responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1042

موضوع: تفسير سوره يوسف8- آيه 20 تا 23

تاريخ پخش: 79/09/16

بسم الله الرحمن الرحيم
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي
تفسير سوره يوسف را دنبال مي‌کنيم، ضمن اينکه روز دانشجو افتخار دانشجويان ما است تبريک مي‌گوئيم.
داستان يوسف (ع) رسيد به آنجا که خودي ها او را در چاه انداخته و غريبه‌ها او را بيرون آوردند، و درس آن هم اين بود که دل به خودي‌ها خوش نکن. گاهي آنها بي اعتنا مي‌شوند، از آن راههايي که فکر مي‌کنيم عزت در آن است قطع و از راههاي که فکر نمي‌کنيم عزت مي‌آيد. و او را پائين کردند براي آب يوسف (ع) به آن چسبيده بيرون آمد، گفتند (بُشْرى‌ هذا غُلام‌) (يوسف /19) اين غلامي است او را فروخته و پول بدست مي‌آوريم.

1- جواني را مفت نفروشيد

انساني که معرفتش کم است او را مفت مي‌فروشد رسيديم به يوسف و انسان فروشي (و شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كانُوا فيهِ مِنَ الزَّاهِدينَ) (يوسف /20) «شَرَوْهُ» از «اشتري» و «ثمن» قيمت، «بَخْسٍ» کم. او را به قيمت کمي فروختند. يعني مردم را کم نگذاريد، جوان پيامبر، يوسف را به قيمت کم فروخته چون به او رغبتي نداشتند.
نکته‌ها و درسها:
1-جوان‌ها خودتان را مفت نفروشيد.
به عده‌اي از فوتباليستها که به خارج مي‌رفتند سفارش کردم که شما غافل نشويد، شماها بالاتر از اين عنوان هستيد و اين عنوان شايد چند سال بيشتر نباشد و بعد از آن يا پير شده و يا تازه نفس‌تري مي‌آيد.
مثل: خود من چند سال ديگر در تلويزيون ديگري با ابتکار جديدتر و نو آوري مي‌آيد. همه جلوه‌ها مثل ظرف يک بار مصرف است، آنچه ابدي است جوهر انساني است، تلاشهايي ظاهري بايد باشد ولي نبايد از آن جوهر نيز غافل شد. هر چه انسان آسان به دست آورد، آسان هم از دست مي‌دهد. چرا يوسف را کم و مفت فروختند چون مفت به دست آورده بودند. ضرب المثل: پدري به پسرش گفت: اگر خواستي اين خانه را بفروشي يکي از سردرهاي آن را خراب کرده دوباره بساز، تا بداني که من با چه زجرهايي اين خانه را ساخته‌ام. چون ارث راحت به دست مي‌آيد.
2-درهم و دينار سابقه تاريخ دارد. چون حضرت يوسف (ع) قبل از موسي و عيسي (ع) بوده.
3-عرضه و تقاضا در نرخ اثر دارد و اين يکي از اصول اقتصادي است. چون اينها در مورد يوسف (ع) «وَ كانُوا فيهِ مِنَ الزَّاهِدينَ» بي رغبت بودند. زاهد: يعني به دنيا بي رغبت است، و چون بي رغبت بودند، نرخ هم پايين بود.
ترسيم تجارت. ما سرمايه‌اي بس عظيم داريم. مثال: قديم که قنات مي‌کشيدند از دامنه کوه با فاصله‌اي منظم چاه ميکندند. و هر چه جلوتر مي‌آمدند ته چاه کمتر مي‌شد ته چاهها را به هم وصل کرده، آبها به هم متصل که مي‌شد مي‌گفتند قنات. آبها در يکجا و سطح زمين جمع ميشده و کشاورز او را به مزرعه براي آبياري مي‌برد. البته کشاورز در مسير بايد مواظب باشد که در مسير آب به اين طرف و آن طرف منحرف و هرز نرود، که در اين صورت چيزي از آن به مزرعه نمييرسد. انسان هم اين چنين است با امکانات و نعمتهايي از قبيل سلامتي، جواني، فراغت، استاد، کتابخانه، والدين آزمايشگاه، کامپيوتربايد به هم وصل شده تا به مزرعه و بودن يک انسان مفيد در جامعه است برسد. البته بايد مواظب بود که با ديدن فيلمهاي غير مفيد، و بازي و حرفها و دوستها و کارهاي بي فايده هرز ندهيم.

2- دو مشتري براي يوسفهاي زمان

الف: مردم
ب: خدا
مردم انسان را به چند مي‌خرند مخصوصاً الان که شغلهاي دولتي هم بسته شده با قرض استخدام و 30 سال کار و 20 سال بازنشستگي مي‌شود 50 سال و هر سال دوازده ماه، جمعاً ششصد ماه، ششصد تا ده هزار تومان پس انداز که البته اين خبرها هم نيست همه ميشود 6 ميليون تا بيست ميليون پس انداز قيمت يک خانه هرکجا 500 سال عمر داديم يک خانه گرفتيم بايد بگوئيم (وَ الْعَصْر) (عصر /1) (إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‌ خُسْرٍ) (عصر /2) يوسف خود را به قيمت پائين «بِثَمَنٍ بَخْسٍ» فروختيم، انسان داديم جماد(خانه) گرفتيم. 24 دروغ گفتيم تا موکت قالي شد و سر صد مشتري کلاه گذاشته تا پيکان، پژو شد، شرف و دين داده چه گرفتيم. خداوند: ولي قيمتهاي خدا گران است آن هم به بهشت: (إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‌ مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة) (توبه /111) بدرستيکه خداوند از مومنين جانها و مالهايشان را در مقابل به بهشت مي‌خرد. مردم سوت کشيده يا کف مي‌زنند و يا صلوات ولي خداوند:
الف: گران مي‌خرد
ب: جنسهاي معيوب را هم مي‌خرد.
حديث داريم امام(ع) بعد از نماز به خداوند عرض مي‌کند: «إِنْ كَانَ فِيهَا خَلَلٌ أَوْ نَقْصٌ مِنْ رُكُوعِهَا أَوْ سُجُودِهَا» (بحارالأنوار،ج83، ص38) اگر در رکوع و سجود نمازم نقص بود,خدايا شتر ديدي نديدي، درهم بخر. اين مشتري خوب است.
ج- خداوند جنس کم را هم مي‌خرد: (فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ) (زلزله /7) ولي خلق کم را قبول نمي‌کند: اگر خانم بگويد چند کيلو فلان ميوه شما چند سير بخري قبول نمي‌کند. ماه رمضان‌هايي از دست مي‌رود چقدر مي‌توانستيم آيات الهي را تلاوت کرده، علاوه بر ليسانس مي‌توانستيم هفته‌اي يکي از کتابهاي مطهري را مطالعه کنيم، مگر نه اينهمه سال 52 هفته و کتابهاي مطهري هم 52 کتاب است چرا نخوانديم، و شبهاي طولاني جمع شده استاد به ما قرآن بياموزد. علاوه بر ديپلم قرآن را هم بدانيم و به جاي رفيق هرز، دوست خوب بگيريم، چرا گوش دادن فلان نوار، يک نوار پانصد توماني را حاضريم صداي گربه ضبط کنيم؟ چرا نوار مغز با اين نوار، فلان بازي گيرم حلال مگر همه حلالها را ما بايد انجام بدهيم، فرصتي نيست که بخشي از عمر را به بطالت بگذرانيم.

3- اگر به مردم خير برسانيم مردم هم به ما خير خواهند رساند

(فَموَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمي‌ مَثْواهُ عَسى‌ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‌ أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ) (يوسف /21)
و آن کس که يوسف را خريد بود به خانواده و خانمش گفت او را گرامي بدار، شايد در آينده ما را کمک کرده و يا حال که ما فرزند نداريم او را به فرزندي قبول مي‌کنيم، ما اينچنين امکانات را در اختيار او گذاشته، و ما به او تعبير خواب ياد داديم، خداوند بر طرحهاي خود پيروز است ولي خيلي از مردم نمي‌دانند. اينکه گفت او را گرامي بدار شايد متوجه شده که او انسان عادي نيست. اگر ما به مردم خير رسانديم مردم هم به ما خير خواهند رسانيد.
من حدود سي سال قبل فکر کرديم که پزشک اطفال داريم ولي آخوند اطفال نداريم، گفتم خود مي‌شوم آخوند اطفال، بچه‌ها را جمع کرده به مدت چهار سال کلاس داشتيم که همه آنها الان بزرگ شده و مسئوليتهاي مختلف گرفته و بعضي هم از خودم بهتر شده و مرا هم کمک مي‌کنند. يعني الان ستاد نماز را با بچه‌هاي آن جلسه داريم و ستاد زکات و تفسير و امر به معروف و بنياد براي امام زمان عليه السلام، همکاران از همان بچه‌هاي بيست سال قبل هستند از آن کلاس.
خير برسان نان مي‌گيري براي همسايه برفهاي پشت بام شما را پائين مي‌کند و مشکل شما را هم حل مي‌کند طراحيهاي خداوند عجيب است، دختر سه ساله اتوماتيک وار عروسک قنداق مي‌کند، چون بيست سال ديگر زماني که زائيد بتواند بچه قنداق کند، پسر سه ساله هيچ زماني عروسک قنداق نمي‌کند.
خداوند در يک شرائطي افرادي را مثل يوسف (ع) مي‌سازد براي شرائط ديگر، تا در آينده کارآزموده باشد، با تعبير خواب، آينده بايد خواب شاه را تعبير، بعد حکومت را به دست گرفته و مملکت را نجات بدهد.
طرحهاي خدا پيروز است (وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‌ أَمْرِهِ) (يوسف /21) قرآن مي‌فرمايد: (إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً) (شرح /6) با سختي آساني است چاه «عسر» و کاخ «يسر» بود. قرآن مي‌فرمايد: (إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئينَ) (حجر /95) اگر امروز تو را تستهزاء مي‌کنند مردم مکه فردا مي‌گويند: «و اشهد ان محمداً رسول الله» قرآن مي‌فرمايد: (وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ) (شرح /4) اگر امروز تو را از مکه بيرون کردند فردا با فتح و پيروزي به مکه برمي گردي و نام تو را گرامي مي‌داريم.
قرآن مي‌فرمايد: (لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرينَ) (شعراء /84) امروز بگو بيايند به سرزمين داغ مکه فردا سال پول به بانک سپرده مي‌کنند براي آمدن به مکه. مي‌گويند: پايان شب سيه سفيد است. چاه بود، جاه شد، تنها بود، يار پيدا کرد. يوسف تنها در چاه گريه نکرد ولي برادرها ده تايي بيرون چاه گريه کردند و اين اراده خداوند است «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‌ أَمْرِهِ»

4- تمام پست‌هاي خدا دادي بر اثر مردانگي و گذشت است

(وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ) (يوسف /22) و چون(يوسف) بالغ و محکم و استوار شد ما به او حکمت و علم داديم و هرکس نيکوکار باشد اينچنين پاداش مي‌دهيم «شد» گره و محکم و رسيدن به توان فکري و جسمي «كَذلِكَ» يعني خداوند با يوسف تنها قرار ندارد هر کس نيکوکار شود، اينچنين پاداش مي‌گيرد اين کلمه دليل بر اين است که هرکس به همين راه رفت پاداش مي‌گيرد.
آيا شده صحنه‌اي از شهوت و غضب و رسيدن به مال دنيا ومورد تهمتي باشد و شما گذشته و بخشش کرده باشي؟ تمام پستهاي خدادادي براثر مردانگي و گذشت انسان است.
الف: يوسف از شهوت گذشت: به او مقام داديم.
ب: از رختخواب براي نماز شب مي‌گذرد (تَتَجافى‌ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ) (سجده /16) (فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِي) (سجده /17) نمي‌داند چه مي‌دهيم.
ج: ابراهيم از فرزندش اسماعيل در راه خدا مي‌گذرد، نمي‌خواستم خون او ريخته شود مي‌خواستم ببينم دل از او در راه من مي‌کند.
د: گذشت از زن و بچه: (إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي‌ بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْع) (ابراهيم /37) سرزمين داغ براي تو زن و بچه‌ام را رها کردم.
گذشت از مال: چرا يک ميليون داده دويست تومان خمس نمي‌دهيم. مثال: اگر کسي يک باغ انگور مي‌دهد، بعد هم مي‌گويد سالي دو جعبه آن را به خود ما بدهيد، خير نمي‌دهيم. خوش انصاف، خاک و آب و باران و باغ و کشت همه از اوست، دو صندوق خمس، نمي‌دهم.
چرا خمس و زکات نمي‌دهيم؟ بازهم گرفتار خشکسالي، آيا مي‌دانيم چقدر دولت خشکسالي مي‌دهد. امام صادق (ع) را قبول نداريم و دهها حديث از امامان ديگر (عليهم السلام) که:
هر کجا مالي از بين مي‌رود به خاطر زکات ندادن است: (وَ مَا تَلِفَ مَالٌ فِي بَرٍّ وَ لَا بَحْرٍ إِلَّا بِمَنْعِ الزَّكَاةِ) (وسائل‌الشيعه، ج9،ص24) در قرآن 32 کلمه زکات داريم و 27 آيه نماز و زکات با هم است که «يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ» (مائده /55) زکات جزء دين و فراموش شده، کشاورزها زکات نمي‌دهند، خشکسالي مي‌شود.
سوال: پس کشورهاي کفر که باران مي‌آيد زکات مي‌دهند؟ جواب: آنها حساب ديگري دارند، خداوند دو قانون دارد(بار ديگر هم گفته ام.
مثال: دکتر دو رقم دستور آزاد بودن خوردن را اعلام مي‌کند، يک بار ميگويد هر چه مي‌خواهد بخورد يعني الحمدلله. سالم است و يک بار يعني رفتني و مردني است. دادن و اجازه دادن به معاني دوست داشتن نيست اين به خاطر اين است که کارش از کار گذشته.
مثال: معلم گوش شاگرد خوب را گرفته مي‌گويد از تو انتظار نداشتم ولي شاگرد رذل را محل نگذاشته تا آخر سال صفري به او بدهد به اندازه درب قوري. شاگرد خوب را گوشمالي و مومن را خشکسالي داده ولي کافر را کاري ندارد.
مثال: لباس سفيد مثل عمامه من اگر سياه شد مي‌شويم ولي لباس که همه‌اش سياه است شستن نمي‌خواهد گاهي خداوند بعضي از جوانان خوب را که کار بدي کرده‌اند آنها را گوشمالي مي‌دهد تا متنبه شود.
گويند: جواني به دنبال دختري راه افتاده و عاشق شد گفت آدرس خانه‌اش را پيدا کرده ما در را به خواستگاري بفرستيم در همان حال که به او نگاه مي‌کرد به ديواري خورده و کلوخي و خون آمد، گفت ما شانس نداريم، برگشت امام صادق (ع) او را ديد داستان را پرسيد و او تعريف کرد حضرت (ع) فرمود: خداوند خيلي تو را دوست داشته که حالت را گرفته اگر دوست نمي‌داشت تو را رها مي‌کرد بروي تا به گناه آلوده شوي. عده‌اي را خداوند رها کرده.
اگر ما هم چون يوسف از گناه بگذريم خداوند پاداش مي‌دهد. اگر مي‌خواهي بعد از «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» اسم تو را بياورند بايد در مکه سنگ باران شوي.
پس يوسف آمد در خانه يا کمک خوبي باشد و يا فرزند، از اينجا عاشقي زليخا شروع مي‌شود آيه 23 عاشقي است:

5- گناه از نرمش آغاز مي‌شود

(وَ راوَدَتْهُ الَّتي‌ هُوَ في‌ بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ) (يوسف /23)
«راوَدَتْهُ» نرمش، گناه از نرمش شروع مي‌شود، زن در خانه شروع کرد به رفت و آمدهاي نرمش، خانمي که يوسف در خانه‌اش بود.
درس: پرده دري نکرده و نمي‌گويد چه کسي، مي‌گويد او. حديث: پيامبر گاهي در مسجد مي‌ديد انساني نشسته مي‌گفت بيا تو مجرم هستي و تو کلاه برداري. مي‌گفت: چرا بعضي‌ها کم فروشي مي‌کنند، با اينکه مي‌دانست که او نشسته ولي اسم او را نمي‌برد.
اسم نبريد، که فلاني غيبت و آبروريزي مي‌شود.
بعد از مراوده آن خانم زليخا روزي عشقش شعله کشيد، «غَلَّقَتِ الْأَبْواب» همه درها را بست «غَلَّقَتِ» بست «غلق» محکم بست، «الْأَبْواب» همه درها را بست نه يکي را؛ و خود بست که خاطر جمع باشد.
«الله اکبر» زليخا خود بست، همه درها را، محکم بست که هيچ کس نفهمد، ولي چون خدا خداست همه دنيا فهميدند، اين معناي «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‌ أَمْرِه» است. زماني که خدا بخواهد هر چه محکم کاري شود با صددرصد محرمانه هم همه مي‌فهمند، و آن هم از شبکه اينترنت، اين معناي واگذاري امور به خداست، و با خدا نبايد کشتي گرفت. بعد از اينکه درها را بست گفت: «هَيْتَ لَكَ» که اين معناي سکس دارد که بگذريم)، گفت من آماده هستم يوسف گفت: «مَعاذَ اللَّه» پناه برخدا.
نکته‌ها و درسها
1- خطرات پسران جوان در منزل با نامحرم.
منزلهايي که پسر و دختر جوان است خلوت کردن بستر گناه است.
2- گناهان با نرمش شروع مي‌شود.
3- سعي کنيم نام خلافکار را نبريم.
4- پاک بودن مرد تنها کافي نيست.
مي‌گويد بچه من پاک است ممکن است دختر ناپاک باشد و به عکس، فلانجا درس مي‌خواند بچه پاک ولي جامعه چي؟
5- زنا هميشه بد بوده. چون گفتيم يوسف (ع) قبل از موسي و عيسي (ع) است، آن زمان هم دربها را بست. يعني کاربدي است به خصوص زن شوهردار
6- شهوت شاه و گدا نمي‌شناسد. گاهي زن شاه هم اسير شهوت مي‌شود.
7- همه دربها را به روي يوسف بست، ولي درب پناه به خدا باز است. يوسف گفت: (مَعاذَ اللَّه) (يوسف /23) به خدا پناه مي‌برم، يکجا پناهندگي را خواست.
مثال1- يک وقت مي‌گويم: اينجانب به شما هشدار مي‌دهم و يکوقت مي‌گويد: هشدار، هشدار، اينجانب ندارد.
مثال2- يک وقت مي‌گويم: يا حسين، يا حسين، و يکوقت حسين، حسين
يعني اگر همه درها هم بسته باشد خود را در دل خدا بياندازي خدا تو را مي‌گيرد و حفظ مي‌کند فعلاً رسيديم به درب بسته، حالا او مي‌دويد و من مي‌دويدم يوسف دويد به سمت درب بسته.
8-يعني اگر همه دربها هم بسته بود باز نبايد بنشينيم. باز هم بايد بدويم که اگر خدا بخواهد دربهاي بسته بروي انسان باز مي‌شود ادامه جلسه بعد
خدايا به حق محمد و ال محمد دختر و پسرها را حفظ بفرما.
خدايا ايماني بده که به هنگام هجوم خطرات با پناهندگي به تو محفوظ بمانيم.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1042
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست