ظاهر است. اين ظاهر به معناى اول بود، امّا
اگر ظاهر را به معناى دوّم بگيريم، توضيحش اين است كه هر دانشمندى هر چند مقام علم
و دانشش بالا باشد، بر بعضى از امور احاطه ندارد و از درك آنها درمانده است و درك
بسيارى از امور برايش ممكن نيست. ولى از احاطه علمى خداوند متعال، مثقال ذرهاى در
زمين و آسمان كوچك و بزرگ، پوشيده نيست. همه چيز در مقايسه با علم خداوند ظاهر و
آشكار است، و باطنى در مقابل دانش حق تعالى متصوّر نيست.
در بعضى از خطبههاى نهج البلاغه عبارت حضرت چنين نقل شده است:
كلّ
ظاهر غيره غير باطن
و
كلّ باطن غيره غير ظاهر
«هر ظاهرى جز خدا باطن به حساب نمىآيد و هر
باطنى جز او ظاهر محسوب نمىشود.» معناى تفصيلى دو جمله اين است كه هر ممكنى از
ممكنات، اگر براى حسّ و عقل روشن و آشكار باشد، به آن باطن گفته نمىشود مانند
خورشيد و اگر بر حسّ و عقل پوشيده باشد، به ظاهر و آشكار بودن متّصف نمىگردد.
تنها خداوند است كه در عين ظهور نهفته است، هم مخفى است و هم آشكار؛ هم ظاهر است و
هم باطن. به نظر من در صحّت اين نسخه بدل، ترديد است. چه اين كه قبلا ثابت كرديم،
خداوند متعال، به دو اعتبار، ظاهر و آشكار و باطنى و مخفى است.
به لحاظى بعضى از ممكنات هم، چنين هستند. به عنوان مثل هر عاقلى
بضرورت، وجود زمان را مىداند هر چند حقيقت آن بر حكما پوشيده مانده است؛ به همين
دليل دانشمندان در باره حقيقت زمان اختلاف نظر دارند مفهوم علم و حقيقت آن نيز
چنين است. بنا بر اين چنين نيست كه هر ظاهرى جز خداوند غير باطن باشد، و يا هر
باطنى جز او غير ظاهر باشد پس نسخه بدلى كه ذكر شد از نظر معنى صحيح به نظر نمىرسد،
در هر حال كه خداوند به حقيقت امر آگاه است.
(10949- 10924)
11- قوله عليه السلام: لم يخلق ما خلقه لتشديد سلطان الى قوله
منافر