responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 94

موضوع: ارزشها، حفظ ارزشها در توليد

تاريخ پخش: 71/03/21

بسم الله الرحمن الرحيم

بيننده‌ها بحث را شب عيد قربان مى‌بينند. شب عيد قربان، روز عرفه است و اسلام براى روز عرفه و صحراى عرفات و عيد قربان برنامه هايى دارد.

1- تمام اصول ما توليد نيست

ولى بحث ما، درباره‌ي آن چيزهايي است كه يك مدير بايد به آن توجه داشته باشد. الان صحبت سر اين است كه فلان كارخانه، فلان شركت، فلان سازمان و وزارتخانه و تأسيسات، خدمات زياد شده است و يا توليد بالا رفته است و بايد يك تذكراتى داده شود كه از قرآن تذكرات است و اگرنه بنده كسى نيستم و قابل هم نيستم. در اين مسئله تذكراتى است كه قرآن به ما داده است. مسئله توليد تمام اصول ما نيست. آدم يك حرف هايى را تكه تكه مى‌شنود. مثل اينكه اگر آدم تذكرات قرآن را فراموش كند، جاى ديگر چيز ديگرى در مى‌آيد. مى‌گويند: فلان دبيرستان بهترين دبيرستان است. مى‌گوييم: دليل چيست؟ مى‌گويند: بيشترين ديپلم‌ها در كنكور موفق مى‌شوند.
خوب اين(إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ) (حجرات /13) چه شد؟ اين مدير كارخانه بيست است. من خودم به جايى رفتم و ديدم به مديرهاى كارخانه جايزه مى‌دهند. گفتم: اينها چه كار كرده‌اند؟ گفتند: توليد را بالا برده‌اند. گفتم: خوب رشوه و پارتى بازى چه؟ نماز چه؟ در كارخانه چند نفر نماز مى‌خوانند؟ مردم مى‌گويند: فلاني خوب وكيلى است. مى‌گوييم: چرا؟ مى‌گويد: آبروى ما را درست كرد. بالاخره آبرو هم بايد درست باشد. اصلاً نان و آب عمود است. چون «الصلوة عمود الدين» نماز عمود دين است. حديث داريم كه اگر نان و آب نباشد، آدم نمى‌تواند نماز بخواند. پس نماز عمود دين است و نان و آب هم عمود نماز است. يعنى ما نمى‌خواهيم بگوييم: عمود به عمود! اما مى‌خواهيم بگوييم كه تمام اصول ما توليد نيست.

2- كارها بايد در راه خدا و براي رضاي خدا باشد

امروز با بعضى از برادرها داشتيم صحبت مى‌كرديم. ديديم كه خدا حدود هفتاد مرتبه گفته است: «في‌ سَبيلِ اللَّه‌» در موارد مختلف مثلاً گفته است: «قاتلوا» اگر جبهه مى‌رويد (وَ قاتِلُوا في‌ سَبيلِ اللَّه‌) (بقره /190) اگر مى‌گويد: «جاهَدُوا» باز مى‌گويد: «في‌ سَبيلِ اللَّه» اگر مى‌گويد: «وَ أَنْفِقُوا» انفاق كنيد، پول خرج كنيد. باز مى‌گويد: «في‌ سَبيلِ اللَّه» اگر مى‌گويد: «هاجَرُوا» هجرت كنيد. باز مى‌گويد: «في‌ سَبيلِ اللَّه» اگر مى‌گويد: «أُحْصِرُوا» مردان خدا در محاصره قرار گرفته‌اند. مى‌گويد: «في‌ سَبيلِ اللَّه» اگر مى‌گويد: (ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْض‌) (نساء /101) حركت‌ها، باز مى‌گويد: «في‌ سَبيلِ اللَّه» اگر مى‌گويد: (انْفِرُوا في‌ سَبيلِ اللَّه‌) (توبه /38) كوچ كردن، باز مى‌گويد: «في‌ سَبيلِ اللَّه» اگر مى‌گويد: آموزش، باز مى‌گويد: (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّك‌) (علق /1) «في‌ سَبيلِ اللَّه» اگر مى‌گويد: عبادت، باز براى اينكه دكان نشود مى‌گويد: «في‌ سَبيلِ اللَّه» چرا خداوند هفتاد بار «في‌ سَبيلِ اللَّه» گفته است؟ (ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّه‌) (بقره /207) حالا «في‌ سَبيلِ اللَّه» تعبيرهاى مختلفى دارد. گاهى مى‌گويد: «في‌ سَبيلِ اللَّه» گاهى مى‌گويد: «مرضات الله» يعنى رضايت خدا!
گاهى مى‌گويد: «لِوَجْهِ اللَّهِ» شصت، هفتاد بار خدا گفته است: راه خدا! اين به خاطر اين است كه آدم در جنگ و جبهه، در عبادت و هجرت ممكن است در خود اينها گم شود، وقتى در اينها گم شد، خط اصلى فراموش مى‌شود. مثل فوتبال! اصلاً بازى براى اين بود كه ما حال بياييم تا به كارهاى ديگرى برسيم. اصلاً در بازى فرو رفتيم و ديگر بيرون نيامديم. يادمان رفت كه اصلش ورزش كن تا بدن سالمى داشته باشى تا به كارهاى ديگر برسى. آنقدر در ورزش مي‌مانند كه از همه چيز مي‌افتند.
مى‌گويند: برويد قم و درس بخوانيد تا به شهرتان برويد و تبليغ كنيد. يك عده مى‌روند و در قم مى‌ايستند تا مى‌ميرند. آنكه نود سالش است از قم تكان نخورده است. مى‌گوييم: قرآن گفته است كه برويد و ملا شويد و بعد برگرديد. هر طورى كه هستيد خودتان را به شهر و روستايتان برسانيد. يعنى فوتباليست و حجت الاسلام يك طور هستند. آن در بازى دفن مي‌شود. آن هم در قم دفن مى‌شود. ما نبايد يادمان برود. ما بايد راه برويم. گاهى يادمان مى‌رود.
مى‌گويند: خوشمزه حرف بزن تا مردم سر حال بيايند و بروند. تا يك حرف حقى را بشنوند. ما گاهى اينقدر خوشمزه حرف مى‌زنيم كه كم كم، كم كم دلقك مى‌شويم. يعنى حرف حق ديگر فراموش مى‌شود. مى‌گويند: ازدواج كن تا آرامش پيدا كنى و به كارهاى ديگر برسى. بعضى در ازدواج غرق مى‌شوند. خانه‌اى بساز كه شب بخوابى و صبح به كارت برسى. ما در خانه سازى دفن مى‌شويم.
اصلاً ما هم مثل بچه‌هايى هستيم كه پدرشان به آنها پول مي‌دهند تا ماست بخرند. بعد هم مي‌گويند: اين پنج تومان را بگير و چرخ و فلك سوار شو. وقتي چرخ و فلك را مي‌بينند همه‌ي پول را براي آن مي‌دهند. پدر هم در خانه منتظر ماست نشسته است. خدا ما را خلق كرده بود كه «ليعبدون» ما داريم چرخ فلك بازى مى‌كنيم. اصلاً قاطى كرده‌ايم. گيج هستيم و به همين خاطر هم مى‌گويند: خطر! اين جاده يك خرده منحرف است. مى‌گويند: خطر! اما اگر دائم گفتند: خطر! خطر! خطر! پيداست كه جاده خيلى خطرناك است كه هر پنجاه متر يك تابلو زده است.
آدم معمولى وقتى خواب است، يك بار تكانش بدهى بيدار مى‌شود. اينكه پنجاه بار لگد در شكم ما مى‌زنند و ما بيدار نمى‌شويم، اين پيداست كه از خواب آن طرف‌تر رفته‌ايم. اصول دين ما دارد فروع دين مى‌شود. اول انقلاب، خود ما خطبه عقد را خوانديم. خود ما عقدهاي زيادي را خوانديم. يك سكه، پنج سكه، چهار سكه مهر مي‌كردند. الآن داريم كجا مي‌رويم؟ مثل اينكه يادمان رفته است. ما روى پنجاه سكه، صد سكه، دويست سكه رفته‌ايم. حالا مقدس بازيش جالب است. مى‌گويند: صد و چهارده سكه به اسم صد و چهارده سوره قرآن. من گفتم: بگو صد و بيست و چهار هزار سكه به اسم صد و بيست و چهار پيغمبر! به هر حال ممكن است كه ما فى سبيل الله از يادمان برود.

3- چيزي نبايد انسان را از ياد خدا بازدارد

قرآن براى اينكه ما فى سبيل الله يادمان نرود، گفته است: فقط كار هايت فى سبيل الله نباشد. در عبادت، در تبليغ هم «في سبيل الله» را در نظر داشته باش. قرآن مى‌گويد: انبياء مى‌گفتند: آنهايى كه (يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ) (احزاب /39) تبليغ مى‌كنند (وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّه) (احزاب /39) حرف خدا را مى‌زنند و از هيچ كس هم پروا ندارند. تبليغ در راه خدا! داد و ستد مى‌كند اما تا صداى اذان بلند شود، بلند مى‌شود و به مسجد مى‌رود. (رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ) (نور /37) قرآن تعريف مى‌كند و مى‌گويد: «رجال» يعنى مردها، «لا تُلْهيهِمْ» زنده باد مردهايى كه «لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْع‌» زنده باد مرد هايى كه تجارت و داد و ستد اينها را از ذكر خدا منع نمى‌كند.
رئيس بانك، رئيس كارخانه، رئيس شركت، رئيس چاپخانه، رئيس توپ خانه، نشسته است و صداى اذان بلند مى‌شود. تا صداى اذان بلند شد «تُلهيهِم» مديرعاملى و رياست و مسئوليت و تجارت، (لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْع‌) (نور /37) حتى در تغذيه! وقتى مى‌خواهيم غذا بخوريم، مى‌گويد: خدا را فراموش نكني. (فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّه‌) (انعام /118) اگر اسم خدا بر گوسفند برده شد، يعني قصاب بسم الله گفت، گوشتش را بخور. (أَلاَّ تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ ) (انعام /119) «كلوا، لا تأكلوا» اگر بسم الله گفت گوشتش را بخور و اگر بسم الله نگفت گوشتش را نخور. يعنى شكم ما هم بايد جهت خدايى داشته باشد. آقا شكم كه چيزى نيست. چرا چيزى نيست؟ چرا شكم چيزى نيست؟ مسئله شكم هم مهم است. بنابراين ما بايد مواظب باشيم كه همه كارهاى ما جهت خدايى داشته باشد.
من نمى‌دانم اين مثل را كجا زده‌ام. شايد هم در تلويزيون گفته باشم. شايد هم جاى ديگرى گفته‌ام. شما يك چرخ خياطى كه مى‌خريد، كارتن آن آرم كارخانه دارد و خود چرخ هم آرم كارخانه دارد. آن پيچ گوشتى كوچكش هم آرم دارد. يك چيزى كه از اين كارخانه بيرون مى‌آيد، از كوچكترين چيز تا بزرگترين چيز آن آرم كارخانه را دارد. حالا اينطور نيست كه في سبيل الله حالا كار بزرگ است يا كوچك؟ جنگ و جبهه بود. عبادت بود. قصاب بود. تبليغ بود، همه كارها بايد جهت خدايي داشته باشد. اين يك نكته كه بايد توجه داشته باشيم.

4- هدف و وسيله همه بايد رنگ الهي داشته باشد

مسئله ديگر اينكه وقتى هدف خدايى است بايد آدم‌ها، شيوه‌ها، وسايل و ابزار، تشكيلات و همه فى سبيل الله باشد. همه‌ بايد رنگ الهى داشته باشد. به قول قرآن نمي‌شود(صِبْغَةَ اللَّهِ) (بقره /138) بگويى كه آقا ما مى‌خواهيم به مكه برويم. خوب مكه فى سبيل الله است. با الاغ دزدى نمي‌شود به مكه رفت. وسيله‌ات درست نيست. ما مى‌خواهيم به مكه برويم. با چه شيوه‌اى به مكه مي‌روي؟ با تبعيض و پارتى بازى. پارتى بازى شيوه غلطى است. آدم‌هاى نادرست با تشكيلات نا درست به مكه مي‌روند. اگر يك كارى مقدس است، بايد همه كارها به هم بخورد. اگر شما خواستيد كه سر يك كسى عمامه بگذاريد، بايد عبا هم برايش بخرى. نمى‌شود گفت: حالا عمامه سرش بگذاريم، كروات هم بزند. نمى‌شود! اگر تابوت است كفن هم مى‌خواهد. اگر پليس است، يك لباس مى‌خواهد. دكتر است، يك لباس مى‌خواهد. روحانى يك لباس مى‌خواهد.
مى‌گويند: ساز بايد با نوازش باشد. نمى‌شود گفت: ما يك نظامى براي جمهوري اسلامي مى‌خواهيم. بسيار خوب! اما از كدام آدم‌ها مي‌خواهيد؟ از اين دروغگوها مي‌خواهيد؟ با چه شيوه‌اى مي‌خواهيد آن را اداره كنيد؟ كلك. با چه وسيله‌اى آن را اداره مي‌كنيد؟ هر طور كه شد. با اينها كه نمى‌شود رنگ الهى پيدا كرد. ما بايد سعى كنيم آن هدفى را كه داريم در مسير الهي حركت دهيم. قانون اساسى درست شد. سلام و صلوات خدا بر بهشتى مظلوم و همه كسانى كه در خط امام بودند و شهيد شدند يا در خط امام هستند. قانون اساسى خوب است.
لذا قرآن گفته است: «انى» حالا چون غروب عرفه است و شب عيد قربان است. روز عرفه پيغمبر(ص) چند كار شيرين كرد. آخرين آيه در عرفات نازل شد. آخرين سوره در عرفات نازل شد. اين يك نكته است. برادرى بين مسلمانها در عرفات بود. اين هم نكته دوم است. غروب عرفه همه حاجى‌ها آمرزيده مى‌شوند. هر حاجى كه شك كند كه آيا خدا من را بخشيد و يا نبخشيد، شك آن گناه است. يعنى بايد يقين كند كه خدا آن را بخشيد. روز عرفه را روز عيد قلمداد كردند. اين يك مسئله است. روز عرفه، شب عرفه و عيد قربان مراسم و حرف هايى دارد اما يكى از كارهاى خوب روز عرفه اين بود كه، روز عرفه بود كه پيغمبر فرمود: من از بين شما مى‌روم «انى تاركم، فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى» (بحارالانوار،ج2،ص103) قرآن و عترت را در بين شما مي‌گذارم. قرآن، حديث كلى است. با عترت مى‌شود به سراغ قرآن رفت.
مي‌گويند: مى‌خواهيم كه بچه هايمان نابغه باشند. در كدام مدرسه درس بخوانند؟ با كدام كتاب مي‌خواهي نابغه درست كنى؟ كتاب بايد به اين نبوغ بخورد. با مجله كذايى كه آدم نابغه نمى‌شود. با كدام معلم نابغه شود؟ بچه با معلمى كه صد نوع مشكل دارد نابغه نمى‌شود. در كلاسى كه هفتاد نفر ايستاده‌اند و جا نيست كه بنشينند، با اين كلاس كه آدم نابغه نمى‌شود. با كدام آزمايشگاه، با كدام پدر و مادر، با كدام فيلم بچه‌ي شما نابغه شود؟ وقتى آدم مى‌خواهد يك حركت كلى برود كه بچه‌اش نابغه باشد، بايد مقدماتش را هم درست كند.
مشكل ما اين است. امام در قله آمد و قانون اساسى هم تصويب شد. اما بعضي از آدم‌ها و مهره‌هايي روي كار مي‌آيند كه درست كار نمي‌كنند. گاهى بعضى هايشان هم دسته گل آب مى دهند. آنوقت به آن نتيجه مطلوب نمى‌رسيم و لذا امام(ره) مى‌گفتند: ما هنوز در وسط راه هستيم. سيزده سال است كه از انقلاب مى‌گذرد. ديگر بايد به آخر راه رسيده باشيم. امام مى‌فرمايد: ما هنوز در وسط راه هستيم. شايد چون هنوز همه آدم هايمان صالح نيستند. همه شيوه‌ها درست نيست. همه وسايل حق نيست. همه تشكيلات درست نيست. چون هيچ كدام درست نيست سيزده سال است كه به جايي نرسيده‌ايم. و اگر نه اگر جاده اتوبان باشد و آسفالت باشد و راننده هم عاقل باشد و ماشين هم سالم باشد، ديگر بعد از سيزده سال بايد رسيده باشيم. اين گير در خودمان است.

5- عزل نالايقان و نصب شايستگان

ما براى آدم‌ها يك حرفى داريم. عزل و نصب! شما مى‌دانى كه در قرآن چقدر آيه براى عزل و نصب است؟ اين را بردار و آن را بگذار. سوره برائت كه نازل شد، حضرت رسول(ص) به يك نفر دادند و گفتند: برو و بخوان. تا يك نفر را نصب كردند كه برو و بخوان. وحي نازل شد و گفت: اين صلاحيت ندارد. سوره برائت، سوره مهمى بود. سوره برائت در آن زمان مثل اين است كه آدم بخواهد كه يك پيامى را در سازمان ملل بخواند. اين را نمى‌شود به هر كس داد و گفت: آقا تو از طرف جمهورى اسلامى در سازمان ملل اين پيام را بخوان. اين جگر مى‌خواهد. جرأت مى‌خواهد. مغز مى‌خواهد. بيان مى‌خواهد. جسارت مى‌خواهد. خيلى بايد نفس بالا باشد كه پيام جمهورى اسلامى را در سازمان ملل بخواند. خواندن سوره برائت خيلى مهم بود. چون خيلى مهم بود، پيغمبر(ص) به يك نفر داد. فورى وحى آمد كه زود باش او را عزل كن. چرا؟ چون ايشان مرد اين كار نيست. گرفت و به يك نفر ديگر داد. دومى هم رفت و خدا فرمود: اين هم نمى‌تواند. او را عزل كن. در دو، سه ساعت پيغمبر دو نفر را عزل كرد.
اگر مى‌خواهيم كه به يك هدف برسيم، رودروايسى نداريم. جنابعالى هنر اين كار را ندارى. نگو: آخر زن و بچه دارد. ما ضامن زن و بچه مردم نيستيم. فقر شما بايد با راهى حل شود. نبايد گفت: حالا كه اين فقير است، اينجا مسئول كار باشد. با اين ماشين به مقصد نمى‌رسيم. اگر مى‌خواهيد نابغه شود بايد كه اينها را هم درست كرد. بنابراين عزل و نصب داريم. گاهى حضرت امير به بهترين آدم‌ها سيلى مى‌زد.
كميل خيلى مهم است. كميل يكى از ياران خوب حضرت امير است. يك مرتبه، نمى‌دانم كه چه كار كرده بود، چنان حضرت امير حالش را گرفت. اصلاً با كسى رودروايسى نداشت. راهى را كه اميرالمومنين انتخاب كرده است، كميل باشد، بايد گفت: چرا چنين كرده‌اى؟ تغيير نام‌ها! با اين اسم، سيماى جمهورى اسلامى درست نيست. بايد اسم‌ها عوض شود. تخريب مكان‌ها! حضرت خانه ابوموسى اشعرى را آتش زد. گوساله سامرى از طلا ساخته شده بود و از چند كيلو طلا درست شده بود. اما حضرت موسى فرمود: تو را آتش مى‌زنم. طلا را مى‌سوزانى؟ بله! اسراف نيست. شما مى‌گويى كه نصف سيب زمينى را دور بريزى اسراف است. نصف سيب زمينى را دور بياندازى اسراف هست. اما يك كيلو طلا را بسوزانى اسراف نيست. چرا؟ چون آن طلا بت شده است و گوساله و مردم به جاى خدا به سراغ گوساله پرستى رفته‌اند. گوساله‌اى كه بت شد، اين را بايد ضربه فنى كرد. نمى‌شود بگويى كه حالا گوساله باشد. حالا اين ساختمان هم باشد. ايشان هم باشد. با وجود اينها به مقصد نمى‌رسيم.
مى‌گويند: قديم پهلوان‌ها در حمام مى‌رفتند و خال مى‌كوبيدند و هنوز هم بعضى هايى كه لخت مى‌شوند و وضو بگيرند پيداست و خودشان هم خجالت مى‌كشند. من نفهميدم كه خالكوبى چيست؟ من از اينها پرسيدم كه چه كار مى‌كنيد؟ گفتند: ما در حمام مى‌رويم. يك جوهرى مى‌زنند و بعد با سوزن در پوست فرو مي‌كنند. اين جوهر در بدن مى‌رود و ديگر جا بر مى‌دارد. مى‌گويند: يك كسى رفت و روى كمرش خال كوبيد. اين را مثنوى هم به صورت شعر نقل كرده است. منتها من شعرش را نمي‌دانم. اين شروع به سوزن زدن كرد. گفت: چيست؟ گفت كه دارم دمش را درست مى‌كنم. گفت: دم نمى‌خواهد. از آنطرفش زد. گفت: كه چه كار مى‌كنى؟ گفت دارم سرش را درست مى‌كنم. گفت: آقا سر نمى‌خواهد. بعد مثنوى مى‌گويد: اين شيرى كه نه سر دارد و نه يال دارد و نه دم دارد، يك چنين شيرى را خدا تا به حال خلق نكرده است.
نمى‌شود بگويى: آقا اين باشد. آن هم باشد. بعد مى‌گوييم: جمهورى اسلامى هم باشد. نمى‌شود شوخى كرد. اگر قرار است كه نابغه باشد، بايد كه اينها را درست كند. (تَبَّتْ يَدا أَبي‌ لَهَبٍ وَ تَبَّ) (مسد /1) ابو لهب، عموى پيغمبر است. بايد ابولهب را برداشت. پيغمبر(ص) ما يك سيزده ساله را برداشت و فرمانده لشكر كرد و به همه پيرمردها گفت: بايد اطاعت كنيد. بحث اين است كه اگر قرار است به آن هدف برسيم، آدم‌ها بايد عوض شوند. اين سيزده ساله لياقت دارد و آن پيرمردها لياقت ندارند. كيلويى كه نيست. نسبى كه نيست. سنى كه نيست. شهرى كه نيست.
يكى مى‌گفت: ايرانى‌ها تشيع را درست كردند. گفت: خوب اگر قرار است كه ايرانى‌ها دور امام‌ها را بگيرند، خوب سلمان فارسى را امام مى‌كرديم. امام سيزدهم باشد. بالاخره در امام‌ها يك ايرانى پيدا مى‌كرديم. اگر واقعاً ناسيوناليستى بود. به بلال به خاطر اينكه سياه بود كلاغ مي‌گفتند. مي‌گفتند: ما خطبه مى‌خوانيم اين كلاغ رفته و اذان مى‌گويد. فرمود: نظام جمهورى اسلامى من اين است كه ضعيف‌ها را بالا مى‌برم و قوى‌هاى نالايق را پايين مى‌آورم. چون خط نبايد گم شود. تمام اصول دين ما توحيد نيست.

6- مدير بي‌تقوا و بي‌نماز نبايد سركار باشد

مي‌گويند: آقا ايشان مديريتش خوب است. مي‌گويد: آن را نمى‌خواهيم. تارك الصلوة است. مدير تارك الصلوة به درد مديريت نمى‌خورد. توليد پايين مى‌رود. اگر مدير و معاون نسبت به نماز بي خيال باشند، مديريت ارزش ندارد.
البته من خبر ندارم و در ذهنم هيچ مدير تارك الصلوتي نيستند. ولى ممكن است كه چنين مديراني باشند. خلاصه اينكه تمام اصول دين ما توليد نيست. اينهايى كه مى‌گفتند: اصل اقتصاد است، بساطشان پايين ريخت. يعنى راهى را كه الان آنها برگشتند، بايد مواظب باشيم. اقتصاد از اصول ما است ولى تمام اصول ما نيست. خيلى آدم غصه مى‌خورد. من اين جمله را بگويم. برادرهايى كه در كارخانه‌ها كار مى‌كنيد. در شركت‌ها و موسسات كار مي‌كنيد. نماز جماعت بخوانيد. اگر مدير عامل نمى‌آيد نماز بخواند. يا اينكه نماز مى‌خواند اما در دفترش نماز مى‌خواند و ما نمى‌بينيم. خوب اين آقاي مدير در جماعت بيايد. ولي هفته‌اى يك بار بيايد و در نمازخانه مسجد نماز بخواند. اگر واقعاً اين آقا چند مدت است كه پايش را در نمازخانه نگذاشته است، اين را انجمن اسلامى به نهضت سواد آموزى اطلاع بدهد. من به وزير زنگ مى‌زنم كه جناب آقاى وزير، دستت درد نكند. معركه كرده‌اى! واقعاً ضايع كردي. توليد بالا رفت اما نماز پايين آمد. با اين مديرعاملى كه نصب كردى خيلي ضايع كردي. به من بگوييد كه من به وزير زنگ بزنم. حداقل اين كار را كه مى‌توانيد بكنيد.
البته انجمن اسلامى هم داريم كه كينه‌اى است. بعضى از انجمن اسلامى‌ها عقده‌اى هستند ولى بايد انجمن اسلامى رشد يافته و باتقوا باشد. من به جايي رفتم كه حدود دو، سه هزار تا پرسنل داشت. سر زده رفتم. اخيراً الحمدلله اين كار را مى‌كنم. رفتم و ديدم كه در نمازشان چهل نفر هستند. گفتم: آقايون لطفاً سمت هايتان را بگوييد؟ گفتند: آبدارچى، تلفنچى، سرايدار، نيروهاى انتظامى. گفتم: اينجا غير از معاون‌ها صد تا مدير كل است. يكى از آنها گفت: آنها مسجد نمى‌آيد. گفتند: چرا دو سه نفر از آنها گاهى مى‌آيند. گفتم: ما اين توليدى را كه از طبقه‌ي دوازدهم همه در مسجد بيايند و از طبقه‌ي يازدهم هيچ كس نيايد را نمي‌خواهيم. ما اين توليد را نمى‌خواهيم. ما كه نمى‌خواهيم مثل اتريش بشويم.
يك نفر مى‌گفت: من اگر در مردم بروم، مردم دور من را مى‌گيرند. خوب اگر دور تو را بگيرند حرف مى‌زنند. حرف كه زدند يا مى‌گويى: آقا مى‌توانم. يا مى‌گويى: نمى‌توانم. باز بهتر از اين است كه نروى. اگر دست آنها به تو نرسد، باز به صورت انفجار در مى‌آيد. يك نفر از كسى پرسيد: آقا اين لغت يعنى چه؟ گفت: نمى‌دانم. گفت: معلوم شد. گفت: از كجا معلوم شد؟ گفت: اول خيال كردم كه بلد هستى. حالا فهميدم كه بلد نيستى. باز از اين هم معلوم شد كه تو هم مثل من هستى و بلد نيستى. خط را گم نكنيم. كارهايمان فى سبيل الله باشد.

7- نماز الفباي في‌سبيل‌الله است

اگر رييس دبيرستان بيشترين ديپلمه‌ها را در دبيرستان فرستاد اما اين ديپلمه‌ها نمازشان قضا شد، غصه نخورد. اگر رييس پادگان تمام آموزش‌هاى نظامى را داد اما پادگانش تارك الصلوة وارد شد و بعد از دو سال تارك الصلوة خارج شد، اين تيمسار بنشيند و اشك بريزد. آن رييس دانشگاه هم بنشيند و گريه كند. شما نيامده‌ايد كه متخصصى تربيت كنيد كه نسبت به نماز كاهل باشد. نماز الفباى فى سبيل الله است. من ديگر قيمت تعاونى حساب مى‌كنم. يعنى با يك نماز مى‌گوييم: بس است. انشاء الله بقيه كارهايش هم درست است. حالا، بايد مواظب باشيم. شيوه‌ها چيست؟ چه شوراهايى تشكيل شد؟
يك شوراى شش نفرى تشكيل شد. بعد از خيلفه اول ابوبكر، اميرالمومنين، على(ع) وارد شد. بعد از خيلفه دوم شوراى شش نفرى تشكيل شد كه خليفه عثمان باشد يا اميرالمومنين باشد؟ حضار گفتند: يك چيزى بنويس. بنويس كه هرچه خدا فرمود، عمل مى‌كنم. گفت: باشد قبول است. هرچه رسول اكرم گفته است، قبول است. هرچه شيخين گفتند. حضرت فرمود: نه! من راه خدا و رسول را مى‌روم. اما راه شيخين را خودم بايد استطاعت كنم. ممكن است كه بعضى از كارهايشان را قبول نداشته باشم. گفتند: اگر نگويى حكومت از دستت مى‌رود. گفت: برود. حالا بعضى‌ها مى‌گفتند: ياعلى يك دروغ بگو. بگو: بله! حكومت را كه گرفتى به راه خدا و رسول عمل كن و به راه شخين هم هرچه را كه خواستى عمل كن و هر چه را كه نخواستى عمل نكن. يك دروغ بگو و دوازده سال جلو بيفت. گفت: نمى‌گويم. اميرالمومنين دوازده سال عقب رانده شد. براى اينكه يك دروغ نگفت.
شيوه‌ها چيست؟ ما نمى‌خواهيم وضع ما خوب شود آن هم از هر طريقى كه مى‌خواهد باشد. با چه وسايلى باشد؟ من وكيل شوم و به مجلس بروم براى چه؟ با چه قيمتى و با چه وسايلى به مجلس وارد شوم؟ آخوندها هم درجه بندى دارند. اولين طلبه، چند سالى كه درس خواند، شقة الاسلام مى‌شود. يعنى آدم موثقى است. بعد از ده، دوازده سال كه درس خواند، حجت الاسلام مى‌شود. بعد هفده، هيجده سال كه درس خواند، حجت الاسلام و المسلمين مى‌شود. رده بالا كه شد، آيت الله مى‌شود. بالا‌تر كه رفت آيت الله العظمى مي‌شود. اين رده بندى آخوندها بود. يك كسى وارد مى‌شود كه در يك مرحله‌اى است. مردم خبر ندارند، سرگرد است. مى‌گويند: سرهنگ است. تيمسار است. حجت الاسلام است. آيت الله است. خوب حالا ما اينجا مى‌گوييم: بگذار بگويد. كسي به كسي نيست! دكان ما كه گرفت، بگذار بگويد.
زمان جنگ برق‌ها خاموش بود. من داشتم مى‌رفتم. ديدم كه يك كسى صداى خروس درمي آورد. ‌ او را شناختم و گفتم: آقا شما يك آدم مهمى هستى. زشت است كه صداى خروس درمي آوري. گفت: ديدم تاريكى است و كسي به كسي نيست. نگو: كسي به كسي نيست. ما قيمت اين را گران مي‌گوييم. حالا با چه شيوه‌اى؟ با چه وسيله‌اى؟ با چه قيمتى؟ ما بايد حساب كنيم كه اگر اين كار خوب شد با چه قيمتى خوب شد؟ گاهى آدم خانه دار مى‌شود اما به قيمت چه؟ به قيمت قول دادن به مردم خانه دار مي‌شود. گاهى آدم به قيمت هول دادن اين و آن يك آبى مى‌خورد. ديدى يك نفر هول مى‌دهد و آب مى‌خورد و مى گويد: ما كه رفتيم و آب را خورديم. ما كه نان گرفتيم. به چه قيمتى؟ به قيمتى كه صف نانوايى را به هم زديم. ما كه به مقصد رسيديم. اما به چه قيمتي؟ به قيمتي كه با رانندگى خودت صد نفر را ترساندي. به چه قيمتى؟ بايد حساب كرد. اگر جمع و تفريق بكنيم بعد مى‌بينيم كه چيزى ته آن نمى‌ماند.
خط گم نشود. تمام اصول اين نيست كه يك آقاى موتور سوار به خانه‌اش برسد. اين خانم جهزيه‌اش را تهيه كند. به چه قيمتى؟ قرآن مى‌گويد: ‌ (قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ) (توبه /25) است. در اين سوره يك مسئله قشنگى است كه برايتان بگويم. مى‌فرمايد: «قل» به مردم بگو. «إِنْ كانَ آباؤُكُمْ» اين‌ها همه آيه هايى است كه بلد هستيد. «ابا» به معنى پدر است. «ابن» به معنى پسر است. «إِخْوانُكُمْ» برادرهايتان «أَزْواجُكُمْ» همسرهايتان، «عَشيرَتُكُم» فاميل هايتان «وَ أَمْوال‌» «وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْن‌» و تجارتتان «مَساكِن‌» مسكنتان، اگر پول و خانه و ماشين و مسكن را بيشتر از خدا و جنگ در راه خدا دوست دارى. تو آدم خوبى نيستى. منتظر قهر خدا باش.
اصل اين نيست كه اصول دين چند تا است. الحمدلله هم خانه دارم و هم قسط هايم را داده‌ام. يخچالم، فريزر شده است. موتورم، ماشين شده است. موكتم، قالى شده است. دخترم را شوهر داده‌ام. يك وقت مى‌بينى آدم بالا مى‌رود ولى خيلى هم پايين است. ظهر نماز مى‌خواندم. يك نوه‌اى دارم كه دو سالش است. آمد و كنار ما ايستاد و نماز ‌خواند. يعنى هر كارى كه من مى‌كردم او هم مى‌كرد. بين دو نماز فكر كردم كه نماز من و اين دو ساله يكسان است. چون اين خم و راست مى‌شود و حواسش نيست. من هم خم و راست مى‌شوم و حواسم نيست كه چه كار مى‌كنم؟ منتها بنده حجت الاسلام هستم و اين دو سالش است. من كتاب نماز نوشته‌ام و اين ننوشته است. ولى هر دو خم و راست مى‌شويم و هيچ كدام هم متوجه نمي‌شويم. اصل توليد نيست.

8- فرق نظام الهي و نظام مادي

اميرالمومنين فرمود: به خدا قسم اگر هستى را به من بدهند كه پوست جو را از دهان مورچه بگيرم، نمى‌گيرم. خطبه 224 است. يعنى چه؟ يعنى اصول دين من اين نيست كه حكومت كنم. با چه قيمتى؟ آقا حكومت من صفر شد. براى چه؟ به قيمتى كه پوست جو را از دهان مورچه بگيرم. من يك گناه هم نمى‌كنم. فرق بين نظام الهى و نظام مادى را برايتان بگويم. در نظام مادى، هرچه بالا مى‌رويم طرف متكبر مى‌شود. اول مردم عادى هستند. بعد مرفه‌هاي بادرد مي‌شوند. بعضى هم مرفه‌هاى بى درد مى‌شوند كه امام از آنها ناله مى‌كرد. بعضى ديگر جزء اشراف و سرمايه دارها مى‌شوند و بعضى‌ها هم وزير و وكيل و غيره هستند. نظام مادى شاهنشاهى را مي‌گويم. خلاصه وقتى شاه مى‌شود. آن كسى كه در قله هست، از همه تكبرش بيشتر است. اگر هرچه بالا آمديم و تكبر بيشتر شد، اين نظام شاهنشاهى است.
نظام اسلامى اين است كه هرچه بالا مى‌رويم مثل امام باشيم. پايين‌ترين مردم مستكبرين هستند و بعد يك خرده بهتر عادى‌ها هستند. بعد آدم‌هاى باتقوا هستند. بهتر از باتقواها آدم هايى هستند كه اهل ورع هستند. بعد هم آدم‌هاى ايثارگر هستند تا به امام برسد كه اعلم مى‌شود. علمش از همه بيشتر است. «اشجع» شجاعتش از همه بيشتر است. «اتقى» تقوايش از همه بيشتر است. «ازهد» زهدش از همه بيشتر است. يعنى نظام اسلامى، بايد طوري باشد كه هرچه رو به بالا مى‌رويم كمالاتش بيشتر شود.
حالا ما گفتيم: آقا ايشان را رييس كردم. مدير عامل فلان جا است. آقا ايشان فوق دكتراى مديريت دارد. از وقتي كه به اينجا آمدند توليد خيلي بالا رفته است. خيلى خوب، تقوا، علم چطور؟ مى‌گويد: نه ايشان خانمش هم وضعش خوب نيست. دخترهايش هم وضعشان خوب نيست. پسرش هم وضع خوبي ندارد. اما توليد را بالا برده است. توليد را نمى‌خواهيم! نظام اسلامى يعنى هرچه كه رييس‌تر مى‌شود علم و تقوايش بيشتر باشد. نه اينكه هرچه بالاتر مي‌رود دين و ايمانش كم رنگ‌تر شود.
حالا يك چيزى هم براى شما بگويم. مى‌گويند: نان و پنير با درد دل به قيمت چلوكباب تمام مى‌شود. يعنى نبايد حساب كنيم كه ارزان تمام شد. گاهى آدم ارزان تمام مى‌كند اما با درد دلش بيشتر تمام مى‌شود. مثلاً زمانى كه تقوا در اين كارخانه بيشتر بود، رشوه نبود. وقتى تقوا بيشتر بود مثلاً توليد هزار دلار بود، هزار تا ماشين توليد مى‌كرديم. هزار جفت جوراب و كفش و دوچرخه و موتور و چرخ خياطى و گلوكز و موتور يخچال و كولر درست مي‌كرديم، الان توليد ده هزار تا شده است. خوب ده برابر بالا رفت اما تقوا رفت. اگر تقوا كم شد، كم كارى مى‌كند. آنوقت مديرعامل وقتي مى‌بيند كه كم كارى است چه كار مى‌كند؟ مى‌گويد: دو، سه تا سكه بدهيم اينها را هل بدهيم. سكه مى‌دهد. راه نمى‌افتند. سمينار بگذار. يك خرده پول سمينار بده. مى‌گويد: چكار كنيم؟ مى‌گويد: مسابقه بگذاريم. يك خرده هم براي مسابقه پول بدهيم. آقا آبرويت را مى‌ريزند. به اين انجمن اسلامى يك خرده پول بده تا تقويت شود. اضافه كار بدهيم.
وقتى ايثار و تقوا كم شد، همان مقدارى كه درآورديد، خرج اطرافيان مي‌كنيد. گفت: نان و پنير با درد دلش، به قيمت چلوكباب مى‌شود. اينطور نيست كه اگر توليد بالا رفت خوب مى‌شود. من در مقام آخوندى، آخوندى هستم كه مى‌گويم: تا پول به من ندهيد منبر نمى‌روم. تمام شد و رفت. مثال مى‌گويم من اينطور نيستم. اگر من اين را گفتم، حداقل مردم دوستم ندارند. حالا مي‌گويد: چون عمه‌ام مرده است چاره‌اي ندارم. يك آخوند را بالاى منبر مى كند و به او پول مى‌دهد ولى يك جو ايمان به اين آخوند ندارد. فقط براى مرگ عمه‌اش اين را به منبر برد. اين آخوند هزار تومان‌ها را جمع مى‌كند، جمع مى‌كند، آخر خط يك خانه مى‌خرد.
بنده براى بچه‌هاى مردم در دبيرستان‌ها صحبت مي‌كنم. اما باز هم اين كار را نكرده‌ام. اگر من در دبيرستان‌ها مجانى درس دادم اما بالاخره همين بچه‌ها، يا خودشان، يا عمويشان، يا پدرشان وقتى بخواهم بنايى كنم، نجار مى‌آيد و در خوب مى‌سازد و كم حساب مى‌كند. يعنى وقتى مشكلى پيدا كردم همه مردم كمكم مى‌كنند. بعد مى‌بينيم آخر خط آنكه بدون پول منبر نمى‌رفت و آنكه تمام عمرش را بدون پول به منبر رفت در آخر خط يك زندگى مساوى دارند. من براساس محبت زندگى درست كردم و او براساس معامله زندگي درست كرد. اينطور نيست كه هركس اسكناسش بيشتر است، خوش‌تر است. توليد شما بالا رفت. سود بالا رفت. منتها وقتى تقوا كم شد، در نظام كم تقوا زندان هم پيدا مى‌شود. تمام اصول دين ما توليد نيست.

9- نتيجه بي‌تقوايي

سابق طورى بود كه هرجا مى‌رفتيم، در هر كارخانه‌اى كه مى‌رفتيم، مي‌گفتند: آقا ايشان شش ماه جبهه بوده است. ايشان نمازش ترك نمى‌شود. ايشان تقوا دارد. ايشان شاگرد اول است. وقتى وارد كارخانه مى‌شديم مديرعامل فقط از كمالات طرف مى‌گفت. الان من وارد هر كارخانه‌اى كه مى‌شوم، مدير عامل از توليد مى‌گويد. مى‌گوييم: آقا نماز خانه كجاست؟ مى‌گويد: پشت انبار سيب زمينى است. زير پاى مدير عامل قالى افتاده است. در نماز خانه‌ موكت انداختند و تمام موكت‌ها بو مى‌دهد. خوب اين مديريت ضعيف است. ما كه اتريش نيستيم. حالا من نمى‌خواهم بگويم كه اتريش بد است. روابط سياسى به هم نخورد. اصول دين ما فقط اسكناس شده است. تقوا كمرنگ شده است. تقوا كه كمرنگ شود، تبعيض مى‌شود. تفاوت مى‌شود. زندان مى‌شود.
آنوقت وقتى تقوا كم شد، بخشى از اين ده هزار دلار را بايد خرج بازرس كنى. براي جامعه باتقوا يك بازرس بس است. جامعه بى تقوا هر سه نفر، يك بازرس مى‌خواهند. آنوقت بازرس دزدى مى‌كند. آنوقت با اين وضع دير پول در مي‌آوري. يك مقدار هم يك جايى را تزيين مى‌كنى. اينجا را سنگ مى‌كنيد. آنجا را باز مي‌كني. برق را چنين مى‌كني. يك خرده به زرق و برق مى‌رسيم. اما بالاخره وقتى توليد زياد شد و بى تقوايى رشد كرد، مثل ماست هايى است كه در كيسه مى‌ريزيم. اگر آب آن برود وقتى مى‌خواهى بخورى، مى‌بينى سفت است و نمى‌شود خورد. باز بايد آب از شير بگيرى و با آن مخلوط كني. اين باز همان ماستى است كه از اول آب داشت. ما اگر بى تقوايي كنيم، آب آن را گرفته‌ايم. آب آن را كه گرفتيم، بعد ماست سفت مي‌شود. ماست سفت را نمى‌شود خورد. در جامعه بى تقوا نمى‌شود زندگى كرد. آنوقت تمام پول خرج زندان و بازرس و مسابقه و سمينار و سكه و جايزه مي‌شود. بايد پول تزريق كنيم.
وقت تمام شد و حرف هاى من تمام نشد. يك دقيقه وقت دارم. من حرف هايم را مى‌گويم. در نظام اسلامى زندگى خانوادگى مسئولين هم مثل زندگى اجتماعى آنهاست. ما در قرآن آيه‌هايي داريم كه مى‌گويد: (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ) (احزاب /28) به خانمت بگو. اگر كسى سوال كند كه قرآن براى اصفهانى‌ها، چيني‌ها و ژاپني‌ها هم هست. آنوقت مى‌گويى: به زنت بگو. زن پيغمبر كه براى هزار و چهار صد سال پيش است. چه ربطى به مردم ژاپن امروز دارد؟ ولى اينكه مى‌گويد: (لِأَزْواجِكَ وَ بَناتِكَ) (احزاب /59) به خانمت بگو. به دخترت بگو. يعني اينكه زندگى شخصى مسئولين هم در تربيت مردم اثر دارد. مثلاً مردم تانزانيا چه كار به دختر پيغمبر دارند؟ نمى‌شود گفت: آقا خودش آدم خوبى است ولى خانمش خوب نيست. نه! اينها با هم است. در زندگى، در سيستم اسلامى تركش مي‌خورد. زندگى فردى ما نداريم. همين امروز وقتى كه من آمدم سخنرانى كنم، يك سيلى در گوش خانمم زده‌ام و اينجا آمده‌ام و حديث مى‌خوانم. زندگى شخصى مسئولين را هم بايد پرسيد. نگو: آقا ملك شخصى من است. ارث پدرم است. ملك شخصى تو است. حلال است. ارث پدرت است. اما بين همه حلال‌ها يك كمى بايد مراعات كرد. نمى‌خواهيم بگوييم: زندگى علوى داشته باش. زندگى علوى نمى‌شود و امكان ندارد. حضرت على هم فرمود: نمى‌توانيد. اما طوري نباشد كه وقتى كسي به خانه‌ي يك مسئول مي‌رود دهانش پر از آب بشود. زندگى شخصى هم با زندگى اجتماعى يكسان است.
خدايا به ما توفيق بده كه راه تو را گم نكنيم. خدايا تمام هّم ما را ماديت قرار نده. «لَا تَجْعَلِ الدُّنْيَا أَكْبَرَ هَمِّي‌» (بحارالانوار،ج84،ص256) خدايا دنيا را بزرگترين هّم ما قرار مده. اگر دنياى ما خوب بشود و آخرت ما خراب بشود، مثل بچه‌اى هستيم كه وقتي متولد مى‌شود سرش بزرگ است و پاهايش باريك است. اندام بايد منظم باشد. يعنى ماديت و معنويت يكسان باشد. 115 مرتبه كلمه دنيا در قرآن است. 115 مرتبه هم كلمه‌ي آخرت در قرآن آمده است. يعنى چه؟ اين يعنى دنيا و آخرت بايد با هم باشد. يعنى اگر توليد بالا مى‌رود، نمازخانه هم بايد بالا برود. اگر اتاق مديرعامل قشنگ مى‌شود بايد نمازخانه هم قشنگ شود. معنويت و ماديت بايد با هم باشد و اگر نه باخته‌ايم.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 94
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست