إِلَى دَارِ غُرْبَتِهِ- وَ مُنْقَطَعِ زَوْرَتِهِ وَ مُفْرَدِ وَحْشَتِهِ- حَتَّى إِذَا انْصَرَفَ الْمُشَيِّعُ وَ رَجَعَ الْمُتَفَجِّعُ- أُقْعِدَ فِي حُفْرَتِهِ نَجِيّاً لِبَهْتَةِ السُّؤَالِ وَ عَثْرَةِ الِامْتِحَانِ- وَ أَعْظَمُ مَا هُنَالِكَ بَلِيَّةً نُزُولُ الْحَمِيمِ- وَ تَصْلِيَةُ الْجَحِيمِ وَ فَوْرَاتُ السَّعِيرِ- وَ سَوْرَاتُ الزَّفِيرِ لَا فَتْرَةٌ مُرِيحَةٌ- وَ لَا دَعَةٌ مُزِيحَةٌ وَ لَا قُوَّةٌ حَاجِزَةٌ وَ لَا مَوْتَةٌ نَاجِزَةٌ وَ لَا سِنَةٌ مُسَلِّيَةٌ- بَيْنَ أَطْوَارِ الْمَوْتَاتِ وَ عَذَابِ السَّاعَاتِ- إِنَّا بِاللَّهِ عَائِذُونَ (13733- 13501)
[لغات]
(شغف جمع شغاف): پوششى براى قلب به عبارت ديگر مشيمه.
(دفاق): خالى شده در اصل خطبه دهاقا كه به معنى خروج پياپى و يا خروج با شدت است.
(لدم): بر سينه زدن (از روى ناراحتى).
(كارته): چيزى كه موجب شدت غم و غصه مىشود.
(ابلاس): نا اميدى، يأس.
(رجيع): در اصل لغت به معنى شترى است كه در مسير و سفر سرگردان مانده باشد، در اين جا به معنى بى اختيار است.
(صحاق): ناقص.
(يافع): جوانى كه سنش به حدود بيست سال رسيده باشد.
(سادره): شخص بيهوده كارى كه انجام اعمال زشت برايش اهميت ندارد.
(ماتح): كسى كه دلو آب را از چاه بيرون مىكشد.
(بدوات): چيزهايى كه در نظرش نيك جلوه مىكند به خاطرش مىآيد.
(دهمه): او را فرا گرفت، او را پوشاند.
(غبر شيء): باقى مانده آن.
(جماحه): سعى و كوشش براى رسيدن به خواستههاى خود.
(سادر دوم): شخص متحير و سر گردان.
(نضو): لاغر شدن بر اثر بيمارى.
(حفدة الولدان): كمك دهندگان به فرزندان ميت براى خاكسپارى و مراسم ديگر او.
(حشده): اجتماع كنندگان.
(تفجع): درد و ناراحتى.
[ترجمه]
«آيا اين همان انسانى نيست كه خداوند او را در تاريكيهاى رحم و پردههاى گوناگون آفريد؟. كه در آغاز نطفهاى ريخته بود و سپس خونى تيره شد و به جنين و