كه نفس به همان اندازه كه در تكميل قواى
عملى از حدّ اعتدال بيرون مىرود، همان مقدار از جنبه قواى نظرى منقطع مىشود، تا
جايى كه نفس تنها در قالب حالات بدنى و شهوانى ظهور مىكند، و از نظر قواى فكرى
بكلّى محجوب مىگردد، پس از آن با شتافتن به تحصيل و گردآورى آنچه در دنيا خير خود
مىپندارد، پردههاى غفلت او را فرو مىگيرد، و وى را از توجّه به جنبه نظرى نفس و
تفكّر در امورى غير از اين، باز مىدارد، و به اندازه رو آوردن و سرازير شدن در
اين سو، و چيره شدن قواى نفسانى و سلطه خواهشهاى حيوانى بر او از خداوند دور
مىگردد، و از درجات نعيم، به دركات جحيم سقوط مىكند. عكس آن كه اهتمام به جنبه
نظرى نفس است نيز به همين منوال است. چنان كه فرموده است (ص):
دنيا و آخرت هووى يكديگرند، به اندازهاى كه به يكى از آنها نزديك
شوى از ديگرى دور مىافتى [1].
ظاهرا مرگ به اين بىتوجّهى و غفلت پايان مىدهد، و اين پردهها را
از ميان بر مىدارد، و در آن هنگام انسان، گذشته خود را به ياد مىآورد، امّا چه
جاى يادآورى است (و أنّى له الذّكرى)، زيرا آنچه در اين روز بر اثر فرو رفتن در
گرداب غفلت، و آلودگى و تيرگى نفس، و سقوط از درجات كمال، و ديدن سلاسل و اغلال
دامنگير او مىشود، كيفر گناهان اوست كه اكنون پرده از روى آنها برداشته شده و در
پيش روى او قرار گرفته است، واژه جلابيب استعاره محسوس است براى معقول، وجه مناسبت
اين است كه همان گونه كه جلباب چهره را مىپوشاند، پرده غفلت نيز چشم بصيرت انسان
را از روشن شدن به انوار إلهى محجوب و محروم مىدارد، مراد از مدبر نوع كسانى است
كه به آخرت پشت كرده، و اكنون به عذاب آخرت و اهوال قيامت، كه از آنها پنهان بود
رو مىآورند، و منظور از مقبل نوع كسانى است كه دنيا به ايشان رو آورده و آرزوهاى
[1] الدّنيا و الآخرة ضرّتان، بقدر ما تقرب من احداهما تبعد من
الاخرى.