responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1106
1- توقعات مخالفان از پيامبر اسلام
2- تغيير ناپذيري سنت‌هاي الهي
3-توقعات نابجا در زندگي اجتماعي
4- شيوه برخورد با رفتارهاي ناشايست جاهلان
5- دانستي‌ها در حد نياز و ضرورت
6- تكليف الهي به ميزان توان مردم
7- وظايف ما در برابر قرآن كريم

موضوع: توقعات بجا و نابجا(1)

تاريخ پخش: 14/09/87

بسم الله الرحمن الرحيم

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

بحث ما در اين برنامه ادامه‌ي بحث قبل است، بحث توقعات! ولي چون در آستانه‌ي شهادت امام باقر(ع) هستيم، يك چند جمله‌اي راجع به امام باقر(ع) صحبت داشته باشيم، درباره امام باقر(ع) بايد اين را در جريان باشيم كه مادر امام باقر از فرزندان امام حسن مجتبي است، خود امام باقر هم كه نوه‌ي امام حسين است. يعني پدر حسيني است، مادر حسني است. از امام باقر به بعد همه ديگر دو شرفه مي‌شوند، و درباره‌ي مادرش داريم كه امام فرمود اين مادر «لَمْ يُدْرَكْ فِي آلِ الْحَسَنِ مِثْلُهَا» (بحارالانوار/ج46/ص215) در دودمان امام حسن مجتبي، بي‌نظير است. امام باقر در كربلا بچه‌ي چهار  ساله بود و پيغمبر به جابر گفت نوه‌ي من را تو خواهي ديد، پيغمبر فرمود بعد از من علي، امام حسن، امام حسين، امام سجاد، امام باقر! تو اينقدر عمر مي‌كني كه امام باقر يعني نسل پنجم من را هم مي‌بيني! سلام من را به او برسان! چنان احترام مي‌كرد اين پيرمرد صحابي، كه گفتند: شما پيرمرد هستي و اين بچه است، فرمود: خدا به اين بچه چيزي داده است كه به ما نداده است.

ايشان مشغول كشاورزي بود، يك كسي گفت مي‌روم و نصيحتش مي‌كنم، گفت: اگر الان عزرائيل بيايد و جان تو را بگيرد زشت نيست كه امام باقر دارد دنبال نان و آب مي‌دود؟ گفت: در بهترين حالات است. كسب مال حلال براي خرجي زن و بچه از بهترين عبادت‌ها است، من افتخار مي‌كنم، جسارت به او مي‌كردند و عوض باقر كلمه‌ي ديگري مي‌گفتند، مي‌فرمود اينطور نيست، من باقر هستم نه آن كلمه‌اي كه تو گفتي، گفتند مادرت آشپز است، فرمود آشپزي هنر است. مگر زشت است كه من آشپز باشم. من افتخار مي‌كنم كه مادرم آشپز است. يعني ببينيد برخوردهاي امام‌ها… آن‌وقت مؤسس حوزه‌ي علميه شد كه بعد پسرش امام صادق هم حوزه را ادامه داد، ما بيش‌تر رواياتمان يا قال الباقر، يا قال الصادق است. بنيانگذار اين مكتب، اين امام عزيز بود. قبر مطهرش در مدينه است، خداوندا،‌ با معرفت زيارت اين ائمه را نصيب همه‌ي ما بفرما!

موضوعي كه مي‌خواهم صحبت كنم بحث توقعات است. توقعات يك بلايي است كه به جان همه افتاده است، البته همه… حالا يك الا مي‌گويم. معمولاً هر كسي گرفتار يك سري توقعات است، و آن توقعات او را مي‌سوزاند. آن وقت چقدر عمر را از بين مي‌برد. مثلاً حالا شش تا بشقاب گل‌هايش بايد يك جور باشد، يكي از اين بشقاب‌ها مي‌شكند، اين مي‌گويد: نه! اين گل ششم هم بايد مثل آن پنج تاي ديگر باشد. يك بشقاب را بر مي‌دارد و در مرتب در بازار تاب مي‌خورد. مثلاً مي‌بيني اين چهار ساعت از عمرش را مي‌دهد كه گل بشقاب ششم مثل گل بشقاب پنجم باشد. يعني عمرها، فكرها، چقدر غيبت‌ها و چقدر و چقدر… حالا اين توقعات دامنه دارد، از خدا چه توقعي داريم، از پيغمبر چه توقعي داريم.

1- توقعات مخالفان از پيامبر اسلام

در سوره‌ي اسراء چند تا آيه هست كه مي‌گفتند: («…) لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى…» اين آيات را بشنويد، من جمله، جمله معنا مي‌كنم، به پيغمبر مي‌گفتند ما ايمان نمي‌آوريم مگر اينكه يك چشمه آب براي ما در بياوري، بشنويد! (قاري) («وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً») (اسراء/90) توقعات نابجا از پيغمبر! از پيغمبر چه توقعاتي داشتند؟

1- مي‌گفتند: اگر مي‌خواهي ما به تو ايمان بياوريم، يك چشمه براي ما جاري كن! چشمه در بياور ما ايمان مي‌آوريم.

2- («أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِّن نخَِّيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَرَ خِلَالَهَا تَفْجِيرًا») (اسراء/91) توقعشان از پيغمبر اين بود كه اگر مي‌خواهي ما به تو ايمان بياوريم، («جَنَّةٌ») يعني باغ! («نخَِّيلٍ») را شما معنا كنيد، نخل! چه درختي است؟ خرما! («عِنَب») يعني انگور! يعني اگر يك باغ خرما و انگور داشتي ما به تو ايمان مي‌آوريم، آخر نبوت چه كار دارد به باغ انگور! توقعات نابجا! ديگر چه؟

3- (قاري) («أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفًا أَوْ تَأْتىِ‏َ بِاللَّهِ وَ الْمَلَئكَةِ قَبِيلاً») (اسراء/92) («تُسْقِطَ السَّمَاءَ»)! («سَّمَاءَ») ‌يعني؟ آسمان! («تُسْقِطَ») ساقط كني. آسمان را بينداز پايين! («تَأْتىِ ‏َ بِاللَّهِ») خدا را بردار و پهلوي ما بياور! فرشته‌ها را پهلوي ما احضار كن! بابا خدا كه جسم نيست. اگر خدا جسم باشد خوب نياز به مكان دارد، اگر نياز به مكان داشت پس بايد مكان قبل از خدا باشد، چون تا مكان نباشد خدا در آن قرار نمي‌گيرد، اگر خدا جسم باشد پس مكان مي‌خواهد، مكان داشته باشد پس بايد مكان قبل از خدا باشد، پس بايد مخلوق قبل از خالق باشد. اين چه حرفي است كه شما مي‌زنيد؟ («أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِّن زُخْرُفٍ») اين قطعات لب تيزش را! (قاري) («أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِّن زُخْرُفٍ» «بَيْتٌ») يعني چه؟ خانه! يا باشد براي تو خانه‌اي از طلا! تو اگر پيغمبر هستي، يك خانه‌ي طلايي مي‌خواهيم. اصلاً بهانه مي‌گرفتند. بهانه از پيغمبر! يا مثلاً مي‌گفتند: («ائْتِ بِقُرْآنٍ») (قاري) («قالَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ») (يونس/15) يك قرآن ديگر بياور! آخر كدام بيمار به دكتر مي‌گويد آقا يك نسخه‌ي ديگر بپيچ؟ پليس مي‌گويد از اين طرف برو، نه آقا من از اين طرف مي‌روم، يك پليس ديگر بيايد و بگويد تو از اين طرف برو! بهانه مي‌گرفتند.

يا مثلاً مي‌گفتند: («فَأْتُوا بِآبائِنا») (دخان/36) پدر و پدربزرگ من را زنده‌اش كن! توقعاتي داشتند. به حضرت موسي گفتند تو كه پيغمبر هستي، ما وضعمان خوب نشد، جمهوري اسلامي هم كه شد باز هم تخم مرغ گران شد، قبلاً يك مشكل داشتيم، حالا هم كه جمهوري اسلامي شده است، يك مشكل ديگر داريم، («أُوذينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا») (اعراف/129) (قاري) («قالُوا أُوذينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا»)؛ («أُوذينا») يعني اذيت شديم، قبل از آنكه بيايي يك مشكل داشتيم، («وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا») بعد از آني هم كه آمدي، («بَعْدِ ما جِئْتَنا») بعد از آن هم كه آمدي، باز مشكل داريم. فكر مي‌كردند كه مثلاً حضرت موسي كه آمد، ديگر بايد هيچ مشكلي نداشته باشند. خود پيغمبر كه بود، مگر مشكلي نبود؟ مگر پيغمبر و اصلاً خود ائمه ما مگر مشكل نداشتند؟ اين توقعي كه مثلاً فرض كنيم كه…

2- تغيير ناپذيري سنت‌هاي الهي

مثل اينكه شما بگويي آقا! دبستان بوديم، تابستان گرم بود. حالا هم دانشگاه آمده‌ايم، تابستان گرم است. سنت‌هاي الهي كه با اين كارها عوض نمي‌شود. يك سري‌ سنت‌ها و يك سري قانون‌هاست… اينكه بگوييم آقا! زمان طاغوت آب جوش بخار داشت حالا هم در جمهوري اسلامي آب جوش بخار دارد، يك سري كارهاست كه…

«نابرده رنج گنج ميسر نمي‌شود *** مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد»

اينكه بگويي حالا كه جمهوري اسلامي است، پس من را كول كنند و بالا ببرند، نه! چه جمهوري اسلامي و چه… بايد درس بخواني تا باسواد بشوي! يك توقعاتي از پيغمبر داشتند، اين نمونه‌ي توقعات بود.

توقعات از مسئولين! من يك چيزي به شما بگويم، يك وقت به دادستان جمهوري اسلامي، تلفني صحبت كردم و گفتم: مگر شما دادستان كل كشور نيستيد؟ گفت: چرا! گفتم پس حل كن! گفت: نمي‌توانم! بعد ياد اين افتادم كه آن كسي كه هم حكومت دارد و هم قدرت، فقط خداست، («تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ») بخوانيد. (قاري) («تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ») (ملك/1) ببينيد اين آيه‌ي قرآن است، («بِيَدِهِ الْمُلْكُ») يد يعني چه؟ دست! به دست خداست حكومت! حكومت دست خداست! («وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ») يعني بر هر كاري هم قادر است. در جمهوري اسلامي، گاهي رئيس جمهور («بِيَدِهِ الْمُلْكُ») است، يعني حكومت را در دست دارد، («وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ») نيست.

يكبار اشكال يكي از مسئولين را به امام گفتم! امام فرمود من قوي‌تر هستم يا اين مسئول؟ گفتند: آقا شما امام هستي! گفت: من امام هستم، در حسينه‌ي جماران صحبت مي‌كنم، يكي وسط حرفم بيخودي مي‌گويد: تكبير! و حال اينكه آن قسمت از حرف من نياز به تكبير نداشت! حالا من هم امام هستم و نشسته‌ام و نمي‌دانم با اين چه كنم، اينطور نيست كه حالا امام هستم، حتي جلوي يك الله اكبر را… خدا كه نيستيم ما! به هر حال… حضرت امير فرمود نماز تراويح نخوانيد، نماز جماعت براي نماز واجب است. نماز عيد را مستحب را هم مي‌شود جماعت خواند، ولي نماز تروايح را پيغمبر نگفته است. اما حريف نشد! حدود سي مورد، ثبت شده است كه حضرت امير حتي آن زماني كه حكومت در دستش بود، موفق نشد. در زمين دنبال فرشته نگرديد. اين از سخنان خدا رحمت كند شهيد مظلوم دكتر بهشتي است. مي‌گفت در زمين به دنبال فرشته نگرديد. گاهي وقت‌ها يك كسي با يك روحاني بد است، مي‌گوييم: چرا؟ مي‌گويد: اين بداخلاق است.  مي‌گوييم: گناه كرده است؟ مي‌گويد: نه! گناه نكرده است. ولي رفتم سوال كردم بد اخلاقي كرد. من ديگر مسجد نمي‌روم. بابا اين معصوم كه نيست. اگر گناه كبيره كرد شما پشت سر او نماز نخوان. اما حالا گفته: آقا حوصله‌ام نمي‌رسد. آقا وقت ندارم. يك بد اخلاقي كرده است. بد اخلاقي نبايد بكند. اما بد اخلاقي گناه كبيره نيست.يك بار ديگر مي‌گويم. شهيد مظلوم فرمود: در زمين دنبال فرشته… يك حديث بخوانم. حديث داريم اگر دنبال يك رفيقي مي‌گردي كه هيچ عيب نداشته باشد تا آخر عمرت رفيق پيدا نمي‌كني. با همين‌ها كه هست بايد ساخت. بالاخره بايد ساخت. هر عروسي ممكن است يك مشكلي داشته باشد. هر دامادي ممكن است يك مشكلي داشته باشد. ديگر وقتي يك كمالاتي دارد آن ريزهايش را حل كنيد.  بلال چقدر كمال دارد؟ شكنجه شد. مسلمان، فداكار، مخلص، اما سياهپوست، ولي ايشان يك مشكل داشت. نمي‌توانست «شين» را بگويد. البته «اشهد ان لا اله الا الله» را مي‌گفت: «اسهد ان لا اله الا الله» گفتند: يا رسول الله! ين «شين» را «سين» مي‌گويد. فرمود: بلال اينقدر خوبي دارد، كه حالا شما سر «سين و شين» آن گير نده!

3-توقعات نابجا در زندگي اجتماعي

توقع از مردم؛ چرا من را تحويل نگرفتند؟ چرا خادم نيامد اتاق ما را جارو كند؟ بابا آخر اين سطل زباله را خودت بيرون بگذار. نخير! ما دانشجو هستيم بايد بيايند ملحفه‌ي ما را هم بشويند. چرا من را تحويل نگرفتند؟ چرا من را به حساب… حالا اگر تحويلت نگرفتند، قرآن مي‌گويد: اگر تحويلت نگرفتند چه كن؟ يك آيه داريم اگر رفتي در خانه را زدي، صاحب خانه هم بود، گفت: آقا الآن آمادگي پذيرايي ندارم. («وَ إِنْ قيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا») بخوانيد. (قاري) («وَ إِنْ قيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا»‌) اگردر خانه گفتند («ارْجِعُوا») يعني برگرد. مراجعت كن، برگرد. الان وقت و آمادگي پذيرايي نداريم. («وَ إِنْ قيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا») بگرد. چرا پشت در خانه دري وري مي‌گويي؟ آقا من در خانه آزادي مسكن دارم، من آمده‌ام خانه! حاج آقا شنيده‌ام شما دو شاخ تلفنت را مي‌كشي؟ بسمه تعالي! حق دارم بكشم يا نه؟ من آمده‌ام بخوابم. به من مي‌گويد آقا يك استخاره كن. مي‌گويم آقاجان برو مسجد محله، پشت سر آقا نماز بخوان، پهلوي آقا هم استخاره كن. توقع دارند بنده بيست و چهار ساعت برايشان استخاره كنم. خوب اين توقع بيخودي است. بعد هم مي‌گويد آقاي قرائتي تو چرا بداخلاق هستي؟ من نبايد بداخلاق باشم، ولي مردم هم نبايد توقع داشته باشند كه من، سه شيفته مجاني در اختيارشان باشم.

4- شيوه برخورد با رفتارهاي ناشايست جاهلان

مثلاً مي‌گويد كه به من بدي كرد. بي‌حساب به من جسارت كرد. قرآن مي‌گويد: به تو جسارت كرد، («ادْفَعْ بِالَّتي‏») (قاري) («ادْفَعْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ») (مؤمنون/96) به تو بدي كرد؟ تو به او خوبي كن! («ادْفَعْ») يعني دفع كن، («بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ») فحشت داد بگو سلام عليكم! («وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً») (قاري) («وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً») (فرقان/63) يك جاهلي به شما گفت آقاي قرائتي مثلاً يك چيزي گفت. سلام عليكم و رد شو! آخر به ما گفته‌اند قورتش بده! («وَ الْكاظِمينَ الْغَيْظ») (آل‌عمران/134) قورتش بده! نه! من مي‌خواهم حالش را بگيرم. حالا يك بوق زده است، جلوي شما نبايد سبقت مي‌گرفته، سبقت گرفته است، نه! اين از من سبقت گرفت؟ اينقدر ويراژ مي‌رود كه… خودش هم عصباني مي‌شود. يك كسي كه مي‌خواهد جلوي يك نفر ويراژ برود، خودش هم پشت فرمان خودكشي مي‌كند. حالا ول كن، نه من بايد حالش را بگيرم. آن يكي گفت من هم بايد يكي بگويم. خودتي، ننه‌ات است، جدت است، آبادت است… بابا ولش كن. حتي مجرمي را آوردند شلاقش بزنند، مثلاً بايد چند تا شلاق بزنند، حضرت فرمود شلاق را به او بزن! اين فرد سه تا اضافه زد، حضرت فرمود چند تا زدي؟ گفت: اينقدر! گفت: سه تا اضافه زدي، شلاق را به من بده و طرف را خواباند، همان كسي كه شلاق مي‌زد، به او گفت: خودت بخواب! آن سه تايي كه اضافه زده بود را به او زد! سراغ من را نگرفته است. به من تلفن نكرده است. خوب تو سراغش را بگير! «صِل من قَطَعَكْ»‌ اسلام مي‌گويد هر كس كه با تو قطع رابطه كرد، تو با او… به امامان ما جسارت مي‌كردند، حرف زشت مي‌زدند، همين امام باقر(عليه‌السلام) خيلي حرف زشتي به او زدند، گفتند: «انتَ بَقَر» به جاي باقر گفتند بقر! فرمود: نه من باقر هستم. تحمل بايد داشته باشيم! توقع نداشته باشيم كه همه به ما سلام بكنند. حتي ما طلبه‌ها!  كنار خيابان مي‌ايستيم، حتي ممكن است يك كسي جسارت هم به ما بكند، خوب وقتي به من جسارت كردند، مثلاً ايشان به من جسارت كرد، خوب ده نفر هم به من سلام كردند! چراجسارت‌ها در ذهنت اذيتت مي‌كند، اما سلام‌ها چه؟ خوب سلام‌ها را… ده نفر به تو سلام كردند، يك نفر هم يك چيزي جسارت كرد، اين‌ها را قاطي هم كن. به پيغمبر مي‌گفتند: («إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ») (حجر/6) («إِنَّ») يعني قطعاً لام («لَمَجْنُونٌ») هم يعني قطعاً، جمله‌ي اسميه هم يعني قطعاً! («إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ») يعني قطعاً! قطعاً! قطعاً! ديوانه‌اي! كسي ممكن است به ما بگويد: ديوانه! اما ديگر نمي‌گويد: قطعاً! قطعاً! قطعاً! به پيغمبر با سه تا قطعاً مي‌گفتند. به هر حال توقع نداشته باشيم كه همه دوستمان داشته باشند. خدا در قرآن خيلي آيه دارد، مي‌فرمايد: («وَ إِنْ تَوَلَّوْا»‌) تو بگو! اما توقع نداشته باش كه همه هم گوش كنند. («وَ إِنْ تَوَلَّوْا»)‌ اين جمله در قرآن زياد است. يعني پيغمبر تو حرفت را بزن، اما توقع نداشته باش كه همه‌ي مردم گوش بدهند! مردم گاهي وقت‌ها رو به آدم مي‌كنند، گاهي وقت‌ها پشت به ما مي‌كنند، بهار دارد، تابستان دارد، زمستان دارد. من را عصباني كرد، قرآن مي‌فرمايد: عصباني شدي؟ («وَ إِذا ما غَضِبُوا») (قاري) («وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ») (شوري/37) («غَضِبُوا») يعني غضب كردي؟ («يَغْفِرُونَ») ببخش!

5- دانستي‌ها در حد نياز و ضرورت

آقا من سؤال كردم، جواب به من نداد. مجله‌اش را رفتم بخوانم، از جلوي من برداشت. بولتن محرمانه بود، رفتم ببينم مثلاً گفت نه شما اين را مطالعه نكن! خوب حالا مگر قرآن گفته است كه من همه‌ي اطلاعات را بايد به شما بدهم؟ («لا تَسْئَلُوا») بشنويد آيه را! («عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ») (قاري) («يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ») (مائده/101) خيلي خبرها را ندانيم بهتر است. حالا مثلاً وزير بازرگاني يا وزير كشاورزي يا يكي از اين وزيرهايي كه مسئول گندم هستند، بيايد و بگويد: مردم! من مي‌خواهم شفاف‌سازي كنم! تا سه روز ديگر بيش‌تر در سيلوها گندم نيست. خوب همين الان در دكان نانوايي چاقوكشي مي‌شود. چرا به مردم مي‌گويي كه گندم هست يا نيست؟ گندم نيست، سريع از يك جايي بخر و جاي آن بگذار! يعني يك سري چيزها را اگر بگوييم، فتنه مي‌شود. اصلاً اگر خدا به ما بگويد شما بيست و دو روز ديگر مي‌ميري! همين من الان و از حالا سكته مي‌كنم! خيلي چيزها ندانستنش بهتر است. («… لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ …») توقع داريم همه چيزي را بدانيم. چرا از ما پنهان كردند؟ آقاي قرائتي خبر داري يا نه؟ مي‌نشينيم و اخبار را گوش مي‌دهيم، خوب اين اخبار چه فايده‌اي داشت؟ اگر راست باشد، حواست را پرت مي‌كند، بله وزير اطلاعات بايد بداند، رهبري بايد بداند، رئيس جمهور بايد بداند، اما بنده حالا مثلاً در سنندج قرض آكسار كم آمد، خوب حالا به من چه؟ به وزير بهداري بگوييد حل كند. اينقدر اطلاعاتي است كه ما نه مي‌توانيم، حل كنيم و فقط وقتمان را مي‌گيريم، پر مي‌كنيم كله‌مان را از چيزهايي كه…  سيصد و پنجاه تا اعوذ در كامپيوتر است، يكي از آن‌ها اين است: «اَعوذُ بِكَ مِنْ علمٍ لا يَنفَعْ» پناه مي‌برم از اطلاعاتي كه خاصيت ندارد. نشسته است و جدول روزنامه حل مي‌كند،‌ خيابانه دو حرفي قديمي تهران! گوشت كيلويي چندهزار تومان بخور…‌ خيابانه دو حرفي… آهان خيابان ري! خوب حالا چه مشكلي حل شد؟ بلد بودي كجا را گرفتي؟ بلد نبودي كجا خراب مي‌شد؟‌ آخر مگر عمر من را گربه آورده است؟ شما يك نوار كاست مي‌خري، هر صدايي را روي آن ضبط نمي‌كني! چرا عمرت را صرف هر اطلاعاتي مي‌كني؟ نه! هر چه را آدم بداند، خوب است! بهتر از اين است كه نداند! نه‌خير! چه كسي گفته است؟ بنده مي‌روم مكه، الان خيلي‌ها را مكه رفته‌اند، يا حج و يا عمره! هنوز نمي‌دانم كه ركن يماني كجاست و ركن شمالي كجاست؟ بابا طواف كن! مي‌نشينيم و مي‌گوييم: اين پايه را چه كسي ساخته و اينجا را زمان عبدالعزيز ساخته‌اند، اين را زمان عبدالــ چي ساختند، بابا چه كار به تاريخ و جغرافي‌اش داري؟ يك سري اطلاعات را بدانيم، چه مي‌شود؟ گوسفند براي عيد قربان خريده بود. رفت بكشد، ديد چشم گوسفنده‌ كور است. آمد و به چوبدار گفت: آقا! اين گوسفندي كه به من فروختي كور بود! گفت: مگر مي‌خواستي براي تو قرآن بخواند؟ چاق بود، بكش و بخور! گوشتش را هم به هر كسي مي‌خواهي، بده! چه كار داري؟ آمده بود در مدينه و مسجدالنبي مي‌گفت: دو هزار و هفتصد و سي و دو پايه دارد. گفتم: بابا پيغمبر را ول كرده‌اي و پايه مي‌شمري؟ خيلي عمرمان را صرف چيزهاي بيخود مي‌كنيم.

6- تكليف الهي به ميزان توان مردم

اين توقعاتي كه از مردم داريم… حالا! خدا گاهي وقت‌ها مي‌گويد: من توقع داشتم، ولي حالا شما چون ضعيف هستيد، من توقعم را پايين مي‌آورم. يك آيه داريم كه خدا مي‌گويد من دست از توقعم كشيدم! خدا مثلاً مي‌خواست، ماه رمضان نه شب و نه روز، شبانه روز در اين سي روز، زن و شوهر به هم دست درازي نكنند. بعضي‌ها خوب نمي‌توانستند و دسته‌گل آب مي‌دادند. خدا مي‌گويد: خوب پس معلوم مي‌شود نمي‌توانيد. حالا كه نمي‌توانيم («عَلِمَ أَنَّ فيكُمْ ضَعْفا») آيه را بخوانيد، يعني خدا هم كوتاه آمد. («الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فيكُمْ ضَعْفا») (انعام/66) خدا مي‌داند شما ضعيف هستيد. نمي‌توانيد خودتان را نگه داريد. («خَفَّفَ اللَّهُ») پس فقط روزها به خانمتان دست درازي نكنيد. يعني گاهي وقت‌ها… قرآن مي‌گويد: نماز مي‌خوانيد اول («قِياماً») حالا نمي‌توانيد؟ («) قِياماً» « قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِم‏» (آل‌عمران/191) يك مقداري خلاصه بايد، («لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً») بخوانيد (قاري) («لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها») (بقره /286) دو آيه داريم، يكي روي بورس است. يكي فراموش شده است. آن آيه‌اي كه روي بورس است، آخر قرآن هم شانس دارد. بعضي از آيات را همه‌ي مردم به آن عمل مي‌كنند. مثل آيه‌ي («كلوا») بخوريد. تنها آيه‌اي است كه همه‌ي مردم به آن عمل مي‌كنند. يك آيه را فقط امام خميني به آن عمل كرد و تك و تاي آدم‌ها! مثل («لا َ يَخْشَوْنَ أَحَدا») (احزاب/39) از احدي نمي‌ترسيدند. خوب ما كه مي‌ترسيم. يك چاقو كش تهران بود، مي‌گفت: همه‌ي چاقوكش‌هاي تهران از من مي‌ترسند. بعد مي‌گفت: من از زنم مي‌ترسم. بعد گفت: زن من از سوسك مي‌ترسد! (خنده حضار) آن («لا يَخْشَوْنَ أَحَدا») براي اين است. بعضي از آيات اصلاً نمي‌دانم روي كره‌ي زمين دو تا هست عمل كنند. مثل (يَبيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِياماً) (فرقان/64)در حال سجده، شب تا صبح سجده مي‌كنند. نمي‌دانم ما تا به حال وجود خارجي‌اش را نديديم. آيات قرآن! يك آيه‌اي كه در بورس است اين است. («لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً») يكبار ديگر آيه را بخوانيد.  (قاري)(«لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها») (بقره /286) يعني خدا احدي را مگر به مقدار توانش تكليف نمي‌كند. يك آيه‌اي كه در بورس است. خيلي از ايراني‌ها اين آيه را حفظ هستند. آن آيه‌اي كه خيلي از ايراني‌ها بلد نيستند، اين آيه است. مي‌گويد:(«لا يُكَلِّفُ اللَّهُ») مثل اين است. («لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها») (طلاق/7) اين هم يك آيه! («إِلاَّ وُسْعَها») يعني چقدر توان داري؟ («إِلاَّ ما آتاها») يعني چقدر پول داري؟

يك فرد كارگري بود كه كشاورزي كرده بود. كارگري كرده بود. چند دانه خرما پهلوي پيعغمبر آورد و گفت: اين را براي جبهه كمك كن. پولدارها قهقه خنديدند. نيم كيلو خرما آورده است به جنگ كمك كند! به او متلك گفتند. قرآن فرمود: چرا مسخره‌اش كرديد؟ («لا يَجِدُونَ إِلاَّ جُهْدَهُم‏») (قاري) («) وَ الَّذينَ لا يَجِدُونَ إِلاَّ جُهْدَهُم‏» (توبه/79) اين جُهدش همين است. («جُهد») يعني جهاد. جهاديعني؟(«جَهد») يعني چه؟ اين تلاشش همين است. بنابراين خدا مي‌گويد: تو كه نمي‌تواني… اول خدا در قرآن گفته است حق مطلب را انجام بده. بعد براي اينكه يك عده نمي‌توانند، يك مرتبه توقعش را پايين آورده است. اول گفته: حق! («وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِه‏») (حج/78) («اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِه‏») (آل عمران/102) («يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِه‏») (بقره/121) («حَقَّ جِهادِه») آيه‌ي قرآن است. حق تقوي، حق جهاد، حق تلاوت، اما از آنطرف كه مي‌داند كه حق را نمي‌تواند گفته: خيلي خوب يك بازار نرخ اين است. يك بازار نرخ آزاد است. تعاوني حساب مي‌كنم. تعاوني‌اش مي‌گويد: («مَا اسْتَطَعْتُم‏» «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُم‏») (تغابن/16) («وَ أَعِدُّوا لَهُم مَا اسْتَطَعْتُم») (انفال/60) آهان! («مَا اسْتَطَعْتُم‏» «مَا اسْتَطَعْتُم‏») يا («ما تَيَسَّر») پس ببينيد خدا مي‌گويد: مريض هستي! نشسته بخوان! نمي‌تواني بنشيني؟ خوابيده بخوان. ندارد! همين چند دانه خرما را به جبهه از او بپذير. آقا حمد و سوره‌اش را نمي‌تواند بخواند. اگر نمي‌تواند بخواند، دقت كرد و زحمت هم كشيد، زبانش نمي‌گردد بگويد: («اياك نعبد») مي‌گويد: «اياك نحبد» مي‌گوييم: بگو («نعبد») مي‌گويد: «نحبد» وقتي نمي‌تواند بايد توقعمان را كم كنيم.

جوان است. جوان يك احساساتي دارد. پدرها و پسرها، پدر و مادرها نبايد به جوانشان بگويند: بگذار اين فيلم آقاي قرائتي را ببينيم. مي‌گويد: بابا من نمي‌خواهم قرائتي را ببينم. مي‌خواهم ورزش ببينم. اما حضرت عباسي حالا خبرها چيزي نبود. اين كانال حرف‌ من تمام مي‌شود برو ورزش ببين. گاهي وقت‌ها مثلاً پدر توقع دارد كه… دست بچه‌اش را مي‌گيرد، دعاي كميل مي‌رود. دعاي كميل دو ساعت طول مي‌كشد اين بچه جانش درمي‌آيد. با بچه‌ات كه دعاي كميل رفتي يك ساعت دعاي كميل برو. حديث داريم تا سه سال به بچه چيزي ياد نده!

7- وظايف ما در برابر قرآن كريم

اين كه حفظ قرآن قبل از مدرسه، اين براي غير تيز هوش‌ها فشار است. عبادت نيست. خيلي‌ها بچه‌هايشان را قبل از مدرسه مي‌گويند: برو حفظ قرآن كن! سنگين است! من به طلبه‌ها هم مي‌گويم: اگر تيزهوش نيستيد قرآن را حفظ نكنيد.

ما راجع به قرآن 5 دستور داريم:

1- («فَاقْرَؤُا‏») (مزمل/20) در قرائت  2- («رَتِّلِ الْقُرْآن‏») (مزمل/4) ترتيل 3- تدبر  4- عمل  5- ابلاغ

تلاوت، تدبر، تلاوت، ترتيل، تدبر، عمل، ابلاغ به ديگران، حفظ قرآن اگر البته يك توفيقي است كسي قرآن را حفظ مي‌كند. اما اگر به كسي فشار مي‌آيد، اين فشار را، خدا يك چنين توقعي ندارد.

يك كسي دست بچه اش را گرفته بود، طواف مي‌كرد. بچه هم خيس عرق شده بود. در ذهنم هست كه امام فرمود: بابا! چقدر بچه را اذيت مي‌كني؟ اين پدر لخت مي‌شود سينه مي‌زند مي‌خواهد بچه هم دو ساعت سينه بزند. بابا! اين را رها كن. به بچه بگو: السلام عليك يا ابا عبدالله! بسش است. آسپرين بچه‌ها با آسپرين بزرگ‌ها فرق مي‌كند. هم كوچكتر است. هم رنگش صورتي است. هم مزه‌اش شكلاتي است. اولين كلام پيغمبر «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا» (بحارالانوار/ج18/ص202)  بس است. مسئله‌اي كه خمس بدهيد مي‌دانيد چه وقت نازل شد؟ 15 سال بعد از نبوت! يعني پيغمبر 40 سالگي به پيغمبري رسيد، 55 سالگي گفت: خمس بدهيد. 55 سالگي گفت: سال دوم هجري، 15 بعثت، دوم هجرت! قانون روزه، قانون جهاد كه بايد جان داد. قانون خمس و زكات كه بايد پول داد، كارهاي سخت را بعد از 15 سال گفت. شما از ساعت اول مي‌گويي: ببين! مي‌خواهي مثلاً نماز شب ياد بدهي، بگو: ببين، نماز شب 11 ركعت است، شب‌ها هم كه طولاني است. اگر تا 11:15 بيدار بودي، 11:15 ديگر تقريباً نصف شب شرعي است. شما اگر وضو گرفتي مي‌تواني 11 ركعت نماز بخواني، بدون («قل هو الله») هم مي‌شود خواند. 11 حمد بدون («قل هو الله») ده دقيقه مي‌شود. نماز شب ده دقيقه‌اي! حالا سيصد تا «العفو» و چهل تا مومن، مرتب مستحب در مستحب مي‌گويد: اوه…! پوستين قوچان شد من نمي‌توانم! تعاوني حساب كن كه مشتري شوم. توقعمان را در عبادت، توقعمان را در…

عروس است دلش مي‌خواهد آرايش كند. مادربزرگ يك كلمات زشتي مي‌گويد. بابا خوب اين عروس است. تو مادر بزرگي! اين مي‌خواهد اين مثل او باشد. اين پيرزن‌ها هم گاهي كلمات زشتي مي‌گويند. چرا؟ او عروس است. امام باقر (ع) در يك اتاق شيك نشسته بود، يك نفر آمد و امام باقر ديد اين تحمل ندارد. فرمود: شما فردا هم تشريف بياوريد. رفت و فردا او را در يك اتاق حصيري برد. گفت: آقا اتاق ديروز چه بود؟ گفت: خانم من مهريه‌اش را مي‌خواسته است. به من گفته است: مهر من را بده. مهر خانم را داده‌ام، رفته اتاقش را لوكس كرده است. من ديروز در اتاق خانمم بودم. تو آمدي دائم چنين كردي گفتم: اين اتاق خود من است. امام صادق پيراهني پوشيده بود رنگش صورتي بود. يك كسي گفت: آقا شما امام صادق هستي. زشت است. پيراهن صورتي پوشيدي؟ اين براي سوپر دو لوكس‌ها است. فرمود: من تازه داماد شدم. خانم من اين پيراهن را دوست دارد. اصلاً گاهي وقت‌ها اگر يك آخوندي با خانمش برود بستني بخورد مي‌گوييم: آقا مي‌شود پشت سر اين نماز خواند؟ من ديدم اين با خانمش بستني مي‌خورد. (خنده حضار) توقع داريم. من از تك تك شما، دانه دانه متشكرم.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

 «سؤالات مسابقه»

1- كدام یك از صحابه پیامبر، امام باقر علیه‌السلام را زیارت كرد؟
1) سلمان فارسی
2 ) جابر بن عبدالله انصاری
3) ابوذر غفاری
2- بر اساس آیه 91 سوره اسراء، كافران از پیامبر چه توقعی داشتند؟
1) علم و دانش ویژه
2) قدرت و حكومت
3) باغ و ثروت
3- شیوه مؤمنان در برابر رفتار ناشایست جاهلان، چگونه است؟
1) گذشت و اغماض
2) قهر و طرد
3) مهر و جذب
4- سنّت خداوند در مورد تكلیف بندگان چگونه است؟
1) آزادی در انتخاب تكلیف
2) تكلیف به میزان توان
3) تكلیف تا پای جان
5- بر اساس آیه 15 سوره یونس، مشركان برای ایمان آوردن چه بهانه‌ای را مطرح می‌كردند؟
1) زنده شدن پدران
2) تبدیل و تعویض قرآن
3) نزول فرشتگان

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1106
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست