(اسلمته الى
كذا): آزاد گذاشتم، از بين آنها مانع را برداشتم.
(امثل): به
خير نزديكتر است.
[ترجمه]
«اى پسرك من،
چون من خود را سالخورده يافتم، و ديدم سستى و ناتوانىام رو به فزونى است از اين
رو به نوشتن اين وصيتها براى تو شتاب كردم، و فضايلى را از آن جمله ايراد نمودم تا
مبادا پيش از آن كه آنچه را در دل دارم به تو بازگو كنم مرگ گريبان مرا بگيرد، و
يا همان طور كه در تنم كاستى مىبينم در انديشهام نقصى پديد آيد و يا بعضى از
خواهشهاى نفس تو و يا فتنههاى دنيا نسبت به تو بر من سبقت گيرد، پس همچون شتر
سركش شوى، زيرا دل شخص جوان همانند زمين خالى است، هر تخمى كه در آن بيفشانند
مىروياند. پس به آگاهانيدن تو اقدام كردم، پيش از اين كه دلت سخت و عقلت سرگرم
كارى شود تا با نهايت انديشه خود، با امور برخورد كنى، در چيزهايى كه آزمايش
ديگران تو را از آزمودن بىنياز ساخته است تا از رنج آزمايش بركنار و از كار آزمون
معاف باشى، پس از ادب به آنچه ما رسيديم به تو رسيد، بسا نكته كه براى ما تاريك
بود امّا بر تو روشن شد.
اى پسرك من،
هر چند من به اندازه پيشينيان عمرى دراز نكردم، ولى در كارهاى ايشان نگريستم و در
شرح حال و اخبارشان انديشيدم و در آثار باقيمانده از ايشان سير كردم بطورى كه
همچون فردى از ايشان شدم، بلكه به سبب آنچه از كارهاى ايشان دست يافتم چنان شدم كه
گويى با اوّلين تا آخرينشان زندگى كردهام، پس پاكى اعمال آنان را از تيرگى با
اوّلين تا آخرينشان زندگى كرده ام، پس پاكى اعمال آنان را از تيرگى و سود آن را از
زيانش شناختم و از هر كارى پاكيزه آن را براى تو انتخاب كردم، و شايسته آن را
برايت برگزيدم، و آنچه ناشناخته بود تو را از آن برحذر مىدارم، چنان يافتم، كه
انگيزه من در مورد تو همان انگيزه پدرى مهربان در باره فرزند خود است، و آنچه در
ادب و تربيت تو لازم بود،