بىباك را به دلاورى،
مىستايند، و همچنين، آدم پررو و بىحيا را به داشتن ظرفيّت و خوشخويى معرّفى
مىكنند. و چه بسا كه روآوردن دنيا به ايشان نيز باعث آمادگى آنها براى كسب كمالات
نفسانى و ملكات برجستهاى مىگردد كه- هر چند آنان قبلا شايستگى براى هيچ يك از
اينها را نداشتند- اين كمالات صفات خوبى براى افراد پيش از آنها بوده است.
و احتمال
دارد كه مقصود از اين نيكوييها، خوبيهاى دنيوى از قبيل مركب سوارى، لباس، شكوه و
حسن سياست و تدبير باشد، و اين مطلب روشنى است. عاريه بودن اينها نيز به اعتبار
ناپايدارى اينهاست. و همچنين وقتى كه دنيا- بر حسب فراهم آمدن وسايل بدبختى- بر
گروهى پشت كند، در برابر چشم مردم بد جلوه كنند، به طورى كه اگر فردى از آنها
داراى فضيلتى هم باشد، مردم آن فضيلت را انكار و او را بر خلاف آن معرّفى كنند،
اگر در دنيا پارسا باشد، او را به ريا و سمعه [1] نسبت دهند،
و اگر خوشخوى باشد به سبكى و بىحيايى معرّفى كنند، و اگر شجاع و دلير باشد او را
به بىباكى و ديوانگى نسبت دهند. و اين برگشت دنياست كه در حقيقت خوبيهاى خود را
از آنان سلب كرده است، چه بسا كه بدين وسيله شخص داراى فضيلت آماده رها كردن و يك
سو نهادن فضيلت شود و متخلّق به خوبى مخالف آن گردد، به حدى كه به طور كلى فضيلت
از او رخت بربندد.