responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1258


1- نشانه‌هاي مكتبي و ملي افراد بسيج
2- خدمت عاشقانه، نشانه بسيجيان مخلص
3- خاطره‌اي از آزاده بزرگ، مرحوم ابوترابي
4- نمونه‌هاي اخلاص در جامعه اسلامي
5- دوري از خودبرتربيني و امتيازطلبي در روابط اجتماعي
6- حركت در مسير دستورات دين، نه سليقه‌هاي فردي
7- بهره‌گيري مناسب از فرصت‌هاي طلايي عمر

موضوع: حفظ مكتب و پيروي از رهبر در فرهنگ بسيجي

تاريخ پخش: 07/09/92

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمدلله رب العالمين، اللهم صل علي محمد و آل محمد، الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

به مناسبت هفته‌ي بسيج، اول هفته و آخر هفته ما دو جلسه با بسيجيان صحبت كرديم، منتهي بحث‌هاي من بحثي نيست كه فقط براي بسيج باشد. چون بحث تلويزيوني اصولاً نبايد يك بحث خاص باشد. بحث تلويزيون بايد مثل آب جوش باشد، به همه معده‌ها بخورد. حالا يك خرده چربي و زعفران طوري نيست. اما اگر پر چربي و پر زعفران بگيريم، به يك سري از افراد سازگار نيست. بنابراين عزيزاني كه پاي تلويزيون بحث را مي‌بينند، فكر نكنند بحث براي يك گروه مخصوص است. گفتيم: بسيج يعني افرادي كه تفكر بسيجي، عقايد بسيجي، خدمات بسيجي، يعني منتظر قانون نيست. همين كه كار حق است، انجام مي‌دهد. منتظر پولش نيست كه حالا پول هست يا نه. انجام مي‌دهد. كار خدا را انجام مي‌دهد، پول بود «الْحَمْدُ لِلَّه‌»، نبود «اللَّهُ أَكْبَر»! منتظر مقام و شأن نيست كه به شأن من مي‌خورد، در حد من هست يا نيست. مؤمن كسي است كه «الْخَيْرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ» (بحارالانوار/ج1/ص108) در همه‌ي كارهاي خير آماده باشد. «وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُون‌» مؤمن كسي است كه مردم از شرش راحت باشند و به خيرش هم اميدوار باشند. يعني در هر كار خيري بگويند، به فلاني بگوييم، آستين بالا مي‌كند.

نشانه‌هاي بسيج را داشتيم مي‌گفتيم.

1- نشانه‌هاي مكتبي و ملي افراد بسيج

1- حفظ مكتب

2- الگوي معصوم، بعد از معصوم حداقل عادل

3- عشق و انگيزه‌ي كار، زوركي كار نمي‌كند، كارش را از روي علاقه انجام مي‌دهد.

4- خودجوش، خودكفا

5- بصيرت

6- محبت

يك خرده راجع به اين مسائل صحبت كنم. امام حسين وقتي كربلا مي‌رود مي‌گويد: من براي مكتب مي‌روم. «أَ لا تَرَوْنَ» نمي‌بينيد، «أَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِه‌» (بحارالانوار/ج75/ص116) نمي‌بينيد به حق عمل نمي‌شود. «وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُنْتَهَى عَنْه‌» كسي جلوي باطل را نمي‌گيرد. به حق عمل نمي‌شود، به باطل عمل مي‌شود. و كسي هم جلوي باطل را نمي‌گيرد. پس بايد قيام كنم. سر تا پا ايمان، عشق، سوز، اصلاً اگر كسي امر به معروف نكند، مي‌دانيد چه لقبي به او در روايات دادند؟ در روايات داريم آدم‌هاي بي‌تفاوت، اينها مرده‌اند. منتهي ما دو رقم مرده داريم. مرده‌ي افقي، قبرستان. مرده‌ي عمودي سيخكي راه مي‌رود. باد هم در ريه‌اش مي‌رود، اما بي‌خاصيت است. خنثي است. حديث اين است: «فَهُوَ مَيِّتٌ بَيْنَ الْأَحْيَاء» (وسايل‌الشيعه/ج16/ص132) مرده است ولي بين زنده‌ها دارد تكان مي‌خورد. انسان نبايد بي‌تفاوت باشد.

گاهي وقت‌ها در اتوبوس‌ها خوب يك پيرزني است، پيرمردي است، زن حامله‌اي، بچه بغلي، وارد مي‌شود خوب جوان همينطور نشسته نگاه مي‌كند. بابا تو آدم كه هستي. انسان كه هستي، ولو او را نمي‌شناسي، ولي مي‌داني كه اين سنش از تو بيشتر است. اين بچه بغلش است، بلند شو جايت را به او بده. يا مثلاً بنده خدا روي موتور نشسته، خانمش هم پشت موتور، خوب ماشين ندارد پشت موتور شوهرش نشسته و دارد مي‌رود. چادر اين خانم بين پره‌هاي اين موتور مي‌رود. مي‌گوييم: آقا ممكن است اين سرنگون شود. مي‌گويد: حاج آقا غصه نخور. مي‌افتند چشمشان را باز مي‌كنند. اين عجب بي‌غيرت است. اينقدر انسان بي‌غيرت كه مي‌داند يك زن ممكن است خطر برايش پيش بيايد، مي‌گويد: طوري نيست. آنوقت اينها محروم هم هستند. آدم‌هاي بي‌غيرت محروم هستند.

خدا به پيغمبري فرمود: مي‌داني چرا تو را پيغمبر كردم؟ گفت: نه. گفت: در تو يك غيرت و سوزي بود كه در ديگران نبود. آدمي كه بي‌تفاوت باشد از خيلي چيزها محروم است. امام حسين فرمود: من كه كربلا مي‌روم، براي اينكه به حق عمل نمي‌شود از باطل جلوگيري نمي‌شود.

2- «وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي‌» (بحارالانوار/ج44/ص329) يعني الگوي من معصوم است. «وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي‌» حركت من به سمت كربلا راه جدم را مي‌خواهم بروم. الگوي ما معصوم است. زماني كه دست ما به معصوم نمي‌رسد، مجتهد فقيه و عادل و بي‌هوس. فقيه، عادل، بي‌هوس!

2- خدمت عاشقانه، نشانه بسيجيان مخلص

انگيزه، در قرآن يك «قاموا» داريم، (قامُوا إِلَى الصَّلاة) (نساء /142) يكي (أَقامُوا الصَّلاة) (بقره /277) راجع به نماز منافقين مي‌گويد: «قاموا». راجع به نماز مؤمنين مي‌گويد: «أَقامُوا». «قاموا» يعني با كراهت، «أَقامُوا» يعني با نشاط. كار بايد روي نشاط باشد. قرآن به بني اسرائيل گفت: گاوي را بكشيد، اينها بهانه گرفتند. در ايران هم مي‌گويند: بهانه‌هاي بني اسرائيل. گاو شكلش چطور باشد. سنش چطور باشد. رنگش چطور باشد. هي بهانه گرفتند. قرآن مي‌گويد: خيلي خوب، بعد از همه بهانه‌ها بالاخره گاو را كشتند. عربي‌هايي كه مي‌خوانم قرآن است. «فَذَبَحُوها» ذبح كردند، گاو را ذبح كردند، كشتند. اما پشت سر «فَذَبَحُوها» مي‌گويد: (وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ) (بقره /71) نخير ذبح نكردند. چرا؟ براي اينكه كشتند ولي روي نشاط نكشتند. قرآن مي‌گويد: زكات دادند، اما اين زكات به درد نمي‌خورد. (وَ هُمْ كارِهُونَ) (توبه /48) چون زوركي بود، قبول نشد.

آقا شما يك پولي را كه به خانمت مي‌دهي، مي‌گويي: پول مي‌خواهي؟ بگير. اگر پول را پرت كني، خانمت از شما برمي‌دارد؟ اصلاً بچه، براي بچه‌ات پول را پرت كني، نمي‌گيرد. مي‌گويد: اين چه پول دادني است؟ اين چه رقم پول دادني است؟ «وَ هُمْ كارِهُونَ» در قرآن دو جا مي‌گويد: اينها نماز كه مي‌خوانند، در حال كسالت نماز مي‌خوانند. نماز با كسالت، زكات با كراهت، بسيجي يعني عاشق، «اللَّهُ أَكْبَر»! درجه يك بسيجي‌ها ياران امام حسين بودند. يكي گفت: بارها كشته شوم و زنده شوم، جانم را فدايت مي‌كنم. يعني هيچ پشيمان نيستم. اما اگر كسي نوشابه‌اش تغيير پيدا كند، قهر مي‌كند. حقوقش پايين و بالا شود، قهر مي‌كند. حالا سرهنگ يك اشتباهي شود، درجه‌ي سرگردي به او دادند، بنا است مدير كل شود، گفتند: تو معاون مدير كل، قهر مي‌كند. اينها از درجه‌هايشان خيلي فرق مي‌كند.

خودجوش و خودكفا، اگر يك كاري زمين مانده انجام بدهيد. به من ابلاغ نشده، شرح وظيفه‌ي من نيست. اميرالمؤمنين خودش بلند مي‌شد سحرها در خانه‌ها مي‌رفت. مگر به او ابلاغ شده بود؟ خودش بلند مي‌شد در خانه‌ها مي‌رفت. ببينيد مردم به شاه بله قربان مي‌گفتند، ولي از ترس!

ما دو نوع بله قربان داريم. بله قربان عاشقانه، بله قربان با اكراه. بله قربان عاشقانه آيه‌اش اين است. (لَوْ كنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِك‌) (آ‌ل‌عمران /159) اگر تو خشن بودي، مردم دورت نبودند. اينكه بله قربان‌ مي‌گويند و مثل پروانه دورت مي‌گردند، چون دوستت دارند. مردم، امام را دوست داشتند. عشق به امام، جبهه‌ها را پر كرد. آيين‌نامه جبهه‌ها را پر نمي‌كند. بخش‌نامه جبهه‌ها را پر نمي‌كند. خودجوش باشد.

3- خاطره‌اي از آزاده بزرگ، مرحوم ابوترابي

حتي گاهي وقت‌ها خودش را هم به دردسر بياندازد. من يك خاطره‌اي را قبلاً گفتم، حالا نمي‌دانم كجا گفتم ولي خاطره‌ي مهمي است. ابوترابي كه ده سال اسير بود و رهبر آزادگان بود، ايشان زماني كه اسير بود يك گروهي از غرب آمدند عراق، بغداد، اردوگاه، نزد ايشان رفتند و گفتند: در اردوگاه شما شكنجه هست يا نه؟ ايشان هي طفره رفت، و هرچه گفتند: شكنجه هست يا نه؟ ايشان هي جواب‌هاي ديگر داد. سرهنگي كه مسؤول شكنجه بود ايستاده بود. ديد ايشان جواب نمي‌دهد. سرهنگ گفت: سيد من خودم تو را شكنجه كردم. چرا جواب ندادي، ترسيدي؟ گفت: اگر مي‌ترسيدم كه جبهه نمي‌رفتم. از وقتي جبهه رفتم، يعني جانم را كف دست گذاشتم. نترسيدم! گفتند: پس چرا نگفتي؟ گفت: آخر اينها ارمني بودند. مسيحي بودند. عراق كشور اسلامي است. من اگر مي‌گفتم: در اينجا شكنجه هست، مسيحي‌ها بر كشور اسلامي دكمه‌ي فشار پيدا مي‌كردند. سوژه! قرآن هم يك آيه دارد، آيه‌اش اين است: (لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً) (نساء /141) خدا اجازه نمي‌دهد كه كفار راه نفوذ بر مسلمان‌ها داشته باشند. من اگر مي‌گفتم اينجا شكنجه هست، كفار راه نفوذ پيدا مي‌كردند. خوب اين سرهنگ هم عرب بود، هم باسواد بود، معناي آيه را هم فهميد، خيلي منفعل شد، «لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً» خدا اجازه نمي‌دهد كه كفار سلطه داشته باشند بر… سرهنگ مي‌گويد: سيد من شرمنده هستم كه سرهنگ ارتش صدام هستم. و شرمنده هستم كه تو سيد را كه اينطور با قرآن آشنا شدي و با قرآن خو گرفتي… آقاي ابوترابي مي‌گويد: ببين، شما يك كاري مي‌گويم بكن، خدا تو را مي بخشد، من هم تو را مي‌بخشم. من ضامن مي‌شوم كه خدا تو را ببخشد. دعايت مي‌كنم. گفت: چه كنم؟ گفت: ايراني‌ها كه اسير مي‌شوند و در چند اردوگاه هستند، اينها ممكن است دور از زن و بچه دلتنگ شوند. شما بيا مرا جايم را عوض كن، هر چند هفته‌اي، چند روزي، در يكي از اين اردوگاه‌ها من براي اينها حرف بزنم، سخنراني كنم و دلداري‌شان بدهم. منتهي اگر شما مرا به اسم سخنراني اين طرف و آن طرف ببريد، تو را مي‌كشند. شما بيا دو تا سيلي به من بزن و بگو: اين اخلالگر است. به هواي اخلالگر يك لگد هم به من بزن، مرا در ماشين بيانداز و يك اردوگاه ديگر ببر. دو، سه هفته با اينها كار مي‌كنم، باز دو تا سيلي بزن و بگو: اين اخلالگر است نبايد اينجا باشد. هي به هواي اخلالگري به من كتك بزن و جاي مرا عوض كن كه من به اين بچه‌هاي آزاده دلداري بدهم.

اين را چند مي‌شود قيمت گذاشت؟به كاخ‌ها، به باغ‌ها، به رياست جمهوري‌ها، به آيت اللهي‌ها، به پروفسوري‌ها، اين چقدر ارزش‌ دارد؟ وزن اين كمال چيه؟ ببينيد در اسكناس يك نخي است، آن نخ به اسكناس ارزش مي‌دهد. نخ شرافت، نخ جوانمردي كه آدم دور از زن و بچه‌اش حاضر باشد ده سال اسارت بكشد و هي تقاضا كند كه به من كتك بزن كه بروم جوان‌هاي ايراني را حفظ كنم. خيلي جبهه، جنگ عجب نمايشگاهي بود! هنوز هم هستند.

ما آدم داريم كه وقتي به اينها گفتند: كه اگر زني يا شوهري زمين دارد، به اينها زمين نمي‌دهيم. چون يا خودش، يا خانمش زمين دارد. گفت: بيا طلاق بدهيم. طلاق گرفت كه يك قطعه زمين بگيرد. يعني خانواده‌اش را متلاشي مي‌كند براي زمين. چقدر اين آدم‌ها پست هستند. يك آدم با كمال را هم به شما بگويم، يك حمّال كه واقعاً آدم حاضر است هرچه بلد است فراموش كند و كمال اين حمّال را بگيرد.

4- نمونه‌هاي اخلاص در جامعه اسلامي

به او گفتند: آقا بيا اين قالي را ببر آنجا. گفت: من صبح تا الآن چند قالي را جا‌به‌جا كردم و يك درآمدي داشتم. اين رفيق مرا هيچ كس صدا نمي‌زند. تو به‌جاي اينكه مرا صدا بزني، اين را صدا بزن، يك خرده هم بيشتر به او بده كه اين هم به زندگي‌اش برسد. اين هم درآمدش در سطح من بيايد.و ارزقني مواسات من قترت من رزقك‌در دعاي شعبانيه مي‌گوييم: و ارزقني رزق به من بده. چه؟ مواسات من قترت من رزقك‌ خدايا يك حالتي به من بده، آن كسي كه زندگي‌اش كمرنگ است پر كنم تا بيايد مواسات هم‌سطح من شود. يعني اين حمّال كه قالي حمل و نقل مي‌كند، چقدر با شرافت و با كمال است. آدم هم هست كه مثلاً فكر مي‌كند كه اگر در بيمارستان دولتي عمل كند، بايد پنج هزار تومان بگيرد و بيمارستان خصوصي صد هزار تومان. با اينكه مي‌تواند اينجا عمل كند، مي‌گويد: بيا آنجا. مي‌گويد: بيا آنجا عمل كنم. ممكن است تحصيل كرده باشد. ولي با جان مردم، با پول مردم بازي كند. ممكن است تحصيلات عاليه هم نداشته باشد، اما انسانيت دارد. دلسوزي يك چيزي است.

پيرزني است كه وقتي مي‌خواهد بخوابد دو ركعت نماز مي‌خواند. به او گفتند: چه نمازي است؟ نماز شب كه يازده ركعت است. نماز مغرب سه ركعت است. اين دو ركعت چيه كه وقت خواب مي‌خواني؟ گفت: نمي‌دانم چيه. ولي مي‌دانم كه امروز يك عده مردند، اين را يقين دارم. هر روز يك عده مي‌ميرند و هر روز يك عده امشب شب اول قبرشان است. اين را هم مي‌دانم. شب اول قبر هم شب سختي است. اين را هم مي‌دانم. دو ركعت نماز مي‌خوانم و مي‌گويم: خدايا نمي‌دانم چه كسي در كجا مرده است. ولي هركس هرجاي كره‌ي زمين مرده كه امشب سخت است، خدايا رحمتش كن. اين يك دعاي پيرزن به كل عمر من مي‌ارزد. چه آدم‌هايي پيدا مي‌شوند؟ اضافه‌كار است؟ مأموريت است؟ ابلاغ است؟ درجه است؟ جايگاه است؟ سياست است؟ اقتصاد است؟ هيچي نيست. اصلاً نمي‌داند چه كسي كجا مرده است. فقط سوز است. اين خصلت‌ها بايد در ما زنده شود. من هم كه مي‌گويم، اين حرف‌ها را ندارم.

آخر يك كسي آمد به من گفت: آقاي قرائتي چه كنم سر نماز حواس من جمع شود؟ به او گفتم: يك دكتر پيدا كن با هم پيش او برويم. چون من خودم هم گير هستم. حالا شما يكوقت نگاه استاد اخلاقي به من نكنيد. با هم گير هستيم. با هم ضعيف هستيم.

بچه‌اي ايستاده بود در خانه‌اي گريه مي‌كرد. به او گفتند: چرا گريه مي‌كني؟ گفت: مي‌خواهم زنگ بزنم قد من نمي‌رسد. گفتم: خوب گريه ندارد من برايت مي‌زنم. گفت: نه مي‌خواهم خودم بزنم. ديدم بچه گريه مي‌كند، گفتم: بغلت مي‌كنم خودت بزن. بچه را بغل كردم، زنگ را كه زد، بچه را زمين گذاشتم. گفت: بيا با هم فرار كنيم! معلوم مي‌شود مي‌خواست زنگ را بزند و فرار كند. (خنده حضار) حالا بيا با هم فرار كنيم.

عشق به كار، عشق به جوانان ايراني باعث مي‌شود كه بگويد: به من سيلي بزن به اسم اخلالگر ولي جاي مرا عوض كن. مي‌خواهم دلداري بدهم. عشق… يك صلوات بفرستيد. (صلوات حضار)

يكي از مسؤولين مهم مي‌گفت: به مادرزنم گفتم: تو چطور دخترت را به من دادي؟ مهندسي است. مي‌گفت: آن زماني كه من خواستگاري دختر تو آمدم، مشكل داشتم. يكي اينكه شانزده سالم بود، آدم به بچه‌ي شانزده ساله زن نمي‌دهد. مي‌گويد: هنوز بچه است. بي‌خود مي‌گويند: بچه‌ي شانزده ساله، بچه نيست. ولي حالا در عرف ما مي‌گويند: بچه است. دوم اينكه پدرم هم يك كارگر ساده بود. سوم اينكه خود من هم بي‌پول بودم. جمعه‌ها عملگي مي‌رفتم. از پول جمعه براي طول هفته پول جيبي درمي‌آوردم. دمپايي‌ من هم پاره بود. خوب پسر شانزده ساله‌‌ي بچه‌ي كارگر ساده، با دمپايي پاره خواستگاري آمد. چطور دخترت را دادي؟ مادر زن من گفت: من در تو جوهر ديدم. به خاطر جوهر دخترم را به تو دادم. گفتم: ببخشيد تو جوهر مرا كجا ديدي؟ گفت: خانه‌ي ما روضه بود، روضه‌ي زنانه. آقا بالاي منبر بود. خانم‌ها هم نشسته بودند، تو لب در آمدي مادرت را ببري. بعد ديدي هنوز روضه تمام نشده، لب در ايستادي تا روضه تمام شود. همينطور كه لب در ايستادي يك نگاهي به حياط كردي و ديدي حوضي هست و چاه آبي. سر حوض خالي بود، تا آقا منبر بود تند تند آب كشيدي و حوض را پر كردي. نگفتي: به من ابلاغ نشده. اضافه‌كار نيست. مأموريت نيست. به من چه كه خانه‌ي مردم را آبكشي مفت كنم؟! من ديدم كه تو نژاداً اهل كار هستي. چون اين جوهر را در تو ديدم كه دنبال كار مي‌گردي، اين مهم است. اگر آن جوهر از بين برود، هزار تا قانون و آئين نامه كار اين جوهر را نمي‌كند. اما اگر جوهر باشد.

ببينيد آدم‌هايي را داريم كه جوهر دارند. با كتاب قرضي پروفسور مي‌شوند. آيت الله العظمي مي‌شوند. آدم داريم جوهر ندارد، لوكس‌ترين كتاب‌خانه‌ها را در اختيارش مي‌گذاري، آدم‌هايي كه جوهر ندارند، سجاده‌ي نمازشان اندازه‌ي يك بقچه‌ي حمام است ولي نماز نمي‌خوانند. آدم‌هايي كه جوهر دارند، با برگ درخت نماز مي‌خوانند به جاي مهر كربلا. ما هم دنبال جوهر مي‌گرديم. آن جوهر ناياب است. كسي از درون چاهش آب داشته باشد. معمولاً ما چاه خشك هستيم، از بيرون با سطل آب مي‌ريزند. چاه خشك را آب از بيرون بريزي آبدار نمي‌شود. بايد خودش چاهش آب داشته باشد. خودجوش، خودكفا.

بصيرت، (أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‌ بَصيرَة) (يوسف /108) پيغمبر مي‌گويد: من روي بصيرت دعوت مي‌كنم. مردمي بودن، خودمان را جدا ندانيم. نگذاريم، اصلاً خودمان را برتر از ديگران بدانيم. حالا اگر بنده روحاني هستم، فكر نكنم سلسله جليله‌ي روحاني‌ها مثلاً بر شما امتياز دارد. ممكن است خدا امتيازي براي من داده باشد. اما خودم حق ندارم خودم را ممتاز بدانم. ببنيد رهبر عزيز، امام رهبر بود ولي خودش گفت: به من رهبر نگوييد. به من خدمتگزار بگوييد.

5- دوري از خودبرتربيني و امتيازطلبي در روابط اجتماعي

كسي خودش را بهتر از ديگران بدانيد. فكر كنيم مثلاً ما كه بسيجي هستيم، همه‌ حزب‌اللهي هستيم و باقي هم همه از دم كافر هستند. خودتان بهتر هستيد، من يكبار ديگر مي‌گويم. شما بهتر هستيد، اما به شرطي كه خودتان، خودتان را بگوييد… بهتر ندانيد. پيغمبر با مشركين نمي‌گفت: بنشين، بنشين ثابت كنم كه من حق هستم. بنشين ثابت كنم كه تو غلط مي‌گويي. اينطور برخورد نمي‌كرد. آيه‌ي قرآن است (إِنَّا أَوْ إِيَّاكمْ لَعَلى‌ هُدىً أَوْ في‌ ضَلالٍ مُبينٍ) (سبأ /24)، «إِنَّا أَوْ إِيَّاكمْ» يعني يا من، يا شما «لَعَلى‌ هُدىً أَوْ في‌ ضَلالٍ مُبينٍ» يا صاف مي‌رويم، يا كج مي‌رويم. نگفت: من صاف مي‌روم، تو كج مي‌روي. گفت: يا من، يا شما يا صاف مي‌رويم، يا كج مي‌رويم.

هركس را ديديم، اگر سنش بيشتر از ما است، بايد بگوييم: اين بهتر است. چون سنش بيشتر است، عبادتش بيشتر است. خدمتش بيشتر است. اگر سنش كمتر است، باز هم بايد بگوييم بهتر از ما است. چون سنش كمتر است، گناهش كمتر است. اگر هم‌سن ما بود، باز هم بايد بگوييم: اين بهتر است. چون من خلاف‌هاي خودم را مي‌دانم، از خلاف‌هاي اين خبر ندارم. يعني خودمان را برتر از ديگران ندانيم. امتياز نخواهيم. ما خانواده‌ي شهدا، ما بسيجي‌ها، ما روحانيون، امتياز نخواهيم.

قرآن مي‌گويد: پيغمبر، اگر مقام نبوت دادم، تو حق نداري بگويي كه: برو نان بگير. بدو خرما بده. حالا بنده فرض كنيد كه سرهنگ شدم، مدير كل شدم، مي‌توانم مثلاً بگويم كه تو اين كارها را براي من بكن. قرآن بخوانم. «ما كانَ لِبَشَرٍ» هيچ بشري حق ندارد، «أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ» به خاطر اينكه خدا به او نبوت داده، «ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكتابَ» به خاطر اينكه به او نبوت داديم، (يَقُولَ لِلنَّاسِ كونُوا عِباداً لي‌) (آل‌عمران /79) به مردم بگويد: تو نوكر من باش. برده‌ي من باش. يعني سوء استفاده از موقعيت نكنيم.

گاهي وقت‌ها ما به خودمان اجازه مي‌دهيم حق كسي را ببريم. مثلاً يك جايي روضه است. يك سرداري، سرهنگي، وكيلي، وزيري، فرمانداري مي‌آيد بلند شو، بلند شو! تو چه حقي داشتي اين را بلند كردي؟ آخر ايشان مقام رسمي است. مقام رسمي باشد. آيا اسلام اجازه مي‌دهد يك بچه‌ي دو ساله را بلند كني، يك مقام رسمي بنشيند. اين مقام رسمي جايي كه نشسته غصبي است. نماز هم بخواند باطل است ولو رئيس جمهور باشد. بچه‌ي دو ساله جايي نشسته باشد، بلندش كني، هركس نماز بخواند نمازش باطل است. به خودمان اجازه ندهيم حالا كه حجاب ما بهتر است يا ما بسيجي هستيم، يا با انقلاب بيشتر رفيق هستيم، حالا هركاري مي‌خواهيم بكنيم.

اجازه ندهيم مال دولت همينطور در اختيار ما باشد هركاري مي‌خواهيم بكنيم. يك صلواتي بفرستيد. (صلوات حضار)

ديروز ما يك برخوردي در ستاد نماز داشتيم. يك مرد محترمي 150 ميليون وصيت كرده كه اين مسجد محله را تكميل كنند. يك مسجد نيمه سازي بوده، گفته: من 150 ميليون مي‌دهم مسجد را بسازيد. اين قصه طول كشيد و طول كشيد و اين مرد از دنيا رفت ولي يك باني هم پيدا شد و مسجد را تكميل كرد. وارثانش آمدند به من گفتند: پدر ما وصيت كرده كه 150 ميليون براي تكميل مسجد بدهد. ولي چون قصه طول كشيد بابا مرد و مسجد را هم يك باني ديگر آمد تكميل كرد. حالا با اين 150 ميليون چه كنيم؟ مثلاً در عرف ما باشد بايد چه بگوييم؟ همه مي‌گوييم: خوب يك مسجد ديگر! 150 ميليون است، وصيت كرده خوب براي يك مسجد ديگر. وقتي از مراجع پرسيديم، ايشان گفتند: نخير! وقتي وصيت كرده 150 ميليون براي تكميل اين مسجد، اين مسجد ديگر نيست. اين موضوع منتفي شد. اين مسجد تكميل شده، پس اين پول به وارث‌ها برگردد. حالا اين وظيفه‌ي فقهي اين است. ما باشيم چه مي‌كنيم؟ مي‌گوييم: بابا حالا مرده، وارث‌ها هم اينقدر دارند بخورند. نخورند ديگر حالا، يك خرده كمتر بخورند! پولش را بگير. قرآن مي‌گويد: هر پولي را نگيريد. (ما كانَ لِلْمُشْرِكينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّه‌) (توبه /17) اگر يك چكي آوردند، بگو: اين چك براي كيه؟ هستند افرادي كه مي‌آيند يك پول‌هايي را هم به آدم مي‌دهند. مي‌گويد: آقا، اين پول را…

بعضي وقت‌ها يك افرادي آمدند گفتند: آقاي قرائتي اين پول را مي‌خواهم به تو بدهم. به او گفتم: آقا، از من باسوادتر در مملكت هست. باتقواتر هم هست. چرا اين پول را به من مي‌دهي؟ تو لابد فردا يك كاري داري. بنده هم براي شما كار نمي‌كنم. گفت: خواهش مي‌كنم. گفتم: خواهش مي‌كنم نداريم. شما فكر مي‌كنيد ما گاو هستيم. مي‌گويي: علفش بدهيم، فردا شيرش را بدوشيم. امروز پولش بدهيم، فردا براي ما يك تلفني بزند. من اين كار را نمي‌كنم. خيلي مشكل است. گاهي وقت‌ها به خودمان اجازه مي‌دهيم.

6- حركت در مسير دستورات دين، نه سليقه‌هاي فردي

رئيس هيأت ابالفضل در يكي از شهرها، فرش‌هاي مسجد را در حسينيه برد. آقاي محله گفت: بابا اينها وقف مسجد است. چيزي كه وقف مسجد است، نمي‌شود وقف حسينيه كرد. اين براي مسجد است. گفت: شيخ اين حرف‌ها را شما آخوندها از خودتان درمي‌آوريد. ابالفضل در كربلا دو دستش را براي خدا نداد؟ دست‌هايش قطع نشد؟ گفت: بله! گفت: ابالفضل دو دستش را به خدا مي‌دهد. خدا دو قالي‌اش را به ابالفضل ندهد؟ (خنده حضار) يعني استنباط‌هاي كيلويي.

بنده خدمت امام رفتم. گفتم: آقا ما ايام جنگ خاصيت رزمندگي كه نداريم. ولي خاصيتي همدمي و گپ زدن داريم. در جبهه مي‌رويم و با بچه‌ها تاب مي‌خوريم. برايشان حرف مي‌زنيم. از هيچ‌كدام هم پول نمي‌گيريم. منتهي مثلاً رسيديم به ارتش، ممكن است از ارتش بنزين بزنيم. بعد براي سپاه برويم و ناهار بخوريم. بعد برويم جهاد سازندگي و آنجا تلفن كنيم. يك جاي ديگر دوش بگيريم. بالاخره در مسير تبليغاتمان،خودمان و پاسدارمان و ماشينمان، تغذيه و بنزين ما تأمين مي‌شود. ولي خوب اينها قاطي مي‌شود. بنزين سپاه خرج ارتش مي‌شود. بنزين ارتش خرج سپاه مي‌شود. ايشان فرمود: همه را بايد از هم جدا كني. گفتم: اِ… ما مي‌گوييم: همه‌اش جمهوري اسلامي… گفت: نه، همه جمهوري اسلامي است. ولي شما خودكار اين بانك را يك بانك ديگر ببري، تخلف اداري نيست؟

اگر به شما شكر بدهند براي روز تاسوعا، روز عاشورا شربت بدهي حرام است. چون شكر براي تاسوعا است. اصلاً پول‌هاي امامزاده را خرج امام كني حرام است. نبايد بگويي: امام كه مهمتر از امامزاده است. بله امام مهمتر از امامزاده است. ولي اين آقا نذر اين امامزاده كرده است. حالا شما پول امامزاده را خرج امام هم كني باطل است. يك مقداري گاهي وقت‌ها افرادي كه يك خرده حزب اللهي هستند، اجازه به خودشان مي‌دهند اجتهاد كنند. دين يك حساب و كتاب ديگر دارد. آقاجون بگذاريد يك مثال بزنم.

اگر كسي يك انگشت كسي را قطع كند جريمه‌اش چيه؟ ده شتر! دو تا، بيست تا شتر. سه تا انگشت‌هايش را قطع كند، سي تا شتر. نصفش را من مي‌گويم و نصفش را شما بگوييد. چهار تا، بگوييد… با هم بگوييد. اسلام مي‌گويد: چهار تا كه شد، بيست تا. چرا؟ نمي‌دانم چرا. يك انگشتش را قطع كردي، ده تا شتر. يكي ده تا، دو تا بيست تا، سه تا، سي تا… خوب… قاعده‌اش اين است كه بگوييم: چهار تا، چهل تا.

به يك كسي گفتند: بيمارستان نيروي دريايي كجاست؟ يك خرده فكر كرد، گفت: لابد كنار دريا! (خنده حضار) ما همينطور هستيم. مي‌گويند: بيمارستان نيروي دريايي، مي‌گوييم: لابد كنار دريا. حالا كه يكي ده تا، دو تا، بيست تا، سه تا، سي تا، لابد چهار تا چهل تا. مي‌گويد: نه، چهار تا، بيست تا. نمي‌دانم چرا. خوب برگ انار باريك است. چرا؟ انار ميوه‌اش يزرگ است ولي برگش كوچك است. انجير برگش بزرگ است، ميوه‌اش كوچك است. خوب ما نمي‌دانيم، كجاي حساب ما… ما يك ديپلم گرفتيم، كه اصلاً ديگر ديپلم سواد نيست. ليسانس هم سواد نيست. ديپلم الآن مثل پيراهن تمبون است. نداشتنش زشت است. ديگر من تمبون دارم. من پيراهن دارم. خوب داري كه داري. ديپلم نداشتنش آبروريزي است. ليسانس هم چيزي نيست. ليسانس هم مثل دندان است. آدمي كه ليسانس گرفتند، بگويند: من دندان دارم. خوب داشته باش. چه مي‌خوري؟ آدمي كه دندان‌هايش درآمده تازه اول خوردنش است. كسي كه ليسانس گرفته تازه اول مطالعه‌اش است. سريع به خودمان فارغ‌التحصيل مي‌گوييم. مگر زن حامله هستي كه فارغ شوي. انسان هيچ‌وقت از تحصيل فارغ نمي‌شود. خدا به پيغمبرش مي‌گويد: تو فارغ‌التحصيل نيستي. (وَ قُلْ رَبِّ زِدْني‌ عِلْماً) (طه /114) يك كاري كنيد فرهنگ مطالعه…

ما در مملكتمان چند منكر مخفي داريم. بعضي منكرات در بورس است، مثل بدحجابي، رشوه، ربا، اينها را بلد هستيد. هيچ‌كس نمي‌گويد، يكي از حرام‌ها اين است كه اسراف گناه كبيره است و بالاترين اسراف را هم قرآن مي‌گويد: (قُلْ إِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم‌) (زمر /15) عمرمان را تلف مي‌كنيم. چقدر از عمر ما تلف مي‌شود؟ شب‌هاي زمستاني پنج و نيم غروب مي‌شود و ده و نيم ميانگين مي‌خوابند. پنج ساعت، خوب يك ساعت، دو ساعت مطالعه كنيد. اتلاف عمر!

7- بهره‌گيري مناسب از فرصت‌هاي طلايي عمر

لحظه‌‌اي بيايد كه انسان بگويد: ( قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ) (مؤمنون /99) خدايا، ده دقيقه به من مهلت بده. مي‌گويد: ديگر فايده ندارد. (لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ) (اعراف /34) يك دقيقه ديگر به تو مهلت نمي‌دهيم. فرصتي براي انسان هست. بايد از فرصت‌ها بهتر استفاده كنيم. فرهنگ مطالعه، در سال ما چند كتاب مي‌خوانيم؟ ميانگين مطالعه در جمهوري اسلامي چقدر است؟ اصلاً بعضي از شغل‌هاي ما سال تا سال يك صفحه هم نمي‌خوانند. بعضي از شغل‌ها هم به ليسانس كه رسيدند، اسمش را فارغ مي‌گذارند. فوق ليسانس را فارغ‌لتحصيل مي‌گويند. فكر مي‌كند خدا به پيغمبر مي‌گويد: «وَ قُلْ رَبِّ زِدْني‌ عِلْماً» تو فارغ‌التحصيل نيستي.

بسيجي‌هاي اداره‌ها، فرهنگ مطالعه. يك كتاب‌هاي مفيدي را شناسايي كنيد، بياوريد آنجا و يك نمايشگاه كتابي برپا كنيد و اين كتاب را دست طرف برسانيد. با يك قيمت مناسبي، با قيمتي كه، مثلاً بسيج كلان بخرد، كتاب‌هاي مفيد را كلان بخريد، با چند درصد زيادي و در اداره‌ها پخش كنيد. نه حالا مسابقه بگذاريد. بك طوري كنيد كه لا اقل اينها شب‌ها در خانه، يك نيم ساعتي، بيست دقيقه‌اي، يك ساعتي مطالعه كنند. مطالعه در كشور ما روي شمعك است. بچه مدرسه‌اي مي‌روند درس مي‌خوانند و دانشجوها، آن هم شب امتحان ترم و اينها. اگر پشت كنكور باشند. عشق به مطالعه نيست. ما كتاب را دوست نداريم. ما كتاب را اول سال مي‌خوانيم، كتاب است. بعد هوا داغ مي‌شود، بادبزن مي‌شود. بعد مي‌خواهيم بنشينيم، موكت مي‌شود، كتاب را مي‌گذاريم و رويش مي‌نشينيم. بعد دعوا مي‌شود اين كتاب را همينطور لوله مي‌كنيم و وقتي لوله كرديم، مثل اين، لوله مي‌كنيم. يعني اين هم كتاب است، هم چماق است، هم بادزن است، هم موكت است. كتاب براي ما ارزش ندارد.

اميدوارم بسيجي‌ها كه در ايام جنگ درخشيدند، در همه‌ي كارها بدرخشند. نماز را بايد راه بياندازيم در كشور. از اينكه هست، خيلي پرشورتر. آرزوي ما اين است كه من قبل از آنكه بميرم، يك زماني بشود مردم شهرهاي ايران با اذان از خواب بلند شوند. اين را شهر اسلامي مي‌گويند. ما الآن شهر اسلامي را كاشي‌هاي شاه عباس مي‌گوييم. هرجا كاشي‌هاي شاه عباس است مي‌گوييم: اسلامي. نشانه‌ي اسلام «اللَّهُ أَكْبَر» است! مردم را با «اللَّهُ أَكْبَر» بيدار كنيد، اين شهر اسلامي است. يك زماني بيايد كه وقت ظهر مسجد زياد در چشم‌ها باشد.

من غصه مي‌خورم اين را بگويم. معاون شهردار يكي از كشورها، حالا نمي‌خواهم اسمش را در تلويزيون بگويم. معاون شهردار يكي از كشورهاي بزرگ ايران آمده بود. به معاون شهردار ما گفته بود. اين را كه مي‌گويم، خود معاون شهردار به ما گفت. گفت: معاون شهردار فلان كشور بزرگ اينجا آمد، به من كه معاون شهردار تهران هستم، گفت: تهراني‌ها چند درصد مسلمان هستند؟ گفتم: بابا همه مسلمان هستند. شايد يكي، دو درصد اقليت هستند. گفت: همه مسلمان هستند؟ گفت: بله. گفت: پس چطور ما گاهي دو سه كيلومتر در تهران راه مي‌رويم مسجد نمي‌بينيم؟ شهر اسلامي اين است كه لااقل مسجدش به اندازه‌ي بيسكوييت ارزش داشته باشد. شما هرجاي تهران خواستي بيسكوييت بخوري، صد متر راه بروي، به بيسكوييت مي‌رسي. به آدامس مي‌رسي. به نوشابه و تخمه كدو مي‌رسي. اما در خود تهران گاهي وقت‌ها بايد چهار كيلومتر برويم تا دم مسجد برسيم. تازه مسجد هم هست، ظهر مي‌بندند. چرا مي‌بندند؟ خادمش مي‌خواهد شغل دوم كند. خادم‌ها نسل منقرض، پيرمرد، بعضي‌هايشان پير و مريض و از كار افتاده و وارفته، ما بسيج بايد اين را حل كند. هرجا از مكتب كم آمد. هر جا از امت كم آمد، هرجا از تحصيل كم آمد، شما به پا خيزيد، چون يك گروه منسجم حزب اللهي هستيد. از حزب الله توقع بيشتري است.

خدايا هرجا كمش گذاشتيم و غافل شديم ببخش و توفيق جبران مرحمت بفرما.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

«سؤالات مسابقه»

1- در روايات، به كدام ويژگي مؤمن در جامعه تأكيد شده است؟

1) مردم به خيرش اميدوار باشند

2) مردم از شرش در امان باشند

3) هر دو مورد

2- هدف امام حسين(عليه‌السلام) از قيام عليه يزيد چه بود؟

1) حفظ مكتب

2) رسيدن به قدرت

3) غلبه بر دشمن

3- آيه 48 سوره توبه به كدام ويژگي منافقان اشاره دارد؟

1) كراهت در اداي نماز

2) كراهت در پرداخت زكات

3) كراهت در انجام حج

4- آيه 141 سوره‌ي نساء، چه چيزي را به صورت اكيد نفي مي‌كند؟

1) روابط مسلمانان با كفار

2) سلطه كفار بر مؤمنان

3) سازش مؤمنان با كفار

5- پيامبر گرامي اسلام، دعوت مردم به خداپرستي را بر چه مبنايي قرار داده بود؟

1) رحمت

2) وحدت

3) بصيرت

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1258
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست