پايبند احكام آنند نيز مورد توجّه و عنايت
آنها نيستند، بلكه چون اين اقليّت در مواردى كه احكام كتاب خدا اقتضا مىكند و
پيروى از آن واجب مىگردد با آن اكثريّت مخالفت مىكنند مورد اذيّت و آزار آنها
نيز قرار مىگيرند، و اين مخالفت و اعراض، باعث طرد و آوارگى آنها مىگردد. امّا
راهى كه كتاب خدا و پيروان آن مىسپرند همان راه خداست كه يك راه بيش نيست، و به
راستى كسى از مردم اين زمان اين دو يار همراه را در پناه خود نمىگيرد مگر اين كه
اين دو با هدف او موافقت و همراهى كنند و در اين صورت كارى براى كتاب خدا و عامل
به آن نكرده بلكه آنچه انجام داده به خاطر موافقت آنها با هدف اوست، و اين كه اين
دو، در ميان مردمند منظور، وجود و حضور آنهاست، و معناى اين كه در ميان مردمان
نيستند عدم پيروى مردم از ايشان و در نتيجه بىفايده بودن حضور آنهاست كه به مانند
فقدان آنها در ميان مردم است براى اين كه موجود آن است كه از وجود آن سود برده
شود. همچنين است معناى معيّت آنها با مردم كه اگر چه به سبب مصاحبتهايى كه در زندگى
اتّفاق مىافتد، با مردمند امّا در واقع با آنها همنشين و همراه نيستند، زيرا
ضلالت آنها با هدايت قرآن و كسانى كه پايبند آنند در يك جا جمع نمىشود، و اين دو
با گمراهان ضدّ و دشمنند، هر چند در صحنه زندگى در كنار هم باشند.
(29391- 29384)
فرموده است: فاجتمع القوم على الفرقة.
يعنى مردمان بر اين كه در تفرقه و پراكندگى بسر برند، و از آنچه مايه
وحدت و جمعيّت است دورى گزينند اتّفاق كردهاند، اين موضوع در دوران آن حضرت بر
فرقه خوارج، و آنهايى كه سركشى كرده و به جنگ او برخاستند صدق مىكند، و در
دورانهاى پس از او بر كسانى راست مىآيد كه آراء و مذاهب گوناگون در دين پديد
آوردند، بديهى است اتّفاق آنها در تفرقه و پراكندگى مستلزم جدايى آنها از جماعت
است.