پدر او كيست؟ ابو
سفيان جواب داد: به خدا قسم من او را در رحم مادرش قرار دادم. عمرو گفت: پس چرا او
را به خود ملحق نمىكنى؟ ابو سفيان گفت: از اين شخص بزرگى كه اينجا نشسته است
مىترسم، يعنى عمر كه پوست مرا مىكند.
وقتى كه على
(ع) به خلافت رسيد، زياد را حاكم فارس كرد و او آنجا را بخوبى نگهدارى و سرپرستى
نمود، اين بود كه معاويه نامهاى به وى نوشته و او را به عنوان برادر خود مىخواهد
به خود ملحق كند و بدين وسيله بفريبدش: (64441- 64389) از امير مؤمنان، معاويه بن
ابو سفيان، امّا بعد، براستى بسا كه هواى نفس، شخص را به ورطههاى هلاكت اندازد، و
تو كسى هستى كه ضرب المثل مردم شده، زيرا قطع رحم كرده و به دشمن ما پيوسته است،
بدگمانى و خشم تو نسبت به من، تو را واداشت تا خويشاوندى مرا ناديده بگيرى و قطع رحم
كنى، و نسبت و احترام مرا به فراموشى سپارى، گويى كه تو برادر من نيستى، و صخر بن
حرب نياى تو و من نيست، و فرقى بين من و تو نيست كه من خون ابو العاص را مطالبه
كنم و تو با من بجنگى، امّا تو را عرق سستى از طرف مادر گرفته، همچون مرغى كه تخم
خود را در بيابانى بگذارد و در عوض تخم ديگرى را زير بال بگيرد، و من مصلحت ديدم
كه به تو توجّه كنم و تو را به تلاشهاى ناروايت مؤاخذه نكنم و پيوند رحم كنم و اجر
و ثوابى از اين كار به دست آورم.
بدان اى ابو
مغيره اگر تو خود را در اطاعت اين مردم (بنى هاشم) به دريا فرو برى و به حدّى
شمشير بزنى كه دريا را دو نيم كنى، جز بر دورى خود از آنها نيفزودهاى، زيرا دشمنى
بنى عبد شمس به بنى هاشم از دشمنى گاو نر آماده ذبح، نسبت به كارد قصّاب بيشتر
است. پس خدا تو را بيامرزد، به اصل خود برگرد و به فاميل خود بپيوند، همچون آن
حشره [1] مباش كه به بال ديگرى پرواز كند و در نتيجه
[1]
حشرهاى مانند زنبور و داراى نيش و زهر است و نيش مىزند. (منجد الطلّاب)- م.