بشكايت او گوش ندهد و عرض حالش را بتو
نرساند و بازرس از بيم آنان و ترس تو بپذيرد و پيوسته مظلوم بيچاره نزد او رفت و
آمد كند و بدو پناه برد و استغاثه نمايد و او امروز و فردا كند و بهانه بتراشد و
چون بجان آيد و تو بيرون آئى برابرت فرياد كشد و ناله سر دهد دربانانت او را بسختى
بزنند و برانند تا عبرت ديگران شود، و تو بچشم بنگرى و مانع نشوى با اين وضع چگونه
مسلماني بيايد.
داستانى در
داستانى
من در روزگار
جوانى بچين مسافرت مىكردم، در يك سفري پادشاهشان بكرى دچار شده بود و سخت
مىگريست، نديمانش او را دلدارى مىدادند و بشكيبائى مىكشانيدند گفت: من از درد
خود گريه ندارم ولى بر مظلومان دربارم گريه ميكنم كه مىنالند و آواز نالهشان را
نمىشنوم، سپس گفت: اگر گوشم رفته چشمم بر جا است ميان مردم جار بزنيد كه جز مظلوم
جامه سرخ نپوشد، و هماره بامداد و پسين بر فيل سوار مىشد و گردش ميكرد تا مظلومى
را بچشم خود بيند و دادخواهى كند.
اين مرديست
مشكر بخدا كه با مشركان چنين مهربانست و از خود دريغمند و نگران، تو مردى هستى
خداپرست و از خاندان نبوت، مهر تو بر مسلمانان جلو خودخواهيت را نبايد بگيرد؟ اگر
براى فرزندانت مال جمع مىكني خدا بتو نموده است كه كودكى از شكم مادر در افتد در
روى زمين پشيزى ندارد و بر هر مالى دست بخيلى گذاشته است كه نگهش دارد، ولى خدا
پيوسته لطف خود را شامل حال كودك سازد تا مردم را بدو راغب كند، تو نيستى كه عطا
ميكنى ولى خدا است كه هر چه بهر كه خواهد عطا ميكند، و اگر بگوئى جمع مال براى
تقويت سلطنت تواست خدا براي تو وسيله عبرت از بني اميّه فراهم كرده كه جمع زر و
سيم و آماده كردن ساز و برگ و لشكر و اسب و استر و شتر در برابر إراده إلهي بزوال
ملكشان فائده نداشت، و اگر بگوئى جمع مال براي يك هدف عالىتر از مقامى است كه
دارى بخدا بالاتر از مقام تو مقامي هست ولى ادراك آن ميسر نيست مگر از راهى كه
مخالف راه تو است (يعني زهد و قطع طمع از دنيا).