدا» یعنی به اندازه یک چشم به هم زدن. یعنی نفس انسان و هوس انسان کمتر از یک چشم به هم زدن آدم را سرنگون می‌کند. بعد می‌گوید: نه این جمله را اضافه کن، «لَا أَقَلَ‌ مِنْ‌ ذَلِك‌» حتی کمتر از یک چشم به هم زدن، خیلی خطرناک است، یک دشمنی هست همیشه با ماست، 4- همیشه هست. شرق و غرب ندارد. ممکن است کسی در شرق هوس داشته باشد، رئیس شود و یک کسی در غرب هوس داشته باشد و رئیس شود. ریاست طلبی همه را می‌تواند نابود کند و شرق و غرب ندارد. دیگر اجازه بدهید بنشینم بگویم، حال ندارم بلند شوم.
شب و روز هم ندارد. شرق و غرب ندارد، شب و روز ندارد. توجیه‌گر است. یعنی هم آدم را منحرف می‌کند، می‌گوید: یک شب خدا ارحم الراحمین است. بگذار از این صحنه استفاده کنیم و کیف کنیم. خدا ارحم الراحمین است. توجیه می‌کند. شیطان هم از بیرون وسوسه می‌کند. از درون چراغ ما گاز دارد و از بیرون شیطان کبریت می‌گذارد. وسوسه‌های شیطانی، پیر و جوان ندارد، آدم فکر نکند مثلاً ایشان دیگر پیر است و از او کاری نمی‌آید. ما در روایات داریم «شیخٌ زان» یعنی پیر بود و زنا کرد. کلمه‌ی «شیخٌ زان» زان یعنی زناکار، یک قصه برای شما بگویم خوشمزه است و این قابل فیلم هم هست و هنرمندی می‌تواند با این میان پرده قشنگی درست کند.
یک روز نقل شد هارون الرشید 1200 سال پیش، با کم و زیادش، گفت: پیرمردی هست، پیرزنی هست که پیغمبر را دیده باشد؟ چون بین پیغمبر و هارون الرشید دویست سالی شده است. در مملکت ما، مملکت اسلامی کسی هست؟ گفتند: بله پیرمردی در فلان منطقه هست که نمی‌تواند راه برود. گفت: می‌خواهم او را ببینم. یک نفر که پیغمبر را دویست سال پیش دیده است را ببینم. این را در سبد گذاشتند یا هر وسیله دیگر نزد هارون آوردند. گفت: تو، پیغمبر را دیدی؟ گفت:بله. گفت: حرفی از پیغمبر شنیدی؟ گفت: بله، گفت: چه شنیدی؟ گفت: پیغمبر فرمود: آدم که پیر می‌شود هوس او زنده می‌شود. خودش پیر شده ولی هوسش شعله می‌کشد. حرص و هوس و دنیا طلبی او شعله می‌کشد. ملاقات تمام شد و یک پولی به این پیرمرد دادند و رفت. در راه برگشتن پیرمرد گفت: مرا برگردانید و یک سؤال از هارون الرشید بکنم. دوباره پیرمرد را برگرداند. به هارون الرشید گفت: این پولی که امروز دادی برای امسال است یا سالهای بعد هم خواهید داد؟ هارون الرشید خندید و گفت: پیغمبر راست گفته بود که آدم پیر شود حرصش زیاد می‌شود. تو دویست سال داری و با اینکه دویست سال با کم و زیاد داری، هنوز فکر می‌کند این پولی که دادیم برای امسال بود یا هرسال هست؟ این است که هوس پیر ندارد. پیرها هم یک هوسی دارند.
ما بودیم جاهایی که هم آدم‌هایش را می‌شناسیم گاهی، واقعاً روی هوس است. می‌گوید: چرا او؟ چرا من نباشم؟ در قالب‌های متفاوت ظهور می‌کند یعنی گاهی از راه زیبایی و خوشگلی، گاهی از راه شهرت، گاهی از راه ثروت، نفس که آمد مسأله نفس مسأله کبریت زدن به کشتی بنزین است. شما نمی‌توانی بگویی آقا یک لحظه ما یک کبریت زدیم! بله یک لحظه یک کبریت زدی، اما یکوقت یک کبریت را به چراغ گاز می‌زدی و سیگار می‌زدی. یکبار این کبریت را به کشتی بنزین در دریا زدی. گاهی هوس یک لحظه است اما خطر آفرین است.

2- گاهی اشرافی‌گری، گاهی ساده‌زیستی

در هر لباسی هست، در لباس روحانیت هست، در لباس کت و شلواری هست. در لباس قوای مسلح هست، در لباس کارگری هست. نمونه‌های زیادی را هرکس دور و بر خود می‌تواند داشته باشد. رنگ و وارنگ است، گاهی اشرافیگری هوس است. گاهی ساده زیستی. اشرافیگری را می‌گویم و ساده زیستی را هم این دو مورد که خودم درونش بودم را بگویم. یک کسی بود دعوت شده بود زمان شاه که اهواز سخنرانی کند. ایشان، از قم که می‌خواهد برود در قطار می‌نشیند شب می‌نشیند و صبح اهواز است. این بلیط هواپیما می‌گرفت از تهران به اهواز، به تهران می‌آمد و می‌خوابید و بعد بلیط می‌گرفت برای اهواز، من گفتم: با قطار زودتر می‌رسی. چون یک شب بروی تهران بخوابی و فردا با هواپیما بروی، قطار از قم رد می‌شود برای اهواز. گفت: ببین وقتی من با هواپیما می‌آیم اینها حساب دستشان است که استاد ما با هواپیما آمده است. هم پول بهتری می‌دهند و هم با ماشین استقبال می‌‌آیند و با عزت، من دیدم 24 ساعت حاضر است در تهران بخوابد که فردا بگویند: آقا با هواپیما آمد. این دیگر چه می‌شود نفس باشد. یکوقت پیر است، مریض است، مسئول است، امنیت است و یک توجیه عقلایی دارد. یک آدمی که فقط پز می‌دهد با هواپیما آمده است.
یکجا مهمانی بودیم عروسی بود. دیدیم نان و پنیر و هندوانه دادند. گفتیم: بابا عروسی پلو می‌دهند. گفت: نه، ما چون انقلاب کردیم می‌خواهیم بگوییم یک ازدواج انقلابی صد در صد اسلامی، گفتم: اگر هندوانه بدهی صد در صد اسلامی است و پلو بدهی غیر اسلامی است؟ مگر دین ما به پلو و هنداونه است؟ علاوه بر اینکه شما وقتی نان و هندوانه دادی تا آخر عمرت با این عروسی پز می‌دهی؟ مرا می‌بینی؟ در عروسی‌ام هم نان و پنیر دادم! غلط کردی. این عروس وقتی به دنیا آمد اسلام سفارش کرد برایش گوسفند عقیقه کن. آن روزی که هیچی بلد نبود و هیچی نداشت به احترام تولد این دخترخانم می‌گفتند: یک گوسفند بکش. حالا که عروس شده و با سواد شده و جهازیه و هنر و کمالی پیدا کرده، برایش یک بزغاله نمی‌کشی؟ نان و پنیر و هندوانه می‌دهی؟ تو این نان و پنیر و هندوانه هوست است. ببینید… حضرت فرمود: لباس ساده بپوش باد نکنی. اگر کسی لباس ساده پوشید و باد کرد. مرا می‌بینی؟ این قبا را می‌بینی؟ برای بیست سال پیش است. من روی ساعتی یکبار قبا عوض نمی‌کنم، برای بیست سال پیش است. اینکه می‌گویم: مرا می‌بینید؟ یعنی ممکن است انسان با لباس ساده پز بدهد. ممکن است سوار دوچرخه شود پز بدهد، ممکن است سوار ماشین قیمتی شود پز بدهد. هردو پز دارد. مرا می‌بینی ماشینم اینقدر می‌ارزد، مرا می‌بینی با دوچرخه می‌روم می‌آیم. یعنی هوس‌ها، گاهی آدم بالای جلسه می‌نشیند که به خودش بگویند: اوه… ایشان جزء بزرگان است. ببین کجا او را نشاندند؟ او را بالا بردند. بالا می‌نشیند تا پز بدهد. گاهی هم پایین می‌نشیند، نه نه، همین‌جا خوب است. تا بگویند چقدر آدم متواضعی است. لب در نشست. یعنی اگر آدم خواسته باشد پز بدهد، اگر آدم اهل پز باشد و اهل هوس باشد، رنگ و وارنگ هست.

3- خطر توجیه‌ هوس‌ها نفسانی.

دست بردار هم نیست. اینطور نیست که بگوییم: خیلی خوب سه‌شنبه گول هوسمان را خوردیم، چهارشنبه ما را ول می‌کنند. تازه سه ‌شنبه راه چهارشنبه را هم تکمیل می‌کند. دست بردار نیست. سیری ندارد. دوستان فاسد هم کمک می‌کنند به هوس، تجربه‌های قبل هم به هوس کمک می‌کند. نامگذاری، برای اینکه خودش کلاه سر خودش بگذارد اسم هوسش را چیز دیگر می‌گذارد. مثلاً حرص می‌زند برای پول جمع کردن. نمی‌گوید: حرص است. چون اگر بگویند: حرص است می‌گویند: آدم بدی هستی و خیلی آدم حریصی هستی. نمی‌گوید: حرص است می‌گوید: آینده نگری است. من باید حالا که این مسئولیت دارم، به فکر بچه‌هایم هم باشم و برای بچه‌هایم خانه و زندگی درست کنم. اسم حرص را آینده نگری می‌گذارد.
ترسو است، می‌گوییم: ترسیدی؟ می‌گوید: نه، احتیاط است. ترسو است ولی اسمش را احتیاط می‌گذارد. تن پرور است. کاری نداریم یک قناعت، بسمان است. دنیا ارزش ندارد. اسراف می‌کند و می‌گوید: جزء شعائر دین است. می‌گوییم: بابا جان، این منار نود متری را کاشی کردی برای چه؟ چه کسی آنجا می‌رود اذان بگوید؟ بروی بالا اذان بگویی چه کسی پایین می‌شنود؟ آخر نود متر فاصله را چه کسی می‌شنود؟ می‌گوید: اینها جزء شعائر مذهبی است. همین منار و کاشی‌کاری جزء شعائر مذهبی است. در خانه می‌گوید: اینها آبروداری است. در اداره، می‌گوید: دیپلمات است. دکور عوض می‌کند. در همه اقشار هست. عالم، جاهل، فقیر، غنی، مشهور، گمنام، جوان، پیر، هوس در همه هست.
گاهی وقت‌ها بلندگوی مسجد اذان می‌گوید. می‌بینی اذان می‌گوید ولی همین اذان هم هوس اوست. تو اگر برای خدا اذان می‌گویی پدر جان شما الآن سالهاست در این مسجد اذان گفتی، خدا جزای خیرت داده است. حالا بده به یک جوانی اذان بگوید که او هم تشویق شود. می‌گوید: نخیر، من چهل سال است اینجا اذان گفتم حالا به این بچه‌ها بدهم؟ ببین اذان می‌گوید ولی دنبال هوسش است. می‌خواهد خودش اذان بگوید. می‌گوید: اسلام به شرطی خوب است که حجت الاسلامش من باشم. اگر کسی دیگر بناست حجت الاسلام باشد آن اسلام خوب نیست. در تحصیل، فقط درس می‌خواند برای مدرک، کار به چیزی ندارد. می‌گویند: یک کسی رفت سینما و بیرون آمد. گفتند: فیلم چه بود؟ گفت: نفهمیدم. گفتند: مگر تو سینما نبودی؟ گفت: نه، من می‌خواستم با کسی حرف بزنم دنبال جا می‌گشتیم ، بلیط سینما گرفتیم و رفتیم با هم در تاریکی حرف زدیم. من کار به فیلم نداشتم. من می‌خواستم از تاریکی و صندلی استفاده کنم.

4- شهرت‌طلبی با عناوین مذهبی.

خیلی‌ها که درس می‌خوانند هیچ عقیده‌ای به درس ندارند، بعضی اینطور هستند ولی حالا رسم است. کتابخانه درست می‌کند تو اینها را مطالعه می‌کنی. یک مثلی هست می‌زنند که آم تارک الصلاه مهر و تسبیح جمع می‌کند. یعنی آدمی که نماز نمی‌خواند مهر زیاد دارد می‌گویند: ایشان خیلی… تظاهر می‌کنند. قیافه درست می‌کند. این همه ریش می‌خواهی چه کنی؟ لباس شهرت حرام است. ریش شهرت حرام است. انگشتر دست می‌کند، عقیق آن درشت، تعداد شاگردان، من شاگردانم اینقدر هستند، جلسه ما اینقدر آدم است. تعداد شاگردان، مدارک علمی، من استاد دانشگاه هستم، استاد تمام هستم، من چه و چه هستم. سفرهایی که رفتم، سفرهای داخلی و خارجی، کجای دنیا رفتم، کجای دنیا رفتم، با چه کسانی ملاقات کردیم. در ساختمان به مهندس می‌گوید: نقشه اینجا را طوری بساز که در منطقه نمونه باشد. نمونه باشد، در ساختمان ممکن است دنبال هوسش باشد.
سفره‌های رنگین، لباس‌های فاخر، آرایش سر و صورت، مرکب و ماشین، مهریه و جهازیه، همه دنبال هوس است. خیلی خطرناک است. این نمونه‌های هوس است که یادداشت کردم. هوس آدم را بدعاقبت می‌کند. این یک اصل است. ما خیلی داشتیم انقلابی بودند و خدماتی در انقلاب داشتند ولی به مرور زمان بد عاقبت شدند. حالا یا از طریق دخترش، یا از طریق پسرش، یا از طریق برادرش، یا از طریق دامادش، یا از طریق برادر زنش، یا از طریق همشهری و همشاگردی‌اش، یا از طریق استادش، یا از طریق شاگردش، راه‌هایش فرق می‌کند. اگر انسان دنبال هوس باشد هوس‌ها آدم را بدعاقبت می‌کند.
در یک امتحان همه حبط می‌شود. چوب کبریت چیزی نیست اما وقتی به جنگل خورد یک جنگل آتش می‌گیرد. انسان گاهی بخاطر هوسش، البته باید چه کرد؟ باید به خدا پناه برد. راه‌های کنترل هوس را من اینجا نوشتم. اصلاً مشکل دنیا چیست؟ با بنده و امثال بنده مصاحبه کنند که آقای فلان مشکل دنیا چیست؟ می‌گویم مسئولیت‌ها دست آدم‌های هوس‌دار رسیده است. یا گول شهرش را می‌خورد. مثلاً می‌گوید: چون بچه اینجا هستم برای این کار کنم.
یکوقت برای نماینده‌های مجلس بگویم اگر پای تلویزیون هستند. یکوقت جمعی از دانه درشت‌های کاشان که مقیم تهران هستند بلند شدند به خانه ما آمدند که عجب، گفتند: حالا وقت این است که در مورد کاشان حرکتی بکنیم. گفتم: چیه؟ گفت: یک راه آهنی می‌خواهند از تهران به اصفهان بکشند. اقدام کنیم که راه آهن از کاشان برود. گفتم: کاشان به اصفهان راه آهن دارد. گفت: نه، این سریع السیر است. امکاناتش بیشتر است. قطارش فرق دارد. چه و چه… گفتیم از کاشان نرود از کجا می‌رود. گفتند: از دلیجان می‌رود. گفتم: قطار تهران به اصفهان از دلیجان برود یا کاشان؟ ملاکش کنیم. 1- کجا مسافر بیشتر است؟ 2- کجا راه نزدیکتر است؟ 3- کجا زودتر ساخته می‌شود؟ ممکن است در یکی از این مسیرها بیست پل بزنند و در یک خیابان پنج پل، این قطاری که پنج پل دارد زودتر ساخته می‌شود پس کجا مسافر بیشتر است و کجا راه نزدیکتر است و کجا ساختش زودتر است؟ گفت: پس شما نسبت به کاشان غیرت نداری؟ گفتم: کاشان را دوست دارم و افتخار می‌کنم بچه کاشان هستم ولی کاشان پرست نیستم. ما وطنمان را دوست داریم ولی وطن پرستی شرک است که بگویم ولو حق با دلیجان است، بندازید کاشان چون من بچه کاشان هستم. اینها چیزهایی است که انسان گاهی وقت‌ها می‌گوید: تا اینجا آمدیم باقی را هم برویم. اگر عقب نشینی کنیم خواهند گفت: فلانی شکست خورد. برای اینکه نگویم من شکست خوردم من تا آخر می‌ایستم. این قلدر مآب‌هایی که آدم در آمریکا نمونه‌اش را می‌بیند.

5- خطر حسادت میان برادران و خواهران.

خب آقای قرائتی شما معلم قرآن هستی امشب از قرآن برای ما چیزی نگفتی. می‌گویم. نمونه‌های هوس در تاریخ قرآن، حضرت آدم دو پسر داشت، هابیل و قابیل، یکی نسبت به دیگری حسادت کرد و گفت: می‌ کشمت. دستم را دراز می‌کنم گردنت را می‌زنم. ایشان گفت: من دست دراز نمی‌کنم. (ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ) (مائده /28) تو دست دراز می‌کنی به من حمله کنی، من دست دراز نمی‌کنم. گفت این که دست دراز می‌کنی هوس است. یعنی بخاطر هوس برادرش را تهدید به کشتن کرد و کشت. مثل اینکه برادران یوسف تهدید به قتل کردند و او را در چاه انداختند. این یک، پا روی هوس گذاشتن. حضرت ابراهیم تا حدود صد سالگی بچه‌دار نشد. بعد از صد سالگی خدا به او بچه داد. حالا دلش خوش است به این بچه نوزاد، خدا گفت: این بچه که دلت خوش است با مادر ش بگذار در مکه و تنهایی برگرد. خیلی مشکل است من صد سال است بچه‌دار نشدم حالا بچه نوزاد و مکه فقط کوه است. نه آبی، نه درختی، نه پرنده‌ای، چرنده‌ای، هیچی… خبر از موجودات زنده نیست. چند کوه داغ است. حالا مکه شهر شده است. خدا گفته باشد، چشم. گفت: خدایا، عربی‌هایی که می‌خوانم قرآن است. (رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ) (ابراهیم /37) زن و بچه‌ام را در این بیابان کنار کعبه آوردم، برای چه آوردی؟ برای حج، نه، برای حج نیاوردم. «لیحجوا» نه، «لیعتمروا» نه برای عمره نیامدم، پس برای چه آمدی؟ «رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ» آمدم اینجا که نسل من اهل نماز باشد. حالا این بچه سیزده ساله شد. خدا گفت، بچه اول که صد سال است نداشتی، بعد هم نوزاد بود گفتم دور از بچه باش و در بیابان‌های مکه بگذار. حالا که سیزده ساله است او را بکش. بچه را بخوابان و کارد را بگذار و گردنش را ببر. به بچه‌اش گفت: پسرجان من پی در پی خواب می‌بینم که تو را می‌کشم. گفت: خدا گفته بکش. چرا معطل هستی؟ هوس، بالاترین عشق‌ها عشق به بچه است. می‌گوید:نه، من پا روی هوس گذاشتم.
نمونه هوس‌ها، زلیخا درها را بست. سفت بست، همه را بست و خودش هم بست. این مهم است. نمی‌گوید، به کنیزها نگفت درها را ببندید. (غَلَّقَتِ الْأَبْواب‌) (یوسف /23) یعنی خود زلیخا درها را بست که خاطرش جمع باشد قفل است. غلقّ گفت، نگفت غَلقَ، غلقَ یعنی بست. غَلقَّ یعنی سفت بست. 1- خودش بست 2- سفت بست. خاطرش جمع شد که هیچکس نمی‌فهمد ولی غافل از اینکه اگر خدا خواسته باشد لو بدهد، قصه عشق زلیخا به یوسف، با اینکه همه درها را بست ولی خدا لو داد و همه دنیا فهمیدند. «غَلَّقَتِ الْأَبْواب‌» نمی‌گوید «غلقت الباب» همه درها را بست. همه را بست، سفت بست، خودش بست. اینجا دیگر حالا یوسف چطور پا روی نفسش گذاشت و گفت: معاذ الله، پناه بر خدا!
برادرهای یوسف گفتند: ما یک غلطی کردیم تو را در چاه انداختیم. تو از چاه بیرون آمدی و مدت‌ها برده بودی و چه و چه، الآن شدی حاکم منطقه، می‌شود مرا ببخشی؟ گفت: بله می‌بخشم، نه فردا، همین الآن. (لا تَثْرِيبَ‌ عَلَيْكُمُ الْيَوْم‌) (یوسف /92) الیوم یعنی همین الآن بخشیدم. نگفت: بروید فکرهایم را بکنم. بررسی کنم. یک نوشته‌ای توبه نامه بنویسید. قسم بخورید. مکتوب بنویسید. لحظه افطار امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا(س) و امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهم رفتند افطار کنند، در زدند. کیه؟ یتیم، مسکین، لحظه افطار غذای افطاری خود را دادند. این نفس است. نفس می‌گوید: بخور. اصلاً چرا به عید، عید می‌گویند؟ بعضی موجودات فقط تابع وظیفه هستند. مثل ملائکه، ملائکه هرچه خدا گفت گوش می‌دهند و گناه نمی‌کنند. «لا یعصون الله» ملائکه گناه نمی‌کنند.

6- وظیفه یا غریزه.

بعضی‌ها هم تابع غریزه هستند. هرچه هوسشان است مثل گاو، هرچه می‌خواهد می‌خورد و هیچ منعی ندارد، کنترل کند و جلوی نفسش را بگیرد. حیوان‌ها دنبال نفس هستند و ملائکه دنبال عقل هستند. یک وجودی هم خدا درست کرده به نام انسان، هم نفس دارد و هم عقل دارد. هرجایی عقل پیروز شد آن روز عید است. هرجا نفس پیروز شد آن روز عید نیست. سی روز ماه رمضان نفس می‌گوید: بخور، بابا هوا داغ است بخور. خدا می‌گوید نخور. بخور، نخور، بخور، نخور این سی روز را گوش به حرف خدا دادی و نخوردی، می‌گوید: عید است. بعد از سی روز عید فطر است برای اینکه سی روز وظیفه‌ات را عمل کردی و پا روی غریزه‌ات گذاشتی. عید قربان چه؟ نفس می‌گوید: ابراهیم تو صد سال است بچه‌دار نبودی، کودکی در فراقش بودی، حالا سیزده ساله شده نگاهش کن، قد و بالایش را ببین. خدا می‌گوید: بکش، نفس می‌گوید نکش. ابراهیم گفت: باشد می‌کشم. چاقو را که گذاشت گفت: بردار، نمی‌خواستم خون ریخته شود، می‌خواستم تو دل بکنی ببینم چقدر امتحانت کنم. ببینید نفس می‌گوید: نکش، وحی می‌گوید: بکش. نفس می‌گوید: بخور، ماه رمضان، وظیفه می‌گوید: نخور. هر زمانی عقل بر نفس پیروز شد عید است، لذا عید قربان عید است. چون وظیفه را حضرت ابراهیم خواباند و کارد را گذاشت، می‌گوید: نه نکش. به وظیفه‌ات عمل کردی. اگر جلوی نفس را گرفتیم، لذا حدیث داریم «کل یوم» هر روزی که گناه نکردید آن روز روز عید است. عید کی است؟ هر روزی که گناه نکردید. اگر در جلسه‌ای رفتی گناه نکردی جلسه خوبی بود. آقا جلسه چطور بود؟ خیلی خوب بود. چه بود؟ برنجش چطور بود؟ مربایش چطور بود؟ ترشی‌اش چطور بود؟ مهمان چطور بود؟ کارت دعوتش چطور بود، چه کسانی آمدند؟ چطور تالار گرفتند؟ خانه‌ شخصی بود و چه و چه… ما مهمانی خوب را مهمانی دیدیم که به شکم ما خوب برسد. اما اگر به مغز رسیدیم نمی‌گوییم روز خوبی است. مثلاً جوان می‌گوید: اردیبهشت مردم اردی جهنم من! می‌گوییم: چرا؟ می‌گوید: اردیبهشت من چند تا امتحان دارم. چون باید درس بخوانم پس اردی جهنم است. آن پسر به آن پسر می‌گوید: امروز روز خوشی بود. می‌گوییم: چه بود؟ می‌گوید: صبح کله پاچه خوردیم. ظهر کباب برگ خوردیم. آن روزی که خوب می‌خورد می‌گوید: روز خوب، آن روزی که درس می‌خواند می‌گوید: روز نحس. عید روزی است که وظیفه بر …
اگر زمانی گناهی پیش آمد، آقا مشتری است می‌توانم کلاه سرش بگذارم، برای رضای خدا کلاه سرش نگذاشتی. با انصاف است. این روز را باید تازه عید بگیرد. الحمدلله عید گرفتم. پزشکی در زمان طاغوت در یکی از شهرهای استان فارس زندگی می‌کرد، بیماری برایش آمد. پزشک به بیمار نگاه کرد و دید خیلی حال ندارد. احتمال داد امشب ایشان بمیرد. دستوراتی پزشک نوشت و آدرس خانه بیمار راگرفت. شب به خانمش زنگ زد و گفت: من یک بیمار دارم، نگران جانش هستم. امشب می‌خواهم چند ساعتی دیر بیایم و نزد این بیمار تا صبح بمانم. خانم اجازه داد و در خانه بیمار را زد و دیدند پزشک است. گفتند: کسی به شما گفته بیا؟ گفت: نه. شما عصری نزد من آمدید، من آمدم امشب کنار ایشان بمانم. پول هم نمی‌گیرم. آقای پزشک آمده می‌گوید: پول هم نمی‌خواهم. تا صبح هم کنار بیمار می‌مانم. خدا پدرش را بیامرزد. یک پتویی انداختند و پزشک مشغول استراحت شد و طبق پیش‌بینی حال بیمار بد شد. فوری بلند شد با امکاناتی که داشت و تخصصی که داشت او را از مرگ نجات داد. صبح گفت: یک شب نخوابیدم، یک نفر را از مرگ نجات دادم. این پزشک آن روز روز عیدش است. هر روزی که انسان پا روی نفسش گذاشت و تابع وظیفه‌اش شد روز عید است. این مسأله‌ی…

7- عاقبت‌به‌خیری، در گرو دوری از برتری‌طلبی.

قرآن یک آیه دارد می‌گوید: (تِلْكَ‌ الدَّارُ الْآخِرَةُ) (قصص /83) یعنی این قیامت و نعمت‌های قیامت، «نَجْعَلُها» برای چه کسی قرار می‌دهیم؟ «لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا» بلند پرواز نباشد. «فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» بهشت برای کسی است که جلو هوسش را بگیرد و بلند پروازی نکند. من بهترم، حق من اول باید باشد. او باید به من سلام کند. اوه اوه… حالا بگو سلام، حالا او به تو سلام کند، پیغمبر به بچه‌اش سلام می‌کرد. می‌گوید: نه، در شأن من نیست که من به او سلام کنم. امام رضا با برده‌هایش غذا می‌خورد. الآن کدامیک از ما حاضر هستیم با برده‌هایمان غذا بخوریم؟ برده که نیستند ولی افراد تحت امر و ضعیف هستند. با اینها معمولاً غذا نمی‌خوریم. بگذریم… نفس دشمن خطرناکی است. جز خدا کسی نمی‌تواند ما را نجات بدهد. ما ایمانمان کم می‌آوریم. وجدان ما کم می‌آورد. ایمان ما کم می‌آورد، صبر ما کم می‌آورد. تقوای ما کم می‌آورد. کم می‌آوریم. خود خدا باید دست ما را بگیرد. خدایا یک دعا می‌کنم هرکس پای تلویزیون است آمین بگوید. آمین عربی است. فارسی‌اش یعنی خدایا این دعا را مستجاب کن، قبول کن. خدایا به آبروی کسانی که بخاطر رضای تو پا روی نفس گذاشتند از شهوت و شهرت و پول و و پست و مقام، از همه چیز گذشتند که رضای تو را تأمین کنند و پهلوی تو آبرومند هستند، خدایا ما را به آنها ملحق بفرما. یک ایمانی به ما بده که ما هم در مقابل طوفان هیجان‌های غضب، «والکاظمین الغیظ» عصبانی شده خودش را نگه دارد. پا روی نفس گذاشتن یکی این است. عصبانی شد، او فحش داد. هیچی نگو، پا روی نفس بگذار. مگر ما شیعه علی نیستیم. مگر در جبهه آن دشمن نامرد آب دهان به صورت حضرت علی پرتاب نکرد؟ دشمن تف انداخت امیرالمؤمنین نگفت حالا که کرده غیظ من بیشتر شود. رفت قدم زد و برگشت، یا علی چرا قدم زدی برگشتی؟ گفت: آنوقتی که آب دهان انداخت من عصبانی شدم. می‌خواستم شمشیر زدن من بخاطر عصبانیت نفس من نباشد و بخاطر رضای خدا باشد. خدایا به آبروی پیغمبر و اهل‌بیت او تا حالا هرچه دنبال نفسمان بوده ببخش و یک تقوا و ایمان و اراده قوی به ما بده که از این به بعد نفس حاکم بر ما نباشد.

«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»


«سؤالات مسابقه»

1- بر اساس سخن رسول خدا، بزرگ‌ترین دشمن انسان کیست؟

1) شیطان بیرونی
2) نفس درونی
3) دوستان بد

2- هوای نفس از چه طریقی ممکن است انسان را گرفتار کند؟

1) اشرافی‌گری
2) ساده‌زیستی
3) هر دو مورد

3- حضرت ابراهیم، هدف خود را از آوردن خانواده‌اش به مکه، چه کاری معرفی کرد؟

1) مناسک حج
2) اقامه نماز
3) آبادی مکه

4- در فرهنگ اسلامی، چه روزی عید است؟

1) روز پیروزی وظیفه بر غریزه
2) روز آزادی غرایز
3) روز رسیدگی به محرومان

5- بر اساس آیه 83 سوره قصص، راه ورود به بهشت چیست؟

1) قناعت و ساده‌زیستی
2) دوری از جمع مال و ثروت
3) دوری از فخر فروشی و برتری طلبی‌

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست