جامع اين دو نوع مىباشد، زيرا آله آن موجود
واجبى است كه ممكنات بدو نسبت داده مىشوند و خود به ديگرى منتسب نيست و اين
انتساب غير به او لوازم اضافى، و عدم انتساب او به غير لوازم سلبى آن است از اين
رو پس از ذكر هو اسم جلاله اللّه را كه كاملترين تعريف، و جامع اين لوازم است بيان
فرموده تا كاشف لفظ هو و بيانگر مدلول آن باشد. در اين بيان رمز ديگرى نيز وجود
دارد، و آن اين كه با ذكر لازم هويّت كه الوهيّت است گوشزد مىكند كه اين هويّت
مركّب نيست و جزء ندارد، و گر نه در تعريف آن اكتفا به ذكر لوازم كافى نبود.
(31351- 31328)
5- ديگر ذكر حقّ در جمله: هو اللّه الملك الحقّ ... است،
و چون حقّ به معناى ثابت موجود است، هنگامى كه به هويّت اشاره و نام
آن را شرح كرده بيان مىكند كه او حقّ و موجود است، و وجود او در پيشگاه عقل
ثابتتر و آشكارتر از آن چيزى است كه چشمها آن را مىبينند، و اين معنا روشن است
زيرا علم به وجود صانع متعال براى عقول فطرى است اگر چه نياز به اندكى دليل و
برهان دارد، و دانشهايى كه تكيه بر حسّ دارند گاهى بر اثر خطاى وهم در باره
محسوسات و ضبط آنها، و يا نارسايى حسّ در كيفيّت اداى صورت محسوس، دچار خلل و
اشتباه مىشوند و آنچه در اين باره بايد گفت اين است كه عقل ذاتا براى ادراك معقولات
صرف شايستهتر و سزاوارتر است.
6- اين كه خرد نتوانسته او را در حدّى محدود كند تا اين كه شبيه واقع
شود، در اين گفتار اشاره لطيفى است كه دلالت بر كمال دانش آن حضرت دارد، و آن اين
كه در مقدّمات دانستهايم هنگامى كه اتّصال عقل به امور مجرّده قوى شود، و نيروى
متخيّله بتواند حسّ مشترك را از چنگال حواسّ ظاهر رهايى دهد و در اختيار گيرد، در
چنين حالتى چنانچه نفس متوجّه دريافت امر معقولى شود، و قواى نفسانى آثار خود را
پيدا كرده باشد صورت امر معقول در نفس نقش مىبندد، سپس براى ضبط و نگهدارى آن،
نفس از نيروى متخيّله استمداد مىجويد، اين نيرو چيزى را از محسوسات كه شبيه آن
امر معقول است به او القا مىكند، پس از