(استسفروني): مرا سفير يعنى فرستاده خود قرار دادند.
(وشيجه): ريشههاى درخت (سيّقة): با ياى مشدّد چهار پايانى كه دشمن
به يغما برده و آنها را مىراند.
(جلال السنّ): سالخوردگى، بالايى سنّ
[ترجمه]
هنگامى كه مردم نزد آن بزرگوار گرد آمدند و از عثمان شكايت كرده
خواستند از جانب آنان با او گفتگو كند و از او بخواهد رضايت آنان را فراهم سازد،
امام (ع) بر عثمان وارد شد و به او فرمود:
«مردم پشت سر من هستند، و مرا ميان خودشان و تو سفير قرار دادهاند،
به خدا سوگند نمىدانم به تو چه بگويم! چون چيزى سراغ ندارم كه تو آن را ندانى، و
به چيزى نادان نيستى تا تو را به آن راهنمايى كنم، آنچه را مىدانيم تو خود
مىدانى، ما به چيزى بر تو پيشى نگرفتهايم كه تو را از آن آگاه سازيم، و چيزى را
در پنهانى نيافتهايم كه آن را به تو برسانيم، ديدهاى آنچه ما ديدهايم، و شنيدهاى
آنچه ما شنيدهايم، و همان گونه كه ما همنشين پيامبر (ص) بودهايم تو نيز او را
همنشين بودهاى، فرزند ابى قحافه و پسر خطّاب در به كار بستن حقّ از تو سزاوارتر
نبودند، و تو از نظر خويشاوندى از آن دو به پيامبر خدا (ص) نزديكترى، و به شرف
دامادى او كه آنها به آن نرسيدند تو رسيدهاى، زينهار زينهار در باره خويش از خدا
بترس، به خدا سوگند نابينايى تو از كورى، و نادانى تو از جهالت نيست، زيرا راهها
روشن و نشانههاى دين