شمشيرى كه با آن
دنيا، دايى و برادرت را در يك جا ضربت زدم، هنوز نزد من است، به خدا قسم آن طور كه
من فهميدم، دلت در غلاف گمراهى و عقلت سست و بىمايه است. بهتر آن كه در باره تو
بگويند: بر نردبانى بالا رفتهاى كه به تو جاى مرتفع ناهنجارى را وانمود كرده كه
هيچ به سود تو نيست، بلكه به زيان تو است، زيرا تو در صدد چيزى هستى كه گمشده تو
نيست و شترى را به چرا بردهاى كه از آن تو نيست، و در پى كارى هستى كه شايستگىاش
را ندارى و از اصل آن دورى، پس چقدر فاصله است بين گفتار و رفتار تو!! و زود همسان
عموها و دائيهايت شدى كه نگونبختى و آرزوهاى بيهوده آنان را بر انكار محمد (ص)
واداشت، در نتيجه به مهلكهها افتادند. آنجا كه تو خود مىدانى، در مقابل
شمشيرهايى كه ميدان نبرد از آنها خالى نبود و سستى و كندى در آنها راه نداشت،
ايستادگى چندانى نكردند و به حفظ حريم خود توفيق نيافتند [2].
در باره
قاتلان عثمان سخن را به درازا كشاندى، پس تو نيز در راهى كه مردم وارد شدهاند
وارد شو [و با من بيعت كن] آن گاه با آنان [قاتلان عثمان] در نزد من به محاكمه
برخيز تا بر تو و آنها كتاب خدا را داور قرار دهم. امّا آنچه تو قصد كردهاى، بسان
فريب دادن كودك هنگام گرفتن او از شير است و درود بر كسانى كه شايسته درودند».
[شرح]
(71244-
71208) معاويه در نامهاى كه به امام (ع) نوشته بود، از الفت و اجتماع قديمى كه
داشتند سخن به ميان آورده، پس از آن قتل طلحه و زبير و تارومار كردن عايشه را به
وى نسبت داده، و او را تهديد به جنگ و قاتلان عثمان را از او طلب كرده
[1]
به سمت بادهاى تابستانى آيند كه سنگ ريزهها را از ميان زمينهاى پست و قلوه سنگها
برمىدارد و بر آنها مىزند.
[2] اشاره
حضرت به جنگهاى بدر و حنين است كه در آن جنگها بسيارى از خويشاوندان معاويه به دست
مسلمين هلاك شدند- م.