و اين خصلت بر حسب قوّت و ضعف كمالات در
آدميان متفاوت است، بديهى است در نهاد آدمى هيچ چيزى قويتر از سلطه جويى و بزرگتر
از حبّ رياست و سلطنت نيست، بويژه در نهاد كسانى كه معتقد باشند با تحصيل آن
مىتوانند آخرت را نيز به دست آورند، روشن است كه تحصيل دنيا و آخرت بالاترين كمال
مطلوب براى انسان است، و هيچ چيزى در نفس آدمى نمىتواند با اين هدف مقاومت كند، و
او براى رسيدن به اين مقصود به هر كارى كه ممكن است دست مىزند، و از كشتن فرزند و
پدر و برادر نيز كوتاهى نمىكند، از اين رو گفتهاند الملك عقيم يعنى پادشاهى
فرزند ندارد و نازاست، در مورد طلحه و زبير چنان كه نقل شده پيش از آن كه به مقصود
برسند و قبل از آن كه جنگ آغاز گردد، در باره اين كه كدام يك به امامت در نماز
سزاوارترند ميان خود اختلاف كردند، و عايشه مقرّر كرد كه يك روز محمّد بن طلحه و
روز ديگر عبد اللّه بن زبير با مردم نماز گزارند، تا زمانى كه جنگ پايان يابد،
ليكن پس از اين عبد اللّه بن زبير ادّعا كرد كه عثمان در يوم الدّار به خلافت او
تصريح كرده است، و به اين دليل در نماز جانشين او مىباشد، و در موقع ديگر مدّعى
نصّ صريحى از او شد، از طرف ديگر طلحه به دليل اين كه سميّه دختر ابى بكر زن اوست،
از مردم خواست به عنوان امير المؤمنين به او سلام دهند، زبير نيز به عنوان اين كه
أسماء خواهر سميّه همسرش مىباشد همين درخواست را از مردم كرد، و عايشه دستور داد
كه هر دو را به عنوان امير المؤمنين سلام دهند، در باره فرماندهى جنگ نيز ميان
آنها اختلاف شد، نخست هر كدام از آن دو نفر فرماندهى را براى خود مىخواست و سپس
از آن منصرف شدند، در هر حال داستان آنها در تاريخ ثبت و روشن است.
(29653- 29650)
فرموده است: قد قامت الفئة الباغية.
اين جمله اشاره به همين سردمداران جنگ جمل است كه در باره آنها از
پيش خبر داده بود، كه: امرت أن اقاتل النّاكثين و القاسطين و المارقين يعنى: مأمور
شدهام كه با ناكثين (اصحاب جمل) و قاسطين (معاويه و ياران او) و مارقين