(60230-
60227) نهم: با ياد مرگ دل را شكسته و خاشع گرداند، به اين ترتيب كه زياد به ياد
مرگ بودن، باعث ترس مىشود و دل را از چموشى در ميدان خواستها باز مىدارد، و آن
را از اوج خودخواهى و لغزش خودپسندى و جانبدارى از خشم، به خوارى و ذلّت مىكشاند.
(60233-
60231) دهم: او را وادار به اعتراف بر نابودى و مرگ سازد، يعنى قلب را وادار به
قبول حتميّت مرگ، ياد مرگ را ادامه دهد تا يقين به مردن در دل جايگزين شود.
(60237-
60234) يازدهم: چشم دل را به گرفتاريهاى دنيا بصير و بينا گرداند: يعنى دل را
وادار كند تا با چشم بصيرت و عبرت به مصيبتها و آفتهاى دنيا بنگرد.
(60247-
60238) دوازدهم: آن را از جمله روزگار و دگرگونى ساده شبانه روز بترساند، كلمه
صولت عاريه آورده شده به لحاظ شباهت روزگار به درنده، در صيد جانداران، و نيز در
آزار رساندن به ديگران.
(60295-
60248) سيزدهم: شرح حال گذشتگان را بر قلب خود عرضه بدارد و آنچه بر سر آنها آمده
است متذكّر شود تا ببيند آنان چه كردهاند و از چه آثار بزرگ و قدرت گستردهاى دست
شستهاند، تا بدان وسيله عبرتى و حالت مقايسهاى از خودش با آنها حاصل گردد و در
نتيجه نزديكى پيوستن خود به ايشان و يكى از آنها شدن را يقين كند، جهت شباهت حال
خود را با فردى از آنان درك كند. و اين آيه مباركه نيز بدان اشاره دارد:
أَ وَ
لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا^[1] تا آخر آيه
(60302- 60296) چهاردهم: محلّ اقامت خود را بيارايد، يعنى سراى آخرت را با انجام
كارهاى شايسته بيارايد و آخرت و آنچه را كه از خيرات جاويدان در آن وعده
[1]
سوره غافر (40) آيه (21) يعنى: آيا روى زمين گردش نمىكنند تا ببينند.