(عائل):
فقير، بينوا (قضم): خوردن با جلو دهان (طمر): جامه كهنه (وفر): مال فراوان (فدك):
نام روستايى است كه مال پيامبر خدا (ص) بوده است (جدث): قبر، آرامگاه (اضغطها): آن
را تنگ گرداند (قمح): گندم (نسائج): جمع نسجه، به معنى بافته (جشع): حرص و علاقه
زياد به غذا (مبطان): كسى كه به دليل پرخورى شكمش بزرگ است (غرثى): گرسنه (بطنة
الكظّة): پر بودن شكم از غذا (تقمّم): جستجو و زيرورو كردن زباله (سدى): بيهوده و
مهمل رها شده (دوائع): درختانى كه داراى سرسبزى و خرمى دل انگيزند (بدويّه):
گياهانى كه جز با آب باران آبيارى نمىشوند (مركوس): مردود، واژگونه مانند كسى كه
سرش به طرف زمين است (مداحض): شخص كنارهگير (ازورّ): كناره گرفت (اعزبى): دورشو،
گفته مىشود:
عزب الرّجل-
به فتح زاء- هرگاه دورى گزيند.
(سلسل الرّجل
يسلس- به كسر لام-):
شل كرد
افسارش را.
(رياضة):
تربيت كردن، عادت دادن.
(ربيضة): گله
چرا كننده از گوسفندان (تجافت): خالى شد و برخاست.